

فريب Duplicity
نويسنده و كارگردان : توني گيلروي . مدير فيلم برداري : رابرت الزويت . موسيقي : جيمز نيوتن هاوارد . تدوين : جان گيلروي . بازيگران : كلايو اوئن(ري كووال) ، جوليا رابرتز(كلر استنويك) ، تام ويلكينسن (هاوارد تولي) ، پل جاماتي ( ريچارد گارسيك) ، دن ديلي (دستيار گارسيك) . محصول 2009 آمريكا/آلمان ، 125 دقيقه .
ري كووال ، مأمورسابقMI6 و كلر استنويك ، مأمور سابق سيا ، از آن جاسوساني هستند پس از فروكش كردن جنگ سرد فهميده اند بهترين جاي ممكن براي كسب درآمد ،شركت هاي چندمليتي ، هستند و هر دو به اين شركت هاي معظم پيوسته اند . دو شركتي كه آنها برايشان كار مي كنند رقابت سختي را براي دست يافتن به فرمول محصولي آغاز كرده اند كه پول بي حد و حسابي را مي تواند نصيب شان كند . كلر و ري از طرف شركت هايشان مأمور شده اند تا به هر ترتيبي كه شده به اين فرمول دست پيدا كنند . هر دو طرف درگير سلسله اي بي امان از دسيسه ها و دودوزه بازي ها و نقشه هاي زيركانه طرف مقابل مي شوند ولي در نهايت كشش دوجانبه شان نسبت به همديگر كه به تدريج بيش تر مي شود ، ابعاد تازه اي به قضيه مي بخشد ...
داستان روي يك خط بي تنش پيش مي رود و فيلم بدون هيچ قصد و انگيزه اي گاه به فلاش بك مي زند (مثلاً به دو سال قبل) يا به فلاش فوروارد (چهار سال بعد) و در اين ميان با قطع صحنه هاي متفاوت وقايع بي خاصيت در يك كادر ، از جايي به جاي ديگر مي جهد و خلاصه در وضعيتي موضوع را به پيش مي راند كه پيچيدگي هاي آن حواس را به كلي پرت مي كند ، خاصه آن شخصيت ها مدام در حال گفت و گو هستند ؛ با ديالوگ هايي مداوم - و گاه بي سروته - از جاسوس بازي و دريافت نشانه ها به وسيله كامپيوتر و لحظه اي آرام نمي گيرند و هر بار هم كه قضيه جايي گير مي كند ، فيلم سراغ رابطه عاشقانه كلر با ري مي رود . اين رابطه هم در نوع خودش نوظهور است . در هر بار ديدار - پس از اين كه ري در محلي تصادفاً (هميشه البته تصادفي است ) كلر را مي بيند - زن اظهار بي اعتنايي مي كند و او را نمي شناسد و بعد معلوم مي شود يا مزاح كرده يا قصد فريب او را داشته است !
در بين اتفاق هاي يكنواخت و كسل كننده ميان دو شخصيت اصلي ، فيلم به قضيه دو صاحب شركت هاي بزرگ هم رو مي آورد ؛ يكي هاوارد تولي است وديگري رقيب او ريچارد گارسيك كه همان ابتداي داستان در دو سوي فرودگاه و پس زمينه دو هواپيما به سوي يكديگر حمله مي كنند و اين صحنه به طور اسلوموشن - ظاهراً سمبليك - نشان داده مي شود و نه تنها معنا و مصرفي در كل داستان پيدا نمي كند بلكه به شدت توي ذوق مي زند . دعواي اين دو غول تجارت در پايان كار مفهوم خود را آشكار مي سازد و آن سرقت فرمول شامپويي است كه طاس ها را مودار مي كند !همه آن كش و قوس ها - كه البته كم ترين هيجاني هم ندارد - در اوج ماجرا به آن جا مي انجامد كه كلر فرمول را به ري مي رساند و بعداً درمي يابيم فرمول اشتباهي نصيب آن ها شده ، زيرا فرمول يك كرم يا لوسيون بوده است !
گيلروي درگير فيلم نامه اي بي مايه شده ، بدون اين كه به روال دلهره اي هاي رايج ، تعليق و دلهره اي داشته باشد . نه در آن فرازي است و نه نشيبي وكل قصه بر محور مكالمه هاي طولاني ميان بازيگران مي چرخد . فيلم ساز خواسته به اين دلهره اي بي حال قدري هم چاشني طنز بدهد ، ضمن آن كه به جنبه هاي رمانتيك نزديك شود اما در اساس فاقد تنش معمول فيلم هاي دلهره اي / جاسوسي است وحتي يك گلوله هم در آن شليك نمي شود ( اين البته مي تواند تنها امتياز فيلم باشد در ميان تعقيب و گريزي خشن و خون بار فعلي)! گيلروي به سبك مايكل كليتن در فريب سراغ ديالوگ هاي ثقيل و ظاهراً پرمعنا رفته كه برخلاف فيلم قبلي اش ، اين جا كاملاً دور از ذهن جلوه مي كند . كاملاً آشكار است كه خواسته به كمك زوجي مثل جوليا رابرتز و كلايو اوئن تماشاگران را مجذوب كند اما اين زوج نه تنها جذابيتي ندارند بلكه رويارويي و سربه سر گذاشتن هاي آن دو هم مخاطب را به شدت كلافه مي كند .
منبع:نشريه ماهنامه سينمايي فيلم شماره398
/خ
ري كووال ، مأمورسابقMI6 و كلر استنويك ، مأمور سابق سيا ، از آن جاسوساني هستند پس از فروكش كردن جنگ سرد فهميده اند بهترين جاي ممكن براي كسب درآمد ،شركت هاي چندمليتي ، هستند و هر دو به اين شركت هاي معظم پيوسته اند . دو شركتي كه آنها برايشان كار مي كنند رقابت سختي را براي دست يافتن به فرمول محصولي آغاز كرده اند كه پول بي حد و حسابي را مي تواند نصيب شان كند . كلر و ري از طرف شركت هايشان مأمور شده اند تا به هر ترتيبي كه شده به اين فرمول دست پيدا كنند . هر دو طرف درگير سلسله اي بي امان از دسيسه ها و دودوزه بازي ها و نقشه هاي زيركانه طرف مقابل مي شوند ولي در نهايت كشش دوجانبه شان نسبت به همديگر كه به تدريج بيش تر مي شود ، ابعاد تازه اي به قضيه مي بخشد ...
دلهره اي بي دلهره !
داستان روي يك خط بي تنش پيش مي رود و فيلم بدون هيچ قصد و انگيزه اي گاه به فلاش بك مي زند (مثلاً به دو سال قبل) يا به فلاش فوروارد (چهار سال بعد) و در اين ميان با قطع صحنه هاي متفاوت وقايع بي خاصيت در يك كادر ، از جايي به جاي ديگر مي جهد و خلاصه در وضعيتي موضوع را به پيش مي راند كه پيچيدگي هاي آن حواس را به كلي پرت مي كند ، خاصه آن شخصيت ها مدام در حال گفت و گو هستند ؛ با ديالوگ هايي مداوم - و گاه بي سروته - از جاسوس بازي و دريافت نشانه ها به وسيله كامپيوتر و لحظه اي آرام نمي گيرند و هر بار هم كه قضيه جايي گير مي كند ، فيلم سراغ رابطه عاشقانه كلر با ري مي رود . اين رابطه هم در نوع خودش نوظهور است . در هر بار ديدار - پس از اين كه ري در محلي تصادفاً (هميشه البته تصادفي است ) كلر را مي بيند - زن اظهار بي اعتنايي مي كند و او را نمي شناسد و بعد معلوم مي شود يا مزاح كرده يا قصد فريب او را داشته است !
در بين اتفاق هاي يكنواخت و كسل كننده ميان دو شخصيت اصلي ، فيلم به قضيه دو صاحب شركت هاي بزرگ هم رو مي آورد ؛ يكي هاوارد تولي است وديگري رقيب او ريچارد گارسيك كه همان ابتداي داستان در دو سوي فرودگاه و پس زمينه دو هواپيما به سوي يكديگر حمله مي كنند و اين صحنه به طور اسلوموشن - ظاهراً سمبليك - نشان داده مي شود و نه تنها معنا و مصرفي در كل داستان پيدا نمي كند بلكه به شدت توي ذوق مي زند . دعواي اين دو غول تجارت در پايان كار مفهوم خود را آشكار مي سازد و آن سرقت فرمول شامپويي است كه طاس ها را مودار مي كند !همه آن كش و قوس ها - كه البته كم ترين هيجاني هم ندارد - در اوج ماجرا به آن جا مي انجامد كه كلر فرمول را به ري مي رساند و بعداً درمي يابيم فرمول اشتباهي نصيب آن ها شده ، زيرا فرمول يك كرم يا لوسيون بوده است !
گيلروي درگير فيلم نامه اي بي مايه شده ، بدون اين كه به روال دلهره اي هاي رايج ، تعليق و دلهره اي داشته باشد . نه در آن فرازي است و نه نشيبي وكل قصه بر محور مكالمه هاي طولاني ميان بازيگران مي چرخد . فيلم ساز خواسته به اين دلهره اي بي حال قدري هم چاشني طنز بدهد ، ضمن آن كه به جنبه هاي رمانتيك نزديك شود اما در اساس فاقد تنش معمول فيلم هاي دلهره اي / جاسوسي است وحتي يك گلوله هم در آن شليك نمي شود ( اين البته مي تواند تنها امتياز فيلم باشد در ميان تعقيب و گريزي خشن و خون بار فعلي)! گيلروي به سبك مايكل كليتن در فريب سراغ ديالوگ هاي ثقيل و ظاهراً پرمعنا رفته كه برخلاف فيلم قبلي اش ، اين جا كاملاً دور از ذهن جلوه مي كند . كاملاً آشكار است كه خواسته به كمك زوجي مثل جوليا رابرتز و كلايو اوئن تماشاگران را مجذوب كند اما اين زوج نه تنها جذابيتي ندارند بلكه رويارويي و سربه سر گذاشتن هاي آن دو هم مخاطب را به شدت كلافه مي كند .
منبع:نشريه ماهنامه سينمايي فيلم شماره398
/خ