پادشاه، کودک، ديوانه

برنارد شاو - نمايشنامه نويس ايرلندي- گفته است: «درباره ي خوبي و بدي هيچ کس نمي توان قضاوت کرد؛ مگر اين که طرف را امپراتور روم بکنيم». شاو خيلي هم بيراه نمي گويد. زماني دنيا فقط دو دولت قدرتمند داشت؛ امپراتوري ايران در شرق و امپراتوري روم در غرب. در ايران امپراتور «شاه شاهان» بود؛ يعني مملکت کلي حاکم محلي داشت
سه‌شنبه، 30 شهريور 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پادشاه، کودک، ديوانه

پادشاه، کودک، ديوانه
پادشاه، کودک، ديوانه


 

نويسنده: احسان رضايي




 

بازخواني تاريخ امپراتوري روم بر اساس داستان زندگي و مرگ سزارهايش
 

برنارد شاو - نمايشنامه نويس ايرلندي- گفته است: «درباره ي خوبي و بدي هيچ کس نمي توان قضاوت کرد؛ مگر اين که طرف را امپراتور روم بکنيم». شاو خيلي هم بيراه نمي گويد. زماني دنيا فقط دو دولت قدرتمند داشت؛ امپراتوري ايران در شرق و امپراتوري روم در غرب. در ايران امپراتور «شاه شاهان» بود؛ يعني مملکت کلي حاکم محلي داشت که شاه بزرگ بر اين افراد فرمانروايي مي کرد اما در روم باستان يک نفر بود که اختيار همه چيز -از ارتش تا قضاوت- را بر عهده داشت و فقط يک سنا بود که تازه سزار به آن هم پاسخگو نبود. اين طوري شد که داستان سزارهاي روم به تاريخچه انواع و اقسام کارهاي جنون آميز تبديل شد. اين سزارها هنوز هم در دنياي غرب و حتي در زندگي عادي ما نقش دارند. از امتحان ديکته گرفته تا موقع کارکردن با کامپيوتر.
برخلاف رسم معمول دنيا که ملت مي زنند نظام پادشاهي را سرنگون مي کنند و به حکومت جمهوري مي رسند، در روم باستان از جمهوري به پادشاهي مي رسيم (البته در انگلستان قرن هفدهم هم ملت طاقت جمهوري لرد کرامول را نياوردند و خودشان رفتند پادشاه را برگرداندند ولي آنجا قبلا يک سيستم پادشاهي جواب پس داده وجود داشت؛ اما روم شوخي شوخي پادشاهي شد). ماجرا از اين قرار بود که نظام سياسي پيچيده رومي که شامل سنا، شوراهاي شهري، قضات، کنسول ها (يعني روساي ادارات)، فرماندهان نظامي و... مي شد تا وقتي خوب دوام آورد که روم در حال گسترش و در واقع جنگ بود. رومي ها از زمان شکل گيري جمهوري اوليه در شهر روم (490 ق م)، همين طور کوبيدند و جلو آمدند و آمدند تا اينکه به يک امپراتوري چند مليتي از آفريقا تا انگليس تبديل شدند (129ق م). بعد به حکم سلماني هايي که موقع بيکاري سرهمديگر را مي تراشند، افتادند به جان هم. اختلافات داخلي آن قدر ضعيفشان کرد که اسپارتاکوس و برده هايش با سوء استفاده از فرصت قيام کردند که البته به جاي خاصي نرسيد (71ق م). توي اين اوضاع پيدا شدن سرو کله يک باباي عشق قدرت به اسم ژوليوس سزار،فاتحه جمهوري را خواند. البته خود ژوليوس سزار نتوانست امپراتوري را به چشم ببيند و دم در سنا خودش را کوبيد به خنجر بروتوس و با يک لحن جگر خراش مظلومي گفت: «بروتوس، تو هم؟!» (44ق م). اما پسر او اولين سزار تاريخ شد.
همه سوال هايي که مي خواستيد درباره سزارها بدانيد:

سزار چطوري انتخاب مي شد؟
 

راستش را بخواهيد، هيچ دستورالعمل مشخصي وجود نداشت. اما معمولا لژونرها (فرماندهان لژيون ها -هر لژيون شامل 5 هزار سرباز بوده) در اين مورد نقش اساسي داشتند. حتي اگر امپراتور قبلي خودش جانشينش را معرفي مي کرد، باز جانشين مورد نظر بدون همراهي لژيونرها شانسي نداشت. در مورد 2 سزار (کلود و تراژان)، «هورا» کشيدن لژيونرها براي آنها سبب پادشاهي شان شد. سنا فقط يک بار سزار انتخاب کرد (نروا) که آن هم از طرف تاريخ نگارها به عنوان سزار غير قانوني شناخته مي شود.
*شرايط سزار شدن چي بود؟
سزار مي بايست عضو سنا باشد و فرمانده نظامي باشد. براي فرماندهي که طرف بايد مي رفت سربازي و آنجا ترفيع مي گرفت، اما عضويت سنا به اين شکل بود که هر پنج سال هرست سناتورهاي مرده، مقتول و مستعفا را در مي آوردند وبه تعداد آنها سناتور جديد انتخاب مي کردند. شرط انتخاب هم اين بود که طرف شخصيت سياسي معروفي بوده و يک ميليون سکه هم داشته باشد (قابل توجه همه آنهايي که فکر مي کنند سنا دموکراسي بوده!). پس براي سناتور و متعاقبا سزارشدن بايد از اشراف مي بودي و پارتي هم مي داشتي. رومي ها اين مشکل را به اين شکل حل کرده بودند که معمولا سزار بعدي پسر يا پسر خوانده سزار قبلي بود. آن وقت هم طرف رجل سياسي به حساب مي آمد، هم بچه پولدار و هم سناتور.
*آيا زن ها هم مي توانستند سزار بشوند؟
نخير، سوال بعدي.
*سزار شدن چقدر در آمد داشته؟ کلا صرف داشته يا نه؟
در زمان سه امپراتور اول، سزار مالک اموال خودش بود و خزانه کل هم با نظر سنا خرج مي شد اما از زمان نرون، امپراتور روم مالک خزانه روم هم به حساب مي آمد و آن موقع بله، صرف داشته.
*آن وقت سزار کار خاصي هم مي کرد؟
طبق قانون روم، سزار اين اختيار را داشت: اولا فرمانده کل سپاهيان به حساب مي آمد، پس حق جنگ و صلح با او بود. ثانيا قاضي شهر روم و شعاع 150 کيلومتري شهر بود (ساير شهرها قاضي خاص خودشان را داشتند. اين قضات توسط مردم انتخاب مي شدند و در زمان مبارزه انتخاباتي، کلاه سفيد رنگي به اسم «توگاکانديدا» سرشان مي گذاشتند. لغت کانديدا از اينجا آمده). سومين کار سزار هم اختيارات مذهبي او بود. سزار «کاهن اعظم» به حساب مي آمد و اگر مشکل مذهبي «(مثل پيدايش دين مسيحيت) پيش مي آمد، رتق و فتق امور مربوطه به عهده سزار بود.

زور سزار بيشتر بوده يا سنا؟
 

البته سزار، سزار! اولين امپراتور، يعني آگوستوس با اين شعار که امپراتور مجري قوانين سناست، سرملت را گول ماليد. اما بعدها سنا به يک مجلس مشورتي تبديل شد. دوباره سزارها مجلس سنا را منحل کردند (دوميتين و کومودوس)، سنا هم وقتي دوباره تشکيل شد دستور داد اسم اين دو نفر را از روي همه ستون ها و تابلوها پاک کنند.

پس همه چيز همان بود که ما توي «گلادياتور»ديديم؟
 

هم بله، هم خير. در تاريخ هيچ ماکسيموس گلادياتوري نبوده و کومودوس هم به دست يکي از زن هايش کشته شد. اما در مورد ساختار سياسي، فيلم کاملا به متن تاريخ وفادار بود.

بالاخره امپراتور يا سزار؟ چرا هر بار يک چيزي مي گوييد؟
 

اصلش لقب پادشاهان روم، «پرنسيپ» (به معناي مرد اول) بوده که لغت prince يعني شاهزاده از همين جا آمده. اما آنها به خودشان انواع و اقسام لقب ها را داده اند. رايج ترين اين لقب ها، «سزار»، «آگوستوس»، اسم ژوليوس سزار و پسرش است. اين جوري که ملت به خودشان مي گفتند آگوستوس چندم يا سزار چندم + يک فلاني. اين لغت «سزار» در تلفظ اقوام ژرمن «کسار» مي شد که همان «قيصر» خودمان باشد. اسلاوها هم سزار را «تزار» تلفظ مي کردند که بعدها شد لقب امپراتورهاي روسيه. اقوام لاتين ساکن در سرزمين ايتاليا هم به پادشاه مي گفتند imperator.

آن وقت عمل سزارين هم ربطي به سزار دارد؟
 

دو تا روايت هست: اولي مي گويد يکي از اجداد ژوليوس سزار به اين شکل به دنيا آمده، اما دومي درست تر به نظر مي رسد: يادتان هست گفتيم سزار جايگاه مذهبي داشته؟ طبق استعلامي از يک سزار (ظاهرا هادريان) اگر مادري قبل از به دنيا آوردن طفلش مي مرد، بچه را بايد با شکافتن شکمش بيرون آورد. به اين کار مي گفتند «طبق دستور سزار».

توي سزارها آدم حسابي هم بوده؟
 

ظاهرا بله، بوده. اما در مورد تعدادش بين آقايان اختلاف هست. يک عده مي گويند «پنج امپراتور خوب» (آگوستوس، تيبريوس، تراژان، هادريان، ماکسيموس اورليوس) و يک گروه مي گويند «سه امپراتور بزرگ» (آگوستوس، هادريان، کنستانتين). ما اينجا از بين 54 سزار روم قبل از تجزيه (به بيزانس و روم غربي) 13 تا درشتش را سوا کرده ايم به اضافه خود ژوليوس سزار را که بالاخره در اين ماجرا حق آب و گل دارد.

ژوليوس سزار دوره فرمانروايي:-
 

60کلمه: يک کم جنون قدرت داشت، به اضافه موارد منکراتي فراوان، عمرش را صرف خون و خونريزي کرد، خود شيفته هم بود اما شد بزرگ ترين شخصيت تاريخ روم. اولش يک بچه يتيم پرور بود، بعد لژيونر شد، بعد با مارک آنتوني و پمپه شد يکي از سه کنسول روم. داشت شاه هم مي شد که بروتوس وفادار دخلش را آورد.
حق همسايگي: خودش با ايران نجنگيد اما اول پمپه (88 ق م) و بعد کراسوس (قاتل اسپارتاکوس) را انداخت جلو (53 ق م) که هر دو تا کشته شدند.
يادگاري ها: شکسپير نمايشنامه اش کرده، در کميک هاي «آستريکس» حضور دارد و ده بازيگر (از جمله آلن دلون) نقش اش را بازي کرده اند.

آگوستوس دوره فرمانروايي: 27 ق م تا 14
 

60 کلمه: پسر سزار هم اولش مثل بابايش، يکي از سه کنسول روم بود اما از شانس او مارک آنتوني در مصر به کلئوپاتراسرش گرم بود و آن يکي کنسول روم، ليپيد در آفريقا گم و گور شد. اين جوري آگوستوس تنها چهره روم شد و سنا او را «ديکتاتور» اعلام کرد. ايشان هم تريپ شکسته نفسي آمد و گفت بگذاريد پادشاه ساده اي باشم. شکوه روم را او به وجود آورد.
حق همسايگي: از سرنوشت پمپه، کراسوس و مارک آنتوني (که در 34 ق م در آذربايجان شکست خورد) عبرت گرفت.
يادگاري ها: اسم ماه آگوست (ماه هشتم تقويم ميلادي) از اسم او آمده. مسيح پيامبر (ع)، سيسرون (خطيب معروف)، ويرژيل و هوراس (شاعرهاي بزرگ روم) همه در عصر او زندگي مي کردند.

گاليگولا دوره فرمانروايي: 37 تا 41
 

60کلمه: امروزه اسم استاد نماد خل بازي است. از اولش خل و چل بود اما بعد از مرگ خواهرش دور سيلابدتر هم شد. طوري که مي خواست اسبش را سناتور بکند و دستور داد مردم او را خدا بخوانند. تصورش را بکنيد: خودش صرع داشت و از صداي رعد و برق هم مي ترسيد؛ با اين وضعيت مي خواست به جنگ ژوپيتر، خداي افسانه اي هم برود.
حق همسايگي: خيلي دوست داشت مثل خشايارشا بشود که به يونان حمله کرد، براي همين زياد درباره او مي خواند.
يادگاري ها: آلبر کامو نمايشنامه اي به نام او دارد که در آنجا داستان هيولاشدن کاليگولا به طرز رقت انگيزي روايت شده.

نرون دوره فرمانروايي: 54 تا 68
 

60 کلمه: متواضع ترين شخصيت تاريخ که اصلاً خودشيفته نبود! اصلا مردم را مجبور نمي کرد تا تأترهايش را تماشا کنند بدون اينکه حق تکان خوردن داشته باشند! اصلاً ورزشکارها مجبور نبودند در مسابقات المپيک به او ببازند! و اصلا هم روم را آتش نزد تا با ديدنش بتوانند آواز غمناک بخواند! اصلا هم موقع مرگ نگفت «آه! دنيا چه هنرمندي را از دست داد!».
حق همسايگي: سال 63 نرون ارمنستان را داد به ايران، به شرطي که حاکم ايراني آن، تاجش را برود از نرون بگيرد!
يادگاري ها: نرون در 70 فيلم و کارتون، سينمايي ترين سزار تاريخ است. (حميد لولايي يادتان هست که مي گفت «اوسمارکوس، نکوب»؟») به علاوه نرم افزار Nero براي رايت هم به اسم اوست!

تراژان دوره فرمانروايي: 98 تا 117
 

60 کلمه: سرنوشت اين امپراتور روم، نمونه خوبي براي لزوم تربيت و الگوسازي و پخش کارتون مناسب براي کودکان است. اين بنده خدا، از بس که دوست داشت مثل اسکندر مقدوني بشود، هي نق زد که من هم بايد بروم شرق را بگيرم. وقتي هم که گرفت، به بابل (با بابل مازندران اشتباه نشود!) که رسيد، مثل همان اسکندر مرد.
حق همسايگي: تراژن سال 114 به ايران حمله کرد وا تيسفون هم آمد اما جاهايي که گرفته بود شلوغ شد و مجبور شد راه رفته را بر گردد و آخرش هم مرد.
يادگاري ها: اسم تراژن الان فقط توي روماني استفاده مي شود. مثلا اسم رئيس جمهور فعلي اين کشور تراژن بسکو است.

هادريان دوره فرمانروايي: 117 تا 138
 

60 کلمه: ظاهرا فقط در ايران حلال زاده به دايي اش مي رود. چون هادريان که در اصل و نسبش هيچ حرفي نبوده (مگر شما بخواهيد حرف در بياوريد!)، بر خلاف تراژن فيلسوف و با سواد و با خدا بود، مسيحي ها را آزاد گذاشت، شواليه ها را دور خودش جمع کرد، با همسايه ها صلح کرد، شعر مي گفت، ساز مي زد،سفر مي کرد، ريش پرپشت و توپي هم داشت.
حق همسايگي: اولش سنا مي خواست دوباره به ايران حمله کند اما هادريان توانست حاليشان بکند که ايران قبلا شش بار دخلشان را آورده و جنگ جيز است.
يادگاري ها: هادريان زياد به سفر مي رفت و به تمام امپراتوري سرکشي مي کرد. پس اختراع ايده «سفرهاي استاني» را بايد به اسم او زد.

مارک اورليوس دوره فرمانروايي: 161 تا 180
 

60 کلمه: هادريان او را بزرگ ترين فيلسوف روم مي دانست، او هم هادريان را استاد در رساله هايش مي گويد جهان، بهترين شکل ممکن را دارد و آدم بايد آدم باشد و نبايد جهان را تغيير بدهد بلکه بايد خودش را با طبيعت وفق بدهد. اما ايشان خودشان در 22 سال سلطنت فقط چهار سال را بدون جنگ گذراند و مدام سرگرم به امر مهم تغيير جهان بود.
حق همسايگي: از آن 21 سال جنگي که عرض شد، جناب فيلسوف 12 سالش را با ايراني ها جنگيد. منتها هيچ کدامش جنگ مهمي از آب در نيامد.
يادگاري ها: او دو رساله فلسفي دارد: «روياها» و «درباره خودم» (يا «تفکرات») که هر دو به فارسي ترجمه شده.
کومودوس دوره فرمانروايي: 180 تا 192
60 کلمه: اولين سزاري که در زمان فرمانروايي پدرش به دنيا آمد، چيز گندي از آب در آمد. مورخان درباره او نوشته اند که وجودش از هر زلزله، سيل و يا طاعوني براي روم بدتر بود! او مسابقات گلادياتوري را که پدرش ممنوع کرده بود دوباره راه انداخت و سعي خودش را کرد تا به درجه کاليگولايي برسد که موفق هم شد. او به «عصر طلايي» روم پايان داد.
حق همسايگي: کلا در جبهه غرب و با ساکسون ها جنگيد و فرصت نکرد کاري به کار ما داشته باشد.
يادگاري ها: فيلم «گلادياتور» ريدلي اسکات که يکي دو تا غلظ تاريخي دارد، مثل نحوه مرگ کومودوس و بابايش و ديگر اينکه کومودوس در اصل ريش داشت.

کاراکلا دوره فرمانروايي: 198 تا 217
 

60 کلمه: شما از آدمي که براي رسيدن به امپراتوري، بزند سرداداش خودش را توي بغل مادرش بيخ تا بيخ ببرد چه انتظاري داريد؟ درباره او نوشته اند که کلا «دشمن نوع بشر» بود. او براي اولين بار لژيون هاي نظامي را وارد شهر روم کرد و تمامي رومي ها را برده خودش اعلام کرد.
حق همسايگي: کاراکلا از راه خواستگاري وارد شد. دختراردوان پنجم (آخرين شاه اشکاني) را خواستگاري کرد و در مجلس عروسي ريختند همه مهمان ها را کشتند. فقط خود اردوان توانست فرار کند که با يک سپاه بزرگ توي نصيبين ريخت سر خانواده داماد.
يادگاري ها: يک حمام عمومي توي روم.

فيليپ عرب دوره فرمانروايي: 244 تا 249
 

60 کلمه: بله، درست خوانديد. اين امپراتور روم عرب بوده. اولش برده اي از سوريه بود که گوردين نامي او را خريد، او هم با پاچه خاري خودش را مليجک اربابش کرد، طوري که گوردين فيليپ را (که اولش هم يک اسم عربي داشت) پسر خوانده اش کرد. زد و گوردين امپراتور شد. فيليپ شد همه کاره. وقتي هم گوردين کشته شد، فيليپ شد امپراتور.
حق همسايگي: گوردين که گفتيم کشته شد، توي جنگ با شاپور اول ساساني کشته شد. فيليپ 400 کيلومتر مرز را برآن طرف تر و راضي به غرامت شد تا شاپور بي خيال شود.
يادگاري ها: امروزه تصوير فيليپ عرب روي اسکناس 100 پوندي سوريه هست.

داکيوس دوره فرمانروايي: 249 تا 251
 

60کلمه: هر چي جلوي همسايه ها و غريبه ها ضعيف بود (و آخرش هم در جنگ با گوت ها کشته شد)، عوضش توي خانه و شهر و امپراتوري گردن کلفتي مي کرد و مسيحي ها را اذيت مي کرد. مورخان گفته اند حکومتش «غيرقانوني» بود (يعني چي، ما هم نمي دانيم!) و سابقه سياسي نداشته. کلا آدم ضايعي بود.
حق همسايگي: او هم غرامت ساليانه مورد توافق فيليپ عرب را مي داد و دم نمي زد.
يادگاري ها: قصه قرآني اصحاب کهف در زمان او اتفاق افتاده. داکيوس به عربي مي شود «دقيانوس» که در انواع و اقسام ضرب المثل ها کاربرد دارد. در «مردان آنجلس» آقا سلحشور هم بود.

والريان دوره فرمانروايي: 253 تا 260
 

60 کلمه: عاقبت کارهاي داکيوس را اين بدبخت پس داد. وقتي شاپور حمله کرد و شام را از روم گرفت، والريوس هم که بالاخره امپراتور بود، به رغم اصرار فالگيرش به جنگ رفت و در سه سوت اسير شد. شاپور او و بقيه رومي ها را به کار گل گرفت (پل بند در شوشتر از ساخته هاي آن زمان رومي ها در ايران است.) و والريوس هم در طويله سلطنتي مرد.
حق همسايگي: امپراتورهاي قبلي زده بودند زير غرامت ساليانه، شاپور تقاصش را از اين بابا گرفت.
يادگاري ها: شاژور داده صحنه اسارت والريوس را در نقش رستم کرمانشاه کنده اند. به جز اين در شوشتر هم حاصل کارگري استاد هنوز برقرار است و باعث حاصلخيزي اين شهر.

گالريوس دوره فرمانروايي: 305 تا 311
 

60 کلمه: ژنرالي که شش سال آخرش را سزار شد. رومي ها در وصف دلاوري هاي او همچنين با افتخار مي گويند که از دانوب تا دجله آمد که انگار چي! در حالي که خودمان از کرخه تا رايش اش را داريم!
حق همسايگي: سال 298 وقتي نرسي (هفتمين پادشاه ساساني) داشت با زن و بچه مي رفت ارمنستان ييلاق، قشلاق کند به آنها حمله کرد. هم خزينه سلطنتي به باد رفت و هم ملکه. نرسي مجبور شد تن به هر خفتي بدهد. قرار شد دجله، مرز مشترک باشد. کجا؟ بيخ تيسفون، پايتخت.
يادگاري ها: گالريوس عقده گشايي کرد و داد نقش سفيران ايراني را که جلوي پايش زانو زدند،مثل نقش رستم در تسالونيکي يونان کندند.

کنستانتين دوره فرمانروايي: 306 تا337
 

60 کلمه: معلوم نيست چرا رومي ها به مردي که پايتخت را از رم به شهر ديگري (کنستانتينوپل يا قسطنطنيه که امروز شده استانبول) برد و باعث دو پاره شدن امپراتوري شد، لقب «کبير» داده اند. باز آنها تاريخ خودشان است، نيويورکي ها را بگو که مجسمه او را توي شهرشان گذاشته اند. به هر حال، تنها کاراو اين بود که مسيحيت را دين رسمي کرد.
حق همسايگي: همسايه بي آزاري بود.
يادگاري ها: قسطنطنيه را او ساخت. پس هر کدامتان که در امتحان ديکته از اين لغت نمره کم آورده ايد مي توانيد ثوابش را نثار روح استاد بکنيد.
منبع:نشريه همشهري جوان، شماره 257



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.