عرفان هاي نوظهور (2)

عرفان تقریبا همیشه با بشر بوده است. هر انسانی كه به شكلی نمی خواهد ذهنش محدود به ماده شود و جهان را فقط مادی ببیند وهمچنین صرفا نمی خواهد جهان را عقلانی تحلیل كند و در عین حال هم این موارد را نفی نمی كند، به نوعی در وادی عرفان تفكر می كند. البته همه عرفان ها دینی نبودند و اكنون هم این گونه هست. بنابراین دو
سه‌شنبه، 13 مهر 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عرفان هاي نوظهور (2)

عرفان هاي نوظهور (2)
عرفان هاي نوظهور (2)


 

تهيه كننده : محمود كريمي شروداني
منبع : راسخون



 

عرفان قبل از اسلام
 

عرفان تقریبا همیشه با بشر بوده است. هر انسانی كه به شكلی نمی خواهد ذهنش محدود به ماده شود و جهان را فقط مادی ببیند وهمچنین صرفا نمی خواهد جهان را عقلانی تحلیل كند و در عین حال هم این موارد را نفی نمی كند، به نوعی در وادی عرفان تفكر می كند. البته همه عرفان ها دینی نبودند و اكنون هم این گونه هست. بنابراین دو سنخ عرفان وجود دارد؛ عرفان دینی و عرفان غیردینی. قبل از اسلام هم اینها وجود داشته مثلا در شریعت زرتشت و در مسیحیت رگه های عرفانی می بینیم. در بودیسم كه تقریبا نمی توانیم به آن دین بگوییم باز هم رگه های دینی مشهود است، به همین علت می توانیم بگوییم عرفان به شكلی همزاد دین است، ولی مساوی و مساوق با دین نیست. بنابراین قبل از اسلام مسلما عرفان بوده است مخصوصا در مكاتب رواقیون، كلبیون و حوزه تمدن هلنیك؛ یعنی آتن، روم و یونان كه فلوطین و نوافلاطونیان بجد این مباحث را دنبال می كردند و برایشان مهم بود. آنها یك دیدگاه عرفانی به وجود آوردند و پدر همه این تفكرات موجود در این حوزه افلاطون بود تا این كه تمدن اسلامی به وجود آمد.
عرفان تمدن اسلامی چندین مرحله دارد؛ عرفان اسلامی از نزول قرآن كریم تا اوایل قرن سوم بیشتر حالت زهد دارد، یعنی در این دوران زاهدان بزرگ داریم و به معنای امروزی كلمه عارف نداریم، ابوهاشم كوفی، حسن بصری و... داریم كه به آنها زاهدان بزرگ می گوییم. از اوایل قرن سوم زهد در آشنایی با مكاتب مختلف مانند مكاتب موجود در كشورهای یونان، ایران، هند، مصر و... بتدریج حالت تركیبی پیدا كرد و به سمت عرفان حركت كرد، خاصیت و ویژگی خاصی كه زهد را به عرفان تبدیل می كند این است كه در زهد مبنا ترس از خداست، اما در عرفان مبنا عشق به خداست. در حقیقت از آن لحظه ای كه حلاج، رابعه، شبلی، بایزید و... ظهور كردند و به جای ترس از خدا، عشق به خدا را بیان كردند، عرفان اسلامی ظهور می كند و به صورت وسیع در میان توده ها پخش می شود.
مسلما شرایط اجتماعی، تاریخی، سیاسی و مردمی شدیدا در این گرایش نقش دارد. اساس ظهور اسلام عدالت و توحید بود. مسلمان ها در قرن دوم و سوم می دیدند دینی كه پیامبر اسلام(ص) آوردند با دینی كه در آن زمان موجود بود خیلی متفاوت است. مثلا خلفای عباسی و اموی هیچ شباهتی از نظر رفتار، كردار و گفتار به پیامبر(ص) نداشتند، در نتیجه مردم به سمت عرفان گرایش پیدا كردند و به دنبال حقیقت اسلام بودند كه معنویت آن به زر و زور و دنیای صرف وابسته نباشد. این علت اصلی گسترش عرفان اسلامی بود كه مراتب و دوره های مختلفی در طول تاریخ طی می كند.

عرفان اسلامی در گذر تاريخ
 

اگر بخواهیم عرفان اسلامی را در یك نگاه كلی بسنجیم، می توان آن را به ۴ دوره تقسیم كرد: از آغاز ظهور تا زمان ظهور حلاج و رابعه، از رابعه تا بایزید و ابوسعید ابوالخیر، از ابوسعید تا ابن عربی و از ابن عربی تا امروز. بنابراین تقریبا می توان گفت كه می توان عرفان را به ۴ دوره مشخص تقسیم كرد كه دوره اول بیشتر دوره تكوین و پاگیری ریشه های عرفان اسلامی است كه مبتنی بر قرآن، سنت، زهد و ترك دنیا، عبادت و... است. از قرن سوم و اوایل قرن چهارم عرفان اسلامی به سمت عرفان عاشقانه حركت می كند كه در حقیقت شهدای زیادی هم در این دوره داریم. مرگ حلاج در حقیقت نماینده تفكر حركت عرفان دوره اول به عرفان عاشقانه است كه می خواهد بگوید خدا و انسان دو روی یك سكه اند، او وقتی می گوید اناالحق منظورش این است. منتها تفكر زاهدانه مسلط بر عرفان اسلامی این را تحمل نمی كند و او را به دار می آویزد تا این كه به دوره ابوسعید ابوالخیر می رسیم. ابوسعید دو كار مهم در فرهنگ فارسی انجام داد؛ یكی این كه عرفان را به مساجد و تكایا برد و میان مردم پخش كرد و توانست بیگانگی عرفان و فرهنگ اسلامی را از بین ببرد و به شكلی عرفان را در مكان های مقدس نهادینه كند. كار مهم دیگر ابوسعید این بود كه زبان عرفان را ساده كرد و توده ها را به سمت عرفان جذب كرد. بعد از ایشان مردم در مسجد اشعار عرفانی می خواندند، در صورتی كه قبل از او ممنوع بود این سنت توسط سنایی، عطار، مولانا و... در جهان اسلام خیلی گسترده شد. در حقیقت می توان گفت كه عرفان خراسانی؛ یعنی عرفانی كه نماینده اش سنایی، عطار، مولانا و جامی هستند ادامه تفكر حلاج، بایزید بسطامی و ابوسعید ابوالخیر است. این یك شاخه مهم عرفان اسلامی در آن عهد بوده است. شاخه دیگرش كه از عهد ابن عربی به وجود می آید شاخه اندیشه ورزانه عرفان است نه شاخه ذوقی آن. تفاوت ابن عربی و مولانا در این است كه در تفكر ابن عربی برای تفسیر پدیده ها سیستم می بینیم و همه امور به صورت مرتبط و منسجم تفسیر می شود. به همین خاطر عرفان ابن عربی حالت نیمه فلسفی و علمی به خود می گیرد و برخلاف آنچه كه می گویند این عرفان ذوقی نیست، اتفاقا خیلی هم با ذوق و عمیق است و به همین خاطر هم بسیار تاثیرگذار است. اما متاسفانه عرفان ابن عربی بیشتر در غرب جهان اسلام رشد می كند و عرفان ذوقی خراسانی در حوزه شرق جهان اسلام. ابن عربی كه در قرن ششم ظهور می كند تمام رگه ها و نحله های عرفانی را تحت تاثیر خود قرار می دهد و تا امروز چیز تازه تری از عرفان ابن عربی ظهور نكرده و در حقیقت در امثال ملاصدرا و دانشمندانی كه بعد از دوره صفویه آمدند به شكلی عرفان علمی ابن عربی و ذوقی خراسانی با هم تلفیق می شوند و حكمت متعالیه ملاصدرا به وجود می آید.
یكی از سرشاخه ها و منابع عرفان ابن عربی اثولوجیا بود. عرفان ابن عربی یك درختی است كه ریشه هایش در چند حوزه گسترده است، یعنی نشان می دهد كه ابن عربی با این تفكر آشناست، اما فقط متكی بر این تفكر نیست، حتی با عرفان ذوقی خراسانی، اندیشه های حكیم ترمذی، فلسفه یونانی، هندی و فلسفه ایران باستان آشنا بوده و از همه اینها استفاده كرده و به صورت یك عرفان در آورده است. در حقیقت ابن عربی این گونه كه بعضی ادعا كردند مثلا گیرایی و جذابیت عرفان خراسانی را ندارد، به نظر بنده این گونه نیست و ابن عربی با توجه به اشكالاتی كه دارد و گاهی فلسفه و عرفانش به سمت روِیا حركت می كند، ولی فوق العاده گیرا، با ذوق و منسجم است. بله می توان گفت كه عرفان ابن عربی دریایی است كه از هفت رودخانه تغذیه می كند.
منظور از هفت، كثرت است. ممكن است آبشخور ابن عربی از این عدد هم بیشتر باشد؛ اما همه اینها در وجود ابن عربی جذب می شود و ایشان اسیر اینها نمی شود و بر آنها مسلط است و آنها را از خودش می كند. انسان ها وقتی كه اطلاعات می گیرند و مطالعه می كنند دوگونه رفتار می كنند؛ یك سری اسیر اطلاعات شان می شوند و هر روز با مطالعه یك مكتب و تفكر به آن سمت می گروند، اما عده ای همه چیز را می خوانند، اما چون شخصیت فكری دارند همه آنها را در خود جذب می كنند و بر همه آنها سلطه معنوی می یابند و آنها را از خودشان می كنند. مولانا نیز همین گونه است. او نماینده شرق جهان اسلام و ابن عربی نماینده غرب جهان اسلام، با همدیگر و پایاپای به سمت تعالی حركت می كنند.

شاخصه های عرفان اصیل اسلامی
 

عرفان اسلامی دارای چند شاخصه است كه مهم ترینش مطابق بودن با شریعت است. یعنی نمی توانیم عرفانی را در اسلام ادعا كنیم كه مخالف قرآن و احادیث صریح پیامبر(ص) باشد، آنجایی كه مقداری هنجارگریزی دارد باید به سمت تاویل رفت. دوم این كه یك حالت متكاملی دارد، انسان از روز اول نمی تواند به مرحله آخر برسد، به اصطلاح سلوك دارد و پله پله هست. ویژگی دیگر این كه مبنا باید قرب حق تعالی باشد نه دنیاداری و دنیا دوستی. یعنی اگر انسان به خود این عرفان حتی به عنوان وسیله تزكیه نگاه كند، از راه دور افتاده است، یعنی خود عرفان هم موضوعیت ندارد، فقط طریقیت دارد. به قول سنایی «به هر چه از راه دور افتی چه كفر آن حرف و چه ایمان/ به هر چه از دوست وامانی چه زشت آن حرف و چه زیبا » فرقی نمی كند، بنابراین خود عرفان و دین در اینجا طریقیت دارد نه موضوعیت.
ویژگی دیگر عرفان اسلامی این است كه جهت غیرمردمی و ضدمردمی ندارد و جهتش كاملا به سمت مردم است. یعنی اگر بخواهیم شاخصه چهارم را در یك جمله بگوییم به قول ابوسعید ابوالخیر، عارف كسی است كه با مردم و در مردم است و از مردم نیست، «با مردم باش، ولی مثل مردم نباش » این گونه نیست كه عرفان اسلامی همانند عرفان هایی مردم گریز و پشت به مردم باشد، عارف باید از متن مردم و به سمت حق تعالی باشد. شاخصه پنجم این است كه همه چیز باید به سمتی برود تا انسان را گسترش دهد، نه این كه محدود كند. هر چیزی كه انسان را محدود كند نشان دهنده این است كه قلبی و عرفانی نیست، به همین خاطر مبارزه ای شدید علیه این محدودیت های قلبی و ذهنی در عرفان اسلامی ایرانی وجود دارد كه واقعا قابل ستایش است. شاخصه پنجم عرفان اسلامی میل شدید زیباستایی است. هیچ عرفانی در هیچ جای دنیا به اندازه عرفان اسلامی میل به زیبایی ندارد، هر چیز و امر زیبا سنبلی از خداست، به قول سعدی «هر گل نو كه در جهان آید/ ما به عشقش هزار دستانیم ».
شاخصه هفتم عرفان اسلامی، ادبیات متعالی است، كمتر عرفانی در سطح جهان داریم كه اینقدر بتواند تولید ادبی ممتاز داشته باشد؛ یعنی عارف در بالاترین و والاترین درجه شعر و نثر گفته باشد، نثرش عین شعر باشد و شعرش آنقدر عقلانیت داشته باشد كه عین نثر باشد. هشتمین ویژگی عرفان اسلامی این است كه قدرت جذب مردم و توده ها از پادشاه تا فقیر را دارد. كمتر عرفانی در سطح جهان داریم كه بتواند اینقدر یكدست و هماهنگ عمل كند. مثلا در حلقه های عرفانی همه باید دور هم بنشینند، برای این كه در حلقه، بالا و پایینی وجود ندارد و این تفكر وجود نداشته باشد كه چه كسی برتر و ممتازتر است. به قول طبیب اصفهانی «بنازم به بزم محبت كه انجا/ گدایی به شاهی مقابل نشیند » این نگرش نفی همه تعلقات مهم است، البته عرفان اسلامی دارای شاخصه های دیگری هم هست، ولی اینها هفت شاخصه مهم عرفان اسلامی ایرانی است كه آن را از عرفان های دیگر مجزا می كند.

ويژگي هاي عرفان اسلامي
 

عرفان دارای چند ویژگی است كه برای انسان معاصر تازگی دارد؛ اول این كه تنهایی او را پُر می كند، انسان وقتی آموزه های عرفانی را می بیند فكر نمی كند كه تنهای مطلق هست، شاید جدا باشد، ولی تنها نیست. وقتی می گوییم جدا یعنی انسان دارای اصلی بوده و از آن دورافتاده و اینجا غریب است، نه این كه بی كس است.
دیگر این كه عرفان حس زیباپرستی انسان را ارضا می كند، هیچ چیز در نظر انسان جذاب تر از زیبایی نیست و عرفان اسلا می كاملا حس زیباشناسی انسان را ارضا می كند. سوم این كه عرفان اسلامی ایرانی به انسان امكان كشف استعداد می دهد، چون خودشناسی مبنای عرفان است به انسان امكان می دهد خود را خوب بشناسد. چهارم این كه درد همنوع را در انسان ایجاد می كند و انسان را با بقیه بیگانه نمی كند، بلكه یگانه می كند، انسان وقتی انسان است كه به دیگران احترام بگذارد، درد دیگران را داشته باشد. مساله پنجم این است كه عرفان برای انسان هزاران همنوع و هم روح به وجود می آورد، هر جای دنیا كه برویم، یك هم روحی داریم. به قول مولانا همدلی از همزبانی خوش تر است، این مساله مهمی است، بنیاد عرفان بر همدلی استوار است نه همزبانی. هر كسی در هر جای دنیا مثل بنده می اندیشد با من است.
ششمین آموزه عرفان اسلامی ایرانی برای انسان معاصر این است كه ما را با حجم عظیمی از معنویت های گذشته آشنا می كند. هفتمین آموزه این است كه عرفان برای انسان امروز، به شكلی ترغیب می كند كه آن چیزی كه هستی نباش، قدمی به سمت جلو بردار. بنیاد عرفان این است كه هر چیزی كه داری كم است و یك قدم به سمت جلو بردار. از همه مهم تر این كه عرفان انسان را با یك ساحت قدسی آشنا می كند كه در این جهان اكنون مثل كیمیاست، فقط خور، خواب، خشم و شهوت زندگی انسان نیست، در عین حال كه جسم را نفی می كند. عشق جسمی آغاز است نه نهایت عشق؛ یعنی اگر غرب امروزه لذت جسمی را بنیاد لذت قرار داده است، در عرفان اسلامی ایرانی این نفی نمی شود، بلكه لذت جسم پایان راه نیست، بلكه آغاز راه است. این نگاهی است كه می توان دنبالش كرد و به نتایج خوبی هم رسید.

آيا تصوف همان عرفان است؟
 

«تصوف» و «عرفان»، در بسیاری از نوشته ¬ها به صورت مترادف به کار می¬روند. برخی نیز «تصوف» را مترادف با «عرفان اسلامی» می ¬دانند؛ از این رو ترکیب ¬هایی همچون تصوف مسیحی، تصوف یهودی و تصوف هندی را جایز نمی ¬دانند. امروزه در عرف مستشرقان و اسلام شناسان، این اصطلاح رواج دارد. آنان وقتی از تصوف یا صوفیسم سخن می¬ گویند، منظوری جز عرفان اسلامی ندارند. البته در عرف مجامع شیعی، تصوف بار منفی دارد و عرفان واژه ¬ای است که دارای بار مثبت است.
واژه تصوف بیشتر دربارة عارف نمایان یا عرفان¬ های کاذب به کار می رود. به همین دلیل شخصیت ¬هایی همچون ملا حسینقلی همدانی، قاضی طباطبائی، علامه طباطبائی و حضرت امام خمینی را هرگز صوفی نمی¬ گوییم؛ بلکه آنان را عارف می¬ خوانیم.
شهید مطهری نیز تفاوت عرفان و تصوف را در این می¬داند که عرفان، به بعد فرهنگی عارفان اشاره دارد و تصوف، به بعد اجتماعی آنان.
برای بیان رابطه عرفان و تصوف، لازم است ابتدا منظور خود را از تصوف معلوم کنیم. در تبیین حقیقت «تصوف» و «صوفی»، تعاریف زیادی بیان شده است. تصوف در بعضی تعاریف، با عرفان -به ویژه با عرفان عملی- تفاوتی ندارد، برای مثال، معروف کرخی در تعریف تصوف می -گوید:
تصوف، گرفتن حقایق و گفتن به دقایق و نومید شدن از آنچه هست در دست خلایق است.
ابو سعید ابو الخیر می¬ گوید:
التصوف، الصبر تحت الامر و النهی و الرضا و التسلیم فی مجاری الأقدار؛
تصوف، عبارت است از صبر برابر امر و نهی خداوند و خشنودی به قضای الهی و تسلیم او بودن.
ابن عربی در پاسخ به این که تصوف چیست؟ می¬ گوید:
الوقوف مع الآداب الشرعیة ظاهراً و باطناً و هی مکارم الأخلاق.
بدیهی است اگر منظور از تصوف، چنین معنایی باشد که در کلام این بزرگان آمده است، صرف نظر از پاره ¬ای نقدهای جزئی، تفاوتی با عرفان عملی نخواهد داشت، و نه تنها هیچ اندیشوری با آن مخالف نیست؛ بلکه باید همگان در آن مسیر تلاش کنیم.
اما اگر بخواهیم تصوف را به مصداق تعریف کنیم، بسیاری از کسانی که «صوفی» شناخته می ¬شوند، از نظر علمی و عملی، چنین تعاریفی در حق آنان قابل تطبیق نیست. اینان، نه تنها به شریعت عمل نمی ¬کنند، بلکه مریدان خود را از عمل به آن نیز باز می¬ دارند؛ نه تنها از دنیا و مادیات گریزان نیستند، بلکه همواره در مال اندوزی کوشایند؛ نه تنها «طمع از جمله عالم نبریده ¬اند»، بلکه طمع در جمله عالم بسته¬ اند؛ نه تنها از اسم و رسم گریزان نیستند، بلکه تمام همّ و غمّ آنان، اسم و رسم و دکان داری شده است؛ نه تنها از گناهان خود «توبه» نمی¬ کنند، بلکه شأن خود را از توبه بالاتر دانسته و خود را دارای مقام عصمت مطلقه و به منزله آب کری می¬ پندارند که هیچ نجاستی در آن تأثیر ندارد.
مذمّت صوفیه در روایت نیز بیانگر آن است که مصداق چنان تعاریفی در عالم خارج، وجود نداشته است و گرنه جایی برای مخالفت سرسختانه پیامبر و ائمه اطهار:، با صوفیان وجود نداشت.
داستان مفصل روبرویی امام صادق(ع)با گروهی از صوفیان و مناظره حضرت با آنان در کتاب کافی آمده است. علاقه مندان برای آشنایی با روایت امامان:که در نکوهش صوفیه وارد شده است، می ¬توانند به کتاب حدیقه الشیعه، منسوب به ملا احمد بن محمد، معروف به مقدس اردبیلی (متوفای 993ق) مراجعه کنند. به هر حال، صرف نظر از ایراداتی که به سلسله سند برخی روایت این باب وجود دارد، در مجموع می ¬توان گفت این سرزنش ¬ها و نکوهش ¬ها، نشان دهنده آن است که چنان تعاریفی از تصوف دست کم درباره برخی از مدعیان تصوف صدق نمی ¬کرده است، و گرنه این چنین، مورد نکوهش و سرزنش اولیای دین واقع نمی ¬شدند.
در اينجا بايد توجه داشت كه در عرفان و تصوف از ابتدا انحراف ايجاد شده و اين انحراف ادامه دارد. عرفان اسلامي، در واقع تعاليم باطني بود كه اهل بيت(ع) به اصحاب خاص منتقل مي‌كردند، افرادي مانند اويس قرني، ابوحمزه ثمالي، كميل و.... از اين تعاليم باطني برخودار مي‌شدند. اهل بيت (ع) دو ويژگي‌ داشتند؛ يكي حكومت بر قلب‌ها و باطن و ديگري حكومت بر جامعه بشري، اين دو برتري بود كه ائمه اطهار از آن بهره‌ مي‌بردند. جريان مقابل اهل بيت (ع) با وجود غصب حكومت ظاهري، شاهد مقبوليت ائمه بودند كه ناشي از حكومت آنان بر قلب‌ها و باطن مردم بود، كه تأثيري بر عام و در عين حال تأثيري بر خواص داشت. غاصبين براي مبارزه با اين ويژگي‌ ائمه، به ساختن جريان‌هاي معنويت‌گرا و باطن‌گراي انحرافي دست زدند. فردي مانند سفيان سوري، پشمينه‌پوش، اهل زهد و ريا، به امام صادق بابت شيك‌پوشي خرده مي‌گيرد و انتقاد مي‌كند كه چرا از سيره پيامبر دور شدي، امام صادق (ع) در پاسخ دست او را مي‌گيرد و زير لباس رويين خود قرار مي‌دهد و مي‌فرمايند: كه در زير اين لباس، لباس ضمخت پوشيده‌ام تا تنم را به لذت عادت ندهم. اما تو در زير اين پشمينه لباس نازك و نرم پوشيده‌اي. اين جريان ظاهرگرا و رياكار كه در مقابل عرفان متين شكل گرفت و آرام‌آرام براي خود جايگاهي بدست آورد، در كنار روند سالم، به حيات خود ادامه داد، تا به امروز رسيده است و با معركه‌گيري در گوشه ‌و كنار كشور به حيات خود ادامه مي‌دهد. هرچند عرفاني حقيقي‌ نيز، سينه به سينه در حال انتقال و ادامه حيات است.

واژه اي به نام معنويت
 

اصطلاح دیگری که در دهه¬ های اخیر رواج یافته اصطلاح «معنویت» است. برخی نویسندگان، عصر جدید را عصر معنویت نامیده ¬اند و حتی چنین پیش گویی کرده ¬اند که قرن بیست و یکم یا قرن معنویت است یا این که اساساً قرنی وجود نخواهد داشت؛ یعنی بشر با ابزارهای کشتار جمعی ¬ای که با دست خود ساخته است و با توجه به عصر مدرنیته و اقتضائات زندگی صنعتی، اگر به دامن معنویت نگراید، به نابودی کشیده می¬ شود. هفته نامه «آبزرواتور» چاپ فرانسه، به نقل از آندره مالرو، نویسنده فرانسوی که مدتی نیز وزیر فرهنگ آن کشور بود، می ¬نویسد:
قرن 21 میلادی یا اصلاً وجود نخواهد داشت و یا قرن معنویت خواهد بود.
اما منظور از «معنویت» چیست؟ این اصطلاح، چندین دهه است در ادبیات نوشتاری نویسندگان غرب مطرح شده است؛ اما متأسفانه تا به حال هیچ یک از واژه نامه¬ ها و فرهنگ¬نامه ¬ها یا دائرهالمعارف ¬ها تعریفی جامع و دقیق از این اصطلاح ارائه نداده ¬اند؛ به همین دلیل حدود و ثغور این واژه و تمایز یا اشتراک آن با اصطلاحاتی همچون عرفان و دین، چندان معلوم نیست. آنچه به طور قطع در این باره می¬ توان گفت، این است که غربیان با تکیه بر مبانی سکولاریستی و اومانیستی درپی پاسخ¬گویی به نیازهای معنوی انسان جدید هستند؛ به همین دلیل معنویتی که در غرب، در حال شکل ¬گیری است، عموماً از نوع معنویت¬ های سکولار و متناسب با جهان بینی و ایدئولوژی لیبرالیستی است؛ برای مثال، برخی معنویت¬ های شرقی از قبیل بودیسم، هندویسم و جینیسم که در غرب فعّالند و یا معنویت¬ هایی که با خاستگاه غربی -اعم از اروپایی و آمریکایی و سرخ پوستی- در حال گسترشند، همگی معنویت¬ هایی هستند که یا با مبانی سکولار غرب سازگارند، یا صورت سازگار شده آن ها با آن مبانی است که از سوی رسانه¬ های غربی تبلیغ می شود.
معنویت¬ گراهای جدید، حتی لازمه معنویت را اعتقاد به خدا نمی¬ دانند، چه رسد به دین. بیشتر آنان، معنویت را در خارج از چارچوبه ادیان الهی جست و جو می¬ کنند یا دست کم آن را فقط از دین و آموزه¬ های دینی طلب نمی ¬کنند. بر اساس این تلقی از معنویت است که حتی شیطان¬ پرستی و جن گیری هم در زمره ایین¬ های معنوی شمرده می شوند.
برخی نویسندگان داخلی نیز چنین ادعا کرده¬ اند:
زندگی معنوی، لزوماً به معنای تعلق به یکی از ادیان نهادینه و تاریخی نیست؛ بلکه به معنای داشتن نگرشی به عالم و آدم است که به انسان آرامش، شادی و امید بدهد.
در این تعریف، میان معنویت و دیانت تلازمی نیست. نیاز بشر جدید به این نوع معنویت از آنجا ناشی شده است که زندگی جدید و دوران جدید مشکلات روحی، رنج¬ ها و اضطراب¬ های روانی شدیدی برای او پدید آورده است؛ بشر جدید، پیوسته در اضطراب، دلهره، اندوه، غم و احساس سردرگمی و بی¬ معنایی به سر می ¬برد و علم و عقل جدید نیز نمی¬ تواند این مشکلات روحی و روانی او را برطرف نماید. بشر امروزی در جست و جوی چیزی است که برای او شادی، نشاط، آرامش و امیدِ به زندگی را پدید آورد؛ چیزی که موجب شود انسان، تفسیر و تصویر معناداری از جهان هستی داشته باشد، و با رضآیت باطن زندگی کند.
منظور از «معنویت» در اصطلاح غربیان و برخی نویسندگان داخلی، چیزی است که بهره ¬مندی از آن، موجب می¬ شود چنان حالت¬ هایی در انسان پدید نیاید یا چیزی است که قدرت مقابله با چنان حالت¬ هایی را در انسان ایجاد می¬ کند. چنین معنویتی، نه مستلزم باور به خدا است و نه مستلزم تن دادن به پیام پیامبران و نه نیازمند وجود دنیایی دیگر در ورای این دنیای مادی. تنها چیزی را که در این معنویت ها، عاید انسان می ¬شود این گونه معرفی کرده اند:
نوعی رضآیت باطن که البته سازگار است با این که زندگی آدمی منحصر به دنیا باشد یا به نظر شخص، زندگی پس از دنیا هم وجود داشته باشد.
البته روشن است که معنویت دینی، با معنویت سکولار متفاوت است. معنویت دینی، انسان را محدود و محصور به زندگی دنیا نمی¬ داند؛ بلکه زندگی اصلی او را جایی دیگر دانسته و همه زندگی دنیا با همه شادی¬ ها و بیم ¬ها و امیدهایش را صرفاً به منزله گذرگاه و پلی برای وصول به حیات حقیقی می¬ داند. از نگاه اسلام، معنویتِ منهای خدا، معنا و جایگاهی ندارد. اصولاً بدون اتصال به منبع اصلی حیات، نشاط و امید حقیقی حاصل نخواهد شد، و این، معنویت دینی است که انسان را به منبع اصلی حیات متصل می¬ کند و ذیل سایه او، به وجود و حیات انسان معنا می ¬دهد.

عرفان دینی و سکولار (غير ديني)
 

در یک تقسیم¬ بندی کلی، می ¬توان عرفان را به دو دسته عرفان دینی و عرفان سکولار تقسیم کرد. عرفان دینی، یعنی عرفانِ برآمده از ادیان الهی؛ عرفانی که نه تنها هدف نهایی خود را وصول به خدا یا قرب الهی می¬ داند؛ بلکه معتقد است ابزار وصول به این هدف نیز باید برآمده از دین یا مطابق با آموزه ¬های دینی باشد و یا دست کم با آموزه -های دینی مخالف نباشد.
در مقابل، به هر نوع عرفانی که به آموزه¬ های دینی بی¬ اعتنا باشد و غآیت و هدف سلوک را چیزی جز خدا معرفی کند و انسان را به زندگی دنیایی محدود کند، «عرفان سکولار» می¬ گوییم. به همه عرفان¬ هایی که چیزی غیر از خدا را هدف خود قرار می¬دهند -هر چند آن چیز، امری ماورایی باشد- یا با ابزاری غیر از دین و شریعت، در صدد وصول به هدف نهایی خود باشند، عرفان سکولار گفته می¬ شود.
از حدود ۲۴۰ نحله عرفانی، ۱۵۰ نحله دینی هستند. عرفان های غیردینی مانند سرخپوستی، بودایی، داون خوان، كاستاندا، مكزیكی و... هم عرفان هستند، بنابراین مي شود گفت اين كه مي گویند عرفان نگاه هنری به مذهب است، چندان بي اشكال نيست، چرا كه خیلی از عرفان ها اصلا دینی نیستند و خیلی از دین ها هستند كه عرفانی نیستند و بسیاری نگاه ها هستند كه عرفانی هستند ولی هنری نیستند، پس می توان گفت هر نوع كوششی كه در این سمت صورت گیرد تا دل را تسویه كند و حق در آن منعكس شود، عرفان نامیده می شود. اما این كه لزوما دینی هست یا نه، بحث در این مورد زیاد است.
عرفان های هندی از قدیم الایام بوده و یك وجه تمایز اصلی با عرفان اسلامی ایرانی دارد و آن این است كه در عرفان بودیسم در حقیقت به شكلی، سالك را تنها می كنند و می خواهند وجود را در بطن او پیدا كنند. ولی در عرفان اسلامی ایرانی ما حق را در بطن سالك پیدا می كنیم. دیگر این كه در عرفان های غیردینی ما التزامی به همراهی شریعت نداریم، این نكته مهمی است، مثلا مولانا در آغاز مثنوی می گوید هر عرفانی كه ملتزم به شریعت نباشد عرفان واقعی نیست، به همین خاطر می گوید این جمله غلط است كه «اذا ظهرت الحقایق بطلت الشرایع » بنابراین، این یك تفاوت عمده میان عرفان اصیل اسلامی ایرانی و دیگر عرفان هاست. این عرفان اسلامی ایرانی به شكلی زنده است و چون كاملا شخصی نیست از آفاتی كه می تواند آن یا سالك را تهدید كند در امان است، وقتی كه عرفان خیلی شخصی شود ملاكی در آن زمان وجود نخواهد داشت، به هر حال شریعت در طول تاریخ به مثابه شاخصه برای عرفان اسلامی عمل كرده كه نگذارد از حقایق و واقعیت هایی كه انسان با آن درگیر است، دور شود.
منابع تحقیق :
www.shia-online.ir
سایت جبش سرخ حسینی
newerfan.parsiblog.com
Bashgah.net
www.findfa.com
مرکز خبر حوزه
haqiqat.mihanblog.com
خبرگزاری فارس
پايگاه حوزه
www.jamejamonline.ir
ايكنا
porsojoo.com
خردنامه همشهري
در اين سلسله مقالات از گفت و گو هاي حجت السلام مظاهري سيف با سايت ها و رسانه هاي مختلف نيز استفاده شده است.



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط