معرفي كتاب « بازگشت به مبناگرايي سنتي »

بازگشت به مبناگرايي سنتي (1)که به همت پژوهشکدة فلسفه و کلام پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي به ثمر نشسته، مجموعه اي از مقاله هاي چهارتن از فيلسوفان تحليلي معاصر را در بر مي گيرد که به ويراستاري مايکل دپاول و در سه بخش تنظيم شده است:
شنبه، 8 آبان 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
معرفي كتاب « بازگشت به مبناگرايي سنتي »

معرفي كتاب « بازگشت به مبناگرايي سنتي »
معرفي كتاب « بازگشت به مبناگرايي سنتي »


 

نويسنده: رضا صادقي




 
بازگشت به مبناگرايي سنتي (1)که به همت پژوهشکدة فلسفه و کلام پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي به ثمر نشسته، مجموعه اي از مقاله هاي چهارتن از فيلسوفان تحليلي معاصر را در بر مي گيرد که به ويراستاري مايکل دپاول و در سه بخش تنظيم شده است:
در بخش نخست، ريچارد فومرتن (2) و لورنس بونجور(3) هر يک جداگانه نظرية توجيه خود را تبيين کرده و از آن دفاع مي کنند. در بخش دوم، جان پالوک(4)و اليون پلنتينگا(5)به نقد ديدگاه هاي فومرتن و بونجور مي پردازند و در بخش پاياني، فومرتن و بونجور فرصت مي يابند که نقدهاي آن دو را پاسخ گويند. مترجم نيز در مقدمة خود به مقايسة رويکرد مبناگرايانة فومرتن و بونجور با تقريري از مبناگرايي که از حکمت متعاليه برداشت مي شود، پرداخته است.
فومرتن که در اين اثر از مبناگرايي سنتي دفاع مي کند، در کتاب رئاليسم و نظرية صدق(6)، از رئاليسم و نظريه مطابقت با واقع جانبداري مي کند. بونجور نيز با اين که در آثار نخست خود از انسجام گرايي دفاع مي کرد، اکنون به مبناگرايي بازگشته و مدافع عقل گرايي و منتقد نوعي تجربه گرايي است که در فلسفة تحليلي ميراث هيوم تلقي مي شود. او در اين کتاب، دلايل خود را براي بازگشت به مبناگرايي توضيح مي دهد. پالوک و پلنتينگا نيز که در اين اثر به نقد ديدگاه فومرتن و بونجور مي پردازند، با اين که به مبناگرايي نزديک هستند، نقدهاي خود را از چشم اندازي برون گرايانه طرح مي کنند.
در متون فلسفي ترجمه شده در کشور ما به طور معمول از مبناگرايي، بخشي از تاريخ فلسفه ياد مي شود و حتي با صراحت از مرگ مبناگرايي سخن به ميان مي آيد. از سوي ديگر، فيلسوفان مسلمان معمولاً طرف دار مبناگرايي معرفي مي شوند و گاه نگرش آن ها، ديدگاهي تلقي مي شود که در دوران جديد هيچگونه طرف داري ندارد. البته جديد يا پرطرفدار بودن، معياري منطقي براي ارزيابي ديدگاه هاي فلسفي به شمار نمي رود. با اين حال، بازگشت به مبناگرايي سنتي نادرستي تلقي مرگ مبناگرايي را نشان مي دهد. مايکل دپاول (ويراستار کتاب) در مقدمة خود در نقد اين تلقي مي نويسد:
کسي که آشنايي زيادي با آثار فلسفي معاصر و رشته هاي مربوط ندارد، ممکن است به سادگي مرگ مبناگرايي را بپذيرد؛ ولي مبناگرايي زنده و سرحال است. در واقع از نظر من مي توان گفت: مبناگرايي، دست کم در حوزة فلسفة تحليلي انگليسي - آمريکايي، هنوز در جايگاه برتري قرار دارد... . جهان دانش، بسيار شبيه به جهان سياست است. يک راه مناسب براي يافتن مواضع مستحکم اين است که ببينيم کدام موضع در نهايتِ بي رحمي مورد حمله قرار مي گيرد.
البته، دپاول افول موقت مبناگرايي سنتي را مي پذيرد. وي معتقد است در حوزة فلسفة تحليلي، نشانه هايي از حيات مجدد اين ديدگاه به چشم مي آيد و کتاب بازگشت به مبناگرايي سنتي بخشي از اين نشانه ها را بازگو مي کند.
تمايز مبناگرايي سنتي با ديگر انواع مبناگرايي در توجه به نقش توجيهيِ نوع آگاهي مستقيم است که در ضمن دادة تجربي وجود دارد. در اين جا براي اين که تمايز اين ديدگاه با انواع رايج تر مبناگرايي در حوزة فلسفة تحليلي روشن شود، به اجمال به ديدگاه فومرتن و بونجور اشاره مي شود. فومرتن نظرية توجيه خود را بر اساس مفهوم آشنايي مستقيم (direct acquaintance) طرح مي کند و اين مفهوم را اساسي ترين مفهومي مي داند که براي معنادار شدن مبناگرايي سنتي به آن نياز است. آشنايي مستقيم در تعريف فومرتن نسبتي است که ميان يک فرد و واقعيت تحقق مي يابد. آنچه اهميت دارد آن است که باورها يا انديشه هايي که در چارچوب مفاهيم ساخته مي شوند، در تحقق آشنايي مستقيم نقش ندارند. بنابراين، آشنايي مستقيم نيازمند توجيه نيست؛ اما آشنايي مستقيم متضمّن نوعي آگاهي است که مي تواند نقش توجيهي داشته باشد و به تسلسل توجيه گزاره اي پايان دهد. به عبارت ديگر، آشنايي مستقيم بيرون از فرآيند مفهوم سازي و مقدم بر آن شکل مي گيرد و يک باور يا انديشة جديد نيست، تا خود نيازمند توجيه باشد. به همين دليل است که توجيه حاصل از آن غير استنتاجي است و مي تواند به تسلسل توجيه پايان دهد.
اگر واقعيتي دروني مانند درد را در نظر بگيريم که انديشه اي دربارة آن شکل گرفته است، نسبت مطابقت بين اين واقعيت و انديشة مربوط نيز حالتي دروني خواهد بود که در برابر آگاهي حضور دارد. فومرتن از چنين وضعيتي که در آن همة عناصر سازندة صدق به طور مستقيم در برابر آگاهي حضور دارند، با عنوان «آشنايي با صدق» ياد مي کند و بر اين باور است که براي توجيه يک انديشه به چيزي بيش از اين نياز نيست. اين مطلب اختصاصي به حالت درد ندارد و در خصوص همة حالت هاي دروني، و از جمله داده هاي تجربي و باورهايي که دربارة آنها شکل مي گيرد، صادق است.
فومرتن در نظرية توجيه خود با تأکيدي که بر نقش توجيهي آشنايي مستقيم دارد، از مفهوم معرفت قضيه اي فراتر مي رود و با تعميم حوزة معرفت شناسي، از نقش توجيهي نوعي آگاهي حضوري دفاع مي کند که مقدم بر معرفت قضيه اي و در واقع شرط تحقق آن است. انکار نقش معرفتي و توجيهي اين نوع آگاهي ريشه اي کانتي دارد و از نظر تاريخي، باعث شده است که قلمرو معرفت شناسي به معرفت قضيه اي محدود شود. در نتيجة اين محدوديت، مفهوم بنيادين توجيه يا بر اساس پيوند باورها با يکديگر تعريف شده است (انسجام گرايي) يا براساس مفاهيمي طبيعي (برون گرايي) . انسجام گرايي و برون گرايي را مي توان بازتابي از دو ديدگاه وجود شناختي ايدئاليسم و ماترياليسم در حوزة معرفت شناسي دانست. در مقدمه مترجم به پاره اي از مشکلاتي که اين دو ديدگاه در حوزة معرفت شناسي با آن روبه رويند، اشاره شده است.
بونجور نيز در دوراني که از انسجام گرايي جانبداري مي کرد، تحت تأثير ديدگاه کانت، نقش توجيهي دادة تجربي را انکار مي کرد و اساساً به تبع سلرز دادة تجربي را اسطوره مي ناميد. او در ساختار معرفت تجربي استدلال، خود را اين گونه بيان کرده است:
طرفدار مفهوم داده در يک قياس دو وجهي ويران گر گرفتار شده است: اگر شهودها يا ادراک هاي بي واسطة او شناختي دانسته شوند، آن گاه هم مي توانند توجيه گر باشند و هم نيازمند به توجيه خواهند بود؛ و اگر غير شناختي دانسته شوند، آن گاه بي نياز از توجيه اند، ولي همچنين به روشني توان توجيه گري نيز ندارند. اين در نهايت نشان مي دهد که دادة معرفت شناختي، اسطوره اي بيش نيست.(7)
در اين استدلال، شناخت با معرفت قضيه اي يک سان تلقي شده و پيوند قضايا با يکديگر تنها راه تحقق توجيه فرض شده است؛ ولي مشکل اصلي اين است که مفهوم سازي، و به دنبال آن معرفت قضيه اي، بدون مواجهة حضوري با واقعيت ها امکان پذير نيست؛ براي طبقه بندي چيزها در چارچوب مفاهيم بايد به طور مستقيم از تفاوت ها و شباهت هاي آنها آگاه باشيم. فومرتن مفهوم سازي را به طبقه بندي کتاب هاي يک کتابخانه تشبيه مي کند. براساس استدلال او همان گونه که بدون آگاهي از شباهت ها و تفاوت هاي کتاب ها نمي توان آنها را طبقه بندي کرد، بدون آشنايي مستقيم با واقعيت ها نيز مفهوم سازي امکان پذير نخواهد بود. بنابراين، آگاهي حضوري به واقعيت ها، شرط تحقق معرفت قضيه اي خواهد بود و اين آگاهي در مواجهة مستقيم فرد با خود واقعيت ها تحقق مي يابد. بونجور پس از بازگشت به مبناگرايي، با اشاره به اين نوع آگاهي حضوري و در پاسخ به دليلي که در بالا از او نقل شد، مي نويسد:
در اين جا در واقع به نظر مي رسد که بين توصيف مفهومي و بخشي غير مفهومي از واقعيت که مورد توصيف واقع شده، دقيقاً نوعي «مواجه» روي مي دهد، و اين چيزي است که بسياري از فيلسوفان، متأسفانه از جمله خود من، آن را ناممکن دانسته و رد کرده اند. بي شک چنين مواجهه اي صرفاً زماني ممکن است که واقعيت مورد بحث خود حالتي آگاهانه باشد و توصيف مورد بحث به مضمون آگاهانة آن حالت تعلق گيرد... در اين مسير، تجربة غير مفهومي مي تواند توجيهي براي باورهاي راجع به خود مضمون تجربه شده به دست دهد. بنابراين، داده به هيچ وجه يک اسطوره نيست.(8)
البته، بونجور در نظرية توجيه خود، به دادة تجربي قناعت نمي کند و با نقشي که براي شهود عقلي در ساختار معرفت قائل مي شود، مسير خود را به طور کامل از مسير تجربه گرايان معاصر جدا مي کند. او در کتاب دفاع از خرد ناب، استدلال مي کند که تجربه تنها منبع توجيه نيست و اگر در توجيه باورها صرفاً به تجربه بسنده کنيم، باورهاي موجه بسيار محدودي خواهيم داشت و يا اين که اصلاً باور موجهي نخواهيم داشت. از نظر او تنها با پذيرش نقش توجيهي شهودهاي عقلي مي توان به گسترش باورهاي موجه و رهايي از شکاکيت مطلق اميدوار بود.(9)
بنابراين، در نظام معرفت شناختي بونجور ساختار معرفت با تکيه بر دو پاية شهود عقلي و دادة تجربي بازسازي مي شود و با تأکيدي که وي بر اهميت و تقدم منطقي شهود عقلي دارد،
عقلانيت باورهاي تجربي نيز در نهايت متوقف بر توجيه حاصل از شهود هاي عقلي خواهد بود. از نظر او، نقش توجيهي شهود عقلي به اندازه اي پررنگ و گريز ناپذير است که حتي ادعاهايي که ديدگاه هاي تجربه گرايانة معاصر را مي سازند، نيز ماهيتي تجربي ندارند و تنها با تمسک به شهود عقلي مي توان دربارة صحت و سقم آنها قضاوت کرد. بنابراين، فومرتن و بونجور هر يک به گونه اي پيوند معرفت شناسي با وجود شناسي را نشان مي دهند. فومرتن در معرفت شناسي خود حالت هاي دروني را غير مادي مي داند و بر لزوم بازگشت به دوگانه انگاري وجود شناختي تأکيد دارد. بونجور نيز از مواجهة توصيف مفهومي و بخش غير مفهومي واقعيت سخن مي گويد. روشن است که براي دفاع از اين نوع مبناگرايي بايد در پيش فرض هاي فلسفة تحليلي تجديد نظري اساسي صورت گيرد. اين همان هدفي است که بونجور در دفاع از خرد ناب دنبال مي کند؛ ولي صرف دفاع از نقش توجيهي خرد ناب به تنهايي کافي نيست و براي اين که مبناگرايي فومرتن و بونجور از پشتوانة وجودشناختي و غناي مفهومي لازم برخوردار شود، بايد خرد ناب را به کار گرفت و از وجود شناسي و دوگانه انگاري دفاع کرد. در واقع، حتي مبناي عقلي معرفت (اصل امتناع تناقض) نيز داراي مضموني وجود شناختي است و از امتناع اجتماع وجود و عدم حکايت مي کند. بنابراين، معرفت بدون وجود شناسي مبناي تجربي و عقلي خود را از دست خواهد داد. در واقع، شک مدرن حاصل منطقي کنار گذاشتن وجود شناسي است و امتزاج وجود شناسي و معرفت شناسي در فلسفة صدرايي نه يک انتخاب سليقه اي، که ضرورتي منطقي است.
در پايان، يادآوري اين نکته ضروري است که کتاب بازگشت به مبناگرايي سنتي تنها نشان مي دهد که در حوزة فلسفة تحليلي معاصر مي توان فيلسوفاني را يافت که به تجديد نظر در مباني معرفت شناسي مدرن توصيه مي کنند. با اين حال، اين تجديد نظر نيازمند مقدماتي وجود شناختي است که فضاي فلسفة تحليلي آن را بر نمي تابد. بنابراين، مقايسة مبناگرايي صدرايي با مبناگرايي فومرتن و بونجور، که در مقدمة مترجم انجام شده، با اذعان به اين نکته صورت گرفته است که اين دو نوع مبناگرايي مباني، ادبيات و زبان متفاوتي دارند و البته اگر اين واقعيت را مانع مطالعات تطبيقي بدانيم، باب ارزش مند گفت و گو بسته خواهد ماند.

پي نوشت ها:
 

1. مشخصات کتاب شناختي متن ترجمه شده عبارت است از:
Michael R. Depaul, (ed.) "Resurrecting Old- Fashioned Foundationalism, " Rowman and Littlefield Publisheres, INC. Lanham,2001.
2. Richard Fumerton
3. laurence BonJour
4. John Pollock
5. Alvin Plantinga
6. Richard Fumerton, Realism and the Correspondence theory of truth, Maryland:Rowman & littlefield Publishers, INC 2002.
7. laurence BonJour, (1978) " A critique of fondationalism, " reprinted in louis Ponjmam, The Theory of Knowledge, California: Wadsworth, inc.,1993,p.223.
8. Lauence BonJour, "The Dialectic of Foundationalism and Coherntism, " in John Greco & Ernest Sosa eds. , The Blackwell Guide to Epistemology, Oxford: Blackwell Publishers Ltd.,1999,p.143
9.نک: بونجور، لورنس، دفاع از خرد ناب: تبييني عقل گرايانه از توجيه پيشين، ترجمة رضا صادقي، قم، انتشارات مهر خوبان، 1382.
منبع: فصلنامه علمي تخصصي فلسفه و الهيات (نقد و نظر)، ش 50-49



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.