آیا ماجرای سایه افکندن ابر برسر پیغمبر(ص) واقعیت دارد؟

در این مطلب به ماجرای زندگی پیامبر(ص) با ابوطالب و سایه افکندن ابر بر سر او در سفر تجارتی به شام اشاره ای خواهیم داشت.
2 ساعت و 25 دقیقه پیش
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: قربان منتظمی
موارد بیشتر برای شما
آیا ماجرای سایه افکندن ابر برسر پیغمبر(ص) واقعیت دارد؟

مقدمه:

هنگامی که پیامبر(ص) نوجوان بود، درحمایت ابوطالب قرار داشت او را برای تجارت با خودش به شام برد روزها لکه ابری پیوسته بالای سر کاروان در حرکت بود و برای آنان در آفتاب گرم سایه می‌افکند.
 
در این مسیر «بحیرا» در شهر بُصری که فرد مسیحی بود.حضرت رسول را زیر نظر داشت.او با دقت به چهره محمد(ص) خیره شد و یک‌یک اعضای بدن او را که در کتاب‌ها اوصاف آنها را خوانده بود از زیرنظر گذرانید.
 
 بحیرا پس از غذا پیش محمد(ص) آمد و بدو گفت: «ای پسر تو را به لات و عزی (از بت‌های بزرگ عرب) سوگند می‌دهم که آنچه از تو می‌پرسم پاسخ مرا بدهی؟» حضرت فرمود: «هر چه می‌خواهی بپرس!»
 
بحیرا به نزد ابوطالب رفت و به او گفت: این پسر را به شهر و دیار خود بازگردان و از یهودیان محافظتش کن و مواظب باش تا آنان او را نشناسند که به خدا سوگند اگر از آنچه من در مورد این جوان می‌دانم آگاه شوند نابودش می‌کنند.
 
روایت دیدار بحیرا با پیامبر(ص) خبر واحد است. تمام روایت‌ها از این واقعه به قُراد ابونوح می‌رسد که او هم با واسطه از ابوموسی اشعری روایت کرده است.
 
در این مطلب به ماجرای زندگی پیامبر(ص) در دوران نوجوانی اشاره ای خواهیم داشت و در ادامه به این سوال پاسخ خواهیم داد که آیا ماجرای سایه افکندن ابر بر سر پیغمبر(ص) واقیت دارد؟
 

ماجرای زندگی پیامبر(ص) در دوران نوجوانی

سرپرستی پیامبر(ص)

ابوطالب، به سفارش پدرش، کفالت محمد(ص)، برادرزاده هشت ‌‌ساله‌اش را بر عهده گرفت. .[1] بر اساس روایتی که ابن شهرآشوب ابوطالب، محمد را بر خود و همه خاندانش در خوراک و پوشاک مقدم می‌داشت.[2]
 
ابن هشام نیز می‌نویسد: وی توجه ویژه‌ای به محمد داشت و بیش از فرزندانش به او محبت و نیکی می‌ورزید. بهترین غذا را برای وی فراهم می‌ساخت و بسترش را در کنار بستر خود قرار می‌داد.
 
 و می‌کوشید همواره او را همراه خود داشته باشد.[3] ابوطالب همیشه هنگام غذا خوردن به فرزندان خود می‌گفت: صبر کنید تا پسرم (محمد) بیاید.[4]
 
در کتاب آشنای ناشناخته: شرحی بر زیارت مفجعه حضرت زینب سلام الله علیها بیان شده است که چون دوازده سال و دوماه و ده روز از عمر شریف پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله گذشته بود، همراه حضرت ابوطالب علیه السلام،.[5] برای تجارت عازم شهر شام شد
 
حضرت ابوطالب بن عبدالمطلب علیهما السلام پدر بزرگوار حضرت علی علیه السلام در حدود هشتاد و چند سال قبل از هجرت متولد و در ماه ذی قعده یا شوال سال دهم بعثت (سه سال قبل از هجرت) در هشتاد و اندی وفات یافت.
 

حضرت محمد (ص) همراه ابوطالب

قال ابن إسحاق: إنّ أبا طالب خرج فی رکب إلی الشام تاجراً، فلمّا تهیّأ للرحیل و أجمع السیر هبّ له رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فأخذ بزمام ناقته و قال: یا عمّ إلی من تکلنی لا أب لی و لا أمّ لی؟ فرقّ له أبو طالب و قال: و اللَّه لأخرجنّ به معی و لا یفارقنی و لا أُفارقه أبداً. قال: فخرج به معه،[6]
 
ابن اسحاق گوید: ابو طالب در میان کاروانی برای بازرگانی آهنگ شام داشت و چون آماده بیرون رفتن شد و پای در راه سفر نهاد، رسول خدا (ص) به نزد او آمد و مهارشترش را گرفت و گفت:
 
 عمو مرا که نه پدری دارم و نه مادری به که می سپاری؟ ابو طالب را در دل بر او سوخت و گفت ‌به خدا سوگند که او را نیز با خود خواهم برد و من و او هرگز از یکدیگر جدا نخواهیم شد، پس او را نیز برد.
 

حمایت از پیامبر(ص)

گزارش‌های تاریخی از حمایت‌های ابوطالب از رسول اکرم(ص) در برابر فشارها و تهدیدهای قریش نسبت به پیامبر(ص) حکایت دارد. وی با آنکه در زمان بعثت رسول خدا(ص) ۷۵ سال داشت، .
 
با وی در انجام رسالتش همراه شد و در دیدارها و گفتگوهایش با سران قریش، رسما حمایت خویش را از او اعلام کرد.[7] به گفته یعقوبی این حمایت تا آنجا بود که ابوطالب و همسرش بسان پدر و مادر محمد(ص) گردیدند.[8]
 
قریش به ابوطالب پیشنهاد داد عماره بن ولید مخزومی را که جوانی زیبا و قوی بود، به عنوان فرزندخوانده بگیرد و در مقابل پیامبر را به آنان تحویل دهد؛ اما ابوطالب پیشنهاد آنان را نپذیرفت و آنان را سرزنش کرد.[9]
 
پیامبر(ص) در روز وفات ابوطالب فرمود: تا زمانی که ابوطالب زنده بود قریش از من واهمه داشت.[10]شیخ مفید روایت می‌کند هنگام درگذشت ابوطالب، جبرئیل بر پیامبر نازل گردید و به ایشان گفت: از مکه خارج شو که یاوری در این شهر نداری.[11]
 

اسلام و ایمان ابوطالب علیه السلام

موضوع ایمان و اسلام آن حضرت از دیرزمان میان شیعه و اهل سنت مورد اختلاف بوده است. سیره نویسان اهل سنت اکثر معتقدند که ابوطالب علیه السلام مشرک از دنیا رفت.
 
 ولی علمای شیعه با تکیه بر روایات و اشعاری که از ابوطالب علیه السلام به جای مانده حکم به مسلمان بودن او داده اند و در این باره رساله ها نوشته اند که ظاهرا یکی از قدیمی ترین آنها کتاب ایمان ابوطالب علیه السلام شیخ مفید رحمه الله است.
 
برخی نیز مثل ابن ابی الحدید شارح نهج البلاغه پس از ذکر دلایل مخالف و موافق از اظهار نظر در این باره خودداری کرده و می گوید: «فانا فی امره من المتوقفین».
 
 روایت بر ایمان حضرت ابوطالب علیه السلام بسیار است مخصوصا روایات بی شماری از زبان امیرالمؤمنین علی علیه السلام وارد شده است که فرمود:
 
به خدا قسم که نه پدرم، نه جدم عبدالمطلب و نه هاشم و نه عبدمناف هیچ گاه بت پرست نبودند، و همه ی آنان به دین حضرت ابراهیم علیه السلام به سوی خانه ی کعبه نماز میگذاردند.
 
مورخین و سیره نویسان نوشته اند که به توصیه ی حضرت ابوطالب علیه السلام بود که از حضرت خدیجه علیها السلام برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله خواستگاری شد و خطبهی ازدواج را نیز حضرت ابوطالب علیه السلام خواند.
 
شیعیان به اسلام و ایمان او اعتقاد دارند و عالمان شیعی بنابر روایات اهل بیت(ع) و نیز با استناد به عملکرد و برخی اشعار ابوطالب، بر ایمان وی اجماع کرده‌اند؛[12]
 
دانشوران شیعه و گروهی از نام‌آوران اهل سنت با توجه به روایت‌های اهل بیت [13] و نیز قراین و شواهدی، از ایمان ابوطالب به اسلام سخن گفته‌اند؛ [14]
 
همچون: ادای شهادتین به صورت آهسته، غسل وی به فرمان پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) همراه وعده استغفار، باقی بودن همسر مسلمانش فاطمه بنت اسد در پیوند همسری او، تقیه وی و مضمون برخی سروده‌هایش. اما منکران ایمان ابوطالب، بیشتر از ادعای ادا نکردن شهادتین و نزول برخی از آیات در شان وی که از کفر او حکایت دارند، سخن به میان می‌آورند
 
بوطالب همسرش فاطمه بنت اسد و فرزندانش را به اسلام دعوت کرد.[۱5] بنابر روایتی، هنگامی که ابوطالب فرزندش علی(ع) را دید که در کنار پیامبر(ص) به نماز ایستاده او را نهی نکرد و به دیگر فرزندش جعفر بن ابی طالب گفت: در سمت چپ محمد(ص) نماز بگزار.[۱6]
 
وی در همراهی با رسول خدا(ص) همه سختی‌ها را به جان خرید و تا هنگام مرگ از حمایت و پیروی برادرزاده خویش دست بر نداشت. نقل شده که وی در جمله پایانی خویش قبل از رحلت گفته است:‌ ای جماعت بنی‌هاشم! محمد(ص) را تصدیق و اطاعت کنید تا رستگار و هدایت شوید.[۱7]
 
ابن ابی الحدید عالم دینی اهل سنت، حق او را بر همه مسلمانان واجب دانسته، می‌گوید: «با سندهای بسیار از ابن عباس و دیگران روایت شده که ابوطالب از دنیا نرفت تا این که شهادتین را گفت.» و در جای دیگر می‌نویسد: «اگر ابوطالب نبود اسلام نبود.» وی تصریح می‌کند اگر ابوطالب ایمان خود را آشکار می‌ساخت حرمت و ابهت خویش را نزد مشرکان قریش از دست می‌داد و نمی‌توانست در مقام سرپرست و رییس قبیله از اسلام دفاع کند.[۱8]
 

آیا ماجرای سایه افکندن ابر برسر پیغمبر(ص) واقیت دارد؟

ابر سایه ‌افکن در زیارت نامه حضرت زینب(س)

السَّلامُ عَلَیک یا بِنْتَ الْمُظَلَّلِ بِالْغَمامِ سَیدِ الْکوْنَینِ وَ مَوْلَی الثَّقَلَینِ وَ شَفِیعِ الْامَّةِ یوْمَ الْمَحْشَرِ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ رحمت و برکات خدا بر تو، ای دختر کسی که ابر بر او سایه افکند، همو که سرور دنیا و آخرت و مولای جن و انس و شفاعت کنندهی امت در روز محشر است.
 
هوا بسیار گرم و دمای آن آزاردهنده بود. ابری در آسمان پدیدار شد و بالای سر آن حضرت سایه افکند تا به صومعه ی راهبی رسیدند که او را بحیرا [۱9] می گفتند و مسیحیان اعتقاد داشتند که کتاب ها و علومی که نزد دانشمندان گذشته ی آنان بوده دست به دست و سینه به سینه به بحیرا منتقل گشته است.
 
بحیرای راهب چون دید ابر بالای سر ایشان حرکت می کند، از صومعه به زیر آمده و غذایی تهیه کرد و کاروانیان را دعوت نمود، ابوطالب علیه السلام و سایرین به صومعه رفتند و حضرت را نزد کالا و اثاثیه ی خود گذاشتند.
 
 بحیرانگاه کرد و دید ابر، بر بالای قافله ایستاده است، پرسید آیاکسی از اهل قافله هست که به این جا (صومعه) نیامده باشد؟ گفتند:
 
ای بحیرا کسانی که شایستگی آمدن سر سفرهی تو را داشتند آمده اند و جز کودکی که از نظر سن و سال کوچک ترین فرد کاروان است که او را نزد اثاثیه گذاشتیم
 
کسی به جای نمانده، بحیرا گفت: این کار را نکنید او را هم به این جا بیاورید، مردی از قریش گفت: به لات [20] و عزی سوگند آیا برای ما سرافکندگی نیست که پسر عبدالله بن عبدالمطلب [21] در میان ما باشد!؟
 
 این را گفت، سپس برخاسته حضرت را با خود بدان انجمن برده و در کنار خود نشانید (در زمان حرکت آن حضرت به طرف صومعه، ابر نیز، بالای سر حضرت حرکت کرد) بحیرا گفت: این طفل کیست؟ گفتند: پسر ابوطالب علیه السلام است.
 
بحیرا به ابوطالب گفت: این پسر تو است؟ ابوطالب علیه السلام فرمود: این پسر برادر من است. پرسید که پدرش چه شد؟ فرمود:
 
هنوز به دنیا نیامده بود که پدرش وفات نمود. بحیرا گفت: این طفل را به شهر خود برگردان که اگر یهود او را بشناسند چنان که من شناختم هر آینه او را بکشند و بدان که شأن او بزرگ است و او پیغمبر این امت است و به شمشیر خروج خواهد فرمود. [22].
 
 او ( پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ) به راستی سرور دنیا و آخرت و صاحب و آقای جن و انس و شفاعت کننده ی امت در روز محشر است.
 
در کتاب عیون اخبار الرضا علیه السلام، از اباصلت هروی، از حضرت رضا علیه السلام و آن حضرت از پدرانش علیهم السلام ، از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل کرده اند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: خدا برتر از من کسی را نیافریده، و گرامی تر از من نزد او کسی نیست.
 

رسول الله برتر هستید یا جبرئیل؟

امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمود:عرض کردم یا رسول الله شما برتر هستید یا جبرئیل؟ فرمود: یَا عَلِیُّ إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی فَضَّلَ أَنْبِیَاءَهُ اَلْمُرْسَلِینَ عَلَی مَلاَئِکَتِهِ اَلْمُقَرَّبِینَ وَ فَضَّلَنِی عَلَی جَمِیعِ اَلنَّبِیِّینَ وَ اَلْمُرْسَلِینَ وَ اَلْفَضْلُ بَعْدِی لَکَ یَا عَلِیُّ وَ لِلْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِکَ وَ إِنَّ اَلْمَلاَئِکَةَ لَخُدَّامُنَا وَ خُدَّامُ مُحِبِّینَا
 
ای علی، خداوند تبارک و تعالی پیامبران مرسل را بر فرشتگان مقرب خود برتری داده است و مرا بر تمام پیغمبران و رسولان برتری داده است و بعد از من فضل و برتری برای تو و امامان بعد از توست و همانا فرشتگان خدمتگذار ما و دوستان ما هستند.
 
ای علی فرشتگانی که عرش با عظمت الهی را بر دوش گرفته اند و آنها که اطراف عرش اند به حمد و ستایش پروردگار، او را تسبیح می کنند و برای آنها که ایمان به ولایت ما اهل بیت آورده اند از خدا آمرزش می طلبند.
 
یَا عَلِیُّ لَوْ لاَ نَحْنُ مَا خَلَقَ اَللَّهُ آدَمَ وَ لاَ حَوَّاءَ وَ لاَ اَلْجَنَّةَ وَ لاَ اَلنَّارَ وَ لاَ اَلسَّمَاءَ وَ لاَ اَلْأَرْضَ.ای علی، اگر ما نبودیم خدا آدم و حوا، بهشت و دوزخ، آسمان و زمین را نمی آفرید.
 
چگونه ما برتر از فرشتگان نباشیم در حالی که نسبت به معرفت پروردگار و تسبیح [23] و تهلیل [24]و تقدیس او از آنها پیشی گرفتیم، زیرا اول چیزی که خداوند آفرید ارواح ما بود، ما را به توحید و ستایش خودگویا نمود، سپس فرشتگان را آفرید، .
 
آنها وقتی ارواح ما را نور یگانه یی مشاهده کردند. امر ما را بزرگ شمردند، ما تسبیح حق تعالی کردیم تا بدانند که ما خلقی هستیم که آفریده شده ایم و او منزه از صفات ما است. به تسبیح ما فرشتگان تسبیح گفتند و او را از صفات ما پاک و منزه دانستند.
 
و وقتی عظمت شأن ما را مشاهده کردند حق تعالی را تهلیل کردیم تا فرشتگان بدانند خدایی جز خدای بی همتا نیست و ما بندگان او هستیم و خدایی نیستیم که همراه با او یا بعد از او عبادت ما واجب باشد، پس فرشتگان «لا اله الا الله» گفتند،:
 
 و وقتی بزرگی محل و موقعیت ما را مشاهده کردند تکبیر گفتیم تا فرشتگان بدانند خداوند بزرگتر از آن است که کسی جز به سبب او به شأن و مقام بزرگی برسد.
 
و وقتی عزت و قوت ما را مشاهده کردند گفتیم: «لا حول و لا قوه الا بالله» تا این که فرشتگان بدانند هیچ نیرو و قدرتی جز به سبب خداوند نیست.
 
و وقتی نعمتی را که خدا به ما داده و وجوب اطاعت ما را مشاهده کردند گفتیم. «الحمدالله» تافرشتگان بدانند حمد و ستایش به خاطر نعمت ها سزاوار پروردگار متعال است، آنها هم گفتند: الحمدالله.
 
پس فرشتگان به سبب ما به شناخت توحید، تسبیح، تهلیل، تحمید و تمجید خداوند هدایت شدند.ثم ان الله تبارک و تعالی خلق آدم فأودعنا صلبه، و امر الملائکة بالسجود له تعظیما لنا و اکراما.
 
سپس خداوند تبارک و تعالی آدم را آفرید و ما را در صلب او به ودیعه نهاد و آنگاه فرشتگان خود را دستور داد تا او را به خاطر تعظیم و بزرگداشت ما که در صلب او بودیم سجده کنند.
 
 پس سجود آنها برای خداوند به خاطر عبادت و پرستش و برای آدم به خاطر اطاعت پروردگار و احترام او بود، زیرا ما، در صلب او بودیم، پس چگونه ما برتر از فرشتگان نباشیم در حالی که همه آنها به آدم سجده کردند. [25]
 

روایت دیدار بحیرا با پیامبر(ص)

این روایت به گونه‌های متفاوتی نقل شده است. یکی از این روایت‌ها چنین است:
 
هنگامی که پیامبر کودک یا نوجوان بود، ابوطالب برای تجارت عازم سفر شام شد و در این سفر محمد(ص) را نیز همراه خود برد. مقصد این سفر شهر بُصری بود که در آن زمان یکی از شهرهای بزرگ شام و از مهم‌ترین مراکز تجارتی آن عصر به شمار می‌رفت. این سفر به برکت حضور محمد(ص) در بین کاروانیان، راحت‌تر از سفرهای قبل بود و حتی روزها لکه ابری پیوسته بالای سر کاروان در حرکت بود و برای آنان در آفتاب گرم سایه می‌افکند.
 
در نزدیکی شهر بُصری صومعه و کلیسایی وجود داشت و راهبی گوشه‌گیر به نام «بحیرا» در آنجا زندگی می‌کرد و مسیحیان معتقد بودند کتاب‌ها و همچنین علومی که در نزد دانشمندان گذشته آنان بوده دست‌به‌دست و سینه‌به‌سینه به بحیرا منتقل گشته است.
 
کاروان قریش هر ساله از کنار این صومعه عبور می‌کرد و گاهی در آنجا منزل می‌کردند. تا این زمان، بحیرا هیچ‌گاه با آنان سخنی نگفته بود، اما این بار که بحیرا لکه ابر را بر بالای سر کاروان قریش دیده بود، از صومعه به زیر آمد و از آنان دعوت کرد تا برای صرف غذا به صومعه او بروند.
 
قرشیان به سوی صومعه حرکت کردند، اما محمد(ص) را به سبب آنکه کودک بود در نزد اموال گذاشتند و با خود نبردند. بحیرا در قیافه یکایک واردین نگاه کرد؛ اما اوصافی را که از پیامبر اسلام شنیده و یا در کتاب‌ها خوانده بود در چهره آنها ندید، از این رو پرسید: کسی از شما به جای نمانده؟ و خواست که محمد(ص) نیز بیاید.
 
بحیرا با دقت به چهره محمد(ص) خیره شد و یک‌یک اعضای بدن او را که در کتاب‌ها اوصاف آنها را خوانده بود از زیرنظر گذرانید. بحیرا پس از غذا پیش محمد(ص) آمد و بدو گفت:
 
 «ای پسر تو را به لات و عزی (از بت‌های بزرگ عرب) سوگند می‌دهم که آنچه از تو می‌پرسم پاسخ مرا بدهی؟» ؛ اما محمد(ص) گفت: «مرا به لات و عزی سوگند مده که چیزی در نظر من مبغوض‌تر از این دو نیست».
 
بحیرا گفت: «پس تو را بخدا سوگند می‌دهم سؤالات مرا پاسخ دهی!»
 
حضرت فرمود: «هر چه می‌خواهی بپرس!»
 
بحیرا شروع کرد از حالات و زندگانی خصوصی و حتی خواب و بیداری او سؤالاتی کرد و او جواب می‌داد. بحیرا پاسخ‌هایی را که می‌شنید با آنچه در کتاب‌ها درباره پیغمبر اسلام دیده و خوانده بود تطبیق می‌کرد و مطابق می‌دید.
 
 آنگاه میان دیدگان او را با دقت نگاه کرد، سپس برخاسته و میان شانه‌های او را تماشا کرد و مهر نبوت را دید و بی‌اختیار آنجا را بوسه زد.
 
سپس بحیرا به نزد ابوطالب رفت و به او گفت: این پسر را به شهر و دیار خود بازگردان و از یهودیان محافظتش کن و مواظب باش تا آنان او را نشناسند که به خدا سوگند اگر از آنچه من در مورد این جوان می‌دانم آگاه شوند نابودش می‌کنند.
 
 سپس گفت: «ای ابوطالب بدان که کار این برادرزاده‌ات بزرگ و عظیم خواهد گشت» و در پایان سخنانش گفت: «من آنچه لازم بود به تو گفتم و مواظب بودم این نصیحت را به تو بنمایم». ابوطالب نیز پس از این گفت‌وگو محمد(ص) را به مکه بازگرداند.[26]
 

منبع روایت دیدار بحیرا با پیامبر(ص)

روایت دیدار بحیرا با پیامبر(ص) خبر واحد است. تمام روایت‌ها از این واقعه به قُراد ابونوح می‌رسد که او هم با واسطه از ابوموسی اشعری روایت کرده است.[27]
 

تحلیل روایت‌های مختلف از دیدار بحیرا با پیامبر(ص)

بر اساس این روایت، کاروانی از قریش به قصد تجارت به سوی شام حرکت کرد که ابوطالب به اصرار محمد(ص)، که در آن هنگام نُه[28] یا دوازده ساله بود،[29] او را نیز با خود برد. کاروان، در بُصرای شام، نزدیک صومعه‌ای، توقف کرد.
 
نخستین اختلاف در گزارش این رویداد در اینجاست که برخی بحیرا را، منتظر فرستاده موعود و پرسشگر از کاروان‌های پیشین،[30]
 
و بعضی منتظری گوشه‌نشین معرفی کرده‌اند که تا آن زمان از صومعه خود بیرون نمی‌آمد و با کسی سخن نمی‌گفت.[31] بحیرا با دیدن برخی نشانه‌های غیرطبیعی چون تعظیم و صلای سنگ‌ها بر پیامبر(ص)، .
 
ابری که همواره بر سر پیامبر حرکت می‌کرده و بر وی سایه می‌افکنده، و درختی که به مجرد نشستن پیامبر(ص) در پناه آن، شاخه‌های خود را به سوی او می‌گشوده است، محمد(ص) را در میان کاروانیان می‌شناسد.
بحیرا آنان را به طعام دعوت می‌کند تا با کودک مورد نظرش، بیشتر سخن بگوید. اما کاروانیان پیامبر(ص) را به سبب خردسالی در کنار بنه کاروان به مراقبت می‌گمارند و بحیرا با پی‌بردن به این نکته خواستار گفت‌وگو با کودک می‌شود.[32]
 
روایت نادری نیز، زمان این گفت‌وگو را صبح فردای رسیدن کاروان به بُصری می‌داند. براساس این روایت، گفت‌وگوی میان محمد(ص) و بحیرا هنگامی صورت گرفت که کاروانیان خفته بودند.[33] جزئیات و تفصیل آن در روایات یکسان نیست.
 
برخی آن را گفت و شنودی کوتاه گزارش کرده‌اند که بحیرا طی آن تنها نبوت محمد(ص) را باگفتن این عبارت که «او سرور جهانیان است»[34] پیشگویی کرده است،[35]
 
و بعضی به تفصیل بیشتر پرداخته‌اند، از جمله آنکه بحیرا از خواب‌های پیامبر(ص) می‌پرسد، او را به لات و عزی سوگند می‌دهد که پیامبر(ص) از آنها تبرّی می‌جوید،[36]
 
و مُهر نبوت را میان دو کتف حضرت می‌بیند و در پایان این دیدار، ابوطالب را از آینده کودک آگاه و سفارش می‌کند که از یهود[37] و نصاری یا رومیان[38] یا هر دو[39] یا چنان‌که مسعودی گفته است از اهل کتاب[40] با تأکید بر یهود[41] حفظ کند.
 
در برخی منابع، از تلاش بحیرا برای منصرف کردن سه تن یهودی به نام‌های زبیر[42] (یا زریر[43] یا زعبیر[44]) و ثمام[45] (یا تمّام[46]) و دریس[47] از کشتن پیامبر اکرم(ص) سخن رفته است.
 
درباره حوادث پس از گفت‌وگو و نحوه بازگشت محمد(ص) به مکه نیز دو گزارش هست: انصراف ابوطالب از ادامه سفر و بازگشت وی به مکه؛[48] ادامه سفر او به شام و فرستادن محمد(ص) با ابوبکر و بلال به مکه که بحیرا کلوچه و زیتون همراه ایشان می‌کند.[49]
 

سایه افکندن ابر بر سر پیغمبر(ص) در تاریخ طبری

در پایان متنی از تاریح طبری را در همین موضوع بیان خواهیم کرد بیان خواهیم کرد.
ثم  ان أبا طالب خرج فی رکب من قریش الى الشام تاجرا، فلما تهیأ للرحیل و اجمع السیر ضب به رسول الله- فیما یزعمون - فرق له ابو طالب، فقال: و الله لاخرجن به معى، و لا یفارقنی و لا افارقه ابدا، او کما قال فخرج به معه، فلما نزل الرکب بصرى من ارض الشام، و بها راهب یقال له بحیرى فی صومعة له، و کان ذا علم من اهل النصرانیة، و لم یزل فی تلک الصومعة مذ قط راهب، الیه یصیر علمهم عن کتاب - فیما یزعمون - یتوارثونه کابرا عن کابر فلما نزلوا ذلک العام ببحیرى، صنع لهم طعاما کثیرا، و ذلک انه راى رسول اللهو هو فی صومعته، علیه غمامه تظله من بین القوم، ثم أقبلوا حتى نزلوا فی ظل شجره قریبا منه، فنظر الى الغمامه حین اظلت الشجرة، و تهصرت اغصان الشجرة على رسول الله ص ، حتى استظل تحتها، فلما راى ذلک بحیرى، نزل من صومعته، ثم ارسل الیهم فدعاهم جمیعا، فلما راى بحیرى رسول اللهجعل یلحظه لحظا شدیدا، و ینظر الى أشیاء من جسده قد کان یجدها عنده من صفته. فلما فرغ القوم من الطعام و تفرقوا، سال رسول اللهعن أشیاء فی حاله، فی یقظته و فی نومه، فجعل رسول الله ص یخبره فیجدها بحیرى موافقه لما عنده من صفته ثم نظر الى ظهره فراى خاتم النبوه بین کتفیه، ثم قال بحیرى لعمه ابى طالب: ما هذا الغلام منک؟ قال: ابنى، فقال له بحیرى: ما هو بابنک، و ما ینبغى لهذا الغلام ان یکون أبوه حیا قال: فانه ابن أخی، قال: فما فعل أبوه؟ قال: مات و أمه حبلى به، قال: صدقت، ارجع به الى بلدک، و احذر علیه یهود، فو الله لئن راوه و عرفوا منه ما عرفت، لیبغنه شرا، فانه کائن له شان عظیم، فاسرع به الى بلده فخرج به عمه سریعا حتى اقدمه مکة. و قال هشام بن محمد: خرج ابو طالب برسول الله ص الى بصرى من ارض الشام، و هو ابن تسع سنین. حدثنى العباس بن محمد، قال: حدثنا ابو نوح، قال: حدثنا یونس ابن ابى إسحاق، عن ابى بکر بن ابى موسى، عن ابى موسى، قال: خرج ابو طالب الى الشام، و خرج معه رسول اللهفی اشیاخ من قریش، فلما أشرفوا على الراهب هبطوا فحلوا رحالهم، فخرج الیهم الراهب - و کانوا قبل ذلک یمرون به فلا یخرج الیهم و لا یلتفت. قال: فهم یحلون رحالهم، فجعل یتخللهم حتى جاء فاخذ بید رسول الله ص، فقال: هذا سید العالمین، هذا رسول رب العالمین، هذا یبعثه الله رحمه للعالمین فقال له اشیاخ قریش: ما علمک؟ قال: انکم حین اشرفتم من العقبه لم تبق شجره و لا حجر الا خر ساجدا، و لا یسجدون الا لنبی، و انى اعرفه بخاتم النبوه، اسفل من غضروف کتفه مثل التفاحه. ثم رجع فصنع لهم طعاما، فلما أتاهم به کان هو فی رعیه الإبل. قال: أرسلوا الیه، فاقبل و علیه غمامه، فقال: انظروا الیه، علیه غمامه تظله! فلما دنا من القوم وجدهم قد سبقوه الى فیء الشجرة، فلما جلس مال فیء الشجرة علیه، فقال: انظروا الى فیء الشجرة مال علیه، قال: فبینما هو قائم علیهم، و هو یناشدهم الا یذهبوا به الى الروم، فان الروم ان راوه عرفوه بالصفة فقتلوه[50]
 

نتیجه:

نتیجه بحث را با ترجمه عبارت فوق از تاریخ عبری به پایان می بریم.
سپس ابوطالب با گروهی از قریش به عنوان تاجر به شام ​​بیرون رفت و چون آماده حرکت شد و راه خود را جمع کرد، رسول خدا بر او حمله کرد - بنابر ادعای آنها - ابوطالب نزد او رفت و گفت:
 
سوگند. خدایا من با او بیرون می‌روم و او هرگز از من جدا نمی‌شود و من از او جدا نمی‌شوم، یا چنانکه فرمود با او بیرون رفت و چون کاروان از سرزمین شام به بصره رسید.
 
 در حجره او راهبی به نام بحیری بود و از اهل مسیحیت دانا بود و در آن حجره راهبی نبود که علمشان از کتابی به او رسیده باشد - به قول خودشان - از او به ارث می برند.
 
از نسلی به نسل دیگر، پس چون در آن سال در بحیری ساکن شدند، برای آنان غذای فراوانی آماده کرد، و این به خاطر آن بود که رسول خدا را در حجره دید، در حالی که ابرها او را پوشانده بودند تا از میان مردم سایه افکنده باشد.
 
مردم نزدیک شدند تا در سایه درختی نزدیک او اردو زدند، پس به ابرها نگاه کرد که آن درخت سایه شد و شاخه های درخت بر رسول خدا صلی الله علیه و آله فشار آورد.
 
 درود بر آنان، چون بحیری آن را دید، از حجره پایین آمد، و همه را فرا خواند، چون بحیری رسول خدا را دید، به شدت متوجه او شد جسدش را که در حضورش پیدا کرده بود.
 
 چون مردم از غذا خوردن به پایان رسیدند و پراکنده شدند، از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درباره احوال او پرسید، در حالی که بیدار بود و در خواب بود، پس رسول خدا صلی الله علیه و آله به او گفت:
 
 و بحیرى دریافت که با ویژگى او مطابقت دارد، سپس به پشت خود نگاه کرد و خاتم نبوت را در میان دوش خود دید، سپس بحیرى به عموى خود ابوطالب گفت:
 
این پسر تو چیست؟ گفت: پسرم، و بحیری به او گفت: پسرت چیست و این پسر اگر زنده است، گفت: پسر برادر من است؟ گفت: او درگذشت و مادرش از او آبستن بود، گفت: راست گفتی و از یهودیان برحذر باش که اگر او را ببینند و از او بیاموزند.
 
 برای او بدی خواهند جست، زیرا او اهمیت زیادی خواهد داشت، پس با او به کشورش بشتاب، و عمویش او را به سرعت بیرون آورد تا آن را به مکه عرضه کنم. هشام بن محمد گفت:
 
ابوطالب در سن نه سالگی به همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله از سرزمین شام به بصره رفت. عباس بن محمد از من روایت کرد، گفت: ابو نوح برای ما روایت کرد، گفت:
 
 یونس بن ابی اسحاق برای ما روایت کرد، از ابوبکر بن ابی موسی، از ابوموسی، گفت: ابوی. طالب به شام ​​بیرون رفت و رسول خدا با او در میان شیوخ قریش بیرون رفت و چون سرپرستی کردند... راهب فرود آمدند و بسته را باز کردند.
 
 و راهب نزد آنان بیرون آمد - و پیش از آن می گذشتند. توسط او، اما او به آنها بیرون نیامد و توجهی نکرد. گفت: در حال پیاده شدن بودند، پس در میان آنان سرگردانی کرد تا آمد و دست رسول خدا صلی الله علیه و آله را گرفت و گفت:
 
این مولای عالمیان است، این است رسول ربّ العالمین، این است که خداوند او را بیامرزد، شیوخ قریش به او گفتند: چه چیزی به تو آموخت؟ فرمود:
 
چون به عقبه نزدیک شدی، درخت و سنگی نماند که سجده دیگری نداشته باشد و جز برای پیامبری سجده نمی کنند و من او را به خاتم نبوت می شناسم که از غضروف شانه اش مانند سیب پایین تر است.
 
 سپس برگشت و برای آنها غذا درست کرد و چون برایشان آورد با شتران چرا می کرد. فرمود: او را بفرست، و او با ابرها بر سر او آمد، و گفت:
 
 به او نگاه کن، ابرهایی بر او سایه افکنده است! وقتی به مردم نزدیک شد، دید که آنها بر میوه درخت سبقت گرفته اند، و چون بر میوه درخت نشست، گفت:
 
به میوه درخت نگاه کن، گفت: در حالی که بر فراز آن ایستاده بود. از آنها خواهش می کرد که اگر رومیان او را دیدند، او را از وصفش شناختند، پس او را کشتند.
 

پی نوشت:

1.ابن هشام، السیره النبویه، ۱۳۸۳ق، ج۱، ص۱۱۶؛ بیهقی، دلائل النبوه، ۱۴۰۵ق، ج ۲، ص۲۲.
2.ابن شهرآشوب، مناقب، ۱۳۷۹ق، ج ۱، ص۳۶.
3.ابن سعد، الطبقات الکبری، ۱۹۶۸م، ج۱، ص۱۱۹.
4.ابن شهرآشوب، مناقب، ۱۳۷۹ق، ج۱، ص۳۷.
5.سفینة البحار 2/ 140، پیغمبر و یاران 415/1 ، دایرة المعارف تشیع 415/1 شرح نهج البلاغه ی ابن ابی الحدید 14 / 82، تاریخ یعقوبی 1 / 375، تاریخ گزیده / 134، مناقب ابن مغازلی /.333
6.  الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 46
7.ابن هشام، السیره النبویه، ۱۳۸۳ق، ج۱، ص۱۷۲ و ۱۷۳.
8.یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ۱۳۸۴ق، ج ۲، ص۱۴.
9.ابن هشام، السیره النبویه، ۱۳۸۳ق، ج۱، ص۲۶۷؛ طبری، تاریخ الطبری، ۱۴۰۳ق، ج ۲، ص۳۲۷.
10.ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ۱۴۱۵ق، ج ۶۶، ص۳۳۹؛ ابن اثیر، البدایه و النهایه، ۱۴۰۸ق، ج۳، ص۱۶۴.
11.مفید، ایمان ابی‌طالب، ۱۴۱۴ق، ص۲۴.
12.غفاری، کبیر الصحابة ابوطالب(ع)، ۲۰۱۲م، ص۱۶۶؛ حسن، ابوطالب طود الإیمان الراسخ، ص۱۶۶.
13. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج۱، ص۴۴۸-۴۴۹.   
14. موسوی، فخار بن محمد، ایمان ابی طالب، ص۶۴-۱۴۳.
15.مرتضی العاملی، الصحیح من سیرة النبی، ۱۴۱۵ق، ج ۳، ص۲۳۰؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ۱۳۷۸ق، ج ۱۳، ص۲۷۲.
16.حلبی، السیره الحلبیه، ۱۴۰۰ق، ج ۱، ص۴۳۳؛ ابن اثیر، اسد الغابه، دارالکتاب العربی، ج ۱، ص۲۸۷.
17.امینی، الغدیر، ۱۳۹۷ق، ج ۷، ص۳۶۷.
18.ابن ابی الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ۱۳۷۸ق، ج ۱۴، ص۷۱ - ۸۳.
19.نام بحیرای راهب، جرجیس بن ابی ربیعه و بر شریعت حضرت عیسی علیه السلام و روش رهبانان و مردی به غایت بزرگ بود. طبرسی رحمه الله روایت کرده که بحیرا با جمعی از راهبان حبشه و شام، همراه با جعفر بن ابی طالب علیهما السلام موقع فتح خیبر به مدینه آمد و پس از شنیدن آیاتی از قرآن از زبان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به آن حضرت ایمان آورد. بعضی از عامه احادیثی جعل کرده اند مبنی بر اینکه پس از ملاقات بحیرا با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در سفر شام، ابوبکر برای حفظ جان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بلال را دستور داد تا آن حضرت را به مکه باز گرداند. در صورتی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در سن نه یا دوازده سالگی بنا به اختلاف اقوال به سوی شام رفت و در آن موقع ابوبکر شش یا نه سال بیشتر نداشت پس چگونه می توانست در مقابل شیوخ قریش عرض اندام کند و از خود اختیاری نشان دهد و بلال در آن تاریخ اصلا متولد نشده یا در همان سالها متولد شده بود. زیرا گفته اند او در سال (25 ق) در سن شصت و چند سالگی وفات یافت. لذا جمعی از صاحب نظران عامه، خود به ساختگی بودن این روایت تصریح کرده اند. دایرة المعارف تشیع 3/ 120.
20.لات: نام بتی است که در جاهلیت طایفه ی ثقیف آن را می پرستیدند، بنا به قولی مردم جاهلیت بتهای لات و عزی را دختران خدا می پنداشتند و از این رو نام یکی را لات، مؤنث الله و دیگری را عی، مؤنث اعز، نام نهادند. معارف و معاریف 8/ 702.
21. عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم قرشی، ملقب به ذبیح، پدر بزرگوار رسول خدا صلی الله علیه و آله است. وی به سال هشتاد و یک قبل از هجرت در مدینه متولد شد و به سال 53 قبل از هجرت درگذشت. وی کوچک ترین پسران عبدالمطلب علیه السلام بود. از حضرت رضا علیه السلام معنی سخن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله «انا ابن الذبیحین» سؤال شد فرمود: یعنی اسماعیل بن ابراهیم و عبدالله بن عبدالمطلب. برای آگاهی از ذبیح بودن عبدالله علیه السلام نگاه کنید به: شرح نهج البلاغه ی ابن ابی الحدید 5 / 215، منتهی الآمال باب اول، فصل اول، سیره ی ابن هشام ترجمه ی رسولی محلاتی 103/1 - 101.
22.سیره ی ابن هشام 118/1 ، منتهی الآمال باب اول فصل ششم، تاریخ طبری 3/ 829، مناقب ابن شهر آشوب 66/1 - 65، مروج الذهب 1/ 67، اعلام الوری / 22 - 20.
23.سبحان الله گفتن.
24.لا اله الا الله گفتن. خدا را به نیکی یاد کردن.
25.عیون اخبار الرضا علیه السلام 1/ 262 باب 26 ح 22، بحارالأنوار 26 / 335 ح 1 و 11 / 139 قسمتی از حدیث، قطره ای از دریای فضایل اهل بیت علیهم السلام 1/ 80.
26.نقل با تلخیص از رسولی محلاتی، درس‌هایی تحلیلی از تاریخ اسلام، ج ۱، ۲۵۹-۲۶۶
27.ابن کثیر، السیرة النبویة، ج ۱، ص۲۴۶۲۴۷؛ بیهقی، دلائل النبوّة، ج ۱، ص۱۹۵-۱۹۶؛ سیوطی، الخصائص الکبری، ج ۱، ص۸۳.
28.بلعمی، تاریخنامه طبری، ج ۱، ص۲۰-۲۱؛ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج ۱، ص۳۶۹
29.ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج ۱، ص۱۱۶
30.خرگوشی، شرف النبی(ص)، ص۴۶
31.ابن‌هشام، السیرة النبویة، ج ۱، ص۱۹۱-۱۹۲؛ ابن‌اسحاق، کتاب السیر و المغازی، ص۷۳
32..ابن‌هشام، السیرة النبویة، ج ۱، ص۱۹۲؛ خرگوشی، شرف النبی(ص)، ص۴۵
33.بلعمی، تاریخنامه طبری، ج ۱، ص۲۰۲۱
34.ذهبی، تاریخ الاسلام، ص۵۵
35.ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج ۱، ص۱۲۰ به نقل از ابی‌مِجْلَز
36.ابن‌هشام، السیرة النبویة، ج ۱، ص۱۹۳؛ ابن‌اسحاق، کتاب السیر و المغازی، ص۷۵؛ ابن‌کثیر، السیرة النبویة، ج ۱، ص۲۴۵
37.ابن‌کثیر، السیرة النبویة، ج ۱، ص۲۴۵؛ ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج ۱، ص۱۲۰
38.طبری، تاریخ الامم و الملوک، سلسله اول، ص۱۱۲۶
39.بلعمی، تاریخنامه طبری، ج ۱، ص۲۱
40.مسعودی، مروج الذهب، ج ۱، ص۸۳
41.مسعودی، مروج الذهب، ج ۳، ص۲۶
42.ابن‌اسحاق، کتاب السیر و المغازی، ص۷۵
43.ابن‌هشام، السیرة النبویة، ج ۱، ص۱۹۴
44.بیهقی، دلائل النبوّة، ج ۱، ص۱۹۸
45.بیهقی، دلائل النبوّة، ج ۱، ص۱۹۸
46.ابن‌کثیر، ج ۱، ص۲۴۵
47.ابن‌اسحاق، کتاب السیر و المغازی، ص۷۵
48.بلعمی، تاریخنامه طبری، ج ۱، ص۲۱
49.طبری، تاریخ الامم و الملوک، سلسله اول، ص۱۱۲۶
50.تاریخ الطبری، ج 2، ص 277
 

منابع:

شناسه:آصفی، هادی، 1330- آشنای ناشناخته، شرحی بر زیارت مفجعه حضرت زینب سلام الله علیها، تهران، نشر جمهوری، 1396.
https://fa.wikishia.net/viewایمان حضرت ابوطالب
https://tarikh.inoor.ir/fa/event/page/2G46K
https://fa.wikifeqh.irایمان حضرت ابوطالب
https://ekmal.irداستان بحیرا و پیامبر(ص)
https://fa.wikishia.net/viewابوطالب
https://fa.wikishia.net/viewبحیرا
https://fa.wikifeqh.irابوطالب


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط