مقدمه
رسول گرامی اسلام (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در طول بیست و سه سال دوران رسالت خود؛ هماره دغدغه جانشینی پس از خود را داشتند و از همان ابتدا تلاش می کردند حضرت علی (علیه السلام) را به عنوان حاکم و امیر مومنان (علیه السلام) برای مردم معرفی کنند و بستر امامت آینده وی را هموار سازند و حتی به یاران خود توصیه می کردند که به هنگام سلام به علی (علیه السلام) او را امیرمؤمنان خطاب نمایند.بریده اسلمی می گوید: «رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بر ما - که هفت نفر بودیم - امر فرمود که بر علی به عنوان امیرالمؤمنین سلام دهیم»[1]
تدابیر پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در تبیین و تثبیت خلافت امام علی (علیه السلام) را در طول دوران رسالت حضرت می توان جستجو کرد؛ از این رو تدبیر حضرت در باره خلافت را در سه بخش پی می گیریم:
الف. تلاش بر ممتاز جلوه دادن علی (علیه السلام)
به دست گیری مقام بزرگ امامت، تربیت و توجه ویژه پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را می طلبید و علی بن ابی طالب (علیه السلام) از همان ابتدای طفولیت در دامان رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بزرگ شد؛ پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) پس از ازدواج با خدیجه، از عموی خود ابوطالب درخواست کرد که من دوست دارم یکی از فرزندانت را به من بسپاری که کمک کارم باشد. ابوطالب پذیرفت و انتخاب را به او سپرد؛ پیامبر هم علی را برگزید و به خانه خود برد.[2]امام علی (علیه السلام) آن ایام را چنین توصیف می کند:
«شما می دانید که من نزد رسول خدا چه جایگاهی دارم، و خویشاوندیم با او در چه درجه است. آن گاه که کودک بودم مرا در کنارش می نهاد و در سینه خود جا می داد و در بستر خود می خوابانید، چنان که تنم را به تن خویش می سود، و بوی خوشِ خود را به من می افشاند!و گاه بود که چیزی را می جَوید و به من می خورانید. از من دروغی نشنید و خطایی ندید... من در پی او بودم - در سفر و حضر- چنان که بچه شتری در پی مادر.
هر روز برای من از اخلاقِ خود نشانه ای بر پا می داشت و مرا به پیروی از آن می گماشت. هر سال در «حراء» خلوت می گزید، من او را می دیدم و جز من کسی وی را نمی دید. آن هنگام، اسلام در هیچ خانه ای جز در خانه ای که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و خدیجه در آن بود، راه نیافته بود، من سوّمین آنان بودم.
روشنایی وحی و پیامبری را می دیدم و بوی نبوت را استشمام می کردم... پیامبر فرمود: همانا تو می شنوی آن چه را من می شنوم و می بینی آن چه را من می بینم، جز این که تو پیامبر نیستی و وزیری و به راه خیر می روی»[3]
ابن صباغ مالکی و ابن طلحه شافعی نقل می کنند:
«رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) قبل از دعوت به رسالت خود هر گاه می خواست نماز بگزارد، به بیرون مکّه، در میان درّه ها، می رفت، تا مخفیانه نماز بخواند و علی (علیه السلام) را نیز با خود می برد، و هر دو با هم هر مقدار می خواستند نماز می گزاردند و باز می گشتند»[4]پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به هنگام هجرت، علی (علیه السلام) را انتخاب کرد تا در جای او بخوابد[5] و در سنین جوانی او را به دامادی خود برگزید، و بهترین زنان عالم یعنی فاطمه زهرا(سلام الله علیها) را به ازدواج او درآورد.[6]
پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هماره علی (علیه السلام) را امتیاز خاصّی داده بود، که احدی در آن شریک نگشت یعنی اجازه داده بود که علی (علیه السلام) ساعتی از سحر نزد او بیاید و با او مذاکره کند.[7]
امام علی (علیه السلام) می فرمود: من با پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شبانه روز دو بار ملاقات می کردم: یکی در شب و دیگری در روز.[8]
زمانی که برخی از اصحاب دری را به سوی مسجد باز کرده بودند، پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دستور داد تا همه درها بسته شود به جز در خانه علی (علیه السلام).[9]
این چند گزارش نمونه ای از صدها روایتی است که همگی گواه تلاش پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در ممتاز نشان دادن شخصیت و جایگاه امیر مومنان (علیه السلام) در میان مسلمان است؛ یگانه فردی که لایق جانشینی پس از خود را دارد.
ب. نصب علی (علیه السلام) بر ولایت و امامت
پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله و سلّم) پس از گذشت سه سال از بعثت که دعوت خویش را علنی نمود؛ بر نصب امیر مومنان (علیه السلام) و عهدهداری خلافت تصریح نمود[10] و از آن پس نیز در موقعیت های مختلف بر خلافت او تأکید می فرمود که اوج آن حدیث غدیر خم است.فراوانی احادیث نصب به گونه ای است که حتی برخی از دانشمندان سنی نیز بدان اشاره کرده اند؛ به عنوان نمونه ذهبی از حدیث نصب چنین یاد می کند:
«یا علی! انت الامام و الخلیفه بعدی و انت اولی بالمؤمنین من انفسهم»[11]؛ «ای علی! تو امام و جانشین پس از من هستی و تو سزاوارتری به مؤمنین از خودشان».
ج. تدابیر عملی
پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در سال های منتهی به آخر عمر خود، چند اقدام عملی برای تثبیت خلافت امام علی (علیه السلام) انجام داد که بهانه برای مسلمانان باقی نماند هرچند جریان قدرت طلب پس از رحلت پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) با حرمت شکنی به هیچ کدام از توصیه های عملی ایشان توجه ننمود. تدابیر عملی پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را در نمونه های ذیل می توان یافت:1. نشان دادن علی (علیه السلام) در روز غدیرخم
پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بعد از پایان اعمال حجّ و قبل از آن که حاجیان متفرّق شوند، مردم را در سرزمین غدیر خم جمع کرد و قبل از بیان ولایت امام، اموری را به عنوان مقدمه بیان داشته و از مردم نیز اقرار گرفت.سپس دستور داد تا سایه بان های هودج شتران را روی هم بگذارند، آن گاه خود و علی (علیه السلام) بر بالای آن قرار گرفتند؛ به طوری که همگی آن دو را می دیدند. پس از قرائت خطبه و تذکر به نکاتی چند و اقرارهای اکید از مردم، آن گاه دست علی (علیه السلام) را بلند کرد و از جانب خداوند، ولایت و امامت او را به مردم ابلاغ نمود.
این موضوع به گونه ای صراحت در امامت امیر مومنان (علیه السلام) داشت که شخصیت های سیاسی و اجتماعی آن دوره و صحابی معروف، این انتصاب را تبریک گفتند؛ عمر بن خطاب بعد از اتمام حدیث غدیر به امیر مومنان (علیه السلام) گفت:
«هنیئا لک یابن أبی طالب أصبحت و أمسیت مولی کل مؤمن و مؤمنة»[12]؛
«گوارای تو باد ای پسر ابوطالب که صبح و شام (یعنی همواره) مولای زنان و مردان مؤمن می باشی».
حدیث شریف غدیر مورد پذیرش و اتفاق اهل سنت و شیعه قرار گرفته است به گونه ای که 110 صحابی و 84 تابعین آن را گزارش کرده اند.[13]
2. فرستادن سپاه اسامه برای جنگ با روم
این اقدام پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، تلاشی بود تا در غیاب برخی از چهره ها و در فضای آرام مدینه، مسئله خلافت و جانشینی عملی شود، اما عده ای با بهانه های واهی عذر آورده و از لشکر اسامه خارج شدند.[14]حتّی کار به جایی رسید که وقتی پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نافرمانی عده ای از جمله عمر و ابوبکر و ابوعبیده و سعد بن ابی وقاص و برخی دیگر را دید که امر او را در ملحق شدن به لشکر اسامه امتثال نمی کنند، آنان را لعنت کرد و فرمود: «خدا لعنت کند هر کسی را که از لشکر اسامه تخلّف نماید»[15]
جریان نافرمان و متمرد، پی برده بود که پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، علی (علیه السلام) و برخی از اصحاب خود را که موافق با بنی هاشم و امامت و خلافت امام علی (علیه السلام) هستند، نزد خود نگاه داشته تا هنگام وفات به او وصیت کرده و بعد از وفات نیز آن گروه از صحابه با علی (علیه السلام) بیعت نمایند و خلافت از دست آنان خارج شود، عزم آنان بر این بود که هر طور و به هر نحوی که شده از انجام این عمل جلوگیری کنند، و نگذارند که عملی شود.
3. تلاش برای نوشتن وصیت نامه
یکی از اقدامات عملی پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در روزهای آخر حیات مبارک خود، تلاش برای مکتوب کردن وصیت نامه ای بود که در طول دوره رسالت به صورت شفاهی بدان تصریح کرده بود. از این رو در روز پنج شنبه چند روز قبل از وفاتشان در حالی که در بستر آرمیده بود و از طرفی نیز حجره پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مملوّ از جمعیت و گروه های مختلف بود، خطاب به جمعیت کرده و فرمود:«کتابی بیاورید تا در آن چیزی بنویسم که با عمل به آن بعد از من گمراه نشوید.»
بنی هاشم و همسران پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در پشت پرده اصرار اکید بر آوردن صحیفه و قلم برای نوشتن وصیت نامه رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) داشتند. ولی برخی از جریان نافرمان که در حجره پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) جمع بودند، از عملی شدن دستور پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) جلوگیری کردند.
به گفته محمد بن اسماعیل بخاری (متوفی 256ق) نامآورترین محدث اهل سنت، عمر از آوردن قلم مخالفت کرد و گفت:
«نمی خواهد صحیفه بیاورید، زیرا پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هذیان می گوید! کتاب خدا ما را بس است! این سخن، همراهی موافقان عمر و همهمه و سر و صدای برخی را در حضور حضرت به همراه داشت و آن گاه پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دستور داد که از کنار بسترش دور شوند»[16]
پینوشتها:
[1]. تاریخ مدینه دمشق، ج 42، ص 303.[2]. ابن شهرآشوب، مناقب، ج2، ص 180؛ ر.ک: مستدرک حاکم، ج 3، ص 182.
[3]. نهج البلاغه، خطبه 192.
[4]. الفصول المهمه، ج 1، ص 189؛ مطالب السؤول، ص 11؛ تاریخ طبری، ج 2، ص 58.
[5]. مسند احمد، ج1، ص348؛ تاریخ طبری، ج2، ص99.
[6]. نسایی، الخصائص، ح 102.
[7]. الخصائص، ح 112.
[8]. السنن الکبری، ج 5، ص 1414، ح 8520.
[9]. مسند احمد، ج 1، ص 331؛ جامع الترمذی، ص 849، حدیث 3732 ؛ البدایة والنهایة، ج 7، ص 374.
[10]. ابن اثیر، کامل، ج2، ص 63.
[11]. ذهبی، تاریخ الاسلام، ج3، ص 643.
[12]. مسند احمد، ج6، ص 401؛ تاریخ مدینه دمشق، ج42، ص221؛ البدایة و النهایة، ج5، ص 210؛ تاریخ الإسلام، ج 3، ص633.
[13]. مستدرک حاکم، ج3، ص 109؛ البدایة و النهایة، ج7، ص 4 – 312؛ الغدیر، ج1، ص 41 به بعد.
[14]. ر.ک: طبقات ابن سعد، ج 4، ص 66؛ تاریخ ابن عساکر، ج 2، ص 391؛ کنزالعمال، ج 5، ص 313؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 93.
[15]. ملل و نحل، شهرستانی، ج 1، ص 23.
[16]. ر.ک: صحیح بخاری: کتاب العلم، ص 36، حدیث 114 ؛ کتاب المرضی، ص 1160، حدیث 5669 ؛ کتاب الاعتصام بالکتاب والسنه، ص 1465، حدیث 7366.