طرح مسأله و ضروت بحث
از جمله شاهکارهاى حضرت امام خمینی (قدس سره الشریف) در کتب اخلاقى ـ عرفانى خویش، ارائه طریق و نشان دادن مسیر حرکت تا مقصد به خواننده است. آن بزرگوار چون خود عملاً وارد میدان شده و راه هاى پر پیچ و خم سلوک الى الله را پیموده بود، به خوبى از موانع و خارهاى طریق آگاه بود، بدین جهت توصیه هایش براى سالک الى الله راهگشا و چراغ هدایت است. درست مانند کسى که دست شخص حیران و سرگردان را بگیرد و قدم به قدم او را همراهى کند تا به سر منزل مقصود برساند.
در باب چگونگى به دست آوردن حضور قلب در نماز و موانع آن نیز، دیگران بسیار سخن گفته اند و در کتابها نوشته اند، اما توصیه ها و نوشته هاى حضرت روح الله در این زمینه ـ مانند تمام موارد دیگر ـ شنیدنى و دلنشین است. ایشان ابتدا به بیان موانع حضور قلب در نماز مى پردازند و آنگاه لوازم تحصیل آن را بیان مى کنند. درست مثل پزشکى که براى معالجه بیمارى، هم به فکر پیشگیرى و واکسینه کردن است و هم با تجویز دارو به بهبودى بیمار کمک مى کند.
با این توضیح و ذکر مطالبى درباره حقیقت قلب و جایگاه آن در وجود انسان به بیان موانع حضور قلب در نماز از زبان حضرت امام خمینی (رحمه الله) مى پردازیم.
قلب چیست؟
منابع لغوى معانى گوناگونى براى واژه قلب ذکر کرده اند که مهمترین آنها عبارتند از:
ـ به خالص و نابِ هر چیز قلب اطلاق مى شود؛ به همین دلیل به قلب انسان قلب گفته مى شود؛ زیرا خالص ترین بُعد انسان است.
ـ قلب یعنى دگرگون ساختن و چیزى را از یک رو به روى دیگر کردن؛ قلب را به این دلیل قلب گفته اند که زیر و رو مى گردد و در هر لحظه اى حالت جدیدى به خود مى گیرد و دگرگونى آن بسیار است.1
قلب در قرآن
با بررسى آیاتى که در قرآن کریم درباره قلب آمده است به این نتیجه مى رسیم که در هر کدام از آنها به بُعد خاصى از ابعاد قلب اشاره شده است.2
ـ قساوت: «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکمْ مِنْ بَعْدِ ذلِک»3
ـ اطمینان: «وَ لکنْ لِیطْمَئِنَّ قَلْبِی»4
ـ خشوع: «أَلَمْ یأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکرِ الله»5
ـ غفلت: «وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکرِنا»6
ـ سلامت: «إِلاّ مَنْ أَتَى الله بِقَلْبٍ سَلِیمٍ»7
ـ مهبط وحى: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلى قَلْبِک لِتَکونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ»8
ـ زنگار گرفتن: «کلاّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یکسِبُونَ»9
ـ کورى باطنى: «لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لکنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ»10
ـ آرامش: «هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُو مِنِینَ لِیزْدادُوا إِیماناً»11
ـ ایمان: «أُولئِک کتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الاْیمان»12
از مقایسه این دسته از آیات باآیاتى که ابعاد گوناگون نفس انسان را بیان مى کنند، این نکته مهم به دست مى آید که قلب در اصطلاح قرآن، همان نفس و روح و تمام حقیقت انسان است. افزون بر اینکه در برخى آیات به روشنى اشاره شده است که قلب، چیزى جز نفس و روح انسان نیست، مانند این آیه که مى فرماید: «وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ»13 و آیه «وَ أَنْذِرْهُمْ یوْمَ الْآزِفَةِ إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَناجِرِ کاظِمِینَ»14
جایگاه قلب در روایات
در بیان اهلبیت علیهم السلام قلب از مقامى بس والا و باعظمت برخوردار است. به گونه اى که لقاء حضرت حق را منوط به سلامت قلب و طهارت آن از شهوات را عامل درک درجات بلند دانسته اند. آنچه در ذیل مى آید اندکى است از بسیار:
الف. شگفت ترین عضو انسان
امیرالمؤمنین على علیه السلام در توصیف قلب ابراز شگفتى نموده درباره آن مى فرماید:أعجَبُ ما فی الإنسانِ قَلبُهُ، و لَهُ مَوارِدٌ مِن الحِکمَةِ، و أضدادٌ مِن خلافِها، فإن سَنَحَ لَهُ الرَّجاءُ أذَلَّهُ الطَّمَعُ، و إن هاجَ بهِ الطَّمَعُ أهلَکهُ الحِرصُ، و إن مَلَکهُ الیأسُ قَتَلَهُ الأسَفُ، و إن عَرَضَ لَهُ الغَضَبُ اشتَدَّ بهِ الغَیظُ، وَ اِنْ سُعِدَ بِالرِّضا نَسِىَ التَّحَفُّظَ، وَ اِنْ نالَهُ الْخَوفُ شَغَلُهُ الْحَذَرُ، وَ اِنِ اتَّسَعَ لَهُ الاَْمْنُ الستَلَبَتْهُ الْغَفْلَةُ و إن حَدَثَت لَهُ النِّعمَةُ أخَذَتهُ العِزَّةُ، و إن أصابَتهُ مُصیبَةٌ فَضَحَهُ الجَزَعُ، و إنِ استفَادَ مالاً أطغاه الغِنى، و إن عَضَّتهُ فاقَةٌ شَغَلَهُ البَلاءُ، و إن جَهَدَهُ الجُوعُ قَعَدَ بهِ الضَّعفُ، و إن أفرَطَ فی الشِّبَعِ کظَّتهُ البِطنَةُ، فَکلُّ تَقصیرٍ بهِ مُضِرٌّ، و کلُّ إفراطٍ بهِ مُفسِدٌ.
شگفت ترین عضو انسان دل اوست و دل، مایه هایى از حکمت و مایه هایى از ضد حکمت دارد. اگر امید و آرزو به آن دست دهد، طمع خوارش گرداند و اگر طمع در آن سر بردارد، آزمندى نابودش کند و اگر نومیدى بر آن مسلط شود، اندوه، وى را بکشد و اگر خشم بر وى عارض شود، کینه لبریزش کند و اگر خشنودى یارش شود، احتیاط را از یاد برد و اگر ترس آن را در رسد، پروا و حذر کردن او را گرفتار خود سازد و اگر احساس امنیت فراگیردش، غفلت آن را در رباید و اگر نعمت به سراغش آید، غرور و نخوت آن را فرو گیرد و اگر مصیبتى به آن در رسد، ثروت، آن را به طغیان دراندازد و اگر تهیدستى آزارش دهد، گرفتارى او را به خود مشغول سازد و اگر گرسنگى بر او سخت گیرد، از ضعف، زمین گیر شود و اگر سیرى او را از حد بگذرد، پرى شکم او را به رنج افکند؛ بارى هر تفریطى برایش زیانبار است و هر افراطى برایش تباهى آفرین.15
ب. قلب سلیم
از امام صادق علیه السلام سؤال شد قلب سلیم چیست؟ حضرت فرمودند:«اَلْقَلْبُ السَّلیمُ الَّذى یلْقى رَبَّهُ وَ لَیسَ فیهِ اَحَدٌ سِواهُ و کلُّ قَلْبٍ فیهِ شِرْک اَوْ شَک فَهُوَ ساقِطٌ»
قلب سلیم، قلبى است که پروردگارش را دیدار کند در حالى که به احدى جز او تعلق خاطر نداشته باشد و هر دلى که در آن شرک یا شک باشد منحط است.16
ج. پاکى دل
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «طَهِّروُا قُلوُبَکم مِنْ دَرَنِ السَّیئاتِ تُضاعَفْ لَکمُ الْحَسَناتُ»دل هاى خود را از چرک گناهان پاک کنید تا حسنات شما دو چندان شود.17
و حضرت موسى از خداى متعال پرسید خدایا! کیستند آن کسان تو که زیر سایه عرش تو هستند، در آن روزى که هیچ سایه اى جز سایه تو نیست؟
خداوند به او وحى کرد: «اَلطاّهِرَةُ قُلوُبُهُم»؛ آنان که پاک دل اند.18
د. قلب محجوب
امام کاظم علیه السلام فرمودند: «أوحَى الله تعالى إلى داودَ علیه السلام: یا داودُ حَذِّرْ و أنذِرْ (و نَذِّرْ) أصحابَک عن حُبِّ الشَّهَواتِ، فإنّ المُعَلَّقةَ قُلوبُهُم بِشَهَواتِ الدنیا قُلوبُهُم مَحجوبَةٌ عَنِّی»خداى متعال به داود علیه السلام وحى فرمود که: اى داود! یاران خود را از شهوت پرستى بر حذر دار و بیم ده؛ زیرا کسانى که دل هایشان آویخته به شهوت دنیاست، دلهایشان از من در پرده است.19
قلب در بیان حضرت امام (رحمه الله)
اهمیت اصلاح قلب
حضرت امام سلام الله علیه در کتاب شریف شرح چهل حدیث، در حدیث سى ام در مورد قلب مى فرمایند:«بدان که از براى «قلب» در لسان شریعت و حکما و عرفا اطلاقاتى است که صرف وقت در بیان حقیقت آن و اختلاف اصطلاحات و بیان مراتب قلوب و درجات آن خارج از وظیفه این اوراق [است] و براى ما نیز چندان مفید نیست، پس بهتر آن است که به همان اجمال که در اخبار شریفه از آن گذشته است ما نیز بگذریم، و آنچه براى ما لازم است و مهم آن را ذکر نماییم.
باید دانست که در اصلاح «قلب» کوشیدن، که صلاح و فساد آن سرمایه سعادت و شقاوت است، لازمتر است از تفتیش حقیقت آن نمودن و اصطلاحات رایجه را درست کردن، بلکه بسا شود که انسان به واسطه شدت توجه به اصطلاحات و فهم کلمات و غور در اطراف آن از قلب خود بکلى غافل شود و از اصلاح آن باز ماند، [و چه بسا] در مقام شرح حقیقت و ماهیت «قلب» و اصطلاحات حکما و عرفا استادى کامل شود، ولى قلب خودش، نعوذ بالله، از قلوب منکوسه [واژگون و منحرف] یا مطبوعه [زنگار و چرک گرفته] باشد، مثل کسى که از خواص و آثار ادویه مضره و نافعه مطلع باشد و شرح هر یک را خوب بدهد، ولى از ادویه مضره احتراز نکند و از مفیده به کار نبرد، ناچار چنین شخصى با همه علم دواشناسى به هلاکت رسد و این علم موجب نجات او نشود...
علم احوال قلوب و کیفیت صحت و مرض و صلاح و فساد آن از علومى است که صرفا مقدمه عمل و طریق علاج و اصلاح آن است و ادراک و فهم آن از کمالات انسانیه به شمار نیاید. پس، انسان باید عمده توجه و اصل مقصدش اصلاح قلب و اکمال آن باشد تا به کمال سعادت روحانى و درجات عالیه غیبیه نائل شود. و اگر از اهل علوم و دقایق و حقایق نیز هست، در ضمن سیر در آفاق و انفس، عمده مطلوبش به دست آوردن حالات نفسانیه خود باشد، که اگر از مهلکات است به اصلاح آن پردازد، و اگر از منجیات است به تکمیل آن بکوشد».20
تأثیر لذائذ دنیوى در قلب
«بدان که نفس در هر حظى که از این عالم مى برد در قلب اثرى از آن واقع مى شود که آن تأثر از ملک و طبیعت است و سبب تعلق آن است به دنیا. و التذاذات هر چه بیشتر باشد قلب از آن بیشتر تأثر پیدا مى کند و تعلق و حُبَّش بیشتر مى گردد، تا آنکه تمام وجهه قلب به دنیا و زخارف آن گردد. و این منشأ مفاسد بسیارى است. تمام خطاهاى انسان و گرفتارى به معاصى و سیئات براى همین محبت و علاقه است».21چگونگى ورود حبّ دنیا در قلب
«بدان که انسان چون ولیده همین عالم طبیعت است و مادر او همین دنیاست و اولاد این آب و خاک است، حب این دنیا در قلبش از اول نشو و نما مغروس [کاشته شده] است، و هر چه بزرگتر شود، این محبت در دل او نمو مى کند. و به واسطه این قواى شهویه و آلات التذاذیه که خداوند به او مرحمت فرموده براى حفظ شخص و نوع، محبت او روز افزون شود و دلبستگى او رو به ازدیاد گذارد. و چون این عالم را محل التذاذات و تعیشات [خوش گذرانى] خود مى پندارد و مردن را اسباب انقطاع از آنها مى داند، و اگر به حسب برهان حکما یا اخبار انبیا علیهم السلام، عقیده مند به عالم آخرت شده باشد و به کیفیات و حیات و کمالات آن، قلبش باز از آن بیخبر است و قبول ننموده، چه رسد به آنکه به مقام اطمینان رسیده باشد، لهذا حُبش به این عالم خیلى زیاد مى شود.و نیز چون فطرتا انسان حب بقاء دارد و از فنا و زوال متنفر و گریزان است، و مردن را فنا گمان مى کند، گر چه عقلش هم تصدیق کند که این عالم دار فنا و گذرگاه است و آن عالم باقى و سرمدى است، ولى عمده ورود در قلب است، بلکه مرتبه کمال آن اطمینان است، چنانچه حضرت إبراهیم خلیل الرحمن علیه السلام، از حق تعالى مرتبه اطمینان را طلب کرد و به او مرحمت گردید.22
پس چون قلوب یا ایمان به آخرت ندارند ـ مثل قلوب ما گر چه تصدیق عقلى داریم ـ یا اطمینان ندارند، حب بقاء در این عالم را دارند و از مرگ و خروج از این نشئه گریزان اند. و اگر قلوب مطلع شوند که این عالم دنیا پست ترین عوالم23 است و دار فنا و زوال و تصّرم و تغیر است و عالم هلاک و نقص است، و عوالم دیگر که بعد از موت است هر یک باقى و ابدى و دار کمال و ثبات و حیات و بهجت و سرور است، فطرتا حب آن عالم را پیدا مى کنند و از این عالم گریزان گردند. و اگر از این مقام بالا رود و به مقام شهود و وجدان رسد و صورت باطنیه این عالم را و علاقه به این عالم را [و صورت باطنیه آن عالم را] و علاقه به آن را ببیند، این عالم براى او سخت و ناگوار شود و تنفر از آن پیدا کند، و اشتیاق پیدا کند که از این مَحبس ظلمانى و غُل و زنجیر زمان و تصرّم خلاص شود.
چنانچه در کلمات اولیا اشاره به این معنى شده است: حضرت مولى الموالى مى فرماید: والله لاَبنُ أبی طالبٍ آنَسُ بِالْمَوتِ مِنَ الطِّفلِ بِثَدْىِ أُمِّه.
«به خدا قسم که پسر أبوطالب مأنوس تر است به مردن از بچه به پستان مادرش.»24 زیرا که آن سرور حقیقت این عالم را مشاهده کرده به چشم ولایت، و جوار رحمت حق تعالى را به هر دو عالم ندهد. و اگر به واسطه مصالحى نبود، در این محبس ظلمانى طبیعت، نفوس طاهره آنها لحظه اى توقّف نمى کرد. و خود وقوع در کثرت و نشئه ظهور و اشتغال به تدبیرات ملکى، بلکه تأییدات ملکوتى، براى محبین و مجذوبین، رنج و المى است که ما تصور آن را نمى توانیم کنیم.
بیشتر ناله اولیا از درد فراق و جدایى از محبوب است و کرامت او، چنانچه در مناجاتهاى خود اشاره بدان کرده اند، با اینکه آنها احتجابات ملکى و ملکوتى را نداشته اند و از جهنم طبیعت گذشته اند و آن خامده [خاموش و سرد] بوده و فروزان نبوده و تعلقات عالم در آنها نبوده و قلوب آنها خطیئه طبیعى نداشته، ولى وقوع در عالم طبیعت، خود، حظ طبیعى است، و التذاذ قهرى که در ملک حاصل مى شد، براى آنها و لو به مقدار خیلى کم هم باشد اسباب حجاب بوده. چنانچه از حضرت رسول اکرم صلى الله علیه و آله، منقول است که مى فرمود: لَیغانُ عَلى قَلْبی وَ إِنّى لأَسْتَغْفِر الله فی کلِّ یومٍ سَبعینَ مَرَّةً107».25
آرامش قلوب در وارستگى از دنیاست
فرزندم! کر و فّر دنیا و نشیب و فراز آن به سرعت مى گذرد و همه زیر چرخ هاى زمان خرد مى شود و من آنچه ملاحظه کردم و مطالعه در حال قشرهاى مختلف [نمودم]، به این نتیجه رسیده ام که قشرهاى قدرتمند و ثروتمند، رنج هاى درونى و روانى و روحیشان از سایر اقشار بیشتر و آمال و آرزوهاى زیاد که به آن نرسیده اند بسیار رنج آورتر و جگر خراشتر است.در این زمان که ما زندگى مى کنیم و دنیا گرفتار دو قطب قدرتمند است26؛ رنج و عذابى که سران آن کشورها بدان مبتلا هستند و نگرانى هاى جان فرسایى که هر یک از دو قطب در مقابل قطب دیگر دارند، قابل مقایسه با رنج ها و گرفتارى هاى قشرهاى متوسط، حتّى فقیر نیست.
رقابت آنان یک رقابت عملى نیست بلکه یک رقابت جانکاه است که کمر هر یک زیر آن خرد مى شود؛ گویى در مقابل هر یک، یک گرگ درنده با دهان باز و دندان هاى تیز ایستاده و قصد شکار او را دارد و این رنجِ رقابت در همه اقشار هست، از ثروتمند و قدرتمند گرفته تا طبقات دیگر، لکن هر چه بالا برود به همان اندازه درد و رنج رقابت بالا مى رود و آنچه مایه نجات انسان ها و آرامش قلوب است وارستگى و گسستگى از دنیا و تعلقات آن است که با ذکر و یاد دائمى خداى تعالى حاصل شود.27»28
آنگاه که قلب از طبیعت روگردان شود
«انسان سالک پس از آن که، متسنّن به سن الهیه و متلبس به لباس شریعت شد و اشتغال به تهذیب باطن و تصقیل [صیقل و پاک کردن] سرّ و تطهیر روح و تنزیه قلب پیدا کرد، کم کم از انوار غیبیه الهیه در مرآت قلبش تجلیاتى حاصل شود و با جذبه هاى باطنیه و عشق فطرى جبلّى، مجذوب عالم غیب گردد. و پس از طى این مراحل، سلوک إلى الله با دستگیرى باطنى غیبى شروع شود و قلب، حق طلب و حق جو شود و وِجهه [صورت] قلب از طبیعت منسلخ [روگردان] و به حقیقت منسلک گردد و با جذوه نار محبت و نور هدایت، که یکى رفرف عشق و یکى براق سیر است، به سوى کوى محبوب و جمال جمیل ازل، رهسپار شود و دست و رو از آلودگى توجه به غیر، شست و شو دهد و با قلب پاک از آلودگى به رجز شیطان ـ که حقیقت سوائیت و اصل اصول شجره منحوسه خبیثه غیریت و کثرتاست ـ متوجّه به مقصد و مقصود گردد و مترنّم به «وَجَّهْتُ وَجْهِی لِلَّذی فَطَرَ السَّمواتِ وَ الْأَرْضَ»29... گردد و خلیل آسا، تنفّر از آفلین، که مقارّ نقص و رجز است، پیدا کند و توجه به کمال مطلق نقشه قلب او گردد و چون به کلّى از عالم و هر چه در آن است - که خود نیز یکى از آنهاست - فانى شد و به حق - جلّ جلاله - [که] باقى [است، پیوست]، حقیقت اقبال متحقق گردد».30چرا در قلوب ما، خوف از خدا وجود ندارد؟
«این که در قلوب ما محجوبان، خوف و رهبت از حق - تعالى عظمته - وجود ندارد، براى آن است که ادراک عظمت نکردیم. و چون محتجب است فطرت به حجابهاى غلیظ طبیعت، از این جهت جرئت بر مولى کند. آنان که از حجاب طبیعت بیرون آمده بودند و جلوه عظمت حق - عظم شأنه - بر قلوب آنها شده بود، بى توجّه به نفع و ضرر و بدون التفات به جهنم و بهشت، قلبهاى آنها از نور عظمت و سطوت جلال، مى لرزید، و از خوف خدا غش مى کردند. رنگهاى مبارکشان در وقت نماز، که میعاد حضور اولیاء علیهم السلام و معراج قرب آنها است، زرد مى شد، و پشت مبارکشان مى لرزید و از خود بى خود مى شدند31».32موانع حضور قلب در نماز و چگونگى برطرف کردن آن ها
حضرت امام ـ روحى فداه ـ موانع حضور قلب در نماز را به دو گروه موانع بیرونى و درونى تقسیم کرده و از آن جا که موانع درونى از اهمیت بسیار برخوردارند به صورت مبسوط به توضیح و تشریح آن پرداخته اند، همچنین در هر مورد راه حل هایى عملى و کارگشا ارائه نموده اند که خواننده با به کار بستن آنها بتواند این موانع را برطرف نماید. با این توضیح، توصیه هاى حضرتش را مرور مى کنیم:الف. موانع بیرونى
[موانع حضور قلب] گاهى از امور خارجه و طرق حواسّ ظاهره [از طریق حواس ظاهرى که تحت تأثیر امور خارج از بدن قرار مى گیرند] حاصل مى شود، مثل آنکه گوش انسان در حال عبادت چیزى بشنود و خاطر به آن متعلق شده مبدأ تخیلات و تفکرات باطنیه [درونى] گردد و واهمه [قوه خیال] و متصرّفه در آن تصرّف نموده از شاخه اى به شاخه اى پرواز کند، یا چشم انسان چیزى ببیند و منشأ تشتّت خاطر [پراکندگى فکر] و تصرّف متصرّفه گردد، یا سایر حواسّ انسان چیزى ادراک کند و از آن انتقالات خیالیه [افکار و خیالات پى در پى] حاصل شود.و طریق علاج این امور را گرچه فرمودند رفع این اسباب است، مثل آن که در بیت [خانه] تاریکى یا محلّ خلوتى بایستد و چشم خود را در وقت نماز ببندد و در مواضعى که جلب نظر مى کند [مکان هایى که او را به خود مشغول مى کند] نماز نخواند، چنانچه مرحوم شهید سعید33 رضوان الله علیه از بعض متعبّدین نقل فرماید که در خانه کوچک تاریکى که وسعت آن به قدر آن باشد که ممکن باشد در آن نماز خواندن [جاى تنگى که به اندازه ایستادن و نشستن یک نفر باشد] عبادت مى کردند. ولى معلوم است این [کار]، رفع مانع نکند و قلع مادّه [عامل را برطرف نکند] ننماید. زیرا که عمده، تصرّف [قوه] خیال است که با منشأ جزئى [کوچکترین تحریکى] کار خود را انجام مى دهد، بلکه گاه شود که در خانه تاریک و کوچک و تنها، تصرّف واهمه و خیال بیشتر شود و به مبادى دیگر براى دِعابه و بازى خود دست آویز شود. پس، قلع مادّه کلّى [رفع کامل موانع] به اصلاح [قوه] خیال و وهم است و ما پس از این اشاره به آن مى کنیم. بلى، گاهى این طور از علاج هم در بعضى از نفوس بى تأثیر و خالى از اعانت نیست، ولى ما دنبال علاج قطعى و قلع سبب حقیقى مى گردیم و آن بدین حاصل نشود.34
ب. موانع درونى
و گاهى تشتّت خاطر و مانع از حضور قلب، از امور باطنه [باطنى و درونى] است. و آن به طریق [طور] کلّى دو منشأ بزرگ دارد که عمده امور به آن دو منشأ برگردد:351. هرزه گردى خیال
«یکى هرزه گردى و فرّار بودن خود طایر [پرنده] خیال است، زیرا که خیال قوّه اى است بسیار فرّار که دائما از شاخه اى به شاخه اى آویزد و از کنگره اى به کنگره اى پرواز کند، و این مربوط به حبّ دنیا و توجّه به امور دنیه [پست و فرومایه] و مال و منال دنیوى نیست، بلکه فرّار بودن خیال خود مصیبتى است که تارک دنیا نیز به آن مبتلا است. و تحصیل سکونت خاطر [به دست آوردن خیال آرام و غیر فرّار] و طمأنینه نفس و وقوف [آرامش] خیال از امور مهمّه اى ست که به اصلاح آن علاج قطعى حاصل شود، و پس از این به آن اشاره مى کنیم».362. حبّ دنیا
«منشأ دیگر، حبّ دنیا37 و تعلّق خاطر به حیثیات [مقام هاى] دنیوى است که رأس خطیئات و اُمّ الأمراض باطنه است که خار طریق اهل سلوک و سرچشمه مصیبات است، و تا دل متعلّق به آن و منغمر [غرق و غوطه ور] در حبّ آن است، راه اصلاح قلوب منسدّ [بسته] و درِ جمله سعادات به روى انسان بسته است. و ما در ضمن دو فصل اشاره به رفع این دو منشأ بزرگ و دو مانع قوى مى نماییم ان شاء الله.»38درمان هرزه گردى خیال
بدان که هر یک از قواى ظاهره و باطنه نفس، قابل تربیت و تعلیم است با ارتیاض [ورزش و تمرین] مخصوص. مثلا، چشم انسان قادر نیست که به یک نقطه معینه یا در نور شدید، مثل نور عین شمس [مستقیم خورشید]، مدّتى طولانى نگاه کند بدون بهم خوردن پلکهاى آن، ولى اگر انسان چشم را تربیت کند، چنانچه بعضى از اصحاب ریاضات باطله [مثل مرتاض ها] براى مقاصدى عمل مى کنند، ممکن است چند ساعت متمادى [پى در پى] در قرص آفتاب نظر را بدوزد بدون آن که چشم بهم خورد یا خستگى پیدا کند و همین طور به نقطه معینى نظر را بدوزد چندین ساعت بدون حرکت، و همینطور سایر قوا حتّى حبس نَفَس [نگه داشتن دم] که - على المحکى [طبق نقل حکایات] - در اصحاب ریاضات باطله کسانى هستند که حبس نَفَس خود کنند مدّتهاى زائد بر متعارف نوع.و از قوایى که قابل تربیت است قوّه خیال و قوّه واهمه است که قبل از تربیت این قوى چون طایرى سخت فرّار و بى اندازه متحرّک از شاخه اى به شاخه اى و از چیزى به چیزى هستند، به طورى که انسان اگر یک دقیقه حساب آنها را نگه دارد مى بیند که چندین انتقال متسلسل [پشت سر هم] با تناسبات بسیار ضعیف ناهنجار [نامربوط و آشفته] پیدا نموده، حتّى بسیارى گمان مى کنند که حفظ طایر خیال و رام نمودن آن از حیز امکان خارج و ملحق به محالات عادیه است [از مواردى است که معمولاً امکان پذیر نیست]، ولى این طور نیست و با ریاضت و تربیت و صرف وقت آن را مى توان رام نمود و طایر خیال را مى توان به دست آورد، به طورى که در تحت اختیار و اراده، حرکت کند که هر وقت بخواهد آن را در مقصدى یا مطلبى حبس کند که چند ساعت در همان مقصد حبس شود.
و طریق عمده رام نمودن آن، عمل نمودن به خلاف است. و آن، چنان است که انسان در وقت نماز، خود را مهیا [آماده] کند که حفظ خیال در نماز کند و آن را حبس در عمل نماید [آن را عملاً حبس کند] و به مجرّد این که بخواهد از چنگ انسان فرار کند آن را استرجاع نماید [بازگرداند]، و در هر یک از حرکات و سکنات و اذکار و اعمال نماز ملتفت حال آن باشد و از حال آن تفتیش نماید و نگذارد سر خود باشد. و این در اوّل امر کارى صعب [سخت] به نظر مى آید، ولى پس از مدّتى عمل و دقّت و علاج حتما رام مى شود و ارتیاض پیدا مى کند.
شما متوقع نباشید که در اوّل امر بتوانید در تمام نماز حفظ طایر خیال کنید، البته این امرى است نشدنى و محال و شاید آنها که مدّعى استحاله شدند [مدعى شدند که این کار غیرممکن است] این توقّع را داشتند، ولى این امر باید با کمال تدریج و تأنّى و صبر و توانى انجام بگیرد. ممکن است در ابتداى امر در عُشر [یک دهم] نماز یا کمتر آن حبس خیال شده حضور قلب حاصل شود، و کم کم انسان اگر در فکر باشد و خود را محتاج به آن ببیند، نتیجه بیشتر حاصل کند و اندک اندک غلبه بر شیطان وهم و طایر خیال پیدا کند که در بیشتر نماز، زمام اختیار آنها را در دست گیرد. و هیچ گاه نباید انسان مأیوس شود، که یأس سرچشمه همه سستیها و ناتوانى ها است و برق امید، انسان را به کمال سعادت خویش مى رساند.
ولى عمده در این باب حسّ احتیاج است که آن، در ما کمتر است، قلب ما باور نکرده که سرمایه سعادت عالم آخرت و وسیله زندگانى روزگارهاى غیرمتناهى نماز است. ما نماز را سر بار زندگانى خود مى شماریم و تحمیل و تکلیف مى دانیم. حبّ به شى ء از ادراک نتایج آن پیدا مى شود، ما که حبّ به دنیا داریم براى آنست که نتیجه آن را دریافتیم و قلب [مان] به آن ایمان دارد و لهذا [به این دلیل] در کسب آن محتاج به دعوت خواهى و وعظ و اتّعاظ (پند و اندرز) نمى باشیم.
آنهایى که گمان کردند نبىّ ختمى و رسول هاشمى صلّى الله علیه وآله دعوتش داراى دو جنبه است: دنیائى و آخرتى، و این را مایه سرافرازى صاحب شریعت و کمال نبوّت فرض کرده اند، از دیانت بى خبر و از دعوت و مقصد نبوّت عارى و برى هستند. دعوت به دنیا از مقصد انبیاء عظام بکلّى خارج، و حسّ شهوت و غضب و شیطانِ باطن و ظاهر، براى دعوت به دنیا کفایت مى کنند، [دعوت به دنیا] محتاج به بعث [برانگیختن] رسل نیست. اداره شهوت و غضب، قرآن و نبىّ لازم ندارد. بلکه انبیاء، مردم را از دنیا باز دارند و تقیید اطلاق [جلوگیرى از آزادى] شهوت و غضب کنند و تحدید موارد منافع نمایند؛ غافل، گمان کند دعوت به دنیا کنند.
آنها مى فرمایند مال را از هر راه تحصیل نکن و شهوت را با هر طریق فرو ننشان - نکاح باید باشد، تجارت و صناعت و زراعت باید باشد - با آن که در کانون شهوت و غضب اطلاق است. پس، آنها جلوگیر اطلاق هستند [مانع آزادى بى قید و شرط شهوت و غضب اند] نه داعى [دعوت کننده] به دنیا. روح دعوت به تجارت، تقیید [محدودیت] و بازدارى از به دست آوردن باطل است، و روح دعوت به نکاح، تحدید [محدود کردن] طبیعت و جلوگیرى از فجور و اطلاق [رهایى] قوّه شهوت است. بلى، آنها مخالف مطلق نیستند چه که [زیرا] آن، مخالف نظام اتمّ است.
بالجمله، ما چون حسّ احتیاج به دنیا نمودیم و آن را سرمایه حیات و سرچشمه لذات دریافتیم، در توجّه به آن حاضر و در تحصیل آن مى کوشیم.
اگر ایمان به حیات آخرت پیدا کنیم و حسّ احتیاج به زندگانى آنجا نماییم و عبادات و خصوصا نماز را سرمایه تعیش [زندگى و خوشى] آن عالم و سرچشمه سعادت آن نشئه بدانیم، البته در تحصیل آن کوشش مى نماییم، و در این سعى و کوشش، زحمت و رنج و تکلّف در خود نمى یابیم، بلکه با کمال اشتیاق و شوق دنبال تحصیل آن مى رویم و شرایط حصول و قبول آن را با جان و دل تحصیل مى کنیم.
اکنون این سردى و سستى که [نسبت به نماز] در ما است از سردى فروغ ایمان و سستى بنیاد آن است، و اِلاّ اگر این همه اخبار انبیاء و اولیاء علیهم السلام و برهان حکما و بزرگان، علیهم الرضوان در ما ایجاد احتمال کرده بود باید بهتر از این، قیام به امر و کوشش در تحصیل کنیم. ولى جاى هزار گونه افسوس است که شیطان، سلطنت بر باطن ما پیدا کرده و مجامع قلب و مسامع [گوش هاى] باطن ما را تصرّف نموده، نمى گذارد فرموده حق و فرستاده هاى او و گفته هاى علما و مواعظ کتابهاى الهى به گوش ما برسد.
اکنون گوش ما گوش حیوانى دنیوى است و موعظه هاى حقّ از حدّ ظاهر و از گوش حیوانى ما به باطن نمى رسد «ذلِک لَذِکرى لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ»39 از وظایف بزرگ سالک إلى الله و مجاهد فی سبیل الله آن است که در خلال مجاهده و سلوک از اعتماد به نفس بکلّى دست کشد و جبلّتا [از ابتدا] متوجّه به مسبّب الاسباب و فطرتا متعلّق به مبدأ المبادى گردد، و از آن وجود مقدس، عصمت و حفظ طلب کند و به دست گیرى آن ذات اقدس اعتماد کند و در خلوات [تنهایى ها] تضرّع به حضرتش ببرد و اصلاح حالش را با کمال جدّیت در طلب بخواهد که جز ذات مقدّس او پناهى نیست. و الحمد لله.40
حبّ دنیا و هرزه گردى خیال
«باید دانست که به حسب فطرت و جبلّت، قلب به هر چه علاقه و محبت پیدا کرد، قبله توجّه آن همان محبوب است [قلب متوجه همان محبوب است]. و اگر اشتغال به امرى، مانع از تفکر در حال محبوب و جمال مطلوب شود، به مجرّد آنکه آن اشتغال کم شود و آن مانع از میان برخیزد، فورا قلب به سوى محبوب خود پرواز نموده متعلّق به دامن آن شود. اهل معارف و صاحبان جذبه الهیه اگر داراى قوّت قلب باشند و متمکن در جذبه و حبّ باشند، در هر مرآتى41، جمال محبوب و در هر موجودى کمال مطلوب را مشاهده نموده و «ما رَاءَیتُ شَیا اِلاّ [وَ] رَاءَیت الله فیهِ وَ مَعَهُ»42 گویند.و اگر سرور آنها فرماید: «لَیغانُ عَلى قَلْبى وَ اِنّى لاَسْتَغْفِرُ الله فی کلِّ یومٍ سَبْعینَ مَرَّة»43 براى آنست که جمال محبوب را در مرآت، خصوصا مرائى کدره چون مرآت بوجهلى دیدن، خود کدورت براى کمّل [کاملان] است. و اگر قلب آنها قوى نباشد و اشتغال به کثرات، مانع از حضور شود، به مجرّد آن که آن اشتغال کم شود طائر قلوب آنها به آشیانه قدس خود پرواز کند و دست آویز جمال جمیل گردد.
و طالبان غیر حق، که در نظر اهل معرفت همه طالب دنیا هستند، نیز هر چه مطلوب آنها است به همان متوجّه و متعلّقند. آنها نیز اگر در حبّ مطلوب خود مفرطند [زیاده روى دارند] و حبّ دنیا مجامع قلوب آنها را گرفته [زوایاى قلوب آنها را تصرف کرده]، هیچگاه از توجّه به آن مسلوب نشوند [دست نکشند] و در هر حال و هر چیز با جمال محبوب خود بسر برند. و اگر حبّ آنها کمتر باشد، در وقت فراغت، قلب آنها به محبوب خود رجوع کند.
آنان که حبّ مال و ریاست و شرف در دل آنها است، در خواب نیز مطلوب خود را مى بینند و در بیدارى به فکر محبوب خود بسر مى برند، و مادامى که در اشتغال به دنیا بسر مى برند [مشغول به دنیا هستند] با محبوب خود هم آغوشند، و چون وقت نماز شود، دل حالت فراغتى مى یابد و فورا متعلّق به محبوب خود مى شود44همچو مجنون در تنازع با شتر گه شتر چربید و گه مجنون حرمیل مجنون پس سوى لیلى روان میل ناقه از پى طفلش دوان
تا آنجا که مى گوید خودش را انداخت به زمین و گفت:
اى ناقه چو هر دو عاشقیم ما دو ضد بس همره نالایقیم (گفتارهاى معنوى، ص 42-41)
جمع بندی و نتیجه گیری
در بیان اهلبیت علیهم السلام قلب از مقامى بس والا و باعظمت برخوردار است. به گونه اى که لقاء حضرت حق را منوط به سلامت قلب و طهارت آن از شهوات را عامل درک درجات بلند دانسته اند.در این نوشتار، با ذکر مطالبى درباره حقیقت قلب و جایگاه آن در وجود انسان به بیان موانع حضور قلب در نماز از دیدگاه امام خمینی (رحمه الله) پرداختیم.
امام راحل، موانع حضور قلب در نماز را به دو گروه موانع بیرونى و درونى تقسیم کرده و از آن جا که موانع درونى از اهمیت بسیار برخوردارند به صورت مبسوط به توضیح و تشریح آن پرداخته اند، همچنین در هر مورد راه حل هایى عملى و کارگشا ارائه نموده اند که خواننده با به کار بستن آنها بتواند این موانع را برطرف نماید.
پینوشتها:
1. مراجعه کنید به کتاب دانشنامه امام على علیه السلام، زیر نظر على اکبر رشاد، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى، چاپ اول، ج1، ص51-50 همراه با گزینش مطالب و اندکى تلخیص و تصرف.2. همان، ص54 ـ 52 همراه با گزینش مطالب و اندکى تلخیص و تصرف.
3. سوره بقره: آیه 74.
4. سوره بقره: آیه 260.
5. سوره حدید: آیه 16.
6. سوره کهف: آیه 28.
7. سوره شعرا: آیه 89.
8. سوره شعرا: آیه 194.
9. سوره مطففین: آیه 14.
10. سوره حج: آیه 46.
11. سوره فتح: آیه 4.
12. سوره مجادله: آیه 22.
13. و هنگامى که از شدت ترس و وحشت، دیدگان به یک سو غلتید و جان ها به حنجره ها رسید. سوره احزاب: آیه 10.
14. و آنان را از روز قیامت، آن روز نزدیک بترسان، آن گاه که جان ها از شدت ترس از جاى کنده شده و به حنجره ها رسیده است. سوره غافر: آیه 18.
15. میزان الحکمه، با ترجمه فارسى، محمد محمدى رى شهرى، ج 10، ص 4980، حدیث شماره 16912.
16. میزان الحکمه، ج 10، ص 4984، حدیث 16930.
17. همان، ص 4992، حدیث 16965.
18. همان، حدیث 16968.
19. همان، حدیث 16985.
20. چهل حدیث، ص 527 ـ 526.
21. همان، ص 123.
22. اشاره است به آیه مبارکه «وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کیفَ تُحْی الْمَوْتى قالَ أَ وَ لَمْ تُو مِنْ قالَ بَلى وَ لکنْ لِیطْمَئِنَّ قَلْبِی» «و آن گاه که إبراهیم گفت: پروردگارا، نشانم ده چگونه مردگان را زنده مى کنى، گفت، مگر ایمان نیاوردى؟ گفت: آرى ایمان دارم، اما براى اینکه دلم آرام گیرد.» (سوره بقره: آیه 260.)
23. عارفان راستین و بزرگان اهل معنا، دنیا را از شدت پستى و حقارت به کفش کن یا «صفّ نِعال» عالم هستى تعبیر کرده اند که پائین تر از آن عدم و نیستى است. و در واقع به همین دلیل، محجوب ترین و ظلمانى ترین عوالم وجود نیز هست. (درس تفسیر حضرت آیت الله جوادى آملى، سوره هود، جلسه دوم.)
24. گاه دلم را کدورتى مى گیرد و من هر روز هفتاد بار از خداوند درخواست آمرزش مى کنم. (مستدرک الوسائل، ج 5، ص 320.)
25. چهل حدیث، ص 123ـ 122.
26. اشاره به زمان قبل از فروپاشى شوروى سابق است.
27. اشاره است به مضمون آیه شریفه: الَّذِینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکرِ الله أَلا بِذِکرِ الله تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ؛ آنان که ایمان آوردند و دلهاشان با یاد خدا آرام گیرد، هان! با یاد خدا دلها آرام گیرد. (سوره رعد: آیه 28.)
28. صحیفه امام، ج18، ص510 ـ 511.
29. من از روى اخلاص، رو به سوى کسى آوردم که آسمان ها و زمین را آفرید. سوره انعام: آیه 79.
30. شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 44ـ43.
31. شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 329ـ330.
32. اشاره است به حالات اهلبیت علیهم السلام هنگام نماز و قبل از آن، که به چند نمونه از آن اشاره مى کنیم.
الف. «جعفرُ بنُ علی القمّی: کانَ النبی صلى الله علیه و آله إذا قامَ إلى الصَّلاةِ تَرَبَّدَ وَجهُهُ خَوفا مِنَ الله تعالى»؛ جعفر بن على قمى: پیامبر صلى الله علیه و آله هر گاه به نماز مى ایستاد، از ترس خداى تعالى، رنگ چهره اش مى پرید. (میزان الحکمه، حدیث 10598.)
ب. «فی تفسیر القُشَیری: أنّهُ کانَ علیه السلام إذا حَضَرَ وقتُ الصلاةِ تَلَوَّنَ و تَزَلزَلَ، فقیلَ لَهُ: مالَک؟ فیقولُ: جاءَ وقتُ أمانَةٍ عَرَضَها الله تعالى على السماواتِ والأرضِ والجبالِ فَأبَینَ أن یحمِلنَها و حَمَلَها الإنسانُ فی ضَعفِی، فلا أدرِی اُحسِنُ إذا ما حَمَلتُ أم لا؟!»؛ در تفسیر قشیرى آمده است: على علیه السلامچون وقت نماز مى شد، رنگش تغییر مى کرد و به خود مى لرزید. به آن حضرت عرض شد: شما را چه شده است؟ فرمود: هنگام امانتى رسیده است که خداى تعالى آن را بر آسمانها و زمین و کوه ها عرضه کرد، اما آنها از پذیرفتن آن خوددارى کردند و انسان به عهده گرفت و من با این ضعف و ناتوانیم نمى دانم آیا از عهده برداشتن این بار به خوبى برمى آیم یا نه. (میزان الحکمه، حدیث 10602.)
ج: «کانَ علیه السلام إذا تَوَضَّأ للصَّلاةِ و أخَذَ فیالدُخولِ فیها اصفَرَّ وَجهُهُ و تَغَیرَ لَونُهُ، فقیلَ لَهُ مرّةً فی ذلک، فقالَ: إنّیاُرِیدُ الوُقُوفَ بینَ یدَی مَلِک عَظِیمٍ»؛ آن حضرت[امام سجاد] علیه السلام هر گاه براى نماز وضو مى گرفت و شروع به نماز خواندن مى کرد، چهره اش زرد مى شد و رنگش مى پرید. یک بار در این باره از ایشان سؤال شد، فرمود: من مى خواهم در پیشگاه پادشاهى بزرگ بایستم. (میزان الحکمه، حدیث 10611.)
د: «أبو أیوبَ: کانَ أبو جعفرٍ و أبو عبدالله علیهم السلام إذا قاما إلى الصَّلاةِ تَغَیرَت ألوانُهُما حُمرَةً و مَرَّةً صُفرَةً، و کأنّما یناجِیانِ شَیئا یرَیانِهِ»؛ ابو ایوب: امام باقر و امام صادق علیهم السلام هر گاه به نماز مى ایستادند رنگ رخسارشان تغییر مى کرد، گاه سرخ مى شد و گاه زرد، گویى باچیزى راز و نیاز مى کنند که او را مى بینند. (میزان الحکمه، حدیث 10618.)
33. منظور، زین الدین الجبعّى العاملى 911-966 ه ق معروف به شهید ثانى است.
34. آداب الصلوة، ص 43-42.
35. آداب الصلوة، ص43.
36. آداب الصلوة، ص 43.
37. یکى از نوآورى هاى حضرت امام قدس سره در تبیین معناى دنیاى مذموم این است که ایشان مى فرمودند: دنیا خود انسان است، دنیایى که ضمیرو قلب انسان متوجه آن است مجموعه اى از «عناوین اعتبارى» است که انسان را به خود سرگرم و مشغول کرده است. مجموعه خودخواهى ها است که انسان در نهان و نهاد خود دارد، شأن من، خانه من، حرف من، نظر من و امثال اینها. تمام این تعلقات ظاهرى که اصالت ذاتى ندارند و مجموعه اى از موهومات و خیالات را تشکیل مى دهند در حکم دنیاى مذموم اند. و گرنه آسمان، زمین، کوه و دریا، فرش و مسکن و لوازم خانه هیچکدام در حکم دنیا نیستند بلکه به میزانى که روح و دل و جان انسان به آنها وابسته است به همان مقدار مانع حرکت و رشد معنوى انسان اند. (بنیان مرصوص امام خمینى، حضرت آیت الله جوادى آملى، ص45ـ44 همراه با گزینش و تصرف)
حضرت امام در این زمینه مى فرمایند:
دنیا گاهى گفته مى شود به نشئه نازله وجود که دار تصرم و تغییر و مجاز است، و آخرت به رجوع از این نشئه به ملکوت و باطن خود که دار ثبوت و خلود و قرار است. و این نشئه از براى هر نفسى از نفوس و شخصى از اشخاص متحقق است. بالجمله، از براى هر موجودى مقام ظهور و ملک و شهودى است، و آن مرتبه نازله دنیاویه آن است، و مقام بطون و ملکوت و غیبى است، و آن نشئه صاعده اخرویه آن است. و این نشئه نازله دنیاویه گرچه خود بذاته ناقص و اخیره مراتب وجود است ولى چون مهد تربیت نفوس قدسیه و دار التحصیل مقامات عالیه و مزرعه آخرت است، از احسن مشاهد وجودیه و اعز نشأت و مغتنم ترین عوالم است پیش اولیا و اهل سلوک آخرت.
و اگر این مواد ملکیه و تغییرات و حرکات جوهریه طبیعیه و ارادیه نبود و خداى تعالى مسلط نکرده بود بر این نشئه تبدلات و تصرمات را، احدى از نفوس ناقصه به حد کمال موعود خود و دار قرار و ثبات خود نمى رسید، و نقص کلى در ملک و ملکوت وارد مى شد. و آنچه در لسان قرآن و احادیث وارد شده از مذمت این عالم در حقیقت به خود او رجوع نمى کند، به حسب نوع و اکثریت، بلکه به توجه به آن به علاقه قلبیه و محبت به آن رجوع مى کند.
پس، معلوم شد که از براى انسان دو دنیاست: یکى ممدوح و یکى مذموم. آنچه ممدوح است، حصول در این نشئه که دار التربیة و دار التحصیل و محل تجارت مقامات و اکتساب کمالات و تهیه زندگانى سعادتمند ابدى است که بدون ورود در اینجا امکان پذیر نیست. چنانچه حضرت مولى الموحدین و امیر المو نین، صلوات الله علیه، در یکى از خطبه هاى خود مى فرماید ـ پس از آنکه شنید از یک نفر که ذم دنیا مى کند ـ:إِنَّ الدُّنْیا دَارُ صِدْقٍ لِمَنْ صَدَقَهَا وَ دَارُ عَافِیةٍ لِمَنْ فَهِمَ عَنْهَا وَ دَارُ غِنًى لِمَنْ تَزَوَّدَ مِنْهَا وَ دَارُ مَوْعِظَةٍ لِمَنِ اتَّعَظَ بِهَا مَسْجِدُ أَحِبَّاءِ الله وَ مُصَلَّى مَلَائِکةِ الله وَ مَهْبِطُ وَحْی الله وَ مَتْجَرُ أَوْلِیاءِ الله اکتَسَبُوا فِیهَا الرَّحْمَةَ وَ رَبِحُوا فِیهَا الْجَنَّةَ ...[همانا دنیا سراى راستى است براى آنکه با آن از در راستى درآید؛ و سراى دُرستى است براى آنکه آن را دریابد؛ و سراى بى نیازى است براى آنکه از آن توشه برگیرد؛ و سراى پند است براى آنکه از آن پند گیرد. دنیا سجده گاه دوستداران خدا، و نمازخانه فرشتگان خدا، و جاى فرود وحى خدا و بازار یاران خدا است که در آن رحمت را به دست آورند و بهشت را سود برند، [نهج البلاغه فیض الاسلام، ص1138، حکمت126]، و قول خداى تعالى: «وَ لَنِعْمَ دارُ الْمُتَّقِینَ». به حسب روایت عیاشى از حضرت باقر علیه السلام، تفسیر به «دنیا» شده است.
پس، عالم ملک، که مظهر جمال و جلال است و حضرت شهادت مطلقه است، به یک معنى مذمتى ندارد، و آنچه مذموم است دنیاى خود انسان است، به معنى وجهه قلب به طبیعت و دلبستگى و محبت آن است که آن منشأ تمام مفاسد و خطاهاى قلبى و قالبى است. چنانچه در کافى شریف از جناب صادق علیه السلام، حدیث مى کند: قال علیه السلام: رأس کلّ خطیئة حبّ الدّنیا.
و عن أبی جعفر علیه السلام:
ما ذئبان ضاریان فی غنم لیس لها راع، هذا فی أوّلها و هذا فی آخرها، بأسرع فیها من حبّ المال و الشّرف فی دین المومن. [اگر دو گرگ در گله بى شبان رها شوند، یکى از آنها در اول گله و یکى در آخرش زودتر آنها را هلاک نمى کنند از حب شرف و حب دنیا که دین مؤمن را از او مى گیرند. اصول کافى، ج 2، ص 315]
پس، تعلق قلب و محبت دنیا عبارت از دنیاى مذموم است، و هر چه دلبستگى به آن زیادتر باشد، حجاب بین انسان و دار کرامت او و پرده مابین قلب و حق بیشتر و غلیظ تر شود. و آنچه در بعضى از احادیث شریفه است که از براى خدا هفتاد هزار حجاب است از نور و ظلمت حجابهاى، ظلمانى تواند همین تعلقات قلبیه باشد به دنیا. و هر قدر تعلقات بیشتر باشد، حجابها زیادتر است. و هر چه تعلق شدیدتر باشد، حجاب غلیظ تر و خرق آن مشکل تر است. (چهل حدیث، ص 120ـ121).
همچنین در کتاب آداب الصلوة در بیان مراتب طهارت قلب از نجاسات باطنى مى فرمایند: «براى تطهیر آن [قلب] مراتبى است که به بعضى از آن به مناسبت این اوراق اشاره مى شود:
یکى، تطهیر از حبّ دنیا است، که رأس کلّ خطیئات و منشأ تمام مفاسد است، و تا انسان را این محبّت در قلب است، ورود در محضر حق برایش میسّر نشود و محبّت الهیه، که امّ الطّهارات است، با این قذارت صورت نگیرد. و شاید در کتاب خدا و وصیتهاى انبیاء و اولیاء علیهم السلام، و خصوصا حضرت امیر المو نین سلام الله علیه به کمتر چیزى مثل ترک دنیا و زهد در آن و پرهیز از آن، که از حقایق تقوى است، اهمیت داده باشند. و این مرتبه از تطهیر حاصل نشود جز به علم نافع و ریاضات قویه قلبیه و صرف همّت در تفکر و معاد و مشغول نمودن قلب به اعتبار در افول و خراب دنیا و کرامت و سعادت عوالم غیبیه». (آداب الصلوة، ص 93-92.)
38. آداب الصلوة، ص 43.
39. [موعظه هاى حق] براى کسى مؤثر است که دلى آگاه داشته باشد و با توجه کامل به کلام حق گوش سپارد. سوره ق: آیه 37.
40. آداب الصلاة، ص 47 -43.
41. عارفان، هر موجودى را آیینه اى مى دانند که محل ظهور و تجلى اسماء و صفات حضرت حق سبحانه و تعالى است و در واقع، هر موجودى که در عالم هستى حضور دارد به نحوى از انحا، خبر از کمال مطلق و جمال لایتناهى مى دهد.
42. چیزى را ندیدم مگر آن که خدا را در آن و با آن دیدم. این جمله از امیرالمؤمنین على علیه السلامنقل شده است، علم الیقین، ج 1، ص 49.
43. گاهى بر دلم غبارى مى نشیند و من هر روز هفتاد بار از خدا آمرزش مى طلبم. این جمله از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله، نقل شده است: مستدرک الوسایل، ج 5، ص 320.
44. استاد شهید مطهرى قدس سره با ذکر داستانى از مولوى، چگونگى اشتغال انسان به محبوب خود و تعلق خاطر قلب به آن را بسیار زیبا بیان کرده اند که ذکرش در اینجا بسیار مناسب است، ایشان مى فرمایند: «مجنون به قصد اینکه برود به منزل لیلى شترى را سوار بود و مى رفت و از قضا آن شتر کره اى داشت، بچه اى داشت شیرخوار. مجنون براى اینکه بتواند این حیوان را تند براند و در بین راه معطل کره او نشود، کره را در خانه حبس کرد و در را بست، خود شتر را تنها سوار شد و رفت. عشق لیلى، مجنون را پر کرده بود، جز درباره لیلى نمى اندیشید. اما از طرف دیگر، شتر هم حواسش شش دانگ دنبال کره اش بود و جز درباره کره خودش نمى اندیشید.
کره در این منزل است و لیلى در آن منزل، این در مبدأ است و آن در مقصد. مجنون تا وقتى که توجه داشت به راندن مرکب، مى رفت. در این بینها حواسش متوجه معشوق مى شد، مهار شتر از دستش مى رفت. شتر وقتى مى دید مهارش شل شده، یواشکى برمى گشت به طرف منزل. یک وقت مجنون متوجه حال خودش مى شد، مى دید دو مرتبه به همان منزل اول رسیده شتر را برمى گرداند، باز شروع مى کرد به رفتن. مدتى مى رفت، دوباره تا از خود بى خود مى شد، حیوان برمى گشت. چند بار این عمل تکرار شد.