سیره عملى امام خمینی در عرصه سیاست

در این نوشتار، به اختصار سیره عملى حضرت امام خمینی قدس سره الشریف در عرصه مسایل انقلاب، جهان اسلام و سیاست بیان خواهد شد.
1 ساعت و 54 دقیقه پیش
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سیره عملى امام خمینی در عرصه سیاست

طرح مسأله و ضروت بحث

در عصرى که جلوه ها و جاذبه ها و هیاهوى الگوى هاى غربى، جامعه بشرى را مورد هجوم بى امان خود قرار داده است و در غوغاى دنیاگرایى، ردپاى معنویات گم شده است، لازم است با معرفى الگوهاى فضیلت و کمال، چگونه بودن و چگونه زیستن را به دیگران و به ویژه نسل جوان و آینده ساز کشور اسلامى مان بشناسانیم.

بى شک یکى از ناب ترین الگوها در عصر حاضر که مجموعه اى از صفا و پاکى، خداجویى و وارستگى، خلوص و خشیت، رضا و صبر، آگاهى اجتماعى و باطل ستیزى، حق خواهى و... را در خود جمع نموده بود، رهبر کبیر انقلاب اسلامى ایران حضرت امام خمینى قدس سره الشریف بود. مردى از تبار حماسه و از قبیله خورشید که آواى کفرشکن و نهیب ستم سوزش بر صحیفه تاریخ نقش بست، هم او که جلوه اى از ذوالفقار شب شکاف على علیه السلام را با جرقه اى از مناجات شبانه او، به ارث برده بود. آن عزیز، صاحب ویژگى هایى منحصر به فرد بود که به اعتراف دوست و دشمن، تحولى ژرف و عمیق در میان مسلمانان کشورهاى اسلامى و به ویژه جوانان تشنه حق و عدالت ایجاد کرد و او را به عنوان «اسوه اى حسنه» براى همه انسان هاى حق طلب در عصر تمدن فریبنده غرب مطرح ساخت.

در این نوشتار، به اختصار سیره عملى حضرت امام خمینی قدس سره الشریف در عرصه مسایل انقلاب، جهان اسلام و سیاست بیان خواهد شد.
 

درس امام تعطیل شد

مرحوم آیت الله  کاشانى را به دلیل درگیرى ها و مخالفتهایى که با مصدق داشت، از شخصیت و منزلت اجتماعى محروم کردند و درنتیجه ایشان مریض شدند. تنها کسى که از قم به عیادت آیت الله  کاشانى رفت، حضرت امام خمینى(ره) بودند. به همین مناسبت، حوزه درس اصول حضرت امام، تعطیل شد.

امام به همه جهات عنایت داشتند. چرا که عیادت از آقاى کاشانى نه به عنوان مسلمانى بود که از یک بیمار عیادت مى کند و نه به عنوان روحانى اى که به دیدن روحانى دیگر مى رود. وقت امام با ارزش تر از این بود که صرف چنین کارهایى شود، ایشان وقت خود را براى امور واجب مصرف مى کردند.

این که امام براى این عیادت، درس اصول خود را تعطیل مى کنند، به این دلیل بوده است که به همه بگویند به مبارزه و دفاع و حفظ اسلام ارج مى نهند.1
 

رضاخان نمى فهمد سیاست با سین است یا صاد

در دوران نوجوانى که تازه با علوم قدیم آشنا شده بودم، اوایل دوران محمدرضا پسر رضاخان بود که در مشهد مطالبى از جانب کسروى و هوادارانش در میان مردم پخش شده بود. این مطالب، حملات ناجوانمردانه اى به دین و مسایل دینى بود که سخت مردم را آزرده بود. در آنجا براى اولین بار کتاب پربار و بسیار ارزشمند و مثبتى به نام کشف الاسرار نوشته حضرت امام ، به دستم رسید. سطر سطر آن کتاب، بر شعف من و دوستانى که با هم آن کتاب را مى خواندیم، مى افزود. چرا که دیدیم مردى با صراحت لهجه و وضوح قلم و جرأت کامل، حملاتش را بر ضد دشمنان دین شروع کرده است و بى پرده و صاف سخن مى گوید.

از چیزهایى که الان در ذهن دارم، این است که ایشان در آن دوران قدرت دودمان پهلوى، در آن کتاب نوشته بودند:
«رضاخان سوادکوهى که نمى فهمد سیاست با سین است یا با صاد...»؛ این جمله مرا تکان داد که چطور ایشان یکباره با آن صراحت، حمله را به آن نقطه رسانده بودند که دیگر چیزى براى آن ها باقى نمى گذاشت.

گرچه این تعبیر را در نوجوانى نمى توانستم بیان کنم، ولى همان جا از ذهن من گذشت که ایشان یکى از ذخایر شیعه و یکى از نعمت ها و لطف هاى پنهان الهى است که خدا براى پیشبرد جامعه قرار داده است.2
 

بدبخت، بیچاره، کمى تامّل کن

قبل از پانزده خرداد1342 بود؛ رژیم که دیده بود موج انقلاب سراسر ایران را فراگرفته است، علما و گویندگان روحانى تهران را به ساواک احضار کرده و از آن ها خواسته بود که حول سه محور شاه، اسرائیل و اسلام حرف نزنند. وقتى این خبر به گوش امام رسید، ایشان در سخنرانى روز سیزده خرداد بیش از ده سطر علیه اسرائیل سخن گفتند:
اسرائیل نمى خواهد در این مملکت روحانیت باشد، اسرائیل نمى خواهد در این مملکت مسلمان باشد، اسرائیل مى خواهد ملت را به خاک و خون بکشد، اسرائیل مى خواهد در این مملکت زراعت را فلج کند، تجارت را از بین ببرد... بعد هم خطاب به شاه فرمودند:
بدبخت! بیچاره، چهل و پنج سال از عمرت مى رود؛ کمى تأمل کن. کمى تدبر کن. من نمى خواهم روزى اگر اربابها بخواهند تو را ببرند، مردم جشن چراغانى کنند...3
 

از سخنرانى فردا صرف نظر کنید

بعد از آزادى امام از تهران و رفتن ایشان به قم، روزنامه اطلاعات نوشته بود: روحانیت با دولت سازش کرد.
امام وقتى که متوجه موضوع شدند، تصمیم گرفتند فرداى آن روز این خبر دروغ را تکذیب کنند. دولت طاغوت هم پى برده بود که این صحبت براى آن ها گران تمام مى شود؛ به همین خاطر یک نفر از رؤساى سازمان امنیت به نام مولوى را به قم فرستادند تا با امام صحبت کند و ایشان را متقاعد کند که از صحبت درباره این خبر بپرهیزند. او خطاب به امام گفت:
دیدید عرض کردم این حبس و زندان تمام مى شود و شما هم به قم تشریف مى برید؟ امام در جواب گفتند:
من هیچ اصرارى نداشتم که به قم بیایم، زیرا در این جا وظایفم بیشتر است و در آنجا کمتر بود. بعد آن مرد شروع به اظهار علاقه و محبت هاى عجیب و غریب کرد و گفت: ما خیلى ارادتمندیم و دستگاه دولت خیلى به شما علاقه دارد و شخص شاه به شما علاقه دارد و مملکت مرجع مى خواهد و... چاکر هم آمده است خدمتتان عرض کند که از سخنرانى فردا صرف نظرکنید و ما هم قول مى دهیم که بعد از این به اوامرتان توجه کنیم. امام بدون هیچ رودربایستى فرمودند:
دو دو تا، چهار تا! یا این که شما به آن روزنامه دیکته کرده اید که بنویسد، و ظاهراً هم همین طور است، یا این که خودش گفته است.

اگر شما گفته باشید، با شما طرف هستم و در صورتى که شاه این کار را کرده باشد، با او طرف هستم.4
 

کارى نکن بگویم بیرونت کنند

در عاشوراى سال 42 قرار بود امام سخنرانى کنند. از طرفى کماندوهاى شاه هم در مدرسه فیضیه مستقر بودند، هیاهوى عجیبى در شهر حکمفرما بود وشایع شده بود که امروز خطر زیادى امام را تهدید مى کند، بهتر است امروز به فیضیه نیایند. اما ایشان قبول نکردند و حتى حاضر هم نشدند در یک ماشین سربسته باشند. از این جهت در یک جیپ روباز و در میان مردم وارد مدرسه فیضیه شدند و با همان صراحت لهجه خطاب به شاه گفتند: مردک کارى نکن که بگویم از این مملکت بیرونت کنند.5
 

ما هم به کماندوهاى خود دستور مى دهیم

سال 42 صبح روز عاشورا، در حالى که امام در منزل خود در میان مردم نشسته بودند و به سخنان گوینده اى که ذکر مسایل مذهبى مى کرد، گوش مى دادند؛ یکى از مقامات ساواک خود را به ایشان رساند و پس از معرفى خود اظهار داشت: من از طرف اعلى حضرت مأمورم به شما ابلاغ نمایم که اگر بخواهید در مدرسه فیضیه سخنرانى کنید، با کماندوها به مدرسه مى ریزیم و آنجا را به آتش و خون مى کشیم.

قائد بزرگ بدون این که خم به ابرو بیاورند بى درنگ پاسخ دادند:
ما هم به کماندوهاى خود دستور مى دهیم که فرستادگان اعلى حضرت را تأدیب نمایند!6
 

لیاقت رهبرى را تنها فقیه سیاست مدار داراست

هنگامى که نام امام نزد آیت الله  میلانى7 برده مى شد، مى فرمودند: سلام الله  علیه. شخصى معترض بود، فرمودند:
ساکت باش فلانى! اینجا مسأله تقلید در بین نیست که گفته شود فلانى اعلم است یا من؟ بحث رهبرى است و چنین نمى باشد که هر مجتهدى لیاقت رهبرى داشته باشد، لیاقت رهبرى را تنها فقیه سیاستمدار دارا است که عالم به زمان خویش باشد و در راه خدا از ملامت ملامتگران هراسى نداشته باشد و اکنون داراى این مشخصات کسى جز آیت الله  خمینى نمى باشد.8
 

نمى توانم ساکت باشم

یکى از روحانیان که فرح ـ زن شاه ـ از بستگان اوست، نقل مى کرد: سرهنگ مولوى که مسؤول دستگیرى امام در روز پانزده خرداد 1342 بود، به قم آمده بود و از من خواست که از امام وقت بگیرم تا به خدمت ایشان برود. وقتى به خدمت امام رفتیم، سرهنگ مولوى گفت:
تصدقتان بروم، بنده از مخلصان شما هستم، نوکر شما هستم، من مقلد شما هستم، چاکر شما هستم و از طرف شاه هم براى شما پیامى دارم. پیام این است که شاه، سلام خدمتتان رسانده و عرض کرده که تمام آن مقام و رتبه اى که دستگاه براى مرحوم بروجردى قائل بود، عیناً براى شما هم قائل است. فقط کارى به کار دولت و دستگاه نداشته باشید. در این صورت شما کاملاً احترامتان محفوظ است. سرهنگ همین طور حرف مى زد که امام فرمودند:
من، اگر جایى وظیفه شرعى ام ایجاب کند، نمى توانم ساکت بنشینم.9

 

خمینى هر جا برود، آنجا را کربلا و نجف مى کند

اواخر ماه مبارک رمضان بود که چند نفر از صاحب منصبان عراقى خدمت امام رسیدند و گفتند: ما در برابر دولت ایران تعهداتى داریم که براساس آن نمى توانیم به شما اجازه فعالیت سیاسى بدهیم. امام فرمودند:
اگر شما در برابر دولت تعهد دارید، من هم در برابر ملت تعهداتى دارم که نمى توانم دست از فعالیت سیاسى بردارم. اگر ممانعت کنید و نگذارید در این جا کارم را انجام دهم، از عراق خواهم رفت. خیال نکنید من به نجف و کربلا چسبیده ام! خیر. خمینى هر جا برود، آنجا را کربلا و نجف مى کند.10
 

منکر ولایت فقیه، طعم فقه را نچشیده است

بنده از اوّل درس امام در بحث ولایت فقیه ایشان حاضر بودم. وقتى که متن درس را از نوار پیاده مى کردند، آقاى شیخ حسن کروبى آن را به منزل ما مى آوردند و بنده آن را به عربى ترجمه مى کردم. بنده با این مسأله خوب آمیخته شدم، زیرا هم در جلسه درس ایشان بودم و هم در ترجمه اش دست داشتم.

من عشق خاصى به درس ایشان داشتم. شب مى نشستم و درس رامى نوشتم و احیاناً فرداى آن روز، نوشته هایم را به امام نشان مى دادم. بعضى اوقات به مواردى که اشکال داشتم، پاورقى مى زدم.

یک شب نشسته بودم و درس مى نوشتم که بلندگو بنا کرد به صداکردن. من ناراحت شدم و با خود گفتم: این وقت شب چرا بلندگو روشن کرده اند؟ یک وقت متوجه شدم که اذان صبح است. یعنى به خاطر علاقه اى که به نوشتن این درس داشتم، اصلاً متوجه وقت نبودم. صاحب جواهر عبارتى دارد که من در کتاب ولایت فقیه آن را نقل کرده ام. او مى گوید:
«اگر کسى منکر ولایت فقیه شود، اصلاً طعم فقه را نچشیده».  یعنى بویى از عالم فقاهت نبرده است.11
 

من هم نسبت به اسلام و ملّت تعهد دارم

رییس اطلاعات [دولت عراق] آمد پیش من و راجع به این که شما ملت ایران را مسلح نکنید، شما فعالیت نکنید، ما تعهداتى داریم نسبت به دولت ایران. من گفتم:
خوب شما تعهداتى نسبت به دولت ایران دارید، امّا من نسبت به آن تعهد ندارم و ما هم تعهداتى خودمان داریم نسبت به اسلام و نسبت به ملت خودمان. ما به کار خودمان ادامه مى دهیم، شما هر کارى که مى خواهید بکنید. گفت:
آخر شما هى اعلامیه مى دهید. هر روز یک نوارى مى فرستید و چه مى کنید. شما کمش کنید. گفتم: نه، من اعلامیه مى دهم، نوار هم پر مى کنم و مى فرستم، منبر هم اگر رفتم صحبت مى کنم. اینها چیزى است که من نمى توانم کنارشان بگذارم.12
 

گوش به فرمان امام زمان علیه السلام

شیخى بود پیرمرد و مازندرانى، ایشان بى سبب به امام خوش بین نبود، حتى به بعضى ها مى گفت: به درس امام نروید. طبق معمول که امام ساعت ده و ربع به درس تشریف مى بردند، من با عجله مى آمدم که همراه امام به درس بروم و امام تنها نباشند.

روزى دیدم این شیخ پیرمرد درِ بیرونى منزل امام را مى بوسید و گریه مى کرد. من با تعجب به ایشان نگاه کردم، شیخ تا چشمش به من افتاد گفت:
«الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی هَدانا لِهذا وَ ما کنّا لِنَهْتَدِی لَوْلا أَنْ هَدانَا الله »13؛ گفتم: مگر چه شده؟ گفت: درس مى روید؟ آقا به درس مى آیند؟ گفتم: بلى. گفت: من هم براى درس به مسجد مى آیم. در همین حال در باز شد و امام به بیرون تشریف آوردند. من و او همراه آقا روانه مسجد شدیم ولى آن شیخ از خجالت از کوچه دیگرى به مسجد آمد. من دم در مسجد نشسته بودم، آقا که مشغول درس گفتن بودند آن شیخ آمد نزد من نشست و گفت:
تو که مى دانى من نسبت به آقا براى توّهماتى بدبین بودم، ولى یک شب در خواب دیدم در حضور حضرت امیر علیه السلام هستم و عده اى صف کشیده و دور هم نشسته اند، یکى یکى نگاه کردم دیدم هر کدام قیافه شان مطابق سنشان است، دوازدهمى را گفتند حضرت مهدى علیه السلام است، از قیافه ایشان نور مى بارید و خیلى زیبا و ملکوتى بودند و در آخر صف نشسته بودند.

بعد علماى گذشته یکى یکى از مقبره مقدس اردبیلى بیرون آمدند. وقتى هر کدام از علما وارد مى شدند این دوازده نفر به آن ها احترام مى کردند. ناگهان دیدم آقاى خمینى از در وارد شدند و شما هم به دنبالشان هستید. آن آقاى دوازدهمى تا چشمش به آقاى خمینى افتاد بلند شد بعد یازدهمى هم بلند شد، یک مرتبه دیدم همه بلند شدند، بعد همه نشستند ولى آقاى دوازدهمى ایستاد و گفت:
روح الله ! آقاى خمینى عبایش را جمع کرد و گفت: بله. آقا فرمود: بیا جلو. آقاى خمینى، تند تند رفت جلو. وقتى خدمت امام زمان علیه السلام رسید دیدم یک ربع ساعت گوش آقاى خمینى نزدیک دهان امام زمان بود و امورى را متذکر مى شدند و حضرت امام عرض مى کرد: چَشم، فلان کار را انجام دادم، یا انشاء الله انجام مى دهم. درست ربع ساعت تند تند حضرت توى گوش آقا چیزهایى گفتند. وقتى مطالب تمام شد آقاى خمینى مقدارى فاصله گرفت و حضرت رفتند که بنشیند. آقاى خمینى دستى تکان داد و آن یازده نفر تعظیمى کردند و آقاى خمینى عقب عقب برگشت و به حرم نرفت. من گفتم چرا آقاى خمینى به حرم نرفت؟ گفتند: حضرت امیر اینجا نشسته کجا برود.14
 

حضرت بقیة الله  فرموده اند

یک روز منزل آقاى فاضل لنکرانى15 از استادان حوزه علمیه قم بودم. ایشان به نقل از یکى از دوستانشان تعریف کردند که:
در نجف اشرف درخدمت امام بودیم و صحبت از ایران به میان آمد، من گفتم: این چه فرمایشهایى است که در مورد بیرون کردن شاه از ایران مى فرمایید؟ یک مستأجر را نمى شود از خانه بیرون کرد، آن وقت شما مى خواهید شاه مملکت را بیرون کنید؟ امام سکوت کردند. من فکر کردم شاید عرض مرا نشنیده اند. سخنم را تکرار کردم. امام برآشفتند و فرمودند: فلانى!

چه مى گویى؟ مگر حضرت بقیه الله  امام زمان، صلوات الله  علیه، به من (نستجیر بالله ) خلاف مى فرمایند؟ شاه باید برود.16
 

اثر نوار کاست

در مقاطع حساس و شرایطى که ملت نیاز به راهنمایى هاى امام و سخنان هشداردهنده ایشان پیدا مى کرد، امام سخنرانى مى کردند و سخنانشان بر نوار کاست ضبط و به ایران فرستاده مى شد. این نوارها که در میان مردم دست به دست مى گشت، در انتقال پیامهاى رهبر بسیار مؤثر بود. روزنامه گاردین در این مورد نوشته بود: یک نوار کاست سخنان آقاى خمینى به اندازه یک پارتیزان در پیشبرد مبارزه نقش دارد.17
 

پیام شاه به امام

در پاریس که بودیم رفت و آمدهاى وسایل، مخفى و بعضى وقتها آشکار بود، براى این که ما را وادار کنند که دست برداریم. مى گفتند هر چه مى خواهید مى دهیم، هر کارى بخواهید مى کنیم. خود شاه، شاه سابق با وسایل پیغام داد که من مملکت را تسلیم شما مى کنم و من همین شاهى باشم در صورت، و همه کارها در دست شما باشد و من به او اعتنا نکردم و این قدرت الهى بود که ما را کمک مى کرد.18
 

غیر از احمد کسى سوار نشود

جایى از ماشین را که قرار بود امام در آن بنشینند، ضد گلوله کرده بودم. یعنى هم پشت سر خودم شیشه گذاشته بودم و هم پشت سر امام و هم طرف چپ و راست ماشین. در بدنه ماشین فولاد مقاوم و شیشه هاى ضدگلوله تعبیه شده بود. امام نگاهى کردند و گفتند:
من مى خواهم جلو بنشینم. خوب، امام بودند و کارى نمى شد کرد. ما منتظر بودیم که آقاى مطهرى بیایند؛ ایشان رفته بودند داخل جمعیت. ناگهان دیدم آقاى صباغیان19 داخل ماشین نشسته است. امام نگاهى کردند و فرمودند:
این آقا بیایند پایین. ایشان گفتند: قرار است من هم باشم. امام فرمودند: بیایید پایین و غیر از احمد کسى سوار نشود.
 
وى قدرى مقاومت کرد که: حتماً باید باشم و مأموریت دارم، امام نیمه عصبانى فرمودند: بیا پایین. ایشان آمد پایین و احمد آقا عقب ماشین نشستند.20
زن ها شاه را بیرون کردند
روز پانزده بهمن، یعنى سومین روز ملاقات حضرت امام بود که خواهران به ملاقات امام آمدند. هنگام شب ما از اورژانسى که در مدرسه مستقر کرده بودیم، آمار گرفتیم و متوجه شدیم که آن روز حدود هشتصد و هفده نفر از خانم‌ها غش کرده بودند.

وقتى که آن ها غش مى کردند، مجبور بودیم آن ها را روى برانکارد قرار دهیم و مواظب باشیم که مو و دست و پاى آن ها پیدا نباشد. این مسأله به حضرت امام عرض شد و پیشنهاد شد که: اجازه دهید خانمها به ملاقات شما نیایند. با شنیدن این جمله امام فرمودند:
شما خیال مى کنید که اعلامیه هاى من یا سخنرانى هاى شما شاه را بیرون کرد؟! همین زنها شاه را بیرون کردند. با آن ها به احترام رفتار کنید.21
 

قصه اى بسیار جالب

قصه اى که در نظر من خیلى جالب است این بود که یکى از اشخاص به من گفت: در خیابان تهران دیدم که در این تظاهرات، یک زنى یک کاسه اى دستش هست این طور ایستاده و تویش هم پول هست. من فکر کردم که خوب این حالا فقیر هست و پولى مى خواهد. پیرزن هم بود. گفت: وقتى که نزدیک شدم و از او استفسار کردم، گفت: امروز تعطیل است این جا هم مرکز تلفن است، من این را نگه داشته ام که هر که بخواهد تلفن کند این پول را بردارد و بیندازد آنجا و تلفن کند. این یک قضیه کوچک [و] جزیى است، امّا معنایش زیاد است. این جزو همان تحولهایى است که [به برکت انقلاب] پیدا شد.

یا کسى باز نقل مى کرد که اگر یک ساندویچى را به یک نفر تعارف مى کردند دراین اجتماعات ایشان [مى]گفت: من خودم دیدم این تکه تکه مى کرد، لقمه لقمه هى به این و آن مى داد تا آخر، اینها یک مسائلى است که به نظر اولى کوچک مى آید، لکن اینها بزرگ است.22

سیره عملى امام خمینی در عرصه سیاست

به اسلام وفادار باشید

هى دم از غرب چقدر مى زنید! چقدر میان تهى شدید! [که مى گویید] باید احکام اسلام را با احکام غرب بسنجیم! چه غلطى است [این حرف]؟

شکر نعمت این است که به اسلام وفادار باشید. من به شما اخطار مى کنم که به اسلام وفادار باشید. من شما را نصیحت مى کنم. من در همین مدرسه، شاه را نصیحت کردم و نشنید، شما که چیزى نیستید. عصر عاشورا من [به شاه] گفتم: کارى نکن که ملت تو را بیرون کند! نشنید و کارى کرد که ملت بیرونش کرد.23
 

به ولایت فقیه اشکال مى کنید؟!

این روحانیون بودند که شما را آزاد کردند، حالا قلم هایتان رابه ضد روحانیون قلم فرسایى مى کنید؟! شما کجا بودید آن وقتى که روحانیون حبس مى رفتند؟ آن وقتى که پاى روحانى ما را ارّه کردند شما کجا بودید؟ آن وقتى که با روغن پاى روحانى ما را سوزاندند، شما کجا بودید؟ حالا سر درآوردید و حرف مى زنید و نمى دانم به ولایت فقیه اشکال مى کنید؟ نمى دانم مجلس را مى خواهید منحل بکنید؟ مگر شما قدرت این را دارید؟ توى دهنتان مى زنم من. دست بردارید از این حرفها، از این مزخرفات.24
 

عامل نگرانى من

من در تمام طول این مدت از باب این که مقابله بین ما و دستگاه جبار و کفر و اینها بود نگرانى نداشتم، لکن حالا نگرانم. توطئه ها و دسته بندیهایى که مخالفین دارند، این چیز مهمى به نظر من نیست، آنچه مهم است این ناسازگاریهایى [است] که در ارگانهاى اسلامى است. مملکت اسلامى [است] همه طبقات به هر کجا که بروى با هم توافق ندارند و مرتباً دعوت به توافق مى کنند همه، لکن خودشان [با] هم توافق ندارند، این موجب نگرانى است.25
 

مجهز شوید براى مقابله

سفرى به همدان رفتم و یکى از آقازاده هاى همدان پیش من آمد و یک ورقه [نقشه] بزرگ آورد که مال همدان بود. تمام جاهایى که در همدان هست، دهات، روستاها در آن ثبت بود و نقطه هایى به شکل هاى مختلف در آن دیده مى شد. پرسیدم: این نقطه ها چیست؟ گفت: هر نقطه علامت این است که چیزى، معدنى هست، مس هست، نفت هست، طلا هست و [خارجى ها] عکس بردارى کردند. نقطه ها علامت چیزى هستند. و این را شنیده اید که وقتى اتومبیل نبود، آن ها [بیگانگان ]مى آمدند در ایران و با شتر حرکت مى کردند. حتى کویرهاى این جا را دیدند و از همه چیزهایى که داریم آن ها مطلع هستند، کسى نمى داند که چه مجموعه اى در این [کشور] هست و باید مجهز باشیم براى مقابله.26
 

امام دلدارى دادند

شبى که خبر شهادت دکتر بهشتى و یارانش به دفتر امام رسید نمى دانستیم این خبر را چگونه به گوش امام برسانیم، چون امام شهید بهشتى را از جان و دل دوست داشتند. به رادیو تلوزیون اطلاع داده شد که خبر را شب پخش نکنند، چون امام آخر شب اخبار را گوش مى کردند.

قرار شد فرداى آن روز حاج احمد آقا و آقاى هاشمى بیایند به نحوى خبر را به امام اطلاع دهند که براى امام سکته اى پیش نیاید. در خانه هم سفارش شد که رادیو را از بالاى سر امام بردارند، چون ممکن بود خبر، ساعت هفت یا هشت صبح پخش شود. جالب اینجاست که وقتى خانم ها قبل از ساعت هفت مى رفتند که رادیو را بردارند، امام به آن ها مى فرمایند:
رادیو را بگذارید سر جاى خود، من جریان را از رادیوهاى خارجى شنیدم. و جالبتر این که وقتى حاج احمد آقا و آقاى هاشمى خدمت ایشان رفتند، امام به آن ها دلدارى دادند و فورا دستور تشکیل مجلس ترمیم کابینه و انتخاب رییس دیوان عالى را صادر فرمودند.27

ترور آیت الله  خامنه اى

وقتى در سال 60 قضیه ترور آیت الله خامنه اى پیش آمد من در تهران بودم. همه درمانده بودند که این خبر را چگونه به امام گزارش دهند. آقاى [حسن] صانعى از من به عنوان طبیب  سؤال کرد اگر من بخواهم این خبر را به امام بدهم شما چه تدبیرى پیشنهاد مى کنید؟ فکر کردم و گفتم:
اگر یک قرص آرام بخش در داخل چاى ایشان حل کنیم و بعد از نیم ساعت قضیه را مطرح کنیم خوب است. آقاى صانعى در مورد این کار استخاره کرد بد آمد. بعد خودشان این قضیه را مضطربانه خدمت امام نقل کردند. سپس به من گفتند فلانى قبل از این که مطلب را به امام بگویم، امام به من فرمودند:
در مورد آقاى خامنه اى مسأله اى پیش آمده است؟ بعد از تصدیق من فرمودند: به دکتر معالج ایشان بگویید هر نیم ساعت تمام علایم حیاتى ایشان اعم از حال عمومى، فشار خون، تعداد نبض، تنفس و... را به من گزارش کند.28 برای اطلاع از ماجرای ترور آقای خامنه رجوع کنید.
 

شما چه کاره هستید؟

قضیه رفراندم و قبل از او قضیه طرح آن که مجلس خبرگان منحل بشود، که در زمان دولت موقت این طرح شد و بعد هم معلوم شد که اساسش از امیرانتظام بود و آن مسائل. آن وقت آمدند آقایان پیش ما، همین آقایانى که، آقاى بازرگان و رفقایش [بودند] و گفتند: ما خیال داریم که این مجلس را منحلش کنیم. من گفتم:
شما چکاره هستید اصلش، که مى خواهید این کار را بکنید؟ شما چه سمتى دارید که بتوانید مجلس منحل کنید؟ پاشوید بروید سراغ کارتان. وقتى دیدند محکم است مسأله، کنار رفتند.29
 

شاه عاجز بود

از قرارى که من شنیدم همین محمدرضا در اواخر سال جنایاتش، وقتى که ایران قیام کرد و آن بساط و آن نهضت را، انقلاب را به پاکردند و دیدند خارجى ها که نمى توانند این را دیگر این جا نگهدارند، دیگر این عروسک به درد نمى خورد، گفتند از بعضى اشخاص که نقل کردند که از خود آن ها بودند و حاضر [در] قضیه بودند، که وقتى که از طرف آمریکا با او آمدند و گفتند شما باید دیگر بروید، او همان طور که نشسته بود، یک قلم دستش بود، لرزید و قلم از دستش افتاد. اینقدر عاجز بود، امّا نسبت به ملت، دیدید که چه کرد.30
 

خرمشهر سقوط کرد

در یکى از همان روزهاى فراموش نشدنى و غم بار، نزدیکى هاى ظهر بود که تلفن زنگ زد و من که پاى گوشى بودم، تلفن را برداشتم و متوجه شدم که آقاى مهندس غرضى است، که آن موقع استاندار خوزستان بودند. پس از سلام و تعارف، با دلهره و اضطراب به من گفت:
فلانى! این خبر را فوراً به امام بدهید و پاسخ آن را هم بگیرید و به من بگویید: «خرمشهر سقوط کرده و آبادان هم در خطر سقوط است، تکلیف چیست؟!»

رفتم و با توجه به همان نظم دقیق زندگى امام (ره) مى دانستم که ایشان در آن زمان که اذان ظهر مى گفتند، سرسجاده نماز و آماده انجام فریضه ظهرند. با همان وضع، خود را به جلوى سجاده نماز ایشان رساندم، دیدم مشغول اقامه نمازند. مرا که با آن وضع دیدند، فرمودند:
چه خبر شده؟ من سخنان آقاى غرضى را بازگو کردم و گفتم: گوشى در دست ایشان است و منتظر پاسخ و دستور حضرت عالى هستند. امام (ره) طورى که انگار هیچ مطلب غیر معمولى نشنیده بودند، با همان آرامش و طمأنینه همیشگى، فرمودند:
بروید به ایشان بگویید جنگ است آقا! جنگ است! همین دو جمله را گفتند و به دنبال گفتن فصول بعدى اقامه خود رفتند و سپس بدون توجه به این که من هنوز ایستاده ام، تکبیره الاحرام گفتند و با طمأنینه نماز ظهر را شروع کردند.31
 

مطمئن باشید من طورى نخواهم شد

شبى که کودتاى نوژه پیش آمد، آقاى خامنه اى و آقاى هاشمى خدمت امام رسیدند و به ایشان پیشنهاد کردند بهتر است شما از اینجا به جاى دیگر منتقل شوید. امام فرمودند:

من از اینجا یک قدم بر نخواهم داشت. به ایشان عرض شد: جان شما در خطر است. باز ایشان فرمودند:
نه، من در خطر نیستم شما بروید، هم از خودتان محافظت کنید و هم از رادیو تلویزیون و بگویید که اینجا هم یک دستگاه بگذارند که اگر خواستم پیامى بدهم آماده باشد.32
 

آمریکا هیچ غلطى نمى تواند بکند

در جریان تصرف لانه جاسوسى، اکثر مسؤولین مخالف بودند و هر روز مسأله تازه اى مطرح مى کردند. یکى مى گفت: با آمریکا نمى شود جنگید. دیگرى مى گفت: امریکا در منطقه نیرو پیاده کرده است. یکى مى گفت: ناوگان امریکا آمده است. ولى امام فرمودند:
امریکا هیچ غلطى نمى تواند بکند. لذاوقتى یکى از شخصیت هاى انقلاب از توطئه ها پیش امام گله کرد، امام با آرامى دست به سینه ایشان زد و فرمود: تو چرا مى ترسى؟. هیچ طورى نمى شود!33
 

انقلاب ما خیلى اساسى است

بنده رفتم به اروپا و سفر اولم دو ماه طول کشید. بعد که برگشتم، عکسهاو نوشته هاى فراوانى آورده بودم که نشان مى داد رسانه هاى گروهى و مطبوعات اروپا، چقدر مطلب علیه امام و انقلاب ما نوشته بودند.

عکسهایى از حضرت امام در حالى که شمشیر در دستشان بود و حمله مى کردند. عکسهایى که امام وسط ایستاده بودند و گرزى در دست ایشان بود و اطرافشان رییس جمهور آمریکا، نخست وزیر شوروى، نخست وزیر انگلستان، و رییس جمهور فرانسه بودند که امام با گرز به کله آن ها مى کوبید. من از این مسایل ناراحت بودم و به امام عرض کردم: باید کارى کنیم، امام فرمودند:
شما ناراحت نباشید. معلوم است که انقلاب ما خیلى اساسى است، خیلى کارگر افتاده، خیلى مؤثر شده است. اگر این جور نبود، باید ما ناراحت مى شدیم. شما از این ناراحت نباشید. اینها سیلى خورده اند و ضربت خورده اند. منتها باید بیدار باشیم و این انقلاب را حفظ کنیم و راه خود را ادامه دهیم.34
 

دست خدا این انقلاب عظیم را حفظ مى کند

در جلسه اى خصوصى، پس از رد و بدل شدن صحبت هاى مختلف، امام به این جانب فرمودند:
من معتقدم که این انقلاب را، از ابتدا تاکنون، دست قدرت الهى ـ که فوق تمام ایدى است ـ بدینجا آورده است، و همان یدالله  این انقلاب عظیم را حفظ مى فرماید.35
 

آنچه گفتم به حساب اسلام بود

آخرین بارى که من تحت تأثیر صراحت امام قرار گرفتم، زمانى بود که استعفاى خود را از سمت دادستانى خدمتشان تقدیم کردم. در آن هنگام من به همراه جناب آقاى موسوى اردبیلى به خدمت حضرت امام(ره) رفته بودم.

پس از این که حضرت امام لطف کردند و استعفاى مرا پذیرفتند، از من تعریف کردند. تعریف امام چنان تأثیرى بر من گذاشت که از سر شوق و شکر گریه کردم. پس از این که فرمایشات امام تمام شد، آقاى موسوى اردبیلى به من گفتند:
خوب، شما هم چیزى بگویید. من که در مقابل عظمت امام خمینى، رضوان الله  تعالى علیه، ناتوان از صحبت بودم، فقط عرض کردم آقا! این همه تعریف هایى که شما کردید، من لایقشان نبودم. بلافاصله امام صحبتى فرمودند که مثل آبى بود که بر آتشى ریخته باشند. ایشان فرمودند:
آنچه گفتم، به حساب اسلام بود، به حساب خودت هیچ چیز نگفتم.36
 

فهمیدم این راه حق است

امام به دقت موضع گیرى سیاسى دشمن را بررسى مى کردند. ایشان دستور داده بودند که تمام روزنامه ها، خبرگزارى ها و اظهار نظرها در رادیو و تلویزیون بررسى شود و هر روز خلاصه اى از موضع گیرى هاى آنان نسبت به انقلاب، اسلام و مردم به ایشان داده شود. امام هر روز دقیقاً این امور را مطالعه و تجزیه و تحلیل مى کردند، اظهار نظر صریح ایشان این بود:
ما باید آنچه را که دشمن تبلیغ مى کند و پسندیده مى داند، برخلاف آن عمل کنیم و آنچه را که مذمت کرده و علیه آن تبلیغ مى نماید، عمل کنیم.

در مورد بازگشت امام به ایران، در آن مقطع خاص، همه تجزیه و تحلیل مى کردند و نظر مى دادند که نباید رفت. دشمن به شدت بر این مسأله اصرار داشت و متأسفانه تقریباً تمام دوستان نیز تحت تأثیر همین جوّ، تحلیل ها و استدلال ها بودند. این افراد اصرار داشتند که امام در این موقعیت نباید برگردد. امام فرمودند:
وقتى من دیدم دنیا مخالفت مى کند، فهمیدم این راه حق است.37
 

جایگاه زن در انقلاب

در خصوص دلیل انتخاب من براى سفر به شوروى، بحث هاى زیادى مطرح شد. اصلاً امام به دلیل وسعت اندیشه و آینده نگرى و بینش عمیق، به مسایل خارجى و بازتابهاى انقلاب درخارج از کشور توجه خاصى داشتند. در هر صورت، حضرت امام(ره) با این انتخابشان جایگاه زن را در اسلام و انقلاب به جهان نشان دادند و چنین مطرح کردند که اسلام هیچ محدودیتى براى رشد زن قائل نیست. زن را در همه جا شرکت مى دهد، چون نیمى از جامعه به زنان تعلق دارد.

ایشان نشان دادند که این که مى گویند در ایران به زن ارزش داده نمى شود، نمى تواند تحصیل کند و... همه دروغ است. یک مرد با لباس روحانیت و یک زن با پوشش چادر، به نمایندگى از ایشان و ملت ایران، حامل نامه براى گورباچف رهبر سابق شورى بودند.38
 

اعتبارى که امام به اسلام و تشیع داد

به من گفتند: پیرمردى از شاگردان آقا ضیا39 در گیلان است که نسبت به امام روى خوش ندارد. این پیرمرد در آن زمان نود و هفت سال عمر داشت و از اصولیان معروف و شاگردان خوب آقاضیا هم بود. من بار سفر بستم وبراى زیارت آن پیرمرد، به شهر محل اقامتش رفتم. وقتى نزد او رفتم، از هر درى سخن گفتم و حرف را به آنجا کشاندم که گویى نسبت به حضرت امام حالتى انتقادى دارم. به این صورت مى خواستم در انتقاد را باز کنم و افکار او را بفهمم و بدانم که آیا نسبت به امام با دیدى منتقدانه برخورد مى کند یا خیر و به همین دلیل، نمى خواستم تصور کند که از امام حمایت مى کنم. پیرمرد نود و هفت ـ نود و هشت ساله در جواب من فقط یک جمله گفت:
من الان آفتاب عمرم لب بام است. نه کشتنى ام ونه زندان شدنى. به تو مى گویم بعد از پیغمبر صلى الله علیه و آله وسلم و على علیه السلام اعتبارى که آقاى خمینى به اسلام و مسلمانان و قرآن و تشیع داده است، هیچ عالمى از علماى اسلام بعد از غیبت صغرا تا به حال نداده است.40
 

دو گونى گندمِ حاج آقا روح الله

یکى از ارادتمندان حضرت آیت الله بهاء الدینى مى گفت: وقتى از تهران به قم آمدم به منزل یکى از اقوام که سید محترم و بزرگوار و اهل علم است وارد شدم. شب، هنگام صرف شام گفت: خبر دارى فلان آقا راجع به جنگ ایران و عراق چه گفته است؟ گفتم: نه بى خبرم. رفت مجله اى را آورد که به سه زبان بود، عربى، اردو و فارسى.

 سؤال شده بود از جنگ بین ایران و عراق، ایشان جواب داده بود حرام است. حقیر خیلى ناراحت شدم که چرا باید یک شخصیت بزرگ به مسائل سیاسى و اوضاع و احوال روز بى اعتنا باشد؛ در این موقعیت دست به قلم ببرد و این چنین بنویسد. ناراحتى در چهره من ظاهر بود، به طورى که اقوام و دوستان و اهل و عیال من فهمیدند. گفتم: فردا نمى روم تهران تا تشویش و نگرانیم را رفع کنم.

صبح به حرم حضرت معصومه علیهاالسلام مشرف شدم و از آن جا به جمکران و ساعت هشت و نیم به منزل حضرت آیت الله بهاء الدینى رفتم. در زدم. آقا خودش آمد در را باز کرد. عرض کردم اجازه مى فرمایید: فرمود مانعى ندارد. وارد حیات کوچک منزل شدم. در خدمشتان نشستم. آقا چاى آورد و قدرى گَز. قدرى فکر کرد و با حال ملاطفت از زیر چشم نگاهى به حقیر فرموده گفت:
«اهمّ مسائل خلاصه مى شود در فقه و در حلال و حرام خدا و اهمّ مسائل فقه و حلال و حرام بر مى گردد به مسائل عبادى و بزرگترین مسائل عبادى مربوط مى شود به مسأله سیاسى آن، آن وقت شما براى فتواى آقایى که در گوشه اى نشسته و نمى داند مسائل سیاسى چیست ناراحت مى شوى؟» و بلافاصله اضافه فرمود:
«در زمان جنگ بین الملل اول، جهان دچار کمبود شده بود. آن زمان سرپرستى حوزه قم به عهده آقاى صدر اصفهانى بود. ما روزى به زیارت ایشان رفتیم، در منزل ایشان گونى هاى گندم را روى هم چیده بودند. آقاى صدر رو کرد به حاضرین که در بیت ایشان بودند و فرمود:
آن دو گونى گندم بزرگ را حاج آقا روح الله [یعنى امام خمینى] آورده است».

بعد حضرت آیت الله بهاء الدینى به حقیر فرمود:
«پسر جانم! کسى که در سن بیست و چهار، بیست و پنج سالگى به فکر مردم محروم است که گندمِ خوراک خودش را به مرجعى مى دهد تا بین فقرا تقسیم شود، او خیانت نمى کند، برو مشغول کارت باش و تشویش و نگرانى به خود راه مده».این مرد بزرگ از آنچه در درونم رنجم مى داد خبر داد، و تشویش و نگرانیم را رفع کرد.41
 

از وظیفه شانه خالى نکنید

یکى از خدمتگرازان جمهورى اسلامى مى گفت: خدمت امام رسیدم و عرض کردم من از کار کردن خسته شده ام، کارهایم خیلى زیاد است و توان انجام آن ها را ندارم، اگر ممکن است دیگرى را به جاى من نصب کنید تا من کمى استراحت کنم. امام در پاسخ من فرمودند:
اگر بناست کسى دست از کار بکشد و از وظیفه شانه خالى کند من از شما اولى هستم چون با این سن پیرى و خستگى فراوان، بیشتر نیاز به آسایش دارم. من شرمنده شدم و دیگر حرف نزدم.42
 

تا من هستم...

من به آن هایى که دستشان به رادیو تلویزیون و مطبوعات مى رسد و چه بسا حرفهاى دیگران را مى زنند، صریحاً اعلام مى کنم:
تا من هستم نخواهم گذاشت حکومت به دست لیبرالها بیفتد، تا من هستم نخواهم گذاشت منافقین، اسلام این مردم بى پناه را از بین ببرند، تا من هستم از اصول نه شرقى و نه غربى عدول نخواهم کرد، تا من هستم دست ایادى آمریکا و شوروى را در تمام زمینه ها کوتاه مى کنم و اطمینان کامل دارم که تمامى مردم در اصول، همچون گذشته پشتیبان نظام وانقلاب اسلامى خود هستند.43
 

امام قربانى اسلام بود

در نامه امام به حضرت آیت الله  قدیرى که از دوستان بسیار خوب امام در نجف بودند و با ایشان به قم آمدند. چنین آمده است:
«ما باید سعى کنیم تا حصارهاى جهل و خرافه را شکسته تا به سرچشمه زلال اسلام محمدى صلى الله علیه و آله وسلم برسیم. و امروز غریب ترین چیزها در دنیا همین اسلام است و نجات آن قربانى مى خواهد و دعا کنید من نیز یکى از قربانیهاى آن شوم».

حضرت امام قربانى این راه بودند. خداوند او را به جایى رساند که آن هایى که تا دیروز اگر فرزند ایشان از کوزه آب مى خورد، مى گفتند: نجس است، بروید کوزه را آب بکشید، دیگر نتوانستند حرف بزنند.

هنگام مبارزه عده اى گفتند: امام انگلیسى است، عده اى گفتند: امام آمریکایى است، عده اى در نجف گفتند: امام تارک الصلوة است. والله  مى گفتند: امام روزه نمى گیرد، زردچوبه به صورتش مى مالد که بگوید روزه مى گیرم. هر موضعى که امام مى گرفتند، عده اى با آن مخالفت کردند.

امام با شاه مخالف بود، مبارزه کرد، تبعید شد، عده اى گفتند: مگر مى شود با شاه شیعه مبارزه کرد؟ خوب، اگر این جهل نیست، پس جهل چیست؟ همان ها که جهل و خرافه چشمشان را بسته بود، نسبت تارک الصلوة بودن، روزه نگرفتن، دروغ گفتن و... را به امام دادند.44
 

دفاع از نظام، شوخى بردار نیست

خدمت فرزندان عزیز، نمایندگان محترم مجلس شوراى اسلامى و وزراى محترم دامت افاضاتهم ؛ با سلام. شنیدم در جریان امر حضرت آقاى منتظرى نیستید و نمى دانید قضیه از چه قرار است.

همین قدر بدانید که پدر پیرتان بیش از دو سال است در اعلامیه ها و پیغامها، تمام تلاش خود را نموده است تا قضیه بدین جا ختم نگردد، ولى متأسفانه موفق نشد. از طرف دیگر وظیفه شرعى اقتضا مى کرد تا تصمیم لازم را براى حفظ نظام و اسلام بگیرد، لذا با دلى پرخون حاصل عمرم را براى مصلحت نظام و اسلام کنار گذاشتم.

ان شاء الله  خواهران و برادران در آینده تا اندازه اى روشن خواهند شد.

سفارش این موضوع لازم نیست که دفاع از اسلام و نظام شوخى بردار نیست و در صورت تخطى، هر کس در هر موقعیت، بلافاصله به مردم معرفى خواهد شد. توفیق همگان را از خداوند متعال خواستارم.45
 

جمع بندی و نتیجه گیری

در عصرى که جلوه ها و جاذبه ها و هیاهوى الگوى هاى غربى، جامعه بشرى را مورد هجوم بى امان خود قرار داده است و در غوغاى دنیاگرایى، ردپاى معنویات گم شده است، لازم است با معرفى الگوهاى فضیلت و کمال، چگونه بودن و چگونه زیستن را به دیگران و به ویژه نسل جوان و آینده ساز کشور اسلامى مان بشناسانیم.
بى شک یکى از ناب ترین الگوها در عصر حاضر که مجموعه اى از صفا و پاکى، خداجویى و وارستگى، خلوص و خشیت، رضا و صبر، آگاهى اجتماعى و باطل ستیزى، حق خواهى و... را در خود جمع نموده بود، رهبر کبیر انقلاب اسلامى ایران حضرت امام خمینى قدس سره الشریف بود.
در این نوشتار، به اختصار به بیان سیره عملى امام خمینی قدس سره الشریف در عرصه مسایل انقلاب، جهان اسلام و سیاست پرداختیم. امیدواریم این مطلب که با وجود حجمى اندک، معارف عظیمى را در خود جاى داده است بتواند در الگودهى به نسل جوان عزیز و بزرگوار سودمند واقع شود.
 

پی‌نوشت‌ها:

1. آیت الله  صانعى: پابه پاى آفتاب، ج 3، ص 284.
2. آیت الله  خزعلى: پابه پاى آفتاب، ج 3، ص 38.
3. حجت الاسلام سید حمید روحانى: پابه پاى آفتاب، ج 3، ص 146.
4. حجت الاسلام اشراقى: پابه پاى آفتاب، ج 2، ص 236 ـ 235.
5. حجت الاسلام حسن روحانى: زن روز، ش 581.
6. مأخذ پیشین.
7. از مراجع بزرگوار تقلید در زمان دستگیرى حضرت امام سال 42.
8. آیت الله  میلانى: مرجع بیدار، ص 134، پاورقى.
9. آیت الله  مؤمن: پابه پاى آفتاب، ج 4، ص 230 ـ 229.
10. حجت الاسلام فردوسى پور: پا به پاى آفتاب، ج 2، ص 75.
11. آیت الله  معرفت: پابه پاى آفتاب، ج 4، ص 167.
12. صحیفه نور، ج 2، ص 125، 19/07/1357.
13. سوره اعراف7: آیه 43.
14. نعمت الله جزایرى حسینى: مردان علم در میدان عمل، ص 8 ـ 387.
15. منظور حضرت آیت الله  فاضل لنکرانى از مراجع فعلى تقلید مى باشند.
16. حجت الاسلام کوثرى: پا به پاى آفتاب، ج 4، ص 125.
17. حجت الاسلام سید حمید روحانى: پابه پاى آفتاب، ج 3، ص 156.
18. صحیفه نور، ج 3 جدید، ص 322 ـ 05/12/1357.
19. یکى از افراد نهضت آزادى که در کمیته استقبال مسؤولیت داشت.
20. محسن رفیق دوست: پابه پاى آفتاب، ج 3، ص 135 ـ 134.
21. آقاى محسن رفیق دوست: پابه پاى آفتاب، ج 3، ص 141 ـ 140.
22. صحیفه نور، ج 8، ص 16 ـ 13/04/1358.
23. صحیفه نور، ج 7، ص 57 ـ 15/03/1358.
24. همان، ج 10، ص 32 ـ 30/07/1358.
25. صحیفه نور، ج 12 ـ ص 163 ـ 20/03/1359.
26. همان، ج 15، ص 36 ـ 04/04/1360.
27. حجت الاسلام انصارى کرمانى: برداشت هایى از سیره امام خمینى قدس سره، ج 2، ص 272.
28. دکتر پور مقدس: برداشت هایى از سیره امام خمینى قدس سره، ج 1، ص 246.
29. صحیفه نور، ج 15، ص 3 ـ 24/03/1360.
30. همان، ج 18، ص 53 ـ 11/05/1362.
31. حجت الاسلام رسولى محلاتى: پابه پاى آفتاب، ج 2، ص 176 ـ 175.
32. حجت الاسلام امام جمارانى: روزنامه جمهورى اسلامى ویژه اربعین ارتحال امام.
33. حجت الاسلام انصارى کرمانى: برداشت هایى از سیره امام خمینى قدس سره، ج 2، ص 305.
34. آیت الله  حسین نورى: پا به پاى آفتاب، ج 4، ص 299.
35. آیت الله  مظاهرى: پا به پاى آفتاب، ج 4، ص 162.
36. آیت الله  صانعى: پابه پاى آفتاب، ج 3، ص 282.
37. حجت الاسلام محتشمى: پا به پاى آفتاب، ج 2، ص 156 ـ 155.
38. مرضیه حدیده چى: پابه پاى آفتاب، ج 1، ص 338.
39. مرحوم آیت الله  العظمى آقا ضیاء الدین عراقى.
40. مرحوم آیت الله احسانبخش: پابه پاى آفتاب، ج 2، ص 216 ـ 215.
41. حسین حیدرى کاشانى: سیرى در آفاق، ص 210 ـ 209.
42. سید محمد جواد مهرى: مجله پاسدار اسلام، ش 33.
43. صحیفه نور، ج 21، ص 96 ـ 03/12/1367.
44. حجت الاسلام سید احمد خمینى: پابه پاى آفتاب، ج 1، ص 67 ـ 66.
45. صحیفه نور، ج 21، ص 116 ـ 26/1/1368 (پیام امام به مناسبت عزل آقاى منتظرى از منصب قائم مقام رهبرى).
 

منبع:

 سیره آفتاب: سیرى در سیره نظرى و عملى حضرت امام خمینى قدس سره، تدوین: نهاد نمایندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاه‌ها، دفتر نشر معارف، چاپ چهاردهم، تابستان 1391.


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.