پند اخلاقی دعای روز دوم ماه رمضان با تاکید بر مکافات عمل

در این نوشتار، با توجه به متن دعای روز دوم ماه مبارک رمضان، شرحی اخلاقی بر این دعا با تاکید بر مساله مکافات عمل خواهیم داشت.
دوشنبه، 13 اسفند 1403
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پند اخلاقی دعای روز دوم ماه رمضان با تاکید بر مکافات عمل
مقدمه
در این نوشتار، با توجه به عنوان خاصی از دعای روز دوم ماه مبارک رمضان، حول محور آن به بحث و تحقیق پرداخته شده است و شامل قسمت‌های مختلفی چون آیاتی از کلام اللّه مجید، روایات مأثوره، مثال‌ عرفی، شعر، داستان اخلاقی و ... می‌باشد که در ادامه مطلب، شرحی اخلاقی بر این دعا با تاکید بر مساله مکافات عمل خواهیم داشت.

متن و ترجمه دعای روز دوم ماه مبارک رمضان
در روز دوم ماه مبارک رمضان، دست نیازمند خود را به سوی خدای بی نیاز بلند می کنیم و می خوانیم:

«اللَّهُمَّ قَرِّبْنِی فِیهِ اِلَی مَرْضَاتِکَ وَ جَنِّبْنِی فِیهِ مِنْ سَخَطِکَ وَ نَقِمَاتِکَ وَ وَفِّقْنِی فِیهِ لِقِرَاءَةِ آیَاتِکَ بِرَحْمَتِکَ یَا اَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ».

خدایا مرا در این ماه به خشنودی‌ات نزدیک کن، و از خشم و انتقامت برکنار دار، و به قرائت آیاتت موفق کن، ‌ای مهربان‌ترین مهربانان.
 
مکافات عمل
این نظام، نظام علت و معلولی است و هر حرکتی در آن پاسخ گفته شده و با هر عملی، عکس العملی در آن تعبیه گردیده است. «مکانات عمل» یعنی عکس العملی که خداوند از عمل شخص به وجود آورده و آن را بازتاب می دهد. حال ممکن است این بازتاب در همین دنیا به وقوع پیوندد و یا در آن دنیا، در محضر عدل الهی. چنانچه بزرگان نیز گفته اند:
از مکافات عمل غافل مشو
گندم از گندم بروید جو ز جو
 
چه بسیار افراد بوده اند که با بینش ضعیف و یا غلط خود به واسطه همین پدیده مشمول عذاب در دنیا و آخرت شده اند. خداوند چرخ نظام هستی را طوری آفریده که یا کیفر آنها در همین دنیا داده شود و یا به سنت امهال و استدراج الهی گرفتار گردیده و در آخرت به جزای خود برسند.
 
سختی کشی ز دهر چو سختی دهی به خلق
در کیفر فلک غلط و اشتباه نیست
 
آیات مرتبط با مکافات عمل
آیه اول:
«ان تک مثقال حبةٍ من خردل فی صخرة او فی السموات او فی الارض یأت بها اللّه»1
اگر عمل تو هم وزن دانه خردلی و در تخته سنگی و یا در آسمانها یا در زمین باشد خدا آن را می آورد.
 
آیه دوم:
«ثم الی مرجعکم فانبئکم بما کنتم تعملون»2
سرانجام و بازگشت شما به سوی من است و از حقیقت آنچه انجام می داده اید شما را با خبر خواهم ساخت.
 
آیه سوم:
«فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره و من یعمل مثقال ذرة شرا یره»3
پس هر کس به اندازه ذره ای نیکی کند نتیجه آن را خواهد دید و هر کس هم وزن ذره ای بدی کند نتیجه آن را خواهد دید.
 
آیه چهارم:
«و لا تحسبن اللّه غافلا عما یعمل الظالمون انما یؤخرهم لیوم تشخص فیه الابصار مهطعین مقفعی رؤوسهم لایرتد الیهم طرفُهُم و افئدتهم هواء»4
و خداوند را غافل از آنچه ستمکاران می کنند مپندار جز این نیست که کیفر آنان را برای روزی به تأخیر می اندازد که چشمها در آن خیره می شود شتابان سر برداشته و چشم بر هم نمی زنند و از وحشت دلهای شان تهی است.
 
آیه پنجم:
«و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون»5
و کسانی که ستم کرده اند به زودی خواهند دانست که به کدام بازگشتگاه بر خواهند گشت.
 
روایات مرتبط با مکافات عمل
روایت اول:

حضرت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: «هر که از انتقام و مکافات عمل بترسد، حتماً از ظلم کردن باز می ایستد»6 چرا که منتقم حقیقی داد مظلوم را باز ستانده و ظالم را عقاب می نماید.
 
چو بد کردی مباش ایمن ز آفات
که واجب شد طبیعت را مکافات
 
روایت دوم:
حضرت امام سجاد علیه السلام در هنگام شهادت به امام باقر علیه السلام فرمودند: «زنهار ای فرزند! که ظلم نکنی بر کسی که دادرس به غیر از خدا نداشته باشد»7.
 
روایت سوم:
حضرت امام باقر علیه السلام فرمودند: «هیچ کس نیست که به دیگری ظلم کند مگر اینکه خدا به آن ظلم او را می گیرد، در جان یا مال او»8.
 
روایت چهارم:
مردی مدتی والی شهری بود. خدمت حضرت امام باقر علیه السلام رسید و پرسید: «آیا توبه ای برای من هست؟» حضرت فرمود: «خیر تا هر که بر ذمه تو حقی دارد به وی برسانی»9.
 
روایت پنجم:
حضرت امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه شریفه «ان ربک لبالمرصاد» فرموده اند: «پلی بر صراط هست که از آن نمی گذرد بنده ای که مظلمه ای بر گردن او باشد»10.
 
روایت ششم:
و نیز در جایی دیگر فرمودند:
« هر که ستم کند خداوند کسی را که به او ظلم شده بر ظالم مسلط می سازد. یا بر خود او، یا اولاد او و یا اولاد اولاد او» راوی از حضرت سؤال می کند: «آیا شخص ظلم می کند و خدا بر اولاد یا اولاد اولاد او ظلم را باز می گرداند؟»
 
حضرت امام صادق علیه السلام پاسخ دادند: «بلی خدای تعالی می فرماید: «و لیخش الذین لو ترکوا من خلفهم ذریة ضعافا خافوا علیهم فلتیقوا اللّه و لیقولوا قولا سدیدا» و آنان که اگر فرزند ناتوانی از خود بر جای گذارند بر آینده آن بیمناک اند باید از ستم بر یتیمان مردم نیز بترسند. پس باید از خدا پروا دارند و سخنی بجا و درست گویند»11.
 
روایت هفتم:
و به قول «ملا احمد نراقی» از پدرشان: «ظاهر آن است که مؤاخذه اولاد به سبب ظلم پدرشان، مخصوص اولادی است که به ظلم پدران خود راضی بوده اند یا اولادی که از ظلم پدر به ایشان اثری رسیده باشد، چون مالی که به ایشان منتقل شده باشد»12.
 
روایت هشتم:
حضرت امام صادق علیه السلام فرمودند: «بترسید از ظلم کردن، به درستی که دعای مظلوم به آسمان بالا می رود و به اجابت می رسد»13. پس باید از آه مظلوم ترسید و باید دانست که روزی گریبان گیر انسان می شود.
 
نخفته است مظلوم از آهش ترس
ز دود دل صبحگاهش بترس
 
نترسی که پاک اندرونی شبی
بر آرد ز سوز جگر یا ربی
 
چراغی که بیوه زنی بر فروخت
بسی دیده باشی که شهری بسوخت
 
مثال
«مکافات عمل» مانند عکس العمل بازگشت توپی است که به دیوار خورده است و به طرف شخص پرتاب کننده باز می گردد. حال هر چه این توپ با نیروی بیشتری به دیوار کوبیده شود، با نیروی بیشتری نیز به طرف شخص برمی گردد و یا مثلاً اگر کسی سنگی به طرف بالا پرتاب کند، سنگ به سر خود او برخورد خواهد کرد و بسته به نیرویی که به طرف بالا به آن وارد می شود موقع بر خورد با شخص، محکم تر به او اصابت می کند. اعمال انسان نیز بازتابی دارد که بالاخره او را فرا خواهد گرفت و او را گرفتار خواهدکرد.
 
داستان
حق مظلوم
آورده اند که سلطانی عزم خانه خدا کرد و خواست که به مکه مشرف بشود. وزیر و مشاوران را بااطلاع نمود. بعد از ساعتی مشورت به او گفتند که اگر بخواهد با خدم و حشم برود تهیه آذوقه برای آنها مشکل است و اگر بخواهد بدون آن برود برای سلطان خطرناک می باشد و در ثانی در غیاب او اوضاع مملکت نیز به هم می ریزد. سلطان پرسید: «پس چه کنیم؟». گفتند: «بسیار ساده است.
 
در اطراف بیت اللّه روستاها و شهرهای زیادی هست. شما می توانید ثواب حجی را از آنها بخرید» سلطان برای خرید حج به یکی از آن شهرها می رود و سراغ عالمی را می گیرد. پس از یافتن عالم، از او می خواهد که حج هایی را که به جا آورده به سلطان بفروشد. عالم هم فی الفور قبول می کند.
 
سپس می پرسد: «هر حجی را چند می فروشی؟» عالم می گوید: «هر قدم از آن را به تمام دنیا!» سلطان تعجب می کند و می گوید: «مگر من چقدر در خزانه ام ثروت هست که بخواهم به ازای هر قدمی دنیا را به تو بدهم؟» عالم جواب داد: «آسان است. ثواب یک ساعت دادرسی و گرفتن حق مظلوم و اعاده آن را با تمام حج هائی که شمار آن از شصت فزون است معاوضه می کنم و در این معامله هنوز هم صرفه من بیشتر از توست»14.
 
دو کبک
در آمده است که روزی پادشاهی یکی از امیران خود را برای نهار دعوت می کند. غذا مهیا می شود و سفره را می اندازند و دو کبک را که کباب کرده بودند بر سر سفره می گذارند. امیر با دیدن آن دو کبک خنده اش می گیرد و قهقهه سر می دهد. پادشاه علت خنده امیر را سؤال می کند.
 
امیر در پاسخ می گوید: «در ایام جوانی راهزن بودم و جلوی کاروان ها را می گرفتم روزی تاجری بی رفیق و تنها را در بیابان یافتم که داشت مال التجاره خود را به شهر می برد. سر راه او را گرفتم و تمام دارائی اش را از او ستاندم و شمشیرم را روی سرش گذاشتم.
 
تاجر به التماس افتاد و با زاری از من خواست که از او در گذرم اما هر چه اصرار کرد مؤثر واقع نشد. وقتی که مرگ را جلوی چشم خود دید و دست خود را از همه جا کوتاه یافت، ناگاه چشمش به دو کبک افتاد که در گوشه ای نشسته بودند.
 
از روی ناچاری صدا زد: ای کبکها! شما شاهد باشید که می خواهد مرا بی گناه بکشد. سپس من او را به قتل رساندم حالا این دو کبک را که در سفره دیدم آن قضیه به یادم آمد و حماقت آن تاجر در آن روز باعث خنده ام شد که چگونه ممکن است یک حیوان زبان بسته بتواند شهادت بدهد».
 
پادشاه که فردی عادل و دادرس بود به امیر رو کرد و گفت: «بر حماقت خود بخند که آن دو کبک شهادت خود را دادند اما با زبان خودت». سپس دستور داد تا او را به قتل برسانند15.
 
عاقبت ظالم
«مسعودی» در «مروج الذهب» می نویسد که یکی از دشمنان سر سخت اولاد علی علیه السلام و شیعیان او، «حجاج بن ثقفی» بود که در زندان های او پنجاه هزار مرد و سی هزار زن، زندانی بود که شانزده هزار تن از آنها بدون لباس و عریان بودند. دست او به خون یکصد و بیست هزار نفر بی گناه آغشته بود. او حرص و طمع عجیبی نسبت به قتل شیعیان و به خصوص سادات داشت و همواره تأسف می خورد که چرا در کربلا حضور نداشته و در قتل سیدالشهدا علیه السلام سهیم نبوده است.
 
در «روضات» نقل شده که این ملعون سه هزار قبر را در نجف نقش کرده تا قبر امیرالمؤمنین علیه السلام را پیدا کند اما موفق نشد و در «المسلوک» نیز آمده در سال هفتاد و چهار هجری قمری، خانه کعبه را خراب کرده و حجرالأسود را از آنجا خارج نمود اما حضرت حسین بن علی علیه السلاممجدداً آن را به کعبه باز گردانید و در محل خود نصب کرد.
نقل شده که روزی حجاج داخل خانه شد، دید که زنش «هند» مقابل آینه ایستاده و این اشعار را می خواند:
 
و ما هند الا قهرة عربیة
سلیلة افراس یحللها بغل
 
فان ولدت فحلا فللّه درّها
و ان ولدت بغلا فجاء بها بغل16
 
حجاج بسیار ناراحت شد و او را بالفور طلاق داد و بیرون کرد و چند هزار درهمی که مهریه اش بود را به غلامش داد تا به او بدهد.
 
غلام درهم ها را گرفته و سراغ زن حجاج رفت و خواست تا درهم ها را به او بدهد اما زن حجاج آنها را به غلام بخشید و گفت: «این مژدگانی برای تو باشد که خبر خلاصی مرا از دست این ظالم آوردی».
 
خبر به «عبدالملک مروان» خلیفه اموی رسید و از هند خواستگاری کرد. هند در جواب عبدالملک گفت: «من ظرفی هستم که سگ در آن ولوغ17 کرده».
 
عبدالملک در جواب هند نوشت: «تطهیر ظرفی که سگ در آن ولوغ کرده بسیار آسان است». هند پیشنهاد عبدالملک را قبول می کند اما شرط می گذارد که او دستور داد کجاوه ای از طلا تهیه سازند که هند در آن نشسته و افسار شتر هند را حجاج به دست بگیرد و پای برهنه از «معرة» که محل سکونت هند بود تا شام بکشاند و بیاورد.
 
عبدالملک قبول می کند و قاصدی نزد حجاج فرستاده و او را می آورد و به حجاج امر می کند که باید پای برهنه افسار ناقه هند را بگیرد و از معرة تا شام بیاورد. روز انتقام فرا می رسد. هند در کجاوه ای از طلا می نشیند و حجاج زمام ناقه اش را به دست می گیرد و پای برهنه شروع به حرکت می کند.
 
در بین راه، هند سکه نقره روی زمین می انداخت و به حجاج می گفت: «سکه طلای مرا که افتاد بده». حجاج بر می داشت و می گفت که نقره است اما هند در جواب او می گفت: «نخیر طلا بود! نقره رفت طلا آمد».
 
دست مکافات ظالمی را که خون هزاران بی گناه را به زمین ریخته بود بوسیله ظالمی دیگر خوار و زبون ساخت و عاقبت هم به دست «جعل» به درک واصل گردید.
 
چاه بهر دیگران
در تاریخ آمده که روزی شخصی خواست زن خود را بزند. عصا را برداشت و ضربه ای به سر زن زد اتفاقا زن در نتیجه آن ضربه از دنیا رفت. مرد هر چه او را صدا زد دید مرده و جواب نمی دهد. ترس او را برداشت و با خود گفت که حال جواب برادران و خانواده او را چه بدهد؟
 
با یکی از دوستانش مشورت کرد و به این نتیجه رسید که باید نقشه ای طرح کند و قتل او را طوری توجیه نماید. دوستش به او گفت: «گناه را به گردن جوانی خوش صورت بیانداز! به این ترتیب که به او تهمت زنا زده و بگو که او را در حال زنا با زن خود دیده ای و هر دوی آنها را به قتل رسانیده ای». مرد از نقشه دوستش خوشش می آید و قبول می کند.
 
فردای آن روز جوانی زیبا را در کوچه می بیند و او را با اصرار به نهار دعوت کرده و به داخل خانه می آورد. جوان بیچاره نیز قبول می کند و داخل خانه می آید. مرد سفر را انداخته و مشغول خوردن غذا می شوند.
 
در بین غذا مرد از جایش برمی خیزد و جوان را سر سفره به قتل می رساند و سر او را بریده سپس بدنش را کنار بدن بی جان زن خود می خواباند. خانواده زن نیز با مشاهده این وضع، مرد را تحسین می کنند که؛ «خوب کاری کردی که لکه ننگ را از دامن خانواده ما زدودی».
 
از قضا دوست مرد نیز دنبال پسرش می گشت که آن روز به خانه باز نگشته بود. نزد مرد آمد و سراغ پسر خود را گرفت و همچنین از کیفیت اجرای نقشه ای که به او آموخته بود از او سؤال کرد. مرد با یک سخن، هر دو سؤال دوستش را پاسخ می گوید و سر بریده پسرش را نزد او می آورد و به او می گوید: «من حفر بئرا لاخیه اوقع فیه»18.
 
سرنوشت قاتلان حضرت امام کاظم علیه السلام
«جعفر برمکی» از وزرای هارون الرشید بود که در قتل حضرت موسی بن جعفر علیه السلام دست داشت. در «منتخب التواریخ» نقل شده که روزی ستاره شناسی یهودی نزد هارون الرشید رفته و زمان فوت هارون را به او گفت.
 
هارون الرشید از شنیدن این مسأله ناراحت شد. جعفر برای اینکه خاطر خلیفه عباسی را خشنود کند از عالم یهودی زمان فوت خود را سؤال کرد و عالم هم زمان فوت خودش را زمان دوری ذکر کرد.
 
جعفر دستور داد تا او را بکشند تا ادعایش کذب در آید. بعد از مدتی هارون فرمان قتل جعفر را داد و او را در سن 37 سالگی به قتل رساند و خانه های اقوام آنها را هم خراب کرد و ظلم او به خودش بازگرداند.
 
او دستور داد تا سر جعفر را کنار جسر19 بغداد آویزان کرده و بدنش را بعد از قطعه قطعه کردن و آویزان کردن به دروازه شهر، بسوزاندند.
 
داستانی دیگر از حجاج
روزی در مجلس حجاج، صحبت از «سعید بن جبیر کوفی» که از اصحاب خاص حضرت سجاد علیه السلام بود به میان آمد. حجاج دستور داد تا او را بیابند. مأمورین دنبال او رفتند و او را مشغول مناجات و سجده یافتند. او را همراه خود بردند.
 
در بین راه به صومعه ای برخوردند و چون هوا رو به تاریکی بود، تصمیم گرفتند که آن شب را در صومعه بمانند اما سعید گفت: «من به خانه مشرک پناهنده نمی شوم».
 
راهبی که در صومعه بود گفت: «در اطراف این دیر، دو شیر نر و ماده وجود دارد که ممکن است به شما آسیب برسانند».
 
اما سعید قبول نکرد و اصرار بر رفتن داشت. وقتی که مأمورین اطراف صومعه را جستجو کردند دو شیر گرسنه را یافتند و از ترس به صومعه برگشتند. آنها اظهار کردند: «حال که تو نمی خواهی داخل صومعه بیایی و ما نیز نمی توانیم بیرون آییم سوگند یاد کن که فرار نمی کنی».
 
سعید هم قسم خورد که از آنجا حرکت نکند. آن دو سرباز از داخل صومعه بیرون را نگاه می کردند. دیدند که شیر ماده نزدیک سعید شد و خود را به بدن او مالید و کنار سعید خوابید. چند لحظه بعد، شیر نر هم سر رسید و همان کار را کرد.
 
صبح که شد مأمورین و راهب سراسیمه نزد سعید آمدند و جویای حال او شدند. راهب از سعید تقاضا کرد که دین اسلام را به او عرضه بدارد و در آن ساعت مسلمان شد. مأمورین که از مقام شامخ سعید مطلع شده بودند از او معذرت خواهی کرده و خاک زیر پای او را به عنوان تبرک برداشتند و سپس گفتند: «ما نزد حجاج سوگند خورده ایم که اگر شما را رها کنیم زنهای مان را طلاق داده و غلامان مان را آزاد خواهد کرد ولی حالا آماده ایم که هر چه شما بفرمایی اطاعت کنیم».
 
سعید گفت: «شما به وظیفه خود عمل کنید و من هم خدائی دارم که حکمش نقض شدنی نیست». پس به راه افتادند به نزدیکی های شهر که رسیدند سعید به آنها گفت: «مدت عمر من سپری شده و اجلم سر رسیده است از شما تقاضادارم امشب مرا به حال خود واگذارید، تا برای سفر آخرت خود توشه ای بردارم».
 
بین آن دو سرباز اختلاف افتاد که آیا او را رها کنند یا خیر؟ یکی گفت: «من ضمانت او را می کنم. ان شاءاللّه فردا صبح بر می گردد». رفت و آن شب را تا صبح عبادت کرد و صبح همگی به دربار حجاج رفتند. حجاج با دیدن سعید که مدتی متواری بود، سخت بر آشفت و با استهزاء پرسید: «نامت چیست؟».
 
سعید پاسخ گفت: «نامم سعید بن جبیر است»20.
 
حجاج: «نه! تو شقی بن کسیر هستی»!
 
سعید: «مادرم بهتر می دانست که اسم مرا سعید گذاشت».
 
حجاج: «می خواهی تو را چگونه به قتل برسانم؟»
 
سعید: «ای بدبخت! تو خودت باید طرز آن را انتخاب کنی چرا که هر گونه مرا بکشی روز قیامت همان گونه عذاب خواهی شد»
 
حجاج جلاد را صدا زد و دستور داد تا او را گردن بزنند و سعید این آیه را تلاوت کرد:
«انی وجهت وجهی للذی فطر السموات و الارض حنیفا و ما انا من المشرکین»21 من روی خود را به سمت کسی گردانیدم که آسمانها و زمین را آفرید من به او ایمان دارم و از مشرکین نیستم.
 
حجاج فریاد زد: «روی او را از طرف قبله به طرف دیگری برگردانید» و سعید تلاوت کرد: «اینما تولوا فثم وجه اللّه»22 یعنی هر جا که روی بگردانید، باز به سوی خداست.
 
حجاج باز فریاد کشید: «او را به رو بخوابانید»، سعید گفت: «منها خلقناکم و فیها نعیدکم و منها نخرجکم تارة اخری»23 یعنی شما را از خاک آفریدیم و به خاک باز می گردانیم و بار دیگر از خاک بیرون می آوریم.
 
حجاج گفت: «معطل نشوید! زودتر او را بکشید».
 
سعید که لحظه واپسین خود را حس کرد شهادتین را گفت و عرضه داشت: «خدایا به حجاج فرصت مده که بعد از من کس دیگری را بکشد».
 
این را گفت و سر از بدنش جدا کردند اما وقتی که سر جدا شد، سر هنوز می گفت: «لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه».
 
بعد از آن حجاج مبتلا به اختلال حواس شد و پانزده روز بعد به سختی جان داد و هلاک گردید. گاهی از هوش می رفت و گاهی به هوش می آمد و می گفت: «مرا با سعید بن جبیر چکار؟». آن قدر این جمله را گفت تا به درک واصل شد. لعنة اللّه علیه24.
 
پی‌نوشت‌ها:
1. لقمان/16.
2. لقمان/15.
3. زلزله/7و8.
4. ابراهیم/43و42.
5. شعرا/227.
6. کافی/2/331.
7. بحار/75/308.
8. همان/313.
9. همان/329.
10. همان/312.
11. نساء/9.
12. جامع السعادات/2/221.
13. کنزالعمال/3/500.
14. معراج السعادة/445.
15.حیوة الحیوان.
16. هند زن زیبای عرب از نسل مردان شجاع است که او را قاطری به خود حلال کرده پس اگر پهلوانی بزاید جزای او با خداست و اگر جاهل و کودنی بزاید بخاطر پدر قاطرش بوده است.
17. آب دهان.
18. برگرفته از زهرالربیع.
19. پل.
20. سعید متضاد شقی است و جبیر یعنی التیام یافته و متضاد کسیر یعنی شکسته.
21. انعام/79.
22. بقره/114.
23. طه/55.
24. کامل/4/129.
 
منبع:
ضیافت نور (پندهای اخلاقی به مناسبت ماه مبارک رمضان)، ابوالفضل هادی‌منش، ناشر: مرکز پژوهش‌های اسلامی صدا و سیما، 1380ش.


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط