هژموني در سياست بين الملل ؛ چارچوب مفهومي ، تجربه تاريخي و آينده آن (1)

نخستين بار دردهه سوم قرن بيستم از مفهوم هژموني براي تحليل سياست داخلي استفاده شد و پس از دهه 1960 در تحليل سياست بين الملل مورد توجه قرار گرفت . در دهه 1970 نظريه پردازان اقتصاد سياسي بين المللي آن را به عنوان يک مفهوم محوري به کار گرفتند اما از دوره پس از جنگ سر مجادلات عمده بر سر آن در گرفته است . در
يکشنبه، 30 آبان 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
هژموني در سياست بين الملل ؛ چارچوب مفهومي ، تجربه تاريخي و آينده آن (1)

هژموني در سياست بين الملل ؛ چارچوب مفهومي ، تجربه تاريخي و آينده آن (1)
هژموني در سياست بين الملل ؛ چارچوب مفهومي ، تجربه تاريخي و آينده آن (1)


 

نويسنده:جهانگير کرمي *




 

چکيده :
 

نخستين بار دردهه سوم قرن بيستم از مفهوم هژموني براي تحليل سياست داخلي استفاده شد و پس از دهه 1960 در تحليل سياست بين الملل مورد توجه قرار گرفت . در دهه 1970 نظريه پردازان اقتصاد سياسي بين المللي آن را به عنوان يک مفهوم محوري به کار گرفتند اما از دوره پس از جنگ سر مجادلات عمده بر سر آن در گرفته است . در اين نوشته ، هژموني به عنوان يک مفهوم مهم در نگرش ها و نظريه هاي مختلف روابط بين الملل و مؤثر در عرصه سياست بين الملل مد نظر قرار گرفته و تلاش شده است تا با بررسي ديدگاه هاي مطرح درباره آن ، منطق حاکم بر ظهور ، کارکرد ، تداوم و افول يک قدرت هژمون بيان گردد و سپس وضعيت کنوني سياست بين الملل و ادعاهاي موافق و مخالف هژموني آمريکا در دهه هاي اخير عرضه شود .
واژگان کليدي : ثبات هژمونيک ، رژيم هاي بين الملل ، سياست بين الملل ، ظهور و سقوط هژمون ، نظام جهاني ، هژموني

مقدمه
 

از زمان پيدايش رسمي دانش رسمي دانش روابط بين الملل در دهه دوم سده بيستم تاکنون همواره يکي از مباحث مهم آن چگونگي اداره روابط ميان دولت ها و مسائل مرتبط با آن بوده است و براي توصيف اين موضوع و تجويز راهکار بهينه ، نظريه هاي مختلفي عرضه شده است ؛ از موازنه قدرت ، امنيت جمعي، نهادهاي بين الملل و صلح دموکراتيک گرفته تا نظام سلسله مراتبي و يا حکمراني جهاني . اما يکي از جدي ترين مفاهيم در اين باره ، مفهوم هژموني است که نظريه پردازان مختلف در درون سنت هاي فکري متفاوت بدان پرداخته اند .
هر چند پيدايش مفهوم هژموني عمدتاً با ادبيات مارکسيستي و چپ روابط بين الملل گره خورده بود ، در دهه 1960نظريه پردازان سيستمي و از دهه 1970 نظريه پردازان ليبرال ، وابستگي متقابل و نهاد گرا نيز له آن توجه کرده اند . در سال هاي پس از جنگ سرد محافل نو محافظه کار آمريکا به طور جدي به اين موضوع پرداخته اند و در حال حاضر به عنوان يک چارچوب نظري پذيرفته شده است و مجادلات موجود نه بر سر نفي ، بلکه بر سر اطلاق آن بر وضعيت موجود نظام بين الملل و جايگاه آمريکا در آن است .
هدف اصلي اين مقاله معرفي ، توصيف و تبيين نظري اين مفهوم و الزامات ناظر بر ظهور ، تداوم ، کارکرد و افول آن است تا از اين رهگذر و با عنايت به نمونه هاي تاريخي ، وضعيت موجود نظام جهاني تحليل شود . پرسش اصلي مقاله اين است که مفهوم هژموني چه جايگاهي در نظريه هاي روابط بين الملل دارد و چگونه مي توان وضعيت موجود را با بهره گيري از آن تحليل نمود ؟ در پاسخ ، ادعا شده است که «مفهوم هژموني از يک خاستگاه و ادعاي انتقادي برخاسته ، نظريه پردازان رفتارگرا ، ليبرال و محافظه کار به آن توجه کرده اند و در حال حاضر با وجود مجادلات فراوان قابليت مهمي براي تبيين نظام بين الملل دارد ».

1.مفهوم هژموني و جايگاه نظري آن
 

واژه هژموني*از زبان گرفته شده و به معناي رهبري**است و در روابط بين الملل ، هژمون ، رهبر يا وضعيت رهبري گروهي از دولت هاست . در واقع ، رهبري ضرورتاً درجه اي از نظم اجتماعي و سازمان جمعي را مفروض مي گيرد که در آن يک واحد ، نقش عمده تري را به عهده مي گيرد (Griffiths&Ocallaghan،2002:137-8)
برخي ، هژموني را به نفوذي اطلاق مي کنند که يک قدرت بزرگ مي تواند در نظام بين الملل بر ديگر کشورها وارد کند و ميزان اين نفوذ از رهبري تا سلطه در نوسان است
(بيليس و اسميت ، 363:1383) برخي نيز به وضعيت عدم توازن قدرت اشاره کرده اند : «وضعيتي که در آن رقابت ميان قدرت هاي بزرگ به قدرت نامتوازن است که يک قدرت در درجه اول قرار مي گيرد و در نتيجه ، مي تواند قواعد و اميال خود را در حوزه هاي اقتصادي، سياسي ، نظامي ، ديپلماتيک و حتي فرهنگي تحميل کند (مشير زاده ، 199:1384) . کاکس آن را گونه اي از نظم بين الملل مي داند که ثباتش مديون نقش هدايت گر و تنظيم کننده يک قدرت برتر جهاني است که ابتکار و مديريت را در ابعاد اقتصادي نظامي، سياسي و فرهنگي اعمال مي کند (بيليس و اسميت ، 477:1383)
از نگاه گرامشي ، بايد ميان سلطه و هژموني تفاوت قائل شد . او سلطه را به معناي اعمال قدرت بدون رضايت بر افراد تحت حکومت و هژموني را گونه اي رهبري فکري و اخلاقي مي داند که نمايندگان قدرت همواره براي پنهان ساختن فقدان اجماع ، اصول اخلاقي والايي را براي توجيه کاربرد زور مطرح مي کنند و ارزش هاي اخلاقي ، سياسي و فرهنگي خود را به عنوان توجيه کاربرد زور مطرح مي کنند و ارزش هاي اخلاقي ، سياسي و فرهنگي خود را به عنوان هنجارهاي متعارف رفتار سياسي جا زده و جهان بيني و فلسفه خود را به فلسفه توده مردم و يا «عقل متعارف » تبديل مي کنند . ابتکار فکري گرامشي فهمي است که از ماهيت حکومت بورژوا -و در حقيقت از همه نظام هاي اجتماعي - دارد ؛ بدين معني که قدرت واقعي نظام حکومتي در خشونت ، طبقه حاکم يا قدرت با عنف و جبر نهفته نيست ، بلکه در اين است که کساني که بر آنها حکومت مي شود «مفهومي از جهان » را پذيرفته اند که متعلق به طبقه ي حاکم است و اين مفهوم به صورت عقلاني عرضه مي شود .(1)
بسياري از نظريه پردزان روابط بين الملل ميان هژموني و «امپراتوري » تفاوت قائل اند . از اين نگاه ، از سال 1815، تلاش براي ايجاد امپراتوري در اروپا و جهان پايان يافته است و مفهومي غير سرزميني از امپراتوري مطرح شده که ضعيف تر از آن است . در واقع ، ناپلئون آخرين کسي تلقي مي شود که در صدد بر آمد يک امپراتوري ايجاد کند .(2) از نگاه والرشتاين ، نظام جهاني سرمايه داري که از قرن شانزده پديد آمد ، يک چارچوب سياسي ملت - دولت داراي حاکميت است که از طريق توازن قدرت به هيچ دولت واحدي اجازه نمي دهد که اين سيستم را به سمت ايجاد يک امپراتوري واحد جهاني پيش ببرد . اما در اين نظام ، هژموني براي مدت کوتاهي امکان پذير است . از نظر والرشتاين ، در امپراتوري ، ساختار سياسي ، فرهنگ را با اشتغال پيوند مي دهد ، اما در وضعيت هژموني ، ساختارهاي سياسي ، فرهنگ را با جايگاه مکاني در پيوند قرار مي دهند.اگر نظام جهاني واجد يک نظام سياسي مشترک باشد به يک امپراتوري جهاني تبديل مي شود ، اما در حال حاضر ، اين امکان وجود ندارد (سيف زاده ، 130:1376)
هژموني همچنين با «امپرياليسم » نيز متفاوت است . منظور از امپرياليسم ، سلطه دولت هاي قوي مرکز بر مناطق ضعيف پيرامون است . اين دولت ها براي بهره گيري از منابع جهاني گاه به شکل استعمار مستقيم و گاه به شکل امپراتوري غير رسمي (امپرياليسم » عمل مي کنند .
مدلکسي ، مفهومي «پيشوايي » را به جاي هژموني به کار مي برد . منظور وي از اين مفهوم سازي ، رساندن اين پيام است که پيشواي جهاني ، بازيگري است که «توان نوآوري و حرکت به جلو » را در جهت ارتقاي مصلحت عمومي دارد . به نظر مدلکسي ، زماني که کشور پيشوا در جهت مصلحت عموم اقدام کند ، عملش مشروعيت خواهد داشت ؛ بنابراين وي مفهوم پيشوايي را مناسب تر از مفهوم استيلا و هژموني مي داند . او نظريه «چرخه بلند استيلاي سياسي » خود را بر محور يک برهه صد ساله بنياد مي نهد و مدعي است که نظام سياسي چرخه بلند پيشوايي او قدمتي 1500 ساله دارد (سيف زاده، 130:1376)اگر چه معمولاً هژموني در چارچوب نظريه واقع گرايي و به ويژه واقع گرايي ساختاري بررسي مي شود ، اما درباره اين مفهوم در چارچوب نظريه هاي مختلف ديگر نيز بحث شده است . مارکسيست ها آن را به عنوان مرحله پيشرفته و پيچيده اي از سلطه ، غلبه طبقاتي و امپرياليسم ، و براي جبران ناتواني نظريه هاي امپرياليسم و وابستگي مورد توجه قرار داده اند (همان :12) . از اين رو در ادبيات جديد اين حوزه ، به ويژه در نظريه «نظام جهاني »، فراوان از آن بهره جسته اند و والرشتاين آن را به طور جدي و از منظر جامعه شناسي تاريخي روابط بين الملل به آن دقت کرده است .
نظريه هاي رفتار گرا - همانند نظريه سيستم ها در روابط بين الملل - نيز در کنار پرداختن به گونه هاي متفاوت سيستم ، گاه براي وضعيت تک قطعي به آن توجه کرده اند .
به اين موضوع به ويژه در نظريه چرخه هاي بلند سياست جهاني به طور جدي پرداخته شده است (کولايي ، 59:1377) . در دهه 1970نظريه پردازان اقتصاد سياسي بين الملل و نهادگرايي ليبرال نيز به طوري اساسي مفهوم ثبات مبتني بر هژموني و وضعيت ثبات پس از هژموني را مورد کند و کاو قرار دادند و بيشترين تلاش فکري براي بسط نظري ، مفهومي و کاربردي آن انجام گرفت (Guzzui,1998:142) . در واقع ، مفهوم محوري در نظريه هاي نو واقع گرايي اقتصاد سياست بين المللي ، هژموني بود و بيشتر از سايرين آن را تحليل کردند.
مفهوم هژموني بار ديگر در سال هاي پس از جنگ سرد و به ويژه در دوره پس از يازده سپتامبر 2001از سوي محافل سياسي و مطالعاتي نو محافظه کار آمريکا براي توجيه و تبيين اين وضعيت جديد و در مقابل کساني که از نظام چند قطبي ، موازنه قدرت و چند جانبه گرا سخن مي گفتند ، مطرح شد .

2.موقعيت هژموني
 

موقعيت هژموني شامل مراحل پيدايش ، کارکرد و تداوم آن است و در صورت تحقق يک وضعيت هژموني ، مادامي که قدرت هژموني با زوال و سقوط رويارو نشده است ، مي تواند تأثير زيادي بر نوع و کارکرد آن نظام بين الملل داشته باشد .

پيدايش
 

تقريباً غالب نظريه پردازاني که به اين موضوع پرداخته اند ، هژموني را نه يک امر دفعي و اتفاقي ،بلکه تابعي از فراهم آمدن وضعيت هايي خاص قلمداد کرد ه اند .از اين نظر ،براي اين که يک دولت بتواند به وضعيت هژموني برسد ،بايد مجموعه اي از شرايط را فراهم آورد.
ارگانسکي در بحث «انتقال قدرت»معتقد است که کشورها بسته به مبادي عمده قدرت خود در صنعتي شدن ،وارد مرحله استعداد قدرت شده،رشد مي يابند و سرانجام وارد مرحله بلوغ مي شوند و در اين ميان ،در هر دوره اي ،يکي از دولت ها به بالاترين درجه قدرت مي رسد.البته او از اين مفهوم به صراحت ياد نمي کند ،اما منظور از وضعيت قدرت بالا ،تقريبا همان هژموني است که بعد از ارگانسکي به طور جدي مطرح شده است(ارگانسکي ،7:1355-436).پال کندي نيز ديدگاهي همانند ارگانسکي دارد و با اشاره به نرخ نابرابر رشد جوامع ،همراه با جهش هاي تکنولوژيک و سازماندهي اجتماعي ،امکان افزايش ظرفيت توليدي و قدرتمندي يک دولت در دوره اي خاص را مطرح مي کند.(کندي ،1374)
به هر حال ،يک دولت جهت ايفاي نقش هژمون به منابع متعددي نياز دارد و علاوه بر قدرت نظامي بايد بر چهار مجموعه از منابع عمده اقتصادي کنترل داشته باشد :مواد خام ،منابع سرمايه ،بازار و برتري بي رقيب در توليد کالاهايي که ارزش بسيار بالايي دارند.در واقع ،براي اين که يک دولت بتواند در موقعيت هژموني قرار بگيرد بايد مجموعه اي از اسباب و عوامل را فراهم آورد .اين اسباب شامل برتري نسبي ،اراده ملي و پذيرش بين المللي است:
1.برتري نسبي :يک بعد سياسي براي قدرت هژمون برتري نسبي آن در برابر ساير بازيگران بين المللي است .اين برتري بايد در عرصه هاي اقتصادي ،نظامي ،فرهنگي ،ايدئولوژيک ،اجتماعي و سياسي ملموس و مشخص باشد .والرشتاين به دو توانايي اقتصادي و داخلي اشاره مي کند ؛در حوزه اقتصادي ،توليد کشاورزي ،صنعتي ،تجارت و ماليه و در سطح داخلي ،کار آمدي نظام سياسي اهميت ويژه اي دارند.(3)
ارگانسکي نيز به مبادي عمده قدرت چون ميزان جمعيت ،لياقت وکفايت سياسي ،ميزان صنعتي شدن وسه مرحله استعداد قدرت ،رشد قدرت و بلوغ قدرت اشاره مي کند که در مرحله آخر به سبب تحولات فني پيوسته درآمد ملي و توسعه سازمان هاي صنعتي ،امر مهم «انتقال قدرت »صورت گرفته و يک قدرت به مرحله هژموني مي رسد
2.اراده ملي (قدرت داخلي پشتيبان اعمال خارجي ):قدرت هژمون براي ايجاد نظام جهاني و اداره سيستم ،حفظ و توسعه آن نيازمند پشتيباني عمومي در داخل است و اراده ملي براي چنين وضعيتي بايد وجود داشته باشد . ممکن است کشوري مانند امريکا از سال 1870به بعد برتري لازم را براي اعمال هژموني داشته باشد ،اما اراده ملي براي اعمال آن شکل نگرفته باشد ،همان طوري که پس از پيروزي در جنگ جهاني اول ،افکار عمومي و نخبگان آن کشور ،انزواگرايي را ترجيح دادند . در واقع قدرت هژمون بايد منابع انساني و اقتصادي لازم را از محيط داخلي به صحنه بين المللي منتقل نمايد و اين مسئله به توجيه افکار عمومي و محافل تاثير گذار و وجود توان مازاد قابل انتقال نياز دارد.معمولاً اين توجيه تحت عنوان يک مفهوم مشروع از جمله ،مقابله با يک تهديد بزرگ ،خطرناک و حتمي صورت مي پذيرد (امينيان ،849:1381)
3.پذيرش بين المللي :بدون اين عنصر سوم ،موقعيت هژموني امکان پذير نيست . مثلاً آلمان ها در سالهاي 1870تا 1945به برتري نسبي دست يافتند ،و اراده اعمال آن را نيز به شکل بسيار گسترده و وحشتناکي (نظريه هاي ژئوپلتيک فضاي حياتي ،هارتلند وحکومت هاي اقتدار گراي بيسمارک و هيتلر )نشان دادند اما هيچ گاه پذيرش بين المللي نيافتند . اين پذيرش به معناي ايجاد چارچوب ها ،نهادها و ساختارهايي است که ديگران در آن مشارکت و هنجارها و قواعد رفتاري را تدوين کنند .اين قدرت ساختاري توان تعيين شرايطي براي هژمون را فراهم مي سازد که بر اساس آن ،نياز هاي خود را برآورده مي کند و منافع خود را پي مي گيرد . توان ايجاد و حفظ رژيم هاي همکاري و کنترل بي ثباتي جزو لاينفک قدرت هژمون است و بسياري از تحليل گران اين توان را به معماري امنيتي و ايجاد توافق گسترده در مورد قوانين و هنجارهاي مورد نظر تعبير کرده اند (همان) . در نتيجه ي اين وضعيت سوم است که هژموني به مفهوم واقعي آن تحقق پيدا مي کند و گرنه به تعبير گرامشي ،صرفاً به عنوان برتري مبتني بر زور ،سلطه و اجبار باقي خواهد ماند.
چنان که اشاره شد ،از نگاه گرامشي نيز صرفاً برتري و اراده کافي نيست ،بلکه پذيرش برتري اهميت دارد . از نگاه او ،يک طبقه بر جامعه صرفاً مبتني بر قدرت مادي نيست،بلکه طبقه مسلط بايد بتواند ارزش هاي اخلاقي ،سياسي و فرهنگي خود را به عنوان هنجار هاي متعارف رفتار سياسي به وجود آورده و جهان بيني و فلسفه خود را به فلسفه توده مردم يا عقل متعارف تبديل کند. در چنين و ضعيتي ،برتري طبقه سرمايه دار به جاي آن که صرفاً مبتني بر سلطه يا اجبار باشد ، بيشتر بر رهبري فکري و اخلاقي همراه با رضايت استوار است. با بهره گيري از اين ژرف نگري مي توان دريافت که چگونه طبقات مسلط در يک کشور مي تواند يک بلوک تاريخي بين المللي منسجم تشکيل دهند . در واقع چنان چه جامعه اي بتواند بهترين از سايرين ،جهان را تبيين کند ، از لحاظ فکري مي تواند هدايت و رهبري فرهنگي ساير جوامع را به دست گيرد و عملکرد سلطه طلبانه اش نيز مشروعيت خواهد داشت(اوجلي و مورفي 5:1383-184 ).
چامسکي در نگرشي انتقادي به نياز هاي اقتصادي طبقه مسلط در يک کشور به منابع و بازارهاي خارجي ،برتري تکنولوژي ،و مشروع سازي سرکردگي با عرضه تصويري وحشتناک از دشمن و بزرگ نمايي خطر خارجي و نيز غير قانوني اعلام کردن بازيگران مخالف پذيرش اين برتري و اقدامات تشخيص عليه آنان اشاره مي کند (سيف زاده،123:1376)
از اين رو ، مي توان هژموني را وضعيتي دانست که تحقق آن منوط به وجود مجموعه اي از شرايط سخت افزار ي و نرم افزاري در يک کشور است و چنان چه به تدريج فراهم آيند ،آن دولت به سمت مرکزيت نظام جهاني حرکت خواهد کرد و طبعاً با مقاومت و حتي جنگ روبه رو خواهد شد؛چرا که قدرت هژمون در آن دوره به راحتي جاي خود را به قدرت نو ظهور نخواهد داد و حتي ساير رقبايي هم که خود را براي دستيابي به آن وضعيت آماده کرده اند مزاحم خواهند بود .به بيان روشن تر ،وقتي که عوامل داخلي فراهم شد ،بايد موانع محيطي نيز از سر راه برداشته (يا به سکوت / تسليم و يا رضايت واداشته ) شوند / تا يک دولت بتواند به مرکزيت نظام دست پيدا کند.
از مجموع مباحث مطرح شده در مورد پيدايي قدرت هژموني و تحقق وضعيت هژموني مي توان دريافت که دست يابي به موقعيت هژموني امري شدني است و در واقع ،باشگاه قدرتمندان جهان ،يک کاست و نظام بسته نيست و تجربه گذشته نيز نشان مي دهد که براي مثال کشوري چون آمريکا از يک وضعيت مستعمرگي به سمت وضعيت هژموني حرکت کرده و يا کشوري چون پرتغال از موقعيت يک قدرت بزرگ قرن شانزده ميلادي به ضعيف ترين کشور اروپاي غربي در امروز تبديل شده است .

پی نوشت ها :
 

*عضو هيأت علمي دانشگاه تهران و پژوهشگر پژوهشکده علوم انساني و اجتماعي جهاد دانشگاهي
JKarami@22ut.ac.ir Hegemony*
Leadership ** 1.ر.ک: انريک اوجلي و کريگ مورفي ، « کاربرد ديدگاه گرامشي در روابط بين الملل »ترجمه حميرا مشيرزاده ، فصلنامه راهبرد ، شماره 5، زمستان 1383و جوزپه فيوري ، آنتونيو گرامشي ، زندگي مردي انقلابي ، ترجمه مهشيد امير شاهي ، تهران ، خوارزمي ، 1360، ص295
2. مطالب کلاس استاد مرحوم هوشنگ مقتدر در درس نظام هاي بين الملل دوره دکتري روابط بين الملل در سال 1375است ، ر.ک:
Simon Critchley, is there a Normative deficit in the theory of hegemony?(www.essecs.ac.uk)
3.ر.ک: Imanuel Wallerstein, the Modern World-System(New York:Academic Press, 1974, and Sezai Ozclig,"Neorealist and Neo-Gramscian Hegemony in Internathional Relations"(www.Iibf.ibu, and Steven Lamy,"Hegemony and Its Discontents",International Studies Rewiew 2005)7,525-9
 

منبع:پايگاه نور ش 30
ادامه دارد...



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.