زندگی نزدیک به جدایی و طلاق،چطور زندگی مان را از نو بسازیم؟

در مطلب زیر تلاش می‌ کنیم با نگاهی روان‌ شناسانه، اجتماعی و تجربی بررسی کنیم که چرا روابط تا آستانه‌ ی طلاق پیش می‌ روند، چه آسیب‌ هایی در این مسیر ایجاد می‌ شود و چطور می‌ توان دوباره زندگی را از نو ساخت، حتی پس از شکست. هدف نهایی، ارائه چارچوبی برای درک بحران و یافتن مسیرهای سازنده برای ترمیم یا شروعی دوباره است.
دوشنبه، 19 آبان 1404
تخمین زمان مطالعه:
نویسنده : فاطمه معصومی
موارد بیشتر برای شما
زندگی نزدیک به جدایی و طلاق،چطور زندگی مان را از نو بسازیم؟
هیچ رابطه‌ ای از ابتدا با نیت جدایی آغاز نمی‌ شود. عشق، صمیمیت و رؤیاهای مشترک، ستون‌ های اولیه‌ ی زندگی زناشویی‌ اند؛ اما گاهی این ستون‌ ها ترک می‌ خورند و صدای لرزش آنها، همان نشانه‌ های نزدیک شدن به پایان رابطه است. بسیاری از زوج‌ ها پیش از تصمیم به جدایی، در وضعیتی ناپایدار زندگی می‌ کنند؛ میان ماندن و رفتن. این مرحله، یکی از پیچیده‌ ترین و دردناک‌ ترین دوره‌ های زندگی مشترک است، زیرا با تضادهای شدید عاطفی، اضطراب، و احساس سردرگمی همراه می‌ شود.
 

بخش اول: دلایل اصلی نزدیک شدن روابط به جدایی و طلاق

روابط زمانی به نقطه‌ ی بحران می‌ رسند که مجموعه‌ ای از عوامل مخرب، بر مکانیزم‌ های سازگاری غلبه کنند. این عوامل می‌ توانند ساختاری، عاطفی یا محیطی باشند.
 
۱. کاهش ارتباط مؤثر و ارتباطات مسموم
در تمام مطالعات روان‌ شناسی خانواده، کاهش کیفیت گفت‌ و گو یکی از اصلی‌ ترین عوامل نارضایتی زوج‌ ها معرفی می‌ شود. منظور از کیفیت، صرفاً کمیت ساعت‌ های حرف زدن نیست، بلکه عمق و محتوای آن است. وقتی گفت‌ و گو‌ها از تبادل احساس و صمیمیت به بحث و جدل، اتهام‌ زنی، یا سکوت تبدیل می‌ شوند، فاصله عاطفی شکل می‌ گیرد.
 
حمله‌ ی عاطفی
وقتی یک طرف انتقاد می‌ کند، طرف دیگر فوراً حالت دفاعی می‌ گیرد، بدون آنکه به ریشه‌ ی حرف گوش دهد. جان گاتمن، روان‌ شناس مشهور، این رفتار را یکی از چهار سوارکار آخرالزمان روابط می‌ داند.
 
ناتوانی در بیان نیازها بدون حمله یا انتقاد 
یک طرف دائم نیازهای خود را با لحنی طلبکارانه بیان می‌ کند و طرف دیگر در پاسخ، عقب‌ نشینی می‌ کند و ارتباط را قطع می‌ کند یعنی سردی مطلق.
 
شنیده نشدن یا نادیده گرفتن خواسته‌ های طرف مقابل
احساس مزمن "من در این رابطه تنها هستم و حرفم اهمیتی ندارد."
 
نداشتن زبان مشترک در مواجهه با مشکلات
زوجین نمی‌ توانند بدون پرخاشگری، راه‌ حل‌های میانه پیدا کنند.
 
۲. انتظارات غیرواقعی و فانتزی‌ های ازدواج
در آغاز رابطه، افراد معمولاً تصویر آرمانی از همسرشان در ذهن دارند؛ تصویری که اغلب بر اساس نیازهای برآورده نشده‌ ی دوران کودکی یا مدل‌ های رمانتیک فرهنگی شکل گرفته است. با گذر زمان، واقعیت‌ ها جای رؤیاها را می‌ گیرند. وقتی انتظارات از واقعیت فاصله می‌ گیرند، هر اختلاف کوچک، به جای یک مسئله قابل‌ حل، به نشانه‌ ی بنیادین "بی‌ عشقی" یا "عدم تناسب" تعبیر می‌ شود. این انتظارات می‌ تواند شامل نقش‌ های جنسیتی، میزان توجه مورد انتظار، یا سطح موفقیت مالی باشد.
 
۳. فشارهای مالی، شغلی و اجتماعی مزمن
مشکلات اقتصادی، بیکاری، بدهی‌ های سنگین، یا فشار نقش‌های اجتماعی مانند مراقبت از والدین مسن بسیاری از روابط را به سمت سردی می‌ کشاند. در چنین شرایطی، تنش مزمن و استرس مداوم، منابع عاطفی زوجین را تحلیل می‌ برد و جایی برای انرژی گذاشتن روی رابطه باقی نمی‌ گذارد.
 
تأثیر اقتصاد بر رابطه
اگر زوجین نتوانند در مورد مدیریت پول یک استراتژی واحد داشته باشند، پول تبدیل به یک نماد قدرت و کنترل می‌ شود، نه ابزاری برای امنیت مشترک.
 
۴. خیانت، بی‌ اعتمادی و نقض تعهد
خیانت چه عاطفی و چه جنسی تنها یک رفتار نیست؛ بلکه نشانه‌ ی اختلال عمیق در پیوند روانی زوجین و نادیده گرفتن قراردادهای نانوشته‌ ی رابطه است. پس از افشای خیانت، اعتماد به عنوان مهم‌ ترین ستون رابطه فرو می‌ ریزد. ترمیم اعتماد نیازمند زمان طولانی، صداقت بی‌ قید و شرط، و اثبات مستمر وفاداری است.
 
۵. تفاوت‌ های شخصیتی، ارزشی و فرهنگی عمیق
گاهی افراد با ارزش‌ ها، دیدگاه‌ های سیاسی، یا مدل‌ های تربیتی بسیار متفاوت ازدواج می‌ کنند. در سال‌ های اول شاید تفاوت‌ ها جذاب باشند، اما بعدها به چالش‌ های پایدار تبدیل می‌ شوند، به‌ خصوص وقتی پای تربیت فرزندان، مدیریت مالی، یا سبک زندگی پیش می‌ آید. اگر زوجین ابزاری برای احترام به تفاوت‌ ها و مذاکره نداشته باشند، این اختلاف‌ ها به جنگ تبدیل می‌ شود.
 

بخش دوم: زندگی در آستانه‌ ی جدایی، روان‌شناسی بحران

زندگی در کنار فردی که رابطه با او در آستانه‌ ی فروپاشی است، تجربه‌ ای شبیه به زندگی در دو جهان است؛ جهانی که هنوز خاطرات و تعلقات مشترک دارد، و جهانی که آینده‌ ی ناروشن و مبهم را نمایش می‌ دهد. روان‌ شناسان این مرحله را «دوره‌ ی تعلیق روابط» می‌ نامند. این دوره با یک اضطراب مزمن همراه است: ترس از دست دادن ثبات فعلی و ترس از درد آینده.
 
نشانه‌ های این دوره
این دوره با نشانه هایی همراه هست که در قسمت پایین به آنها اشاره کرده ایم:
 
سرمای عاطفی
احساس سردی، سکوت طولانی، یا پرهیز عمدی از تماس فیزیکی و صمیمیت.
 
تعاملات مبتنی بر وظیفه
ارتباطات محدود به مسائل لجستیکی مثل قبض‌ ها، مدرسه بچه‌ ها و فاقد هرگونه اشتراک‌ گذاری درونی.
 
الگوهای مخرب گفت‌ و گو
گفت‌ و گوهایی که با بی‌ میلی، لحن نیش‌ دار یا تکرار اتهامات قدیمی همراه است مانند حلقه معیوب، درگیری منجر به کناره‌ گیری، کناره‌ گیری منجر به درگیری بیشتر.
 
حس پوچی و خستگی مداوم
فرد احساس می‌ کند انرژی‌ اش تمام شده و دیگر دلیلی برای تلاش ندارد.
 
تلاش برای یافتن مقصر به جای حل مسئله
تمرکز بر اینکه «چه کسی این وضعیت را ایجاد کرده؟» به جای «ما چگونه می‌ توانیم این وضعیت را تغییر دهیم؟». در این دوره، افراد اغلب بین دو انتخاب سرگردان‌ اند: ماندن برای ترمیم با امید مبهم به بهبود یا رفتن برای رهایی از درد (با ترس از ناشناخته‌ها). این انتخاب اغلب تحت تأثیر افکار اضطرابی، افسردگی ناشی از فرسودگی و فقدان دید واقع‌ بینانه نسبت به توانایی‌ های خود برای تغییر اوضاع انجام می‌ شود.
 

بخش سوم: اثرات روانی و اجتماعی جدایی بر زن و مرد و فرزندان

طلاق، صرف نظر از اینکه چقدر منطقی به نظر برسد، یک فقدان بزرگ است؛ فقدان هویت مشترک، فقدان ساختار روزمره و فقدان طرح آینده. این فقدان، آسیب‌ های قابل‌ توجهی به جای می‌ گذارد.
 
بر زنان احساس شکست و عدم اعتماد به نفس

در فرهنگی که زن هنوز به‌ عنوان ستون خانواده دیده می‌ شود، طلاق گاهی با حس شکست در حفظ ساختار همراه است. این امر با ترس از آینده، به‌ ویژه در تأمین مالی، همراه می‌ شود.
 

قضاوت‌ های اجتماعی و طرد شدن
زنان مطلقه اغلب با فشار بیشتری برای توجیه زندگی خود یا یافتن همسر جدید روبرو هستند.
 
پیچیدگی‌ های حضانت و امور مالی
مسئولیت اصلی فرزندان و مدیریت مالی انفرادی می‌تواند استرس‌ زا باشد.
 
بر مردان خشم و احساس گناه
مردان ممکن است احساس کنند در تأمین مالی یا حمایت عاطفی کوتاهی کرده‌ اند یا برعکس، از عدم درک متقابل خشمگین باشند.
 
کاهش شبکه حمایتی
مردان معمولاً شبکه‌ های اجتماعی ضعیف‌ تری نسبت به زنان دارند؛ از دست دادن خانواده هسته‌ ای می‌ تواند به انزوای اجتماعی عمیق منجر شود.
 
انکار درد عاطفی
مردان بیشتر مستعد سرکوب درد و پناه بردن به کار، سرگرمی‌ ها یا رفتارهای پرخطر هستند، که روند بهبودی را طولانی‌ تر می‌ کند.
 
بر فرزندان
کودکان در خانواده‌ های در آستانه‌ی جدایی، دچار دوگانگی روانی می‌ شوند. آنها از یک سو، وابستگی عمیقی به حفظ خانواده دارند و از سوی دیگر، شاهد سردی یا درگیری دائمی هستند که محیط خانه را برایشان ناامن می‌ کند.
 
آسیب‌ های فرزندان
جدای والدین موجب آسیب های بسیاری به فرزندان میشود که شامل :
 
احساس مسئولیت
کودکان گاهی خود را مسئول طلاق والدین می‌ دانند.
 
افت تحصیلی و رفتاری
اضطراب ناشی از تعارض والدین مستقیماً روی تمرکز و رفتارشان اثر می‌ گذارد.
 
سردرگمی وفاداری
درگیری‌ های والدین برای جلب وفاداری فرزند، آسیب روانی جبران‌ ناپذیری ایجاد می‌ کند. حمایت از کودکان در این شرایط، باید اولویت اصلی والدین باشد و بر حفظ یکپارچگی رابطه والدین و فرزند حتی اگر رابطه زناشویی پایان یابد تمرکز کند.
 

بخش چهارم: تصمیم برای جدایی یا بازسازی 

تصمیم‌ گیری در آستانه‌ ی طلاق یکی از دشوارترین تصمیمات زندگی است. این تصمیم نباید تحت تأثیر فشار خارجی، ترس مالی یا احساسات لحظه‌ ای باشد، بلکه باید نتیجه‌ ی یک ارزیابی صادقانه باشد.
 
چارچوب تصمیم‌ گیری مبتنی بر پایداری رابطه
روابط پایدار بر پایه‌ های مشخصی استوارند. زوج باید بررسی کنند که آیا این پایه‌ ها قابل ترمیم هستند:
 
نقشه عشق 
آیا هنوز جزئیات زندگی، رؤیاها، و نگرانی‌ های طرف مقابل را می‌ دانیم؟ اگر این پایه شکسته باشد، یعنی فاصله عاطفی عمیق است.
 
تحسین و علاقه
آیا هنوز لحظات مثبتی را به یاد می‌ آوریم و هنوز می‌ توانیم جنبه‌ های خوب طرف مقابل را ببینیم؟
 
نزدیکی و صمیمیت
آیا در لحظات استرس‌ زا به جای دوری، به سمت هم می‌ رویم؟
 
میزان تعهد به تغییر
آیا هر دو نفر واقعاً مایل به تغییر الگوهای مخرب رفتاری خود هستند نه فقط طرف مقابل؟ تغییر نیاز به تلاش مستمر دارد.
 
حجم آسیب
آیا آسیب‌ ها (مانند خیانت) به حدی است که فرد آسیب‌ دیده دیگر قادر به بخشش و اعتماد نیست؟ ترمیم اعتماد در مقابل ناتوانی در بخشش یک مرز اساسی است.
 
سازگاری بنیادین
آیا اختلاف‌ ها مربوط به عادات روزمره (قابل مذاکره) است یا مربوط به ارزش‌ های بنیادین، اهداف زندگی، یا دیدگاه‌ های اخلاقی که تغییر آن‌ها دشوار است؟اگر پاسخ‌ ها به ترمیم مثبت باشند، زوج باید با اراده‌ ای قوی وارد فرایند بازسازی شوند. اگر نه، پذیرش پایان رابطه به عنوان یک پایان مسئولانه (نه یک شکست شخصی)، راهی برای حفظ کرامت و سلامت روانی در آینده است.
 

بخش پنجم: مسیر بازسازی رابطه پس از بحران یا جدایی عاطفی

بازسازی رابطه، یعنی ساختن پیوندی تازه روی ویرانه‌ های گذشته. این مسیر نیازمند زیرساخت‌ های جدید است، زیرا الگوی قدیمی دیگر کار نمی‌ کند. روان‌ شناسان معتقدند بازسازی موفق نیازمند سه اصل کلیدی است: آگاهی، پذیرش، و اقدام مشترک.
 
۱. آگاهی از آسیب‌ ها و سهم هر فرد
هیچ بحرانی تنها یک مقصر ندارد. زوجی که بتوانند مسئولیت مشترک بحران را بپذیرند حتی اگر سهم یکی بیشتر باشد، قدم اول را برای بهبود برداشته‌ اند.
 
تمرین آگاهی
هر فرد باید فهرستی از رفتارهایی تهیه کند که او را وارد الگوی معیوب کرده است. به‌ عنوان مثال، به جای گفتن «تو همیشه انتقاد می‌ کنی»، گفته شود: «وقتی سکوت می‌ کنی، من مضطرب می‌ شوم و سعی می‌ کنم با تهاجم بیشتر، پاسخی بگیرم.»
 
۲. بازسازی اعتماد
اعتماد مانند شیشه‌ ای است که وقتی می‌ شکند، با ترمیم هم ممکن است آثار ترک روی آن بماند. اما همین ترک‌ ها یادآور تجربه‌ اند و می‌ توانند منجر به رابطه‌ ای عمیق‌ تر شوند، به شرطی که اصول جدیدی رعایت شود.
 
شفافیت کامل
فرد متعهد باید تمامی اطلاعات مورد نیاز طرف مقابل را داوطلبانه ارائه دهد (بدون نیاز به تجسس).
 
صداقت کامل درباره‌ی گذشته و احساسات
بیان صادقانه احساسات آسیب‌دیده و دلایل بروز اشتباه.
 
رفتارهای قابل‌پیش‌ بینی و شفاف
ایجاد ثبات رفتاری برای مدتی طولانی تا طرف مقابل حس کند که خطر ناگهانی از بین رفته است.
 
تعهد به آینده
تمرکز بر اینکه «چه کاری باید انجام دهیم تا دیگر این اتفاق تکرار نشود؟»
 
۳. یادگیری مهارت‌ های ارتباطی جدید 
در روابط آسیب‌ دیده، معمولاً الگوی ارتباطی غلط مثل انتقاد، تدافع، تحقیر تثبیت شده است. برای ایجاد یک رابطه سالم، این عادات باید با رفتارهای سازنده جایگزین شوند.
 
گوش دادن فعال 
تکرار آنچه شنیده‌ اید با کلمات خودتان ("اگر درست متوجه شده باشم، تو منظورت این است که...") تا طرف مقابل مطمئن شود شنیده شده است.
 
بیان نیازها با استفاده از "من"
استفاده از جملات با ضمیر «من» به جای «تو». (مثال: «من احساس تنهایی می‌ کنم» به جای «تو هرگز به من توجه نمی‌ کنی»).
 
کنترل هیجان‌ ها
در صورت احساس خشم شدید، درخواست مکث: "من الان بسیار ناراحتم، اجازه بده نیم ساعت استراحت کنیم و بعد ادامه دهیم." (تکنیک وقفه‌ ی ۴۵ دقیقه‌ ای گاتمن).
 
۴. استفاده از درمان زوج‌ درمانی 
بسیاری از زوج‌ ها تا زمانی‌که از روان‌ شناس کمک نگیرند، نمی‌ توانند مشکل را به‌ درستی از منظر سوم شخص ببینند. درمانگر نقش مترجم و تسهیل‌ کننده را ایفا می‌ کند.
 
نقش زوج‌ درمانگر
زوج‌ درمانی، فضای امنی برای بیان احساسات عمیق (ترس، شرم، خشم سرکوب‌ شده) فراهم می‌ کند که در حضور همسر ممکن نیست. درمانگر اغلب از مدل‌های متمرکزی چون EFT (درمان متمرکز بر هیجان) برای کمک به زوجین در درک نیازهای عاطفی پنهان استفاده می‌ کند.
 
۵. بازتعریف عشق و پیوند
پس از عبور از بحران، لازم نیست زوج‌ ها دقیقاً مانند گذشته باشند؛ زیرا گذشته آن‌ ها را به این بحران رسانده است. عشق باید دوباره تعریف شود. این مرحله شامل تعریف مجدد اهداف مشترک، برنامه‌ ریزی برای آینده و ایجاد مرزهای جدید است. عشقی که بر پایه‌ ی شناخت، احترام متقابل و واقع‌ بینی نسبت به آسیب‌ های گذشته بنا شود، ماندگارتر است.
 

بخش ششم: بازسازی زندگی پس از طلاق

اگر رابطه ترمیم نشد و تصمیم به جدایی گرفته شد، تمرکز باید از «نجات رابطه» به «نجات خود» تغییر یابد. بازسازی پس از طلاق، فرآیند طولانی‌ مدت پذیرش فقدان و ساختن یک هویت جدید است.
 
مراحل بازسازی پس از طلاق
این مراحل شامل: 
 
پذیرش و سوگواری 
انکار درد، فقط آن را طولانی‌ تر می‌ کند. طلاق یک فقدان سه‌ گانه است: فقدان همسر، فقدان ساختار زندگی مشترک، و فقدان تصویر آینده‌ ای که برنامه‌ ریزی شده بود. باید به خود اجازه داد که این فقدان‌ ها سوگواری شوند.
 
مواجهه با احساسات 
اجازه دادن به تجربه خشم، اندوه، یا حتی آسودگی. این احساسات طبیعی‌ اند و تا زمانی که به‌ درستی پردازش نشوند، مانع شروع مجدد می‌ شوند.


بازگشت به استقلال شخصی
یادگیری تصمیم‌گیری‌ های انفرادی، مدیریت امور مالی و حل مشکلات روزمره بدون اتکای عاطفی یا عملی به همسر سابق. این مرحله باز پس‌گیری «خود» گمشده در رابطه است.
 
احیای شبکه‌ های حمایتی
تقویت روابط با دوستان و خانواده‌ ای که ممکن است در طول رابطه زناشویی کم‌ رنگ شده باشند. ایجاد شبکه‌ های جدید (گروه‌های پشتیبانی طلاق) بسیار کمک‌ کننده است.
 
یافتن معنا و هدف جدید
بازسازی زندگی پس از طلاق اغلب با یافتن هدفی ورای نقش همسر بودن اتفاق می‌ افتد: ادامه تحصیل، تغییر شغل، تمرکز بر پروژه‌های شخصی، یا فعالیت‌های داوطلبانه.
 
طلاق به عنوان فرصتی برای رشد
در رویکردهای نوین روان‌ شناسی، طلاق همیشه شکست تلقی نمی‌ شود. اگر فرد پس از عبور از شوک اولیه، بتواند از رابطه درس بگیرد، نیازهای واقعی خود را بهتر بشناسد و استقلال مالی و عاطفی خود را تقویت کند، این تجربه می‌ تواند به «تولد دوباره» منجر شود. در این حالت، فرد با خودآگاهی بیشتری وارد روابط بعدی می‌ شود و نرخ موفقیت او افزایش می‌ یابد.
 

بخش هفتم: جامعه و نگاه اطرافیان

فشار فرهنگی و اجتماعی، بخش قابل‌ توجهی از درد پس از بحران یا طلاق است. در بسیاری از جوامع، به‌ ویژه جوامع سنتی، جدایی هنوز با قضاوت شدید و انگ اجتماعی مواجه است. این امر به‌ خصوص بر زنان تأثیر می‌ گذارد، که اغلب تحت فشار برای توجیه شکست خود قرار می‌ گیرند.
 
تأثیر قضاوت اجتماعی
احساس شرم و نیاز به پنهان‌ کاری، افراد را از کمک گرفتن باز می‌ دارد و روند بهبودی را کند می‌ کند. جامعه اغلب بر این باور است که "تا زمانی که زندگی مشترک باقی است، باید هر تلاشی برای حفظ آن صورت گیرد، حتی اگر دردناک باشد."
 
راهکارهای فرهنگی برای کاهش فشار اجتماعی
این راهکارهای فرهنگی شامل:
 
تأکید بر سلامت روان فردی
جامعه باید بپذیرد که پایان یک رابطه، گاهی بزرگ‌ ترین اقدام در راستای سلامت روان است.
 
گفت‌ و گوهای آموزشی در رسانه‌ ها
معرفی طلاق به عنوان یک فرایند اجتماعی-قانونی، نه یک فاجعه اخلاقی.
 
تقویت حمایت‌ های قانونی و اجتماعی پس از طلاق
اطمینان از حمایت از حقوق مالی و حضانت فرزندان بدون تبعیض جنسیتی.
 

بخش هشتم: امید و بازسازی درونی

فرایند عبور از بحران جدایی یا بازسازی یک رابطه، در نهایت به ظرفیت درونی فرد برای بخشش و پذیرش باز می‌ گردد.
 
بخشش به عنوان آزادی
بخشیدن شریک زندگی (یا بخشیدن خودمان) به معنای تأیید کار اشتباه او نیست، بلکه رها کردن خود از انرژی سمی خشم و رنجش گذشته است. این رهاسازی، انرژی لازم برای ساختن آینده را آزاد می‌ کند.
 
یادگیری مداوم
کسانی که موفق به بازسازی درونی می‌ شوند، اغلب اعتراف می‌ کنند که این تجربه، اگرچه دردناک بوده، اما آنان را به شناختی عمیق‌ تر از نیازهای عاطفی و مرزهای خود رسانده است. زندگی دوباره، الزاماً بازگشت به گذشته نیست؛ گاهی به معنای ساختن آینده‌ ای آگاه‌ تر است که در آن فرد دیگر حاضر نیست نیازهای بنیادین خود را برای حفظ یک ساختار ناکارآمد قربانی کند. شفا درون انسان است، نه بیرون از او. وقتی فرد یاد می‌ گیرد خود را ببخشد، دیگران را درک کند (حتی اگر کنارشان نماند) و از گذشته درس گیرد، آغاز تازه ممکن می‌ شود.
 

نتیجه‌ گیری

زندگی نزدیک به جدایی یا طلاق، آزمونی برای درک عمق روابط انسانی و تاب‌ آوری فردی است. این آزمون می‌ آموزد که هیچ رابطه‌ ای بدون تلاش مستمر، ارتباط مؤثر و آگاهی از نیازهای متقابل پایدار نمی‌ ماند. زوجین یا افراد باید تصمیم بگیرند که آیا انرژی مورد نیاز برای حفاری عمیق و ترمیم پایه‌ های شکسته را دارند و آیا طرف مقابل شریک این تلاش است یا اینکه وقت آن رسیده است که با احترام و صداقت، به یکدیگر اجازه دهند مسیرهای جداگانه‌ ای را در پیش گیرند. اگر تصمیم به ماندن گرفته شود، بازسازی رابطه نیازمند پذیرش آسیب‌ ها و تعهد به مهارت‌ های جدید است. اگر تصمیم به رفتن گرفته شود، بازسازی زندگی پس از طلاق، فرایندی حیاتی برای احیای هویت فردی است. در نهایت، زندگیِ پس از جدایی یا زندگیِ ترمیم‌ یافته پس از بحران  نه تکرار اشتباهات گذشته، بلکه آغاز فصلی تازه است؛ فصلی که با واقع‌ بینی، خودآگاهی، عشق انسانی و امید سازنده بنا می‌ شود.


منبع: سایت راسخون


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط