قدرت هاي بزرگ و اشغال ايران در جنگ دوم جهاني (5)
1.نگاهي به وضعيت يهوديان در ايران
دکتر صديق اعلم در اوج يهودي ستيزي هيتلر از پروفسور Hazz، استاد يهودي فلسفه دانشگاه برلين، دعوت کرد به ايران بيايد و در دانشسراي عالي تهران تدريس کند. اين سال هم زمان با 1932/ 1311 بود که هم رضاشاه گام هاي اساسي براي استقرار دولت پادگاني خود برمي داشت و هم نازي ها در آستانه کسب قدرت در رايشتاگ بودند. در اين سال هنوز دانشگاه تهران تأسيس نشده بود. از آن مهم تر، درست هنگامي که يهوديان حتي فعاليت هاي روزمره خود را در برخي کشورهاي اروپايي به دشواري انجام مي دادند، در ايران مردي به نام عزيزالله نعيم، رياست « تشکيلات صهيونيست ايران» را بر عهده داشت. اين فرد بعدها به پاريس رفت و از آنجا تشکيلات خود را در ايران رهبري کرد. آنان حتي روزنامه اي به نام هگولا منتشر مي کردند (1) که نسخه هايي از آن هنوز در کتابخانه ملي ايران نگهداري مي شود. حبيب لوي هم که تاريخ خاص يهوديان ايران را نوشته است، مي نويسد که اين روزنامه ارگان صهيونيست هاي ايران بود.(2)
هم زمان با شعارهاي پوچ ضد يهودي عبدالرحمن سيف آزاد، همين نعيم به يهوديان اروپا سفارش مي کرد به ايران بيايند و به کشاورزي بپردازند. اين نکته اي بسيار مهم است و نشان مي دهند نه تنها يهوديان عادي در کشور با آرامش به زندگي خود ادامه مي دادند بلکه گروهي از آنان که با صهيونيسم بين الملل ارتباط داشتند و مجله خود را آزادانه منتشر مي ساختند.
هنگامي که نازي ها در آلمان قدرت را در دست گرفتند، وزير امور خارجه ايران آشکارا عنوان کرد که با آمدن يهوديان به کشور مخالفتي ندارد.(3)
همچنين سفارت ايران در بروکسل در نامه اي از باقر کاظمي خواست تا مجوز ورود يهوديان کارشناس به ايران را از دولت دريافت کند.(4)
حتي رضاشاه به رئيس دفتر مخصوص خود يعني حسين شکوه دستور داد ترتيبي داده شود تا يهوديان مهاجر آلماني نماينده اي به ايران بفرستند تا با او گفتگو شود و افراد کارشناس هم کيش خود را به ايران بياورد.(5)
يهوديان آلماني چنان فضا را در ايران مناسب ديدند که برخي از آنان که مقيم زوريخ بودند، نامه اي به نخست وزير وقت ايران نوشتند و درخواست کردند به آنان اجازه داده شود دانشگاهي در تهران تاسيس کنند.(6)
يکي از افرادي که در جذب يهوديان رانده شده به ايران مي کوشيد سيد حسن تقي زاده، سفير وقت ايران در پاريس بود. تقي زاده با کميته يهوديان مهاجر آلماني در پاريس ارتباط برقرار کرد و به سفارش رئيس دفتر رضاشاه و نيز علي اصغر حکمت، وزير معارف، برخي را براي استخدام در اداره هاي ايران معرفي کرد. اين افراد پزشک، کارشناس کشاورزي، جانورشناس و کارشناس زبان پهلوي بودند.(7)
از سويي، محمود جم، نخست وزير وقت ايران، سي نفر کارشناس را که همه داراي درجه دکتري و يهودي بودند، به اداره بهداشت تهران معرفي کرد تا به آنان کار داده شود. آنان کارشناس طب، دندانسازي و داروسازي بودند و در پاريس اقامت داشتند و خود تمايل داشتند به ايران بيايند.(8)
محمود جم، شوهر خواهر حسينقلي خان نواب از بزرگان دوره قاجار بود که با محافل يهوديان اروپا از دوره مشروطه پيوندي استوار داشت.(9)
پسر محمود جم يعني فريدون جم بعدها داماد رضاشاه شد. او نخستين همسر شمس پهلوي، دختر بزرگ رضاشاه، بود و اين نشان از پيوند نزديک شاه با محمود جم، مشهور به مدير الملک داشت.
شاهد ديگر در اين زمينه، فعاليت هاي فردي به نام Szmanaski، رئيس پيشين مجلس سناي لهستان، براي انتقال مهاجران يهودي به ايران بود. وي جمعيتي تشکيل داد تا براي يهوديان مهاجر آلمان کار پيدا کند. روشن است اين فعاليت ها مربوط به پيش از حمله هيتلر به لهستان بود. نادر آراسته، سفير ايران در لهستان با اين شخص وارد گفتگو شد و محرمانه به مقام هاي تهران سفارش کرد برخي از اين يهودي ها را به ايران آورند. آراسته بيش از صد نفر يهودي کارشناس در رشته هاي پزشکي، مهندسي و علوم انساني را که همه از دانشگاه هاي آلمان اخراج شده بودند، براي انتقال به ايران به وزارت امور خارجه معرفي کرد.(10)
اين امر هنگامي صورت گرفت که سيف آزاد به فعاليت به اصطلاح فاشيستي خود مشغول بود و هيتلر نيز قدرت را در دست گرفته بود. سواي از اين ها اسناد ديگري در بايگاني وزارت امور خارجه ايران و سازمان اسناد ملي وجود دارد که نشان مي دهد گرايش فاشيستي دولت و شخص شاه واقعيت ندارد و به هيچ وجه در ايران فضاي ضد يهودي وجود نداشت. مهم تر اينکه دولت بخش نامه اي صادر کرد و اعلام داشت براي استخدام يهوديان مهاجر در ايران هيچ منعي
وجود ندارد.(11)
در حقيقت پس از حمله آلمان به لهستان و اشغال اين کشور بود که دولت ايران تغيير روش داد، اما اين تغيير روش به مفهوم همگرايي با دولت نازي نبود. در اين زمان ايران جزء کشورهايي بود که حاضر نشد کنوانسيون جامعه ملل را در مورد پناهندگان آلماني امضا کند.(12)
هيئت دولت به دليل جهانگشايي هاي هيتلر و ترس از اينکه ايران را هم در شمار دشمنان خود فرض کند تصويب کرد ايران وارد اين کنوانسيون نخواهد شد و رضاشاه نيز دستور داد از پيوستن ايران به اين کنوانسيون جلوگيري شود.(13) اما رضاشاه از ترس جهانگشايي هيتلر و دشمني وي با يهودي ها دستور داد از استخدام پزشکان جوان يهودي در مشهد جلوگيري شود.(14)
نادر آراسته که اينک سفير ايران در برلين شده بود در نامه اي به وزارت امور خارجه، نخست از وضع يهوديان مقيم آلمان گزارش داد و آن گاه درخواست کرد پيش از صدور ويزا براي آلماني ها، ابتدا اداره کنسولي وزارت خارجه تحقيق کند آيا درخواست کنندگان يهودي اند يا خير و در صورت مثبت بودن نتيجه، «در برخي موارد » به متقاضيان ويزا ندهند. دليل اين امر باز هم نه تمايلات فاشيستي، بلکه در کنار ترس از آلمان، اين مسئله بود که مبادا ورود بي رويه يهوديان اروپا به ايران موجب شود در مسائل مهم کشور دخالت کنند (15) يعني مسئله يهوديان موجب شود آلمان به ايران حمله کند. البته باز هم يهوديان مشکل اساسي در ايران نداشتند، براي نمونه نخست وزير ضمن فرستادن نامه اي براي وزير امور خارجه خاطر نشان کرد اگر يهوديان سرمايه دار بخواهند سرمايه خود را در ايران به کار اندازند، مي توان به آنان اجازه ورود داد (16)، يعني ايران براي جلوگيري از دشمني هيتلر، کنوانسيون پذيرش پناهندگان آلماني را امضا نکرد، اما مانع ورود آنان به کشور هم نشد. اين بار نيز مانند گذشته کارشناسان و سرمايه داران مي توانستند وارد ايران شوند. مهم تر از آن رضاشاه دستور داد محرمانه به يهوديان اتريشي که داراي سرمايه، صنعت و يا تخصص اند ويزاي ورود به ايران داده شود.(17)
اين دستورها تا ژانويه 1941 که همزمان با دولت علي منصور بود ادامه داشت. برخي از يهودي ها تا اين سال وارد ايران شدند و اين نشان مي داد گرايش رضاشاه به آلمان هيتلري افسانه اي بيش نبود.
اطلاعات موجود در مورد وضعيت يهوديان در سال هاي 1320 و 1321 به دو دليل بسيار اندک است : نخست فضاي جنگ رواني که متفقين براي توجيه حمله خود به ايران درست کرده بودند، و ديگر اينکه کشور چنان دستخوش بحران هاي بزرگ تر شده بود که مسئله يهوديان يکي از کوچک ترين آنها به شمار مي رفت. با اين وصف باز هم گرايشي که نشان دهنده يهودي ستيزي ايرانيان باشد در دست نيست.
از پايان سال 1319 و آغاز 1320 حتي پيش از اينکه متفقين به ايران حمله کنند و درست در آستانه اتهام هاي فعاليت فاشيستي در ايران، غلام حسين ابتهاج، مدير شرکت مسافرتي ايران تور، از نخست وزير وقت اجازه خواست پنج تا شش هزار يهودي لهستاني را که به ليتواني آمده اند و مي خواهند به طور ترانزيت از ايران عبور کنند و به فلسطين بروند، وارد کشور کند و از وي خواست دستور دهد براي آنان ويزاي ترانزيت صادر شود. البته ابتهاج دلايل اقتصادي نيز آورد، از جمله اينکه هزينه مسافرت و رويداد اين افراد هر کدام هفتاد دلار مي شود و با ترانزيت اين گروه، کشور چهارصد هزار دلار ارز به دست خواهد آورد.(18)
شاهد ديگر که نشان مي دهد در ايران فعاليت فاشيستي وجود نداشت و انگليسي ها براي لشکرکشي به ايران بهانه جويي مي کردند يادداشت هاي بولارد است. بولارد نقل مي کند : الياهو اپشتاين(19)، رئيس بخش خاورميانه و اداره سياسي آژانس يهود، در همين زمان همراه همسرش در تهران زندگي مي کرد. بولارد، آلن چارلز ترات، مأمور اطلاعاتي انگليس، را در ديدار خود با اپشتاين همراه بود. بولارد هم مي گفت به دليل اينکه اعراب نسبت به مسئله صهيونيسم حساسيت دارند، او با همه نظريات اپشتاين موافق نيست.(20)
دليل اصلي مخالفت بولارد با ديدگاه هاي اپشتاين اين بود که وي صهيونيستي متعصب بود و بريتانيا به دليل ملاحظه اعراب نمي توانست با ديدگاه هاي او موافقت کند. به هر حال حضور رئيس اداره سياسي آژانس يهود در ايران نشان دهنده آرام بودن محيط ايران بود. در اين زمان يهوديان در آرامش به سر مي بردند و رهبران صهيونيسم جهاني اين کشور را محيطي امن براي فعاليت هاي خود مي ديدند. حضور اپشتاين در ايران نشان دهنده مفهومي ديگر نيز بود : سازماندهي براي مهاجرت يهوديان ايراني و اروپاي شرقي به سرزمين فلسطين. اين مقوله گوياي آن است که با وجود نامه هاي اداري مرسوم، دولت ايران تسهيلات گذشته را در اختيار يهوديان قرار مي داد و اين خود دليلي محکم است بر اينکه در ايران فعاليت سازمان يافته فاشيستي وجود نداشت. نقل قولي که از ديدار بولارد و ترات با اپشتاين صورت گرفت نشان مي دهد که نقل قول هاي ديگر او را در مورد مسئله يهود در ايران بايد با احتياط مطالعه کرد. بولارد نقل مي کند که شهرباني ايران به يک موسيقي دان آلماني يهودي دستور داد به سرعت خاک کشور را ترک کند. در ظاهر سفارت آلمان از همسر مسيحي اين مرد سه بار خواسته بود از شوهرش که هفده سال بود با او زندگي مي کرد جدا شود، اما وي از اين کار خودداري کرده بود. بولارد در جايي ديگر نقل مي کند که يک جوان يهودي لهستاني و خواهرش به علت يهودي بودن آزار و اذيت شدند و خودکشي کردند.(21) بعيد به نظر مي رسد اگر اين قضيه واقعيت هم داشته به دليل يهودي بودن آنان باشد. هنگامي که رهبران صهيونيسم جهاني در ايران با کمال آرامش مي زيستند چگونه پليس ايران يک شهروند عادي يهودي، آن هم تبعه خارج را آزار و اذيت کرده است؟
پی نوشت ها :
1. برزين، مسعود، مطبوعات ايران، 357-1244، تهران : بهجت، 1371، ص 31-429.
2. لوي، حبيب، تاريخ يهود ايران، ج 3، تهران : يهودا بروخيم، 1345، ص 24-918.
3. بايگاني اسناد وزارت امور خارجه ايران، باقر کاظمي، وزير امور خارجه، به مخبر السلطنه هدايت نخست وزير، ش 32134، مورخه سي ام آبان 1312.
4. همان، غفاري، سفير ايران در بروکسل، به باقر کاظمي، ش 824، 21 مهر 1312.
5. همان، حسين شکوه به نخست وزير، ش 1627، مورخه سوم شهريور 1312.
6. همان، نامه يهوديان آلماني مقيم زوريخ به نخست وزير ايران، ششم ژانويه 1933.
7. همان، سيد حسن تقي زاده به نخست وزير، پاريس، ش1543، فوريه 1933.
8. سازمان اسناد ملي ايران، محمد جم نخست وزير به اداره بهداشت تهران، ش 38339/30316.
9. آبادبان، حسين، بحران مشروطيت در ايران، تهران : موسسه مطالعات و پژوهش هاي سياسي، 1383، ص 159 به بعد. در مورد محافل يهودي اروپا و پيوند آنان با مشروطه ايران به فصل هشتم همان منبع رجوع شود.
10. بايگاني اسناد وزارت امور خارجه، نادر آراسته به باقر کاظمي، ش 907/750، مورخه 24 بهمن 1312.
11. همان، گزارش وزير امور خارجه، ش 651/25، مورخه 14 شهريور 1315.
12. همان، عدل، معاون وزارت امور خارجه به محمود جم نخست وزير، ش 29/ 95/ 18، مورخه 15 فروردين 1317.
13. همان، رئيس دفتر مخصوص رضاشاه به محمود جم نخست وزير، ش391، مورخه 15 اسفند 1317.
14. همان، ش 280، مورخه 21 فروردين 1317.
15. همان، نادر آراسته به محمود جم نخست وزير، ش 887، مورخه سي ام خرداد 1317.
16. همان، جم نخست وزير به عنايت الله سميعي، وزير امور خارجه، ش 5456،
مورخه 11 مرداد 1317.
17. همان، رئيس دفتر مخصوص رضاشاه به جم نخست وزير، ش 1175، مورخه 15 مرداد 1317.
18. سازمان اسناد ملي ايران، نخست وزير به ابتهاج، ش ن . 5492/102014، مورخه دي 1319.
19.Eliyahu Epestein.
20. Letters from Tehran , p.68.
21. Ibid , p . 45.
ادامه دارد...