ژئوپلتيک نفت در منطقه خزر و نقش آمريکا: بازدارندگي جديد (2)

اگرچه آمريکائي ها از نيمه 1990 توجه خاصي به نفت حوزه خزر نمودند اما سؤال اين است که آيا رويکرد آنها به اين حوزه مبتني بر مؤلفه هاي اقتصادي بوده است يا خاستگاه ژئوپلتيک از اهميت بيشتري برخوردار بوده است. در پاسخ به اين سوال بررسي مسائل و مشکلات موجود در خصوص نفت و گاز درياي خزر و سياست هاي واشنگتن ما را به اين نکته
يکشنبه، 19 دی 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ژئوپلتيک نفت در منطقه خزر و نقش آمريکا: بازدارندگي جديد (2)

ژئوپلتيک نفت در منطقه خزر و نقش آمريکا: بازدارندگي جديد (2)
ژئوپلتيک نفت در منطقه خزر و نقش آمريکا: بازدارندگي جديد (2)


 

نويسنده:عنايت الله يزداني*




 

مواضع آمريکا: ژئوپلتيک يا ژئواکونوميک
 

اگرچه آمريکائي ها از نيمه 1990 توجه خاصي به نفت حوزه خزر نمودند اما سؤال اين است که آيا رويکرد آنها به اين حوزه مبتني بر مؤلفه هاي اقتصادي بوده است يا خاستگاه ژئوپلتيک از اهميت بيشتري برخوردار بوده است. در پاسخ به اين سوال بررسي مسائل و مشکلات موجود در خصوص نفت و گاز درياي خزر و سياست هاي واشنگتن ما را به اين نکته رهنمود مي کند که انگيزه هاي ژئوپلتيک بيش از اهداف اقتصادي محرک آمريکا براي حضور در اين منطقه بوده است.جيمز بيکر(1)، وزير خارجه سابق آمريکا، در سال 1995 آشکارا اعلام داشت که انتقال نفت از منطقه خزر يک موضوع ژئوپلتيک مي باشد و نه الزاماً يک هدف اقتصادي يا فني. او گفت: «اين نفت به بازارهاي جهاني راه نخواهد يافت مگر از طريق راه حل هاي ژئوپلتيک» وي در اين راستا به يک رقابت ژئوپلتيک ميان قدرت هاي بزرگ اشاره کرد.
چنين رويکرد ژئوپلتيک به سوي منطقه خزر آنگاه بيشتر علني گرديد که در سال 1998 پستي تحت عنوان «مدير انرژي خزر»(2) در وزارت خارجه آمريکا و نه در وزارت انرژي يا بازرگاني اين کشور تأسيس شد. بنابراين بايد گفت که واشنگتن در منطقه خزر بيشتر به دنبال اهداف استراتژيک و ژئوپلتيک است تا مسائل اقتصادي. بعلاوه وجود مسائل و مشکلات مربوط به نفت و گاز حوزه خزر نيز خود نشانگر اين است که مزيت هاي اقتصادي نمي تواند به اندازه مؤلفه هاي ژئوپلتيک براي آمريکا جذابيت داشته باشد.
اولاً همانطور که جدول 2 نشان مي دهد ميزان ذخائر نفت و گاز خزر بسيار کمتر از خليج فارس است. البته در اين خصوص تلاش آمريکائي ها اين بوده است که در مورد خزر اغراق و بزرگ نمايي کنند. برخي مطبوعات آمريکايي نقش اساسي در اين راستا داشتند. اسنايدر در سال 1995 در مجله «The christian Science Monitor» ادعا کرد که ميزان ذخائر خزر در درجه دوم پس از خليج فارس مي باشد. اين در حالي است که خليج فارس بين 30 تا 50 درصد نفت مورد نياز دنيا را تأمين مي کند و درياي خزر تنها مي تواند بين 5/1 تا 2 درصد نفت مورد نياز جهان را تأمين کند. گيرمن گوستافسون در گزارش مشابهي در «The New York Times» در سال 1997 اعلام داشت که ذخائر نفتي درياي خزر در رتبه دوم پس از خاورميانه قرار دارد. وهوپ در مجله The Wall street Journal نوشت که خزر بيش از آمريکا و کويت نفت دارد.
جدول 2: میزان ذخایر نفت و گاز خلیج فارس و خزر 2005 (3)

منطقه

ذخایرنفت (میلیارد بشکه)

ذخایرگاز (تریلیون مترمکعب)

خلیج فارس

715

2462

خزر

44-17

232

بنابراين عليرغم اين ادعاها که فاقد مباني منطقي و علمي نيز مي باشند به هيچ وجه خزر نمي تواند جانشين خليج فارس گردد و حوزه خليج فارس همچنان به عنوان نخستين و مهمترين منبع انرژي براي آمريکا و ديگر مصرف کنندگان عمده جهان باقي خواهد ماند. اين واقعيتي است که حتي بسياري از آمريکائي ها نيز به آن اذعان دارند. در پروژه اي که توسط «موسسه جيمز بيکر» براي سياستگذاري عمومي در آمريکا انجام يافت تأکيد گرديد که «توليد نفت در آسياي مرکزي و قفقاز هرگز با خليج فارس، جايي که پنج قدرت عمده نفتي و چندين توليدکننده کوچک وجود دارد، مطابقت نخواهد کرد.»البته اين بدين معنا نيست که نفت و گاز منطقه خزر هيچ تأثيري بر انرژي مورد نياز جهان ندارد،بلکه منظور اين است که تأثير آن اندک است.
پس در پاسخ به اين سؤال که «آيا خزر مي تواند جايگزين خليج فارس شود؟» بايد گفت که نه تنها حوزه نفتي خزر از نظر ميزان ذخاير قابليت جانشيني خليج فارس را ندارد بلکه توليد نفت درآن منطقه با مشکلات عديده اي نيز روبرو مي باشد. انتقال نفت و گاز منطقه خزر به بازارهاي جهاني در قياس با خليج فارس هم هزينه هاي زيادتري دربردارد وهم با چالشهاي امنيتي مواجه است.
خزر يک منطقه بسته و دور از بازارهاي مصرف نفت است. بخاطر اين فاصله زياد، نصب لوله هاي نفتي هزينه هاي سنگيني دارد.بعلاوه عبور اين لوله ها از کشورهاي مختلف هزينه هاي اضافي دربردارد. با اين توصيف صدور نفت از اين حوزه به بازارهاي جهاني به مراتب گرانتر از ساير مناطق است. در حاليکه هزينه انتقال هر تن نفت از خليج فارس به دورترين مصرف کننده در بازار جهاني بين 2 تا5 دلار و نفت درياي شمال 10 دلار مي باشد، هزينه انتقال يک تن نفت خزر 17 دلار است. ضمن اينکه درگيري هاي سياسي بالفعل و بالقوه منطقه(بخصوص قفقاز) مثل بحران قره باغ نصب لوله هاي نفتي را با خطرات جدي روبرو کرده است. در نتيجه چنين درگيري ها امنیت سرمايه گذاري به مخاطره مي افتد که خود موجب افزايش هزينه هاي مازاد مي گردد.
بنابراين با چنين حجم هزينه و مشکلات بعيد به نظر مي رسد که بهره برداري هاي اقتصادي براي آمريکا در اولويت باشد. در اين صورت بايد گفت واشنگتن در منطقه خزر بيشتر به دنبال اهداف استراتژيک و ژئوپلتيک است تا انگيزه اقتصادي.اين واقعيت همچنين توسط استيفن سستانويچ(4) مورد توجه قرار گرفت آنجا که او تأکيد کرد که سياست انرژي آمريکا در منطقه خزر بيشتر اهميت استراتژيک براي واشنگتن داشت تا اهميت تجاري و اقتصادي. به عنوان مثال پروژه لوله نفتي باکو-تلفيس- جيحون(5) آشکارا يک پروژه غيراقتصادي اما سياسي قلمداد شده است. بيل ريچاردسن(6) وزير نفت دولت کلينتون، اعلام داشت: «اين پروژه تنها يک مسئله نفت و گاز نيست، اين تنها يک لوله نفتي نيست [بلکه] اين موضوع استراتژيک است که منافع امنيت ملي آمريکا را توسعه مي دهد.»

بازي بزرگ واهداف ژئوپلتيک
 

در چهارچوب مؤلفه هاي ژئوپلتيک مهمترين هدف واشنگتن بازداشتن قدرتهاي منطقه اي يعني چين،روسيه و ايران و بخصوص دو قدرت اخير از تبديل شدن به بازيگر مؤثر در منطقه بطور عام و فعاليت در زمينه استحصال و انتقال نفت و گاز بطور خاص بوده است. واشنگتن از يک سوي کوشيده تا انحصارگرايي روسيه در انتقال نفت منطقه را محدود کند و از سوي ديگر سياست آمريکا بر اين بوده است تا هرگونه مجال و فرصت مشارکت فعال در انتقال نفت و گاز منطقه را از تهران بگيرد. در اين راستا سعي آمريکا براين بوده تا با شعار«نه شمال نه جنوب، غرب يا شرق» و با استراتژي «خطوط لوله چندگانه»(7) با انتقال نفت و گاز منطقه از طريق روسيه و يا ايران مقابله کند. اين در حالي است که روسيه قديمي ترين و سهل الوصول ترين و ايران نيز بنابراذعان خود غربي ها يکي از امن ترين، کوتاه ترين و ارزان ترين طرق ممکن براي اين انتقال مي باشند.(8) بعلاوه واشنگتن تلاش نموده تا از طريق گسترش فعاليتهاي نفتي و ارائه خدمات و کمکهاي هرچه بيشتر به کشورهاي منطقه آنها را به خود وابسته کند و اين جمهوري ها که خود در صنايع نفتي و انتقال و فروش آن ضعيف بوده و با مشکلات فراواني روبرو هستند. به راحتي در جهت تأمين اهداف آمريکا قرار گرفته اند.
اتخاذ چنين سياست هايي از سوي دولت آمريکا و تمايل قدرتهاي منطقه به حضور فعال در حوزه نفتي خزر منطقه را به يک ميدان رقابتي تبديل نموده و در حقيقت بايد گفت قدرتها درگير يک بازي جديد شده اند. اين بازي جديد که مي توان آن را «بازي ژئوپلتيک»، «بازي نفت»، بازي لوله هاي نفتي و يا «بازي خزر» يا به عبارت صحيح تر «بازي بزرگ جديد» ناميد، از لحاظ ماهوي و موضوعي و نوع بازيگران کاملاً با «بازي بزرگ» قرن نوزدهم بين قدرتين روس و انگليس تفاوت دارد. اين بازي از پيچيدگي بيشتري برخوردار بوده و تنها يک مسابقه نفتي نيست. اين يک بازي است که در آن رقابت برسر منافع ژئوپلتيک مي باشد. روزنامه اکونوميست در 1997 نوشت که دولت هاي قدرتمند دريافته اند که در قرن آينده بزرگترين بازي در حوزه خزر رخ خواهد داد. بازيگران عمده اين بازي آمريکا،روسيه، ايران و چين هستند. هر بازيگر تلاش مي کند تا از طريق اعمال سياست هاي مختلف منافع خود از نفت حوزه خزر را به حداکثر برساند.
در مورد روسيه بايد گفت علي رغم سعي و تلاش آمريکائي ها، مسکو همواره تلاش نموده به عنوان قديمي ترين و در دسترس ترين راه انتقال نفت منطقه به بازار هاي جهاني بر نقش و اهميت خود تأکيد کند و اين «برادر بزرگتر» هرگز حاضر نيست اين فرصت را از دست بدهد. تلاش آمريکا بر اين بوده است تا نقش مسکو را به حداقل برساند و امپراطوري نفتي روسيه بر خزر را بشکند.
ايران تنها کشور خاورميانه اي صادر کننده نفت و عضو اوپک هست که با حوزه خزر مرتبط بوده و با برخي کشورهاي آن نظير ترکمنستان و آذربايجان مرز مشترک دارد. اين کشور نيز از آنجا که تجارب و امکانات وسيع در صنعت نفت دارد و با توجه به اينکه يکي از کوتاه ترين راه هاي انتقال نفت حوزه خزر به بازارهاي جهاني از طريق خليج فارس مي باشد و در عين حال از امنيت نسبي برخوردار است، همواره تلاش کرده در حوزه گاز و نفت منطقه بخصوص در ترکمنستان نقش ايفا کند.اما ايالات متحده کوشيده تا ايران را از بازي حذف کند. بسياري از صاحبنظران و سياستگذاران در آمريکا اعتقاد دارند که ايران بايستي از هرگونه نفوذ اقتصادي و سياسي در حوزه خزر منع شود و امکان انتقال لوله نفتي از ايران بايد از بين برود. در حقيقت سياست آمريکا همواره بر اين بود که با انتقال هرگونه لوله نفتي خزر از طريق ايران مخالفت کند. کاليکي مشاور سابق وزارت بازرگاني آمريکا و مدير شرکت انرژي و بازرگاني در سال 1998 تصريح کرد:
دولت آمريکا به طور مداوم با انتقال نفت و گاز خزر، از طريق ايران مخالفت مي کند.ما از نشانه هاي تغيير سياست در ايران استقبال مي کنيم و ما بايد تغييرات در آينده را تشويق کنيم اما وقتي پاي انرژي که اقتصاد ما برآن استوار است، در ميان باشد، ما بايد مراقب نيازهاي امنيتي خود باشيم و به خاطر داشته باشيم که ايران درحوزه خزر براي ما يک رقيب است و نه يک شريک. بنابراين از نگاه پذيرش خطر عاقلانه نخواهد بود که اجازه داده شود که لوله هاي نفتي از سرزمين ايران بگذرد که رقيب ما است.
يکي از اقدامات سياسي آمريکا عليه ايران، قانون تحريم ايران-ليبي(9) 1996 بود که شرکتهاي بين المللي را از سرمايه گذاري بيش از بيست ميليون دلار در صنايع نفت و گاز باز مي داشت. چنين اقدامي، در حقيقت تأثير منفي مستقيم بر عبور لوله هاي نفتي خزر از طريق ايران داشت. ويليام کرتني(10) از مديران ارشد مسائل اوراسيا در شوراي امنيت ملي آمريکا، رويکرد اين تحريم نسبت به انتقال نفت حوزه خزر از طريق ايران را چنين خلاصه کرد:
[واشنگتن] معتقد نيست که امنيت منافع انرژي ايالات متحده، روسيه و ديگر جمهوري هاي مستقل ايجاب مي کند که نفت درياي خزر بايد از تنگه هرمز بگذرد. عبور لوله هاي نفتي از طريق ايران براي اقتصاد قفقاز و آسياي مرکزي خطر دارد. مگر آنکه اسناد و مدارک لازم دال بر تغيير سياستهاي ايران وجود داشته باشد. در غير اين صورت عاقلانه نخواهد بود که فرصتي به تهران براي حضور در نفت خزر داده شود.
علاوه بر اهداف ژئوپلتيک نفت براي دولت واشنگتن، بايد در نظر داشت که آمريکا با حضور خود در منطقه ديگر اهداف ژئوپلتيک و بخصوص ژئواستراتژيک را نيز مدنظر داشته است. منطقه خزر و محيط پيراموني آن، در حقيقت نقطه تلاقي و اتصال سه تمدن بزرگ و مهم دنيا يعني اسلام، هند و کنفوسيوس مي باشد. بنابراين در چهارچوب تئوري هايي نظير تئوري «برخورد تمدنها»ي(11) ساموئل هانتينگتن، حضور آمريکا، به عنوان عضو باشگاه ليبراليسم، در اين منطقه حائز اهميت است. ضمن اينکه حوزه خزر از نظر جغرافيايي بخشي از منطقه مهم «قلب زمين»(هارتلند)(12) است، که بنابر نظر سرهالفرد مکيندر، جغرافيدان بريتانيايي، «هرکس که بر قلب زمين حاکم بشود، بر جزيره جهاني(13) [اوراسيا] مسلط مي شود و هرکس بر جزيره جهاني حاکم شود، بر جهان مسلط خواهد شد. اين مهم نيز بطور قطع در تلاش آمريکائي ها براي توسعه نفوذ خود در منطقه خزر مد نظر بوده است.
از نظر ژئواستراتژيک منطقه خزر حائل بين سه قدرت اتمي آسيا، روسيه، چين و هندوستان، مي باشد. چنين موقعيت مهمي سبب شده تا آمريکا با گسترش نفوذ و حضور خود در اين منطقه در راستاي استراتژي بازدارنده آسيايي خود گام مؤثرتري بردارد. به عبارت ديگر، ايالات متحده با حضور خود در اين منطقه حائل، امکان بهتري براي مقابله با اين قدرتهاي اتمي رقيب در اختيار خواهد داشت.
از سوي ديگر حوادث تروريستي 11 سپتامبر سال 2001 آمريکا و بدنبال آن استراتژي «جنگ عليه تروريسم»(14) و بخصوص جنگ افغانستان در اواخر همان سال بيش از پيش بر اهميت ژئواستراتژيک منطقه نزد دولتمردان واشنگتن افزود. اين منطقه و بخصوص بخش آسياي مرکزي به دليل همجواري با افغانستان از نظر نظامي وپشتيباني، امکانات قابل توجه و مهمي را در اختيار ايالات متحده و هم پيمانانش براي پيشبرد «جنگ عليه تروريسم» قرار مي داد. در اين خصوص اقدام آمريکا به تأسيس دو پايگاه نظامي «خان آباد»، در ازبکستان و «مناس» در قرقيزستان و تلاش براي ايجاد پايگاه ديگر در آذربايجان قابل توجه است. زيرا اين اقدام سبب شد تا ايالات متحده ضمن استحکام بخشيدن به نفوذ خود در منطقه، بتواند براي اولين بار در حوزه اي که بطور سنتي به روسيه تعلق داشته حضور نظامي پيدا کند.
بنابراين مي توان گفت که ايالات متحده با يک رويکرد ژئوپلتيک به حوزه خزر تمام تلاش خود را بکار بسته تا منطقه را از نظر سياسي -اقتصادي و نظامي- امنيتي تحت نفوذ خود درآورد.

نتيجه گيري
 

سقوط اتحاد جماهير شوروي و استقلال جمهوري هاي آسياي مرکزي و قفقاز و منابع سوخت حوزه خزر جبهه جديدي را يپش روي سياستگذاران آمريکا قرار داد. در اين راستا اگر چه انگيزه هاي اقتصادي از نظر واشنگتن دور نماند اما مؤلفه هاي ژئوپلتيک مهمترين محرک ايالات متحده براي حضور در منطقه بوده است.
تلاش آمريکائي ها براين بوده است که با گسترش نفوذ سياسي- اقتصادي و نظامي خود در منطقه ضمن وابسته کردن کشورهاي منطقه به خود به محدود کردن نفوذ روسيه، مهار ايران و سلطه بر منابع انرژي و لوله هاي نفت و گاز بپردازند. چنين اهداف ژئوپلتيک حوزه خزر را به يک ميدان رقابت ميان قدرتهاي منطقه اي و بين المللي تبديل نموده است و بازيگران به منظور ايجاد گسترش و حفظ نفوذ و کنترل خود بر منابع سوختي تلاش مي نمايند تا بازي را از رقيب ببرند.
در چنين بازي ژئوپلتيک از يک سوي آمريکا تلاش نموده تا به انحصار گري روسيه بر منابع انرژي حوزه خزر پايان بخشد و نفوذ مسکو را به حداقل برساند و همچنين جمهوري اسلامي ايران را از ايفاي نقش موثر در توسعه نفت و گاز خزر و نفوذ در جمهوري هاي منطقه محروم سازد. از سوي ديگر واشنگتن کوشيده است در اين بازي بهره برداري هاي ژئوپلتيک و ژئواستراتژيک خود را نيز به حداکثر برساند. بنابراين مي توان نتيجه گرفت که منابع سوختي منطقه و لوله هاي نفت و گاز ابزارهايي بوده اند که آمريکا از آنها براي گسترش وتثبيت حضور خود در اين بخش مهم از دنيا، به عنوان قسمتي از هارتلند، به منظور پيشبرد اهداف ژئوپلتيک و ژئواستراتژيک خود، استفاده کرده است. به عبارت روشن تر، مي توان گفت که براي ايالات متحده«بازي نفت» در حوزه خزر نقش مهمي دراستراتژي Grand Chess Board ایفا کرده است. استراتژيي که هدف آن اين است که از طريق توسعه نفوذ و کنترل خود براين منطقه، به گسترش هژموني جهاني آمريکا کمک نمايد.

پي نوشت ها :
 

* استادیار روابط بین الملل گروه علوم سیاسی دانشگاه اصفهان
1- James Baker
2- Caspian Energy coordinator
3- Energy Information Administration, at http://www.eia.doe.gov (accessed 18/11/2006
4- Stephen Sestanowich
5- Baku-Tbilisi-Ceyhan
6- Bill Richardson
7- Multiple Pipelines
8- البته باید توجه داشت که به رغم سیاستهای آمریکا در حال حاضر روسیه هنوز نقش موثری در انتقال نفت و گاز منطقه دارد و برای ایران هم اخیرا از طریق طرح هایی نظیر طرح Swap زمینه های مشارکت در پروسه بهره برداری از منابع انرژی خزر فراهم آمده است.
9- Iran-Libya Sanctions Act (ILSA
10- William Courtney
11- The Clash of Civilization
12- Heartland
13- The World Island
14- The War on Terror
 

منبع: فصلنامه مطالعات آسياي مرکزي و قفقاز،سال پانزدهم ،دوره چهارم، شماره 56، زمستان 1385



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما