از شيخی گری تا بابی گری(1)
نوشتار حاضر، انشعاب اين گروهها و پيدايش فرقهي بابيّه از اين ميان را بررسي ميكند و به زوايايي از زندگي علي محمد باب ميپردازد.
يادآوري
فرقههاي شيخيه
الف) شيخيّهي كريمخانيّه
طرفداران محمّد كريم خان به ((شيخيّهي كرمانيّه)) معروفاند و به فرقهي ((كريمخانيّه)) نيز خوانده ميشوند. مركز شيخيّه، در زمان محمّد كريم خان، كرمان بود، امّا وي، مبلّغاني را براي مرام شيخيّه به شهرهاي مختلف فرستاد.
هرچند وي، پسر خود، حاج محمد خان (1263 - 1324 ق) را به جانشيني نصب كرد، امّا بر سر جانشيني وي، پس از مرگاش در سال 1288 ه .ق از دو جهت، اختلاف روي داد:
اوّلاً، ميان پسراناش، حاج رحيم خان و حاج زين العابدين خان و حاج محمد خان، بر سرِ جانشيني پدر اختلاف افتاد و علاوه بر محمّد خان، رحيم خان هم مدّعي نيابت پدر بود و طرفداراني هم پيدا كرد.
ثانياً، درميان پيرواناش كه شايد از موروثي شدن رهبري فرقه، ناخرسند بودند، اختلاف شد.
از اين رو، انشعابات ديگري پس از مرگ حاج محمد كريم خان، در فرقهي شيخيّه رخ داد. فرقهي ((باقريّه)) از جملهي آنها است.
اكثريّت شيخيّهي كرمانيّه، پس از مرگ محمّد خان، برادرش زين العابدين خان (1260 - 1376 ق.) را به رهبري خويش برگزيدند. پس از او، ابوالقاسم خان، و سپس عبدالرضا خان به رياست شيخيّهي كرمانيّه برگزيده شدند.
عبدالرضا خان، در سال 1358 ش ترور شد.(1)
ب) شيخيّهي ((باقريّه))
فرقهي ((باقريّه)) از فرق ((شيخيّه))، پيرو ميرزا محمد باقر خندق آبادي دُرچهاي هستند كه بعداً به ميرزا باقر همداني معروف شد. وي، نمايندهي حاج محمّد كريم خان كرماني در همدان بود و پس از وي، دعوي جانشيني او را كرد و جنگ ميان ((شيخي)) و ((بالاسري)) را در همدان به راه انداخت.
ميرزا محمّد باقر، داراي تأليفات چندي است. وي، از كرمان، با ميرزا ابوتراب - از مجتهدان ((شيخيّه)) از طايفهي نفيسيهاي كرمان - و عدّهاي ديگر مهاجرت كردند و در نايين و اصفهان و جندق و بيابانك و همدان، پيرواني يافتند و سلسلهي ((باقريّه)) را در همدان تشكيل دادند.(2)
ج) شيخيّهي ((آذربايجان))
1- خانوادهي ((حجةالاسلام))
او، همان شخصي است كه حكم تكفير و اعدام ((علي محمّد باب)) را در تبريز صادر كرد و بدين وسيله، ضمن باطل خواندن ادّعاهاي يكي از شاگردان سيّد كاظم، برائت فرقهي شيخيّهي آذربايجان از بدعت ايجاد شده به دست علي محمّد باب را اعلام كرده است.
((حجّةالاسلام))، سه فرزند دانشمند داشت كه هر سه، از مجتهدان شيخي تبريز به شمار ميرفتند و به لقب ((حجةالاسلام)) معروف بودند.
فرزند ارشد او، ميرزا محمد حسين حجةالاسلام (م 1313 ق) نام داشت و نزد سيّد كاظم رشتي تلمّذ كرده بود.
وي، پس از وفات پدرش در سال 1269 ه ق، رياست طايفهي شيخيّه را به دست گرفت و به جاي پدر در كرسي تعليم و تربيت پيروان طريقهي شيخ احمد احسايي مستقرّ گرديد.
فرزند دوم او، ميرزا محمّد تقي حجةالاسلام (1247 - 1312 ق) نام داشت. وي، از طبع شعر برخوردار بود. تخلّص او ((نيّر)) است و ((ديوان اشعار)) او هم نشر يافت.(3)
فرزند سوم او، ميرزا اسماعيل حجةالاسلام (م 1317 ق) نام داشت. وي، از شاگردان ميرزا محمّد باقر اُسكويي بود. او، پس از برادرش حجةالاسلام ميرزا محمد تقي، در تبريز از مراجع بزرگ شيخيّه بود.
فرزند ميرزا محمّد حسين حجةالاسلام، ميرزا ابوالقاسم حجةالاسلام (م 1362 ق) آخرين فرد روحاني (و عالم ديني از) خانوادهي حجةالاسلام است.(4)
2- خاندان ((ثقةالاسلام))
فرزند او، ميرزا موسي ثقةالاسلام نيز از علماي شيخيّهي تبريز بود. وي، در سال 1330 ق، به جرم مشروطه خواهي و مبارزه با روسها، به دست روسهاي تزاري، در تبريز به دار آويخته شد.
برادر او، ميرزا محمّد نيز از علماي شيخيّهي تبريز به شمار ميرفت.
3- خاندان ((احقاقي))
پسران سيّد كاظم رشتي، در كربلا، نزد او درس ميخواندند. او، پس از درگذشت سيّد، دعوي جانشيني او را كرد.(5)
فرزند ميرزا محمدباقر، ميرزا موسي احقاقي (1279 - 1364 ق) نيز از علما و مراجع شيخيّه است. او، كتابي به نام ((احقاق الحق و إبطال الباطل)) نگاشت و در آن، عقايد شيخيّه را به تفصيل، بيان كرد. پس از اين تاريخ، او و خانداناش به احقاقي مشهور شدند. در اين كتاب، برخي از آراي شيخيّهي كرمان و محمّد كريم خان، مورد انتقاد و ابطال قرار گرفته است.(6)
از جمله فرزندان ميرزا موسي احقاقي، ميرزا علي، ميرزا حسن، ميرزا محمد باقر هستند كه از علماي بزرگ شيخيّهي احقاقيه بودند. هم اينك، مركز اين گروه، كشور كويت است و رياست آن را تا چندي قبل، ميرزا حسن احقاقي بر عهده داشت كه مرجع فقهي شيخيهي آذربايجان و اُسكو به شمار ميرفت و پس از درگذشت وي، فرزندش عهده دار مسايل شرعي پيروان پدرش گرديد.(7)
ياد آوري
تفاوت آرا ميان شيخيّهي كرمان و آذربايجان
شيخيّهي كرمان و آذربايجان، در اعتقادات، خود را پيرو آراي شيخ احمد احسايي و سيّد كاظم رشتي ميدانند، امّا در فروع دين و اعمال، با هم اختلاف نظر دارند. كرمانيها، از شيوهي اخباريگري پيروي ميكنند و به تقليد از مراجع اعتقاد ندارند، امّا شيخيهي آذربايجان، به اجتهاد و تقليد معتقدند و از مراجع تقليد خودشان پيروي ميكنند.
البته، در عقايد نيز شيخيّهي آذربايجان بر خلاف شيخيّهي كرمان، خود نيز به اجتهاد ميپردازند و آراي شيخ احمد و سيّد كاظم را بر اساس تلقّي خويش از احاديث تفسير ميكنند.
از ديگر اختلافات كرمانيها و آذربايجانيها، مسئلهي ((ركن رابع)) است. شيخيّهي كرمان، اصول دين را چهار اصل توحيد و نبوت و امامت و ركن رابع ميدانند، امّا شيخيّهي آذربايجان، به شدّت، منكر اعتقاد به ركن رابع هستند(9) و اصول دين را پنج اصلِ توحيد و نبوّت و معاد و عدل و امامت ميدانند. آنان، چنين استدلال ميكنند كه شيخ احمد احسايي، در ابتداي رسالهي حياةالنفس، و سيّد كاظم رشتي در اصول عقايد، اصول دين را پنج اصل مذكور ميدانند و در هيچ يك از كتب و رسائل اين دو نفر، نامي از ركن رابع برده نشده است.(10)
د) شيخيهي ((بابيّه))
چنان كه اشارت رفت، ادّعاي ((شيعهي كامل)) يا ((ركن رابع)) و ((ناطقيت)) در ميان فرقهي شيخيّه، زمينه ساز ادّعاي ((بابيّت)) و پذيرش آن از سوي جمعي از طرفداران اين فرقه شد كه خود، فرقهي مستقلي ديگري را تشكيل دادند و به نام ((بابيّت)) شناخته شدهاند.
ادّعاي دروغين ((بابيّت))، هر از چند گاهي، از زمان ائمّهعليهم السلام تا قرن حاضر، كم و بيش رواج داشته است، امّا هيچ يك از مدّعيان دروغين آن، به اندازهي ميرزا علي محمّد باب، جامعهي اسلامي را به انحراف نكشاند. علاوه بر آن - چنان كه خواهد آمد - ميرزا علي محمّد باب، غير از ادّعاي دروغين بابيّت، ادّعاي ديگري را مطرح كرد كه زمينه ساز فرقهي ديگري به نام ((بهائيت)) شد.
به توفيق الهي، در ادامهي اين سلسله مقالهها، جوانب موضوع را پيگيري ميكنيم. اينك به معرّفي فرقهي ((بابيّه)) ميپردازيم.
بنيانگذار فرقهي ((بابيه))
وي، تحصيلات ابتدايياش را در شيراز آغاز كرد و در نوجواني به بوشهر رفت و نزد شخصي به نام شيخ محمّد كه به ((شيخ عابد)) شهرت داشت، به تحصيل پرداخت.(13)
شيخ عابد كه از شاگردان شيخ احمد احسايي و سيّد كاظم رشتي بود(14) در بوشهر (ايران) به تعليم و تربيت و تدريس اشتغال داشت. سيّد علي محمّد، نزد او، به خواندن و نوشتن پرداخت و قسمتي از ادبيات فارسي و عربي و كلّيات مطالب و آموزههاي شيخيه را آموخت و بدين ترتيب از همان دوران، با نام رؤساي شيخيّه (احسايي و رشتي) آشنا شد.
تحصيل و تجارت ((باب))
برخي آوردهاند، چون وي، مجذوب مسايل مذهبي بود، در پناه قيافهي محجوب و چهرهي زيبا و حسن خلق و سلوك با مردم، توانست عدّهاي را به سوي خود جلب كند.(16)
حضور در مجلس درس سيّد كاظم رشتي
چنان كه پيش از اين آوردهايم، شيخ احمد احسايي، معتقدات باطلاش را به بعضي از شاگرداناش، از جمله سيّد كاظم رشتي انتقال داد. از مهمترين آن افكار، در ارتباط با بحث ما، تركيب معجوني از افكار غلوآميز دربارهي ائمّهي اطهارعليهم السلام و اين كه آنان ((مظاهر تجسّم يافتهي خدا)) يا ((خدايان مجسّم))اند و اين كه لازم است در هر زمان، يك نفر ميان مردم و امام زمان، ((باب)) و ((واسطهي فيض روحاني)) باشد، ميتوان ياد كرد.
سيّد علي محمّد، در مدّت توقّف خود در كربلا - كه ظاهراً، دو يا سه سال طول كشيد - در سلك شاگردان و مريدان سيّد كاظم رشتي در آمد و مورد توجّه استادش قرار گرفت.(17)
وي، در مدّتي كه نزد سيّد كاظم رشتي شاگردي ميكرد، با مسائل عرفاني، و تفسير و تأويل آيات قرآن و احاديث و مسائل فقهي به روش شيخيّه، آشنا شد و از آراي شيخ احسايي هم آگاهي يافت.(18) علاوه، هنگام اقامت در كربلا، از درس ملّا صادق خراساني كه او نيز مذهب شيخي داشت، بهره گرفت و چندي نزد وي بعضي از كتب ادبي متداول آن ايّام را فرا گرفت.(19)
سيّد علي محمّد، در سال 1257 هجري قمري به شيراز بازگشت و هرگاه فرصت مييافت، كتابهاي ديني را مطالعه ميكرد. به گفتهي خودش:
و لقد طالعتُ سَنا بَرق جعفر العلوي و شاهدتُ بواطن آياتها(20)؛
همانا، كتاب ((سنابرق)) اثرِ سيّد جعفر علوي [ مشهور به كشفي ] را خواندم و باطن آياتاش را مشاهده كردم)).
رياضت غيرشرعي، گام نخست انحراف
روزها، در آن آفتاب گرم كه حدّتي به شدّت دارد، سر برهنه ايستاده به دعوت عزائم، عزيمت تسخير شمس داشتن، تا تأثير حرارت شمس، رطوبت دماغاش را به كلّيه، زايل، به روز شمساتاش نايل ساخت.(21)
از همان سنين نوجواني، علامات عدم تعادل روحي در او آشكار بود. به كارهاي غير متعارف دست ميزد، و طبيعتاً، خرافه گرا بود. به ((اوراد)) و ((طلسمات)) - كه رمّالان و افسونگران نادان و حرفهاي، جهت ارتزاق و گول زدن ساده لوحان به كار ميبردند - سخت علاقهمند و پا بند بود و گاه با همين طلسمات بي اساس و اوراد - به زعم خود - به تسخير جنّ و يا تسخير ((قواي فلكي)) و ((روح خورشيدي)) ميپرداخت! چنان كه در هواي گرم تابستان بوشهر، هنگام بلندي آفتاب، بر بالاي بام ميايستاد و براي تسخير آفتاب، اوراد مجعوله ميخواند و حركات رياضت كشان قديم هندي را تقليد مينمود)).(22)
پس وي، گذشته از دل بستگي به انديشههاي شيخي و باطني، به ((رياضت كشي)) نيز مايل بود و به هنگام اقامت در بوشهر، در هواي گرم تابستان، از سپيده دم تا طلوع آفتاب و از ظهر تا عصر، بر بام خانه رو به خورشيد، اورادي ميخواند.(23)
اين وضعيّت، تأثير زيادي در روحيّهي او باقي گذاشت و زمينهي انحراف اعتقادي را فراهم ساخت.
پينوشت ها :
1) ر.ك: فرهنگ فرق اسلامي، دكتر محمد جواد مشكور، ص 266 - 268.
2) ر.ك: فرهنگ فرق اسلامي، ص 97 - 98؛ هفتاد و دو ملّت، ص 153 - 155.
3) براي آشنايي بيشتر با ديوان اشعار و غزليات او، به لغت نامهي دهخدا، ج 19، ص 321 - 324 مراجعه شود.
4) براي توضيحات بيشتر خاندان حجةالاسلام، به لغت نامهي دهخدا، ج 9، ص 320 - 325 مراجعه شود.
5) فرهنگ فرق اسلامي، ص 35.
6) ر.ك: إحقاق الحق، ص 167 - 223.
7) ر.ك: قرنان من الاجتهاد والمرجعية في أسرة الإحقاقي، ميرزا عبدالرسول الحائري الإحقاقي؛ مقدمه و حواشي ((ديوان اشعار نيّر تبريزي)) به قلم ميرزا عبدالرسول احقاقي؛ آشنايي با فرق و مذاهب اسلامي، رضا برنجكار، ص 175 - 178.
8) ر.ك: حقايق شيعيان، ميرزا عبدالرسول احقاقي اسكويي، چاپ تبريز، سال 1334 شمسي. براي آگاهي بيشتر خوانندگان از مطالب كتاب، فهرست مندرجات آن را نقل ميكنيم: شيخ احسايي و قضاوتهاي تاريخ، شيخ احسايي و اصول الدين؛ شيخ احسايي و امام غايب؛ شيخ احسايي و طريقهي اصولي و اخباري؛ شيخ احسايي و حكما و فلاسفه؛ شيخ احسايي و ركن رابع؛ عداوت بابيّه و بهاييه با شيخ احسايي و طرفداران حقيقي او؛ شيخ احسايي و شريعت مقدّس حضرت خاتم الأنبياء صلي الله عليه وآله، شيخ احسايي و كلّي بودن امام؛ شيخ احسايي و نام شيخي و كشفي؛ شيخ احسايي و معاد جسماني؛ شهادت دانشمندان بزرگ اسلام دربارهي حضرت شيخ بزرگوار. او، قسمتي از اجازه نامههاي سيّد مهدي طباطبايي بحرالعلوم و شيخ جعفر نجفي كبير و شيخ حسين آل عصفور و ميرزا مهدي شهرستاني و سيّد آقا علي طباطبايي و ميرزا محمّد باقر خوانساري را دربارهي شيخ احسايي آورده است و كتاب را با عنوان ((پس از شيخ احسايي)) و بر شمردن كتب و تأليفات شيخ، به پايان برده است. نويسنده، در موضوع ((پس از شيخ احسايي)) نوشته است: ((بعد از مرحوم شيخ احسايي، شاگردان و طرفداران وي، همگي، يك دل و يك زبان، در كمال اتّحاد و اتّفاق، از يك طرف، نظريّه و مشرب شيخ را در حكمت الهي و فضايل و مناقب آل بيت اطهارعليهم السلام ترويج ميدادند و از طرف ديگر، از جانب استاد بزرگوارشان مدافعه ميكردند و بهتان و افتراي مدّعيان را رد مينمودند و در ميان ايشان تا آخرين نفس، اختلافي پديد نيامد، به جهت اين كه صحبت واحد ناطق و ركن رابعي در بين نبود تا اين كه هر كدام، براي خود، رتبه و مقامي را ادعا بنمايد، بلكه عموم تلامذهي آن بزرگوار، در عرض واحد، داراي رسائل و رأي و مريداني بودند. مرحوم شيخ علينقي (فرزند شيخ) در كرمانش
9) ر.ك: احقاق الحق، ص 167 - 223.
10) ر.ك: حقايق شيعيان، ص 7 - 47؛ كلمهاي از هزار، غلامحسين معتمدالاسلام، ص 64 - 66، تبريز، چاپخانهي شفق، 1398 (نقل از: آشنايي با فرق و مذاهب، ص 179178).
11) در كتاب آيين باب، ص 4، آمده است: ((پدرسيّد علي محمّد، سيّد علي رضا و نام جدّش سيّد ابراهيم پسر سيّد فتح الله است. و خودِ ((باب)) هم در كتاب بين الحرمين، نامِ خود و نياكاناش را چنين نوشته است.
12) باب)) در كتاب بين الحرمين، دربارهي زمان ولادتاش آورده است: ((و انّه لعبد قد ولد في يوم اوّل المحرّم من سنة 1235...)). بعضي هم نوشتهاند كه ميرزا علي محمّد شيرازي، در يكم محرّم 1236 هجري قمري (نهم اكتبر 1820 ميلادي) در شيراز به دنيا آمد و در 27 شعبان سال 1266 هجري قمري (نهم ژوئيه سال 1850 ميلادي) در نزديكي ارگ تبريز، در سنّ سي سالگي، تيرباران شده است. ر.ك: لغت نامهي دهخدا، ج 9، ص 32.
13) بعيد نيست كه مخاطبِ ((باب)) در اين عبارت: ((إنّ يا محمّد معلّمي، لاتضربني فوق حدّ معيّن...))، معلّم وي، همين شيخ محمّد عابد باشد. (اين عبارت در كتاب بيان عربي، ص 25، آمده است.)
14) ر.ك: تلخيص تاريخ نبيل زرندي، اشراق خاوري، ص 63 - 64.
15) ر.ك: مقالهي سيّاح، ص 5. اين كتاب، تأليف عباس افندي (پسر بزرگ حسينعلي بهاء) است كه نامهاي ديگري هم مانند سرگذشت يك مسافر، روزنامهي يك مسافر، شرح سيّاح دارد. بنا به نقل مؤلف الكواكب الدرية، ص 7، اين كتاب در بمبئي (هندوستان) و نيز از سوي ادوارد براون در انگلستان به چاپ رسيده است.
16) ر.ك: لغت نامهي دهخدا، ج 9، ص 32.
17) بعضي از نويسندگان بابي و بهايي، تحصيل سيّد علي محمّد ((باب)) را جز از مكتب انكار كردهاند و نسبت ((امّي)) به وي دادهاند. به عنوان نمونه، حاجي ميرزا جاني كاشاني، مؤلّف ((نقطة الكاف)) ضمن ردّ شركت ((باب)) در درس سيّد كاظم رشتي، ادّعا كرده كه وي گاهي به مجلس موعظهي او ميرفته است و حتّي در صفحهي 109 تصريح ميكند: ((نفسي كه امّي بوده، يعني سواد عربيّت درستي نداشته [است ]...))، ولي با توجّه به اسناد تاريخي، جايي برايچنين ادّعايي باقي نميماند.
18) أسرار الآثار خصوصي، فاضل مازندراني، ج 1، ص 192 - 193.
19) همان، ج 4، ص 370.
20) ظهور الحق، فاضل مازندراني، ج 3، ص 479. اين كتاب، از جمله كتابهاي فرقه بهاييه است كه در مصر به چاپ رسيده است.
21) ر.ك: روضة الصّفاء ناصري، رضا قلي خان هدايت. از صفحهي 1270 تا صفحهي 1274 جلد دهم اين كتاب، مطالبي دربارهي بابيه و بهاييه آمده است.
22) ر.ك: خاتميت پيامبر اسلام، ص 41؛ تلخيص تاريخ نبيل زرندي، عبدالحميد اشراق خاوري، ص 66.
23) ر.ك: تلخيص تاريخ نبيل زرندي، ص 67.
/ن