خاطرات صبحي (2)
مقدمه
در سال 1305شمسي كه از آذربايجان بطهران برگشتم بواسطه انقلابات و تغييراتي كه از دير باز در عقايد و افكار روحاني برايم دست داده بود و گاهي سخناني از من سر ميزد كه با ذوق عوام اهل بها سازش نمي نمودند كساني را كه از اين طايفه با من صفائي نداشتند جرئت وفرصتي پيدا شد تا در گوشه وكنار نخست در سر و خفا و سپس علني و آشكارا به دست آويز تكفير و تفسيق به تخديش قلوب ساده دلان پرداخته زلال محبت بعضي از دوستان را با من مكدر و وقت عزيزشان را بلا وجه مصروف گفتگوهاي بيهوده و مداخله در حيثيات شخصي و تجسس از احوال داخلي اين بنده كنند و همچنان چند ماهي حال بر اين منوال گذشت واين قيل و قال ادامه داشت تا آنكه نوروز 1307در رسيد اين هنگام شخصي از طرف محفل روحاني (مجمع بهائيان ) ورقه اي ترتيب داده در چاپخانه كه براي طبع اين قبيل اوراق و سائر مسائل سري بهائي نهاني در محلي مرتب نموده اند ،بعنوان متحدالمال چاپ و بفوريت در ميان بهائيان پخش كرد و چون قلم در دست دوست نبود آنچه از اكاذيب و افترا كه توانست نوشت و بي آنكه رعايت جانب ادب كرده باشد از ايراد سخنان زشت وكلمات ناپسنديده كوتاهي نكرد و نظر به اينكه اين بنده در عالم بهائيت گذشته از شهرت و معروفيت مقامي بزرگ داشتم منشي آثار و محرم اسرار عبدالبها و در نظر اهل بها در صف اول مقربين درگاه كبريا كاتب وحي و واسطه فيض في ما بين حق و خلق بودم بيشتر از بهائيان به آساني قبول مندرجات آن صحيفه را نكرده منتظر بودند تا اظهاراتي نيز در مقابل از من بشود آنگاه در قضايا قضاوتي كنند اما من بعد از تأمل بسيار و ملاحظه پشت و روي كار و دريافت حالات وعوالمي در نفس مصلحت چنان ديدم كه وقعي به اين هياهو ننهم و زمام زبان و قلم را از دست ندهم از معارضه به مثل چشم بپوشم و در عوض به اصلاح حال خود بكوشم و بي آنكه طرفيتي آغازم سكوت و افتادگي را پيشه خود سازم شايد از اين هو وجنجال رهائي يافته ((نسياً منسياً)) شوم پس راه خويش پيش گيرم و دنبال كسب كمال روم وگمان ميكردم راه صواب اين است ومدعيان ما هم راضي خواهند بود كه نه آنها كاري به كار ما داشته باشند و نه ما متعرض احوال ايشان شويم بالمآل آنچه خير و صلاح است پيش آيد .
اما افسوس كه اين افتادگي را حمل بر آزادگي نكردند و اين خاموشي را براي فراموشي ندانستند ، بل جمله را بضعف نفس و ناتواني دليل گرفتند.
از اين رو قدم جرئت فراتر نهاده هر روز مزاحم حال كار اين بنده مي شدند و هر لحظه به عقيده و رائي منسوبم مي داشتند و همچنان عوام اهل بها را به ضديت و عداوت تحريك و خواص دوستان و منسوبانم را بر قطع روابط محبت و نسبت وادار ميكردند و چندان بر جور و جفا و افك و افترا مصر گشتند و ميدان به دست اين و آن دادند كه لازم ديدم بعد از پنج سال ، به دوره سكون و سكوت خود خاتمه داده در ضمن بيان حال مطالب ديكر حقايقي را كه يافته ام و موجب اصلي بر تكفير اين بنده است ، به عرض دوستان برسانم و بنگهداشت حقوق خود و دفاع از آن كه نهادي هر موجود زنده ايست پردازم ،اين بود كه با عدم وسائل بانجام اين مقصود پرداختم و از خداوند متعال در كمال عجز و ابتهال مسئلت مي نمايم كه مرا مؤيد بدارد و برضاي خويش موفق فرمايد قلم را از اغراض ناپسند و مطالب زشت نگهداري كند كه آنچه گوئيم و نويسيم مطابق واقع و مقرون بحقيقت باشد ، تا علت غائي از تحريركتاب كه بيداري و آگاهي نفوس و بركناري دلها از بغض وكين است حاصل آيد .
و منظور ديگر اين بود كه خوانندگان محترم غير از اطلاع بر اصول مسائل اعتقاديه اين طايفه و طريق استدلال آنان و وقوف بر اوضاع داخلي روساي ايشان بدانند كه اين بنده را هيچ گونه بغض و عداوتي با اهل بها نيست و به هيچ وجه مساعدتي به دشمنانشان نكرده و به خلاف آنچه نسبت ميدهند بي دين ولامذهب نيستم و همين كتاب جوابي تواند بود بر رسائل و مكاتيب عديده كه تا كنون از خارج و داخل بعنوان اين بنده رسيده وپرسش از چگونگي آن احوال ودرستي اين اقوال كرده وچون معتقدم كه در سخن حق وصدق اثري است كه در غيرآن نيست يقين دارم شاهد مقصود به بهتر وجهي چهره خواهد نمود چه بالاترين ميزان براي سنجش كلام راست همانا اندازه تاثير آنست.
گفت پيغمبر نشاني داده ايم
سنگ صافي را محك بنهاده ايم
دل نيـارامد ز گفتــار دروغ
آب و روغن هيچ نفزايد فروغ
در كــلام راست آرام دل است
راستي ها دانه ی دام دل است
آغاز مطلب
در خارج از مدرسه مقدمات برهان و استدلال را در خدمت جناب فاضل شيرازي كه مردي با زهد و تقوي و بنظر من اعلم از جميع اهل بهاست فرا گرفتم و مدتي در نزد نعيم سدهي اصفهاني و سمندر قزويني و ديگران باتفاق جمعي از جوانان تاريخ ظهور باب و كتاب بيان و ((فرائد)) ابوالفضل گلپايگاني و (مفاوضات) عبدالبهاء را مباحثه ميكردم و چون اين مكتسبات بدان فطريات پيوسته شد حالت وجد و طرب من زيادت گشت و با آنكه بيشتر از چهارده يا پانزده سال نداشتم زبانم بگفت كلمات وجديه گشوده شده رطب و يابس الفاظي فارغ از معني كه فقط حكايت از عوالم جذبه و شوق ميكرد از طبعم بظهور ميرسید و ياد دارم كه مثنوي اي ساختم قريب به سيصد بيت كه مطلعش اين بود :
ساز كن اي عشق آه و ناله را
باز گو هجران چندين ساله را
از جدائي ها ميان ما و دوست
وز اشاراتي كه بين ما و اوست
و بالجمله با اين نشاط و انبساط و كيف و حال بحد رشد و كمال رسيدم و در معارف بهائي توغل حاصل نمودم پس شائق سير و سفر در بلاد و تبليغ (امرالله) بين عباد شدم و باتفاق يكي از دوستان زردشتي نخستين بار بقزوين رهسپار گشتم .
قزوين آن روزها چندين عائله بهائي داشت كه همه از خاندان سمندر محسوب ميگشت كه از بقاياي گروندگان دوره سيد باب بودند و مجموع بهائيان قزوين نزديك بصد نفر ميشدند كه جز يكي دو نفر از تجار و مرحوم ميرزا موسي خان حكيم باشي مابقي از كسبه متوسط الحال و عوام آن بلد بشمار مي رفتند .
ايامي چند در منزل حكيم باشي كه خانه اش محضر حال و مضيف نساء و رجال و شخصش ميزباني سليم النفس و كريم الطبع بود بوديم تا آنكه يكي از دعاه مهم اين طايفه (ميرزا مهدي اخوان الصفا) وارد آن شهر شد و بعداً بصلاحديد (احباب) متفقاً براي دعوت بسمت زنجان و آذربايجان حركت كرديم .
بنده تا آن وقت حشر دائمي با روحانيون اين طائفه نداشتم و در پيش خود آنان را مردماني برتر از ديگران ميداشتم و چنين تصور ميكردم كه مبلغ بهائي يعني فرشته كه طينت وجودش به آب عقل سرشته شده و ذره ای عجب و هوي در وجودش داخل نگشته از اين جهت ارادت و محبت بسيار باين صنف اظهار مينمودم و درك خدمت آنانرا توفيق و سعادتي عظيم ميشمردم . باري بنده و آقا ميرزا مهدي گامي براي خدا برداشتيم يعني قدم در راه دعوت گذاشتيم .
سرمايه تبليغ
بيان اصول اين معاني با شاخ و برگ در صورتي كه مبلغ احاطه به الفاظ داشته باشد رنجي ندارد و زود موفق به گرفتن نتيجه ميشود تنها خاري كه پيش پاي مبلغين پيدا ميشود يكي مسئله خاتميت است كه بايد بزور و زحمت توجيهاتي كرده نگذارند رسالت و مظهريت در ختمي مرتبت ختم شود و ديگر اين است كه اهل اديان بيشتر معجزات حسيه و آيات اقتراحيه را ما به الامتياز حق از باطل ميدانند و همين را از مدعيان تازه مي خواهند مبلغ بايد با رعايت حال مبتدي به نحو خوشي از اين خواهش بي جا منصرفش گرداند يا بگويد اين گونه امور از محالات است و حق و مظاهر او هر چند قدرت دارند ولي قدرت بر امر محال تعلق نمي گيرد يا بيان كند كه معجزات حسيه را گذشته از آنكه فقط پيروان و معتقدان شخص مدعي باور دارند حجت بالغه دائمه نيستند و مفيد به حال عموم نخواهد بود و يا اظهار دارد كه ارتباط و ملازمتي في ما بين ادعاي رسالت و قدرت رسول بر اعجاز و خرق عادت نيست و بالجمله اگر مبتدي را اين اقوال اقناع نكرد و در طلب معجزه سماجت نمود و بر لجاجت افزود ، بناچار بايد نقش ديگري بر كار زد و روي سخن را دگرگون ساخت كه آري ما نيز چون شما برهان حقيقي حقانيت مظاهر حق را همين معجزه مي دانيم و از همين راه به اين امر گرويده ايم و آيات عجيبه و آثار مدهشه ديده ايم ولي چه كنيم که قلوب قاسيه سخن حق و صدق ما را باور ندارند و ما را دروغ زن و ياوه گو پندارند و الا اگر شما معجزات انبيا قبل را گوش به گوش شنيده ايد ما خود به چشم ديده ايم اگر شما روايت ميكنيد ما رؤيت كرده ايم شنيدن كي بود مانند ديدن .
حكايت !!!
و عجيب تر آنكه پسري دارد مصدق اين امر و خود ميگويد كه پدر من چون از امر بهائي اعراض كرد كفتار شد !!!
ديگر معجزه از اين بالاتر چه ؟ اين قصه را ميرزا مهدي با حالت مخصوص و لحن جديي ادا كرد و با سطوت قريبي از بهائيان حاضر در مجلس استشهاد خواست و جواب موافق شنيد كه مبتدي را حال دگرگون شد و از گوشة چشم قطرة اشكي بيرون داده پس از عذر گستاخي داخل در اعداد اهل ايمان گشت.
اماشرح قضيه
و اجمال آن تفصيل بقرار ذيل است : اوقاتي آقا جمال از خود در قزوين درخانه ي سمندر به اتفاق بعضي مبلغين منزل داشت ربابه نامي بود بهائي از اهل خدمت !
چون مدتي از توقف آقايان در قزوين گذشت اهل اندرون ربابه را باردار ديده رب البيت را آگهي دادند و او پس از وقوف و استطلاع بي هيچ تشويش و انديشه مجلس مشاوره سري ترتيب داده چنين صلاح ديدند كه اين بار به در خانه آقا جمال فرود آيد اما او قبول نميكرد چه همه از اين نمد كلاهي داشته اند چرا كلاه به تنهايي سر او برود بالاخره بعد الاخذ و الرد مولود كذائي را به تهران نزد آقا جمال فرستادند و او در خانة پدر به خواري زندگي ميكرد تا روزي كه صداي مخالفت آقا جمال بلند شد به انتهاز فرصت برخورده پدر را گفت از روز نخست راست گفتي كه من پسر تو نيستم من مومنم و تو كافر من ثابتم و تو ناقص ، مرا با تو هيچ نسبت و علاقه اي نيست اين بگفت و يكسر از آنجا به خانه دايي خود كه مردي سمسار و از بهائيان ثابت و اهل بازار بود رفت و به دست آويز ثبوت و رسوخ بر امر بها و سب و لعن بر پدر نه تنها در آنجا جاي كرد بلكه جاي همه را گرفت يعني بعد از مدتي دختر دايي را به زني خواست و ابتدا به شغل صحافي و بعد از فوت دايي به عنوان اينكه پسر متوفي مشاعرش غير مستقيم و جائز نيست ادارة تجارت آن مرحوم بر هم خورد در حجره داد و ستد بجاي او مشغول كار شد تا وقتي كه آن اموال در معرض تلف آمد دوباره دكان صحافي باز كرد و به اصل كار خود برگشت .
اين بود شرح معجزه اي كه ميرزا مهدي مرحوم نقل كرد . بالجمله از موضوع اصلي سخن دور افتاديم بيان كلي ادلة اين قوم بود اكنون وجه تطبيق آن را بر ظهور باب چنان كه گويند ، گوئيم در سال 1260هـ ق - جواني از سادات هاشمي از اهل شيراز قيام به دعوي قائميت كرده در روز حج اكبر در خانة خدا ميان طائف و زائر تكيه به حجرالاسود و فرياد بر آورد : ايها الناس انا القائم الذي كنتم بظهوره منتظرون !!!
بعد از اين ادعا عموم مردم از هر طبقه و طايفه بضديت وعداوتش قيام كردند و بانواع بلا و جفا معذبش داشتند تا آنجا كه شربت شهادتش نوشانيدند و در جميع اين احوال استقامت وزيد و اظهار ندامت ننمود و بقوه تاثير كلمه امرش چنان در قلوب و نفوس نفوذ كرد كه چهارصد نفر از علما متبحر بدو ايمان آورده در راه محبتش جان دادند و خلقي كثير بدام ولايش اسير گشتند و چنانكه بر حضرت پيغمبر آيات سماوي نازل ميشد حضرت او نيز مهبط وحي الهي گرديد و اگر بر آن بزرگوار که ابن العرب بود در ظرف 23 سال 30 جزء كلام الله نازل شد بر اين عالي مقدار كه ابن العجم بود در ظرف 5 ساعت 1000 بيت آيات وارد گشت ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا …
معتقدات و اقوال بابيه
اگر جميع فضايل اخلاق و مكارم صفات و علوم اولين و معارف آخرين و قوة ابداع و قدرت اختراع در شخصي جمع شود و از اهل بها ء نباشد آن شئون و مقامات به هيچ وجه بحال او مفيد نيست و بالعكس اگر كسبي از انواع سعادت بي نصيب و از هر كمالي عاطل باشد ولي ارادتي به بزرگان اين امر اظهار كند ، كفايتست كه در روز جزا از زمرة احرار بشمار رود و در جرگة اختيار در آيد .
و هم اهل بهاء خود را جوهر و ثمره عالم وجود و سایرين را هياكل معطله و اشخاص مهمله فرض مي كنند و در باطن بنظر حقارت و خفت بخلق مينگرند و خويشتن را احباب و غير از خود را اغيار مي دانند .
و علي زعمهم هر كس كه در اين طريقه سالك نباشد كور باطني و مرده روحانيست اعلم علماٌ در نظر ايشان اجهل جهلاست و افاضل بشر اراذل ناس اگر كسي فخر عالم باشد ولي مومن به بهائيت نباشد ، ننگ امم است . علماي دين درين طريقه به جهلاي معروف به علم مشهورند و اعاظم آنان هر يك به لقبي (چون ذئب و رقشا) ملقب و نه تنها علماي متشرعين بجرم ادبار از اين دين مورد توهين واقع شده اند بل گاهي حكماي متالهين نيز معرض تعريض واقع مي گشته چنانكه بهاء درباره حاجي ملا هادي سبزواري مي گويد : (حكيم سبزواري گفته اذن واعيه يافت نشود و گرنه نداي مكلم طور در هر شجري موجود، بگو اگر تو صاحب اين كلمه اي ، چرا چون نداي الهي از شجره انساني بلند شد محتجب ماندي .
باري در قول فخر عالمند و در فعل ننگ امم و اين بيان اشاره بشعر حكيم مذكور است كه در غزلي سروده (موسی اي نيست كه دعوي انا الحق شنود / ورنه اين زمزمه اندر شجري نيست كه نيست ) و مقصود بهاء اينست كه درينصورت چرا بالوهيت ما قائل نشدي ! .
و هم اهل بهاء را اعتقاد چنين است كه بزرگان بشر و علماء و صاحبان عقل و ادراك همه در سر بحقيقت اين امر مذعنند جز آنكه بعضي را حب رياست و حجاب علم مانع از اظهار است و برخي را خباثت فطري و عداوت با حق علت بر انكار ، روزي كه اهل بهاء در اجراي مراسم و تعاليم خود در دنيا آزاد شوند روي زمين جنت الهي شده عالم طبيعت دارالسلام خواهد شد .
و نيز اهل بهاء معتقدند كه مظهر حق مصداق يفعل مايشاء و يحكم مايريد است يعني هر چه بگويد و هر حكمي بنمايد و هر كاري بكند ولو مخالف عقل و عرف و فطرت و ادب و بديهيات باشد مختار است و كسي را حق چون و چرا نيست حتي در كتاب اقدس مي گويد اگر به آسمان حكم زمين كند و بزمين حكم آسمان (ليس لا حد ان يقول لم أو بم ) و هم از معتقدات ضروريه اين فئه لزوم اجتناب و تنفر از مخالفين طريقه خود است باين معني كه مجموع بابيان بهائي حق معاشرت و آميزش حتي تكلم و تواجه با بابيان ازلي ندارند و خود بهائيان نيز هر دسته از دسته ديگر عين پرهيز را بايد داشته باشند .
فرق مختلفه بابيه
البته مي دانيد كه موسس اين مذهب باب بود و چون ميرزا يحيي ازل را وصي خود كرده بود بابيان پس از باب به ميرزا يحيي گرويده او را قبله خود شناختند تا آنگاه كه بهاء الله برادر ازل دعوي من يظهري كرد و مقصود باب از من يظهره الله در ابتدا حجت بن الحسن (ع) موعود شيعه اثني عشريه است كه باب نخست دعوي نيابت خصه او را مي كرده و بعداً كه وضع احكام و قوانين نمود من يظهر را موعودي ديگر معرفي فرمود كه دوهزار يا يكهزار سال ديگر و يا باستدلال اهل بهاء (هر وقت كه مشيت الله اقتضا كند) ظاهر خواهد شد خلاصه پس از اين ادعا، بهاء بسياري از بابيان يعني تبعه ميرزا يحيي را بطرف خود كشيد تا آنجا كه اختلاف شديد در ميانه پديد شده بابيان را به دو دسته مهم ازلي و بهائي تقسيم كرد .
جز اين دو صداي بلند يك آهنگ حقيقي نيز در يزد بلند شد و آن نغمه جعفر كل شيء بود و تفصيل آن واقعه بدين قرار است :
سيد باب در بيان و كلمات ديگر خود كلمه كل شيء را بسيار استعمال كرد و اين كثرت استعمال بسبب شد كه شخصي در يزد مدعي شد كه مقصود از كل شيء مظهري است كه قبل از من يظهر بايد ظهور كند و آن منم ! معدودي از بابيان يزد وكرمان بدو گرويدند و به كل شيئي معروف شدند و اينها بسيار كمند. اما بابيان بهائي نيز به دو فرقه منقسم مي شوند يك دسته آناني كه پس از مرگ بهاءالله به عبدالبهاء غصن اعظم توجه نمودند و به ثابتين معروف شدند و دسته ديگر كه پيروي غصن اكبر محمد علي افندي را كرده خويش را موحدين ناميدند. ثابتين به پيروان غصن اكبر ناقضين ميگويند كنايه از آنكه عهد بهاءالله را شكستند و به وصي نخستين او (عبدالبها ) نگرويدند و موحدين تبعه عبدالبها را مشركين ميخوانند بدين جهت كه عبدالبها را در عصمت كبري شريك حق قرار داده اند .
و علي اي حال امروز فرقه حيه اين فرق همان بابيان بهائي ثابت ميباشند كه تمام بساط تبليغ و دعوت و انتظامات از اينهاست و ايشان براي تبليغ امرالله مامور به محبت و معاشرت با جميع اديان و مذاهبند مگر با ازليان و ناقضان و مخالفان خود . گذشته از اينها درآمريكا بعد از فوت عبدالبها اختلاف ديگري به ميان آمد يعني جماعت كثير از بهائيان آمريكا به تبعيت ميرزا احمد سهراب و يكي از خانمهاي بهائي آمريكائي بر ضد محافل روحاني قيام كرده انجمني باسم تاريخ جديد تشكيل دادند . نماينده اين مجمع سهراب فعلا با كمال جديت در اطراف اروپا و آمريكا مشغول تبليغ و دعوت ميباشند !
معارف بابيه
بالجمله از شيخ و سيد كتب و رسائل بسيار در دست است كه مهمتر از همه ((شرح الزياره)) در بيان زيارت جامه كبيره است و شرح مشاعر و عرشيه ملا صدرا كه شيخ با اختلاف مذاق و مشربي كه با صدر المتالهين داشته بر وفق ذوق خود مشاعر وعرشيه را شرح كرده و شرح فوائد كه در حقيقت مهمترين كتب اين طايفه است كه شيخ در اين كتاب تصرف در معقولات نموده و به اسم معارف الهيه در وادي حكمت قدم گذاشته و راجع بمعرفت وجود و اقسام آن و خلق اشياء و صدور افعال از انسان و ثبوت اختيار يك سلسله بياناتي دارد كه گاهي معارضه باقوال حكماء و قواعد حكمت مي كند .
و از سيد چهار رساله عربي وكتابي باسم ((اسرار عقايد )) بفارسي در دست است و از اينها گذشته كتاب شرح القصيده نيز از اوست و اين كتاب شرح قصيده ايست كه عبدالباقي پاشا در مدح موسي بن جعفر گفته و هر جا كه سيد ميدان و فرصتي بدست آورده به بيان اصول و عقايد خود پراخته بابيه باين كتاب بيشتر از ساير كتب شيخيه اهميت ميدهند .
******
نخستين تاليف بهاء كتاب ايقان است كه در آن استدلال بحقانيت سيد باب كرده و ميگويند براي دعوت دائي باب به بابيت آن را انشاء نمود .
ديگر (رساله هفت وادي ) است كه در سير و سلوك بر وفق مشرب متصوفه مقتبساُ از كتب قوم نوشته و هم (( كلمات مكنونه )) است كه شامل بعضي مواعظ و نصايح ميباشد .
اين رسالات را بها الله در (( بغداد)) قبل از اينكه دعوي كند تدوين كرده و اولين تاليف او بعد از ادعاي من يظهري كتاب (( بديع )) است كه از قول آقا محمد علي صباغ ( رنگرز ) يكي از پيروان خود به يكي از اتباع ازل كه به قاضي معروف و در ( اسلامبول ) مي زيسته يك تزئيف و تحكيم ازل و اعتراض بر احوال و اعمال او نوشته وآخرين كتاب بها كتاب « اقدس» است كه بهائيان آن را ناسخ و مهيمن بر جميع كتب آسماني و ساير الواح بها الله مي دانند !
ودر آن وظايف و تكاليف اهل بها را از اوامر و احكام و حلال و حرام بيان كرده و بسياري از احكام بيان را في الجمله تغيير و تبديل و گاهي جرح و تعديل امضاء نموده ، غير از اينها الواح و مكاتب بسيار نيز از بها الله در دست پيروان او بوده كه بعداً آنها را بصورت كتاب در آورده اند مثل اشراقات و طرازات مبين و غير ها و آخرين نوشته اي كه بهائيان از بها مشهود داشتند مقالة مختصر سر به مهري بود به اسم كتاب عهدي كه در آن بها وصايت خود را به دو فرزند خود غصن اعظم و غصن اكبر يكي بعد از ديگري تفويض كرده .
بعد از كلمات بها الله به كتب و رسائل عبد البها ميرسيم كه مهمتر از همه (( مفوضات )) است و آن كتابي است كه از هر مقولة سخن در آن رفته است و قسمت اول آن در اثبات صانع و لزوم مربي و تاثير انبياست و نيز حل بعضي مسائل مخصوصة به مذهب عيسوي در آن شده و ديگر (( مقالة سياح )) است كه عبد البها بدون تصريح به اسم خود استدلالي در لباس تاريخ پرداخته و از اين راه حقانيت سيد باب و عظمت بها را گوشزد ساخته و هم كتابي در سياست مدن به اسم (( رسالة مدنيه )) تاليف كرده و شرحي به زبان عربي (( بسم الله الرحمن الرحيم )) نوشته و بغير از اينها الواح و رسائل بسيار دارد كه مقداري از آن را در سه جلد به اسم (( مكاتيب عبد البهاء )) مرتب كردند اما از محمد علي افندي جز بعضي مكاتيب كه به دوستان و پيروان خود نوشته چيزي در دست نيست . گذشته از اين كتب كه بقلم رؤسا تحرير يافته بعضي از پيروان اين آئين نيز تاليفاتي از خود گذاشته اند كه در حقيقت جزو كتب استدلاليه بشمار ميرود كه تقريباً همه متحد المعني است و اصولش همان دلائلي است كه قبلا ذكر شد و معروف ترين آن كتاب ميرزا ابوالفضل گلپايگاني است كه در جواب انتقادات شيخ الاسلام قفقازيه نوشته وكتاب (دلائل العرفان ) حاجي ميرزا حيدر علي و رساله حاجي ميرزا محمد افشار است .
از پيروان محمد علي افندي نيز چند رساله موجود است كه بيشتر آنها گزارش اختلافات داخلي و رد بر ثابتين و عبدالبهاست و مهم تر از همه كتاب (( اتيان الدليل لمن يريد الاقبال الي سواء السبيل )) است كه در آنجا بيان شرك ثابتين را كرده و به موجب كتاب اقدس كه ميگويد (( من يدعي امراً قبل اتمام الف سنة فهو كذاب مفتر )) رد ادعاي عبد البها را ميكند .
خلاصه، اين بود فهرست معارف و كتب اين قوم ، ولي بايد دانست كه اين اطلاعات و معارف در بين اين طايفه عمومي نيست و از اهل بها بسيار كم ديده ميشود كسي كه وقوف كامل بر اين امر داشته باشد و اكثر جز آن دلائلي كه از پيش به شرحش پرداختيم و بعضي تعاليم ديگر از قبيل وحدت عالم انساني ، صلح عمومي و تساوي حقوق زن و مرد و ايجاد زبان بين المللي ! و غيره از معارف سائره اين مذهب بي خبر و بي بهره اند.
ادامه دارد ...
منبع: مرکز جهانی اطلاع رسانی آل البیت علیهم السلام
/س