چهل ستون؛کاخي که بود
نويسنده:محمد علي موسوي فريدني
روال خانه سازي دراصفهان ازديرباز عمدتاً و اصولاً درمحورشمال شرقي- جنوب غربي بوده است؛يعني روبه قبله و دليل آن اين است که اين محوردرتابستان کم ترين و در زمستان بيش ترين نور را وارد فضاي سرپوشيده مي کند و اين بهترين حالت براي اقليم نيمه کويري اين شهر است.بنابراين،هرمورد خلاف اين محور دليل ديگري داشته و پرسش برانگيزاست. اين پرسش در مورد ساخت هايي که فضاي پيرامون شان بازاست و معمارازاين لحاظ محدوديت ندارد،بنيادي تر مي شود. اکنون مي توان پرسيد چرا کاخ هاي صفوي در گستره ي باغ بزرگ نقش جهان و جهان نما همگي به مشرق نگاه مي کنند.چرا معماران آن روزگار اين گزينه ي خلاف قاعده را برگزيده اند. کسي که اين مسأله را مي پرسد، خودش هنوز به پاسخي که واقعاً قانعش کند،نرسيده است و در جايي نيز نيافته است.آيا عمارت تيموري وضع قرار گرفتن خود را به معمارصفوي تحميل کرده است؟برفرض که چنين باشد،بازهم پاسخي مناسب نيست و سؤال ما فقط ازلحاظ تاريخي جابه جا مي شود و به عقب برمي گردد.يعني خب چرا معمار فرضاً تيموري چنين کرده است؟اين پرسش وقتي غليظ تر مي شود که به کوشک هشت بهشت نگاه مي کنيم که چهارضلع اصلي آن با هم برابرند و چهارايوان دارد و درايوان شمالي حوض مرمري حجاري شده ي پر فواره اي ست و در ايوان جنوبي آبشاري دارد و معمار با اين ترفند چون ديگر نمي توانسته در خود ساختمان برضلع شرقي تاکيد کند،با طرح انداختن استخري دراين جهت شرقي،به اين روي ساختمان اهميت بيشتري بخشيده و آن را از ضلع هاي ديگر ممتازکرده است.
ازسوي ديگراين سؤال گيج کننده ذهن را مي آزارد که نکند جهت ميدان نقش جهان به اين دليل دراين درجه ي شمالي _جنوبي قرار گرفت که به قيمت کج نشستن مسجدجامع عباسي،عالي قاپو درست به مشرق نگاه کند؟ به راستي پاسخي سزاوار براي اين سؤال ها ندارم.آنچه دارم،حدس و گمان هايي ست قابل تامل؛فقط همين.
اکنون مي پردازيم به چهل ستون:
آورده اند که بناي اصلي از زمان شاه عباس اول بوده است،ولي آنچه اکنون برپاست، ساخته ي نوه ي او شاه عباس دوم است:«بناي اصلي کاخ 1713 مترمربع مساحت دارد و بر روي صفه اي قرار گرفته که از 1 تا 1/6متر از زمين ارتفاع دارد. اين بنا داراي بيست ستون بلند است که در يک سطح صاف ساخته شده اند و چون عکس آن ها درآب حوض منعکس مي شود، آن را چهل ستون مي گويند. ديوارهاي اين بنا آيينه کاري شده و بر روي آن پرده هاي نقاشي از عهد صفويه منقوش است...» ( محمد عليدوست _ 1375 ). اگر شرح تالار(طنبي _طنابي)پشتي را هم به اين دو-سه سطر بيفزاييم،نود درصد مطالبي که درباره ي اين بنا وجود دارد و مردم از آن خبر دارند، تمام مي شود، والسلام. درحالي که تازه بايد از اين جا شروع کرد و به اين همه سؤال پاسخ داد: چرا طول استخراين قدر است؟ چرا عرض آن اين قدراست؟ چرا زير ايوان حوض انداخته اند؟چرا در شاه نشين حوض سه طبقه (زيگوراتي) قرار داشت؟ چرا تخت مرمري شاه بلافاصله لب حوض سه طبقه قرار داشت؟چرا ارتفاع ساختمان اين قدر است؟ چرا اين بنا آيينه کاري شد؟ تمام هنر مطرح کننده ي اين سؤال ها همين «مطرح» کردن است والا جوابي براي آن ها ندارد.براي اين که خواننده بداند .
اين ساختمان دراصل چه بوده و امروزبه چه روزي افتاده،ناچارم شرحي ازآنچه بود، به دست دهم:
1-تمام ديوارهاي ايوان آيينه کاري بودند. تمام ستون ها آيينه کاري بودند و نقاشي روي آيينه به صورت گياهان مارپيچ نيلوفر مانند دورستون ها را مي پوشاندند و تا مقرنس تاج ستون ها ادامه مي يافتند.
2-فضاي بين ايوان بزرگ و طنبي را شاه نشين مي گويند.يک حوض سه طبقه وسط آن بود که اکنون جاي آن را با سنگ سياه نشانه گذاري کرده اند و به صورت سکويي بر آورده اند. اين حوض را سازمان ميراث در سال 1352 با ماسه ي خشک انباشت، روي ماسه پلاستيک کشيد و روي پلاستيک را با سنگي که حالا مي بينيد،پوشاند.وقتي از دوست فاضل و هنرمندم دکترعبدالله جبل عاملي که خود کارمند اين سازمان بود، علت امر را پرسيدم،ايشان گفت مشکل عايق کاري در ميان بوده و اين کاراقدامي موقتي بوده است.گزارش اين عمليات در مرکزاسناد و کتابخانه ي سازمان محفوظ است.(صص 16و17 گزارش سال 1352).
3 -بالاي شاه نشين پنجره اي گشوده به طنبي بود،که با اين که مسدود شده، درزهاي اتصال آن به بدنه،دهان گشوده و حدود آن را مشخص مي کند.اين کار احتمالاً وقتي صورت گرفته که خواسته اند پرده ي نبرد کرنال نادرشاه را نقاشي کنند. در مورد آيينه کاري اين کاخ شرح دلکشي دارد ويلفرد بلانت ( 1384 - ص 134 ) که دريغم مي آيد اين جا نياورم:
«تا همين اواخر کل نماي ايوان چهل ستون آيينه کاري بود؛ازآن فقط آيينه هاي تورفتگي باقي مانده است.اين شيوه ي آيينه کاري دور از هم،که در دوره ي قاجار بسيار تعميم يافت،دراصل همچون ترفندي بديع در به کارگرفتن خرده آيينه هاي فراوان معمول شد که طي پيمودن راه دراز شان از اروپا شکسته بودند. اين شيوه را ايرانيان به عنوان نمونه ي درخشاني از تزيين معماري باب کردند. اتاق هاي آيينه کاري ايراني نزديک معادل اروپايي خود را در اسپيه گلسال (spiegelsale) کاخ هاي روکوکوي باواريا يا در اشلوس (schloss) افسانه اي لرد ليندرهوف يافتند. »
بنابرسخن بلانت،هنرآيينه کاري را اروپاييان از ايرانيان آموختند. و علت پيدايش آن شکسته شدن آيينه ها بوده است و شعر حافظ در اين جا چه خوش مي نشيند:
در خلاف آمد عادت بطلب کام که من
کسب جمعيت از آن زلف پريشان کردم
برويم سر اصل مطلب.پيش ازتحليل خود بنا بايد بياورم که در بعضي بناها،مصالح ساختماني فقط اين چيزهايي که مي شناسيم نيستند.بعضي عناصرديگر چنان خود را در مفهوم ساختمان مطرح مي کنند و نقش بنيادي مي يابند که با حذف آن ها بنا مفهوم اصلي خود را مي بازد.يعني عنصري که به ظاهر آرايه اي است،ارگانيک مي شود و جزو ارکان بنا مي گردد.مثالي بزنم: شما بياييد شبکه ها و پنجره هاي دور گنبد
شيخ لطف الله را ببنديد يا برداريد.آنچه از اين بنا مي ماند، خمره ي واژ گوني ست در ظلمات، يا پاويوني ناهنجار. از اين روست که گفته اند اين سبک تابش نور جزو مصالح کليدي اين بناست و شبکه ها ضمن آرايه اي بودن، خود مقدار تابش نور را طوري تنظيم مي کنند که مناسب با برق و نقش و رنگ کاشي هاست. مثالي ديگر: بدآرايي تالاري باشکوه با نقاشي هاي زنانه لطمه به عظمت بنا مي زند، با حذف اين نفاشي ها تالار شوکت خود را بازمي يابد و فرم هاي اصيل معمارانه ي آن دوباره مجال خودنمايي مي يابند.
اين مقدمه را آوردم تا تحليل کنم آيا آرايه هاي نابود شده ي چهل ستون از کدام دسته برده اند؟ مزاحم،بي تفاوت يا کليدي و مفهومي؟ اما پيش از آن بايد گريزي بزنم به استفاده ي ناسنجيده از چوب در بناهاي صفوي،که نمي دانم از کجا آمد و چقدر معمول شد که به هرحال گرفتاري هايي پديد آورد دراقليم خشک نيمه کويري اصفهان. بعضي ازاين آثار چوب بنياد که به کل نابود شده اند،مانند نقاره خانه ي قيصريه، طبقات انتهايي برج رکيب خانه يا آيينه خانه. فقط دو ايوان بزرگ چوبي باقي مانده: يکي عالي قاپو و ديگري چهل ستون و اين هر دو مرتب مشکل آفرين اند،هرچند بي انصافي ست اين هوشياري معماران آن ها را ناديده بگيريم که براي جبران خشکي هوا، که دشمن چوب است،با انداختن حوض هاي بزرگ رطوبت لازم براي اين ماده را تا حدي جبران کرده اند.به هرحال، نگه داري چوب در اين اقليم بسياردشواراست،تعمير آن ها پرزحمت است. آخر چوب که مثل کچ و آجر نيست که پردوام و داراي عمري دراز باشد. عمر مفيد چوب در خشکي 400 سال و در آب 1000 سال است که در مقايسه با عمر آجر و گچ (اگر آب به آن نرسد)بسيار اندک است. شما آيينه را روي گچ نصب مي کنيد، چندهزارسال به همين شکل خواهد ماند. حالا همين آيينه را روي چوب نصب کنيد با هر چسب و ترفندي که باشد. خيلي زود چوب آيينه را جواب خواهد داد. زيرا ضريب انبساط چوب طي فصول سال با آيينه بسيار متفاوت است. بنابراين، نبايد توقع داشت ستون چوبي سراسر پوشيده از آيينه چندان دوام بياورد ولو آن که عوامل خارجي هم به آن آسيب نرسانند. با اين همه نمي توان مهندسان و نجاران آن دوره را سرزنش کرد. چون کشوري فقير از لحاظ منابع چوبي،آن مجال متعالي را به نجار نداده که اين ماده را خوب بشناسد و به درکي برسد که معمار نسبت به آجر يافت. مصيبت اين فقرشناخت، دامن گير معماري قاجاريه و بعد از آن هم شد، وقتي معماري مي آيد اُرسي نه دري را ديوار باربر مي گيرد (خانه ي مشيرالملک) وبار سقف را روي کلاهي چارچوب آن مي گذارد. وقتي همين معمار، يعني معمار اين دوران، ضلع روبه جنوب را بدون ايوان طراحي مي کند و با پرده اي که بيش تر به شوخي مي ماند، خيال مي نمايد آن را از گزند آفتاب و باران محفوظ کرده است، نتيجه اش همين مي شود که مي بينيد. يعني تقريباً همه از بين رفته اند؛ هرچند طول حوض را به اندازه ي عرض ارسي بگيرد و آن را نزديک ديوار بيندازد که رطوبت آب مثلاً عمر چوب را دوام بخشد. امروز مي بينيم که اين تدبيرهم کارآمد نبوده است. يا در معماري عصر پهلوي اول که هنوز استفاده آن تيرآهن رواج نيافته بود،براي نگه داري سقف جلوي ايوان ازالوار چوبي استفاده کردند.
و با ستون هاي چوبي آن را تقويت کردند و نماي آن را به ضرب توده هاي ضخيم گچ اندودند و آراستند،امروز مي بينيم بدون استثنا همه دل دادند و قايقي شدند که از شدت زشتي نمي شود نگاهشان کرد.همين مصيبت هاست که گالديري را مجبور کرد ستون هاي چوبي ايوان عالي قاپو را از طول سراسربشکافد؛درون آن ها را خالي کند و تيرآهن درآن ها بگنجاند.
البته نبايد عامل مهم کارفرما را در اين جا ناديده گرفت.وقتي شاه عباس اول مي خواهد ارتفاع کاخش به اندازه ي مناره هاي سردرمسجدش باشد،ازمعمارجزاطاعت چه کاري ساخت است.همين جاست که معمار ناگزيربراي فرار از سنگيني سازه به چوب پناه مي برد.ويلفردبلانت در مورد اين «ناممکن» خواستن هاي شاه عباس جمله اي شنيدني دارد.وي درباره ي کارشاه عباس در شکافتن کوه کوهرنگ مي گويد:«طرح کاملاً عقلاني بود، فقط از توان مهندسان سده ي هفدهم خارج بود.»(ص 73)اراده ي عباسي مي خواست «ناممکن» را «ممکن» سازد. باري، برويم سراصل مطلب.
اگر ادعا کنم غيرازمصالح معمولي بنا، آب و آيينه نه عناصري تزييني،بلکه جزو مواد سازه ي مفهومي چهل ستون اند،سخني به گزاف نگفته ام.با اين ادعا مي خواهم ادعاي ديگري را مطرح کنم که با فقدان اين عنصر،چيزجالبي ازچهل ستون باقي نمانده است.اکنون با اين سخن توجه خواننده را به تحليل زيرجلب مي کنم،مي خواهم او را به ميهماني آب ها و آيينه ها ببرم و پيشاپيش از او مي خواهم به قوه ي تخيلش بيش تر تکيه کند تا به کلمات من:
آن وقت که کار ساختن اين کاخ به پايان رسيد:
1-تمام ديوارها و ستون ها پوشيده ازآيينه هايي بود به اشکال هندسي تزييني.
2 -روي آيينه هاي ستون ها پيچک هاي گياهي نقاشي شده بود تا برسد به تاج ستون ها.
3 -استخر بزرگ بيروني پر از آب بود، همين حوض مرمري زيرايوان بزرگ از دهان شيرفواره هاي ستون پايه ها آب بيرون مي ريخت.
4-درشاه نشين ايوان، حوض سه طبقه ي زيگورات مانندي بود که آب روي ديواره هاي آن مي لغزيد و نزديک ورودي تالار بزرگ (طنبي) تخت مرمري قرار داشت. بر فرازورودي پنجره اي بزرگ گشوده، به تالار باز بود با شيشه هاي رنگي؛حال اگر تصورشما ازکاخ آن روزي شکل گرفته باشد،شما را سپيده دمان به اين مکان فرامي خوانم تا شاهد اتفاقات شگفتي باشيد:
اول:سپيده مي دمد و ديوارهاي ايوان به رنگ نقره اي مات درمي آيد. اين رنگ سياهي شب را ازهيکل کاخ مي زدايد.
دوم:نخستين شعاع کشيده ي خورشيد،1- بر سطح استخرمي لغزد؛و 2-به طور عمودي برآيينه ها مي تابد و در نتيجه ديوار روبه رويي،و زير ايوان روشن مي شود؛ 3-نقره اي مات محو مي گردد؛ 4-از پنجره ي بالاي تخت برنقاشي روبه روي ورودي تالار مي تابد،سقف طلا و لاجورد به صورت نيم کره ي مقعر مي درخشد.
سوم: با بالا آمدن آفتاب زاويه ي تابش بازتر مي شود، و 1-تصوير آب بر سقف نقاشي شده مي تابد. 2 -با برخورد اشعه به آيينه ها به سطح آب حوض مرمر ايوان بزرگ، تصوير آب با رنگ هاي تجزيه شده (رنگين کمان) بر نقاشي هاي رنگين سقف بازي نقاشي و رنگين کمان آغاز مي شود؛ 3 -اين بازي دراطراف حوض شاه نشين به دليل متقابل بودن آيينه ها تا بي نهايت تکرارمي گردد،4-اگر فواره ها باز باشند، تصاويرچه ثابت (نقاشي هاي سقف) و چه سيال (رنگين کمان آب)تا بي نهايت در دو ضلع شمالي و جنوبي شاه نشين به رقص مي آيند؛5 -نورها و رنگ ها دوباره در آب و کف حوض باز مي تابند؛و 6-کل فضاي ايوان با ستون ها و ديوارها و سقف از زمين کنده مي شوند و همچون کهکشاني از رنگ و نورحرکاتي موزون را در فضا تحققي مجازي مي بخشند.
چهارم:برويم و درعرض شرقي استخر بايستيم،اين کهکشان درآب آن دو برابر مي شود.ساختمان ديگرروي زمين قرار ندارد. هيچ چيزقرار و آرام ندارد.ديگر چيزي نمي بينيم جزبرليان غول آسايي با هزاران هزار تراش رقصان بر مخمل سبز باغ زير لاجورد آسمان.حالا اگر مي خواهيد، شاه را با لباس زربفت،نشسته بر تخت مرمر برابر حوض سه طبقه تصورکنيد که در ميان آيينه هاي متقابل قرار گرفته است.
چنين وضعيتي فقط با نور بامدادي،با اشعه ي کشيده ي افقي قابل تصوراست. آيا همين است دليل نگاه اين کاخ به شرق؟
نمي دانم.اما مطمئنم تصويري که رسم کردم،کامل نيست.بي شک اتفاقات نوري و رنگي ديگري رخ مي دهند که قوه ي تخيل من ياراي بازسازي آن ها را ندارند.با اين اوصاف،آيا مي توان گفت از اين کاخ جز اسکلتي بي روح چيزي برجاي نمانده است؟ آيا من حق داشته ام بگويم آفتاب و آب جزو مصالح اصلي اين بناست؟ آيا مي توانم بگويم که آيينه ها نقش تزييني ندارند و جزو سازه ي مفهومي اين کاخ اند؟
سرانجام به راستي متاسفم که جامعه ي معماري معاصرايران و حتي جهان هنوز که هنوزاست نتوانسته به طرزي شايسته معمارصفوي را بشناسد و اگرجسته گريخته تحليلي دراين زمينه به دست داده،به مثابه ي مشتي ست که نمونه اي ازخروارنيست و ما براي شناخت اين معماري راهي بس دشوار و دراز در پيش رو داريم.براي اينکه تمام انگشت هاي اتهام متوجه اين صنف نشود، بايد بيفزايم مورخان ما هم کمکي چندان شايان به تحليل هاي معماري نکرده اند و نمي کنند و اين گروه تاکنون تحليل جامعي از اين دوران تاريخي به دست نداده اند. تاريخ اين دوران،آنچه هست بيش تر گزارش وداستان است و از اين راه به دهي نتوان رسيد.
اين که چه بلاهايي سراين ساختمان آمد و کي آيينه هاي آن را کندند و بردند و در تهران در کاخ مسعوديه نصب کردند و آتش سوزي و ديگر دگرگوني ها،خود موضوع مقاله و بررسي گسترده ي ديگري ست و اين که آيا سازمان ميراث فرهنگي کي دلش به حال اين بنا خواهد سوخت، غم نامه ي ديگري.
پس نوشت
شرمنده ي مجله ي «دانش نما»! که از من خواست به مناسبت گزينش اصفهان به پايتختي فرهنگي جهان اسلام در سال 2006 م،درباره ي آب و آيينه مقاله اي بپردازيم.اين از آب درآمد؛نوشته اي مربوط به بازسازي فضاي آسماني-زميني (ملکوتي-ناسوتي) بنايي که معمارآن غزل سرا بود.غزلي که يازده قرن پس از ورود اسلام به اين سرزمين سروده شد. آري، ساختمان سروده شد،ساخته نشد؛به تو خواننده عزيزقول مي دهم معمارش حافظ مي خوانده و بسياري ازاشعاراورا از بر داشته،و کسي چه مي داند شايد آن هنگام که سرانجام تصميم گرفته آخرين طرحش را اجرا کند،اين شعرحافظ خارخارذهنش بوده است:
دل سرا پرده ي محبت اوست
ديده آيينه دارطلعت اوست.
منابع
-با سپاس از مرکز اسناد و کتابخانه ي سازمان ميراث فرهنگي اصفهان.
-بلانت، وبلفرد، «اصفهان مرواريد ايران»ترجمه ي نگارنده 1384.
-عليدوست،محمد«معماري ايراني از نگاه تصوير»-تهران1375.
نشريه دانش نما،شماره 169-167.
/ع
ازسوي ديگراين سؤال گيج کننده ذهن را مي آزارد که نکند جهت ميدان نقش جهان به اين دليل دراين درجه ي شمالي _جنوبي قرار گرفت که به قيمت کج نشستن مسجدجامع عباسي،عالي قاپو درست به مشرق نگاه کند؟ به راستي پاسخي سزاوار براي اين سؤال ها ندارم.آنچه دارم،حدس و گمان هايي ست قابل تامل؛فقط همين.
اکنون مي پردازيم به چهل ستون:
آورده اند که بناي اصلي از زمان شاه عباس اول بوده است،ولي آنچه اکنون برپاست، ساخته ي نوه ي او شاه عباس دوم است:«بناي اصلي کاخ 1713 مترمربع مساحت دارد و بر روي صفه اي قرار گرفته که از 1 تا 1/6متر از زمين ارتفاع دارد. اين بنا داراي بيست ستون بلند است که در يک سطح صاف ساخته شده اند و چون عکس آن ها درآب حوض منعکس مي شود، آن را چهل ستون مي گويند. ديوارهاي اين بنا آيينه کاري شده و بر روي آن پرده هاي نقاشي از عهد صفويه منقوش است...» ( محمد عليدوست _ 1375 ). اگر شرح تالار(طنبي _طنابي)پشتي را هم به اين دو-سه سطر بيفزاييم،نود درصد مطالبي که درباره ي اين بنا وجود دارد و مردم از آن خبر دارند، تمام مي شود، والسلام. درحالي که تازه بايد از اين جا شروع کرد و به اين همه سؤال پاسخ داد: چرا طول استخراين قدر است؟ چرا عرض آن اين قدراست؟ چرا زير ايوان حوض انداخته اند؟چرا در شاه نشين حوض سه طبقه (زيگوراتي) قرار داشت؟ چرا تخت مرمري شاه بلافاصله لب حوض سه طبقه قرار داشت؟چرا ارتفاع ساختمان اين قدر است؟ چرا اين بنا آيينه کاري شد؟ تمام هنر مطرح کننده ي اين سؤال ها همين «مطرح» کردن است والا جوابي براي آن ها ندارد.براي اين که خواننده بداند .
اين ساختمان دراصل چه بوده و امروزبه چه روزي افتاده،ناچارم شرحي ازآنچه بود، به دست دهم:
1-تمام ديوارهاي ايوان آيينه کاري بودند. تمام ستون ها آيينه کاري بودند و نقاشي روي آيينه به صورت گياهان مارپيچ نيلوفر مانند دورستون ها را مي پوشاندند و تا مقرنس تاج ستون ها ادامه مي يافتند.
2-فضاي بين ايوان بزرگ و طنبي را شاه نشين مي گويند.يک حوض سه طبقه وسط آن بود که اکنون جاي آن را با سنگ سياه نشانه گذاري کرده اند و به صورت سکويي بر آورده اند. اين حوض را سازمان ميراث در سال 1352 با ماسه ي خشک انباشت، روي ماسه پلاستيک کشيد و روي پلاستيک را با سنگي که حالا مي بينيد،پوشاند.وقتي از دوست فاضل و هنرمندم دکترعبدالله جبل عاملي که خود کارمند اين سازمان بود، علت امر را پرسيدم،ايشان گفت مشکل عايق کاري در ميان بوده و اين کاراقدامي موقتي بوده است.گزارش اين عمليات در مرکزاسناد و کتابخانه ي سازمان محفوظ است.(صص 16و17 گزارش سال 1352).
3 -بالاي شاه نشين پنجره اي گشوده به طنبي بود،که با اين که مسدود شده، درزهاي اتصال آن به بدنه،دهان گشوده و حدود آن را مشخص مي کند.اين کار احتمالاً وقتي صورت گرفته که خواسته اند پرده ي نبرد کرنال نادرشاه را نقاشي کنند. در مورد آيينه کاري اين کاخ شرح دلکشي دارد ويلفرد بلانت ( 1384 - ص 134 ) که دريغم مي آيد اين جا نياورم:
«تا همين اواخر کل نماي ايوان چهل ستون آيينه کاري بود؛ازآن فقط آيينه هاي تورفتگي باقي مانده است.اين شيوه ي آيينه کاري دور از هم،که در دوره ي قاجار بسيار تعميم يافت،دراصل همچون ترفندي بديع در به کارگرفتن خرده آيينه هاي فراوان معمول شد که طي پيمودن راه دراز شان از اروپا شکسته بودند. اين شيوه را ايرانيان به عنوان نمونه ي درخشاني از تزيين معماري باب کردند. اتاق هاي آيينه کاري ايراني نزديک معادل اروپايي خود را در اسپيه گلسال (spiegelsale) کاخ هاي روکوکوي باواريا يا در اشلوس (schloss) افسانه اي لرد ليندرهوف يافتند. »
بنابرسخن بلانت،هنرآيينه کاري را اروپاييان از ايرانيان آموختند. و علت پيدايش آن شکسته شدن آيينه ها بوده است و شعر حافظ در اين جا چه خوش مي نشيند:
در خلاف آمد عادت بطلب کام که من
کسب جمعيت از آن زلف پريشان کردم
برويم سر اصل مطلب.پيش ازتحليل خود بنا بايد بياورم که در بعضي بناها،مصالح ساختماني فقط اين چيزهايي که مي شناسيم نيستند.بعضي عناصرديگر چنان خود را در مفهوم ساختمان مطرح مي کنند و نقش بنيادي مي يابند که با حذف آن ها بنا مفهوم اصلي خود را مي بازد.يعني عنصري که به ظاهر آرايه اي است،ارگانيک مي شود و جزو ارکان بنا مي گردد.مثالي بزنم: شما بياييد شبکه ها و پنجره هاي دور گنبد
شيخ لطف الله را ببنديد يا برداريد.آنچه از اين بنا مي ماند، خمره ي واژ گوني ست در ظلمات، يا پاويوني ناهنجار. از اين روست که گفته اند اين سبک تابش نور جزو مصالح کليدي اين بناست و شبکه ها ضمن آرايه اي بودن، خود مقدار تابش نور را طوري تنظيم مي کنند که مناسب با برق و نقش و رنگ کاشي هاست. مثالي ديگر: بدآرايي تالاري باشکوه با نقاشي هاي زنانه لطمه به عظمت بنا مي زند، با حذف اين نفاشي ها تالار شوکت خود را بازمي يابد و فرم هاي اصيل معمارانه ي آن دوباره مجال خودنمايي مي يابند.
اين مقدمه را آوردم تا تحليل کنم آيا آرايه هاي نابود شده ي چهل ستون از کدام دسته برده اند؟ مزاحم،بي تفاوت يا کليدي و مفهومي؟ اما پيش از آن بايد گريزي بزنم به استفاده ي ناسنجيده از چوب در بناهاي صفوي،که نمي دانم از کجا آمد و چقدر معمول شد که به هرحال گرفتاري هايي پديد آورد دراقليم خشک نيمه کويري اصفهان. بعضي ازاين آثار چوب بنياد که به کل نابود شده اند،مانند نقاره خانه ي قيصريه، طبقات انتهايي برج رکيب خانه يا آيينه خانه. فقط دو ايوان بزرگ چوبي باقي مانده: يکي عالي قاپو و ديگري چهل ستون و اين هر دو مرتب مشکل آفرين اند،هرچند بي انصافي ست اين هوشياري معماران آن ها را ناديده بگيريم که براي جبران خشکي هوا، که دشمن چوب است،با انداختن حوض هاي بزرگ رطوبت لازم براي اين ماده را تا حدي جبران کرده اند.به هرحال، نگه داري چوب در اين اقليم بسياردشواراست،تعمير آن ها پرزحمت است. آخر چوب که مثل کچ و آجر نيست که پردوام و داراي عمري دراز باشد. عمر مفيد چوب در خشکي 400 سال و در آب 1000 سال است که در مقايسه با عمر آجر و گچ (اگر آب به آن نرسد)بسيار اندک است. شما آيينه را روي گچ نصب مي کنيد، چندهزارسال به همين شکل خواهد ماند. حالا همين آيينه را روي چوب نصب کنيد با هر چسب و ترفندي که باشد. خيلي زود چوب آيينه را جواب خواهد داد. زيرا ضريب انبساط چوب طي فصول سال با آيينه بسيار متفاوت است. بنابراين، نبايد توقع داشت ستون چوبي سراسر پوشيده از آيينه چندان دوام بياورد ولو آن که عوامل خارجي هم به آن آسيب نرسانند. با اين همه نمي توان مهندسان و نجاران آن دوره را سرزنش کرد. چون کشوري فقير از لحاظ منابع چوبي،آن مجال متعالي را به نجار نداده که اين ماده را خوب بشناسد و به درکي برسد که معمار نسبت به آجر يافت. مصيبت اين فقرشناخت، دامن گير معماري قاجاريه و بعد از آن هم شد، وقتي معماري مي آيد اُرسي نه دري را ديوار باربر مي گيرد (خانه ي مشيرالملک) وبار سقف را روي کلاهي چارچوب آن مي گذارد. وقتي همين معمار، يعني معمار اين دوران، ضلع روبه جنوب را بدون ايوان طراحي مي کند و با پرده اي که بيش تر به شوخي مي ماند، خيال مي نمايد آن را از گزند آفتاب و باران محفوظ کرده است، نتيجه اش همين مي شود که مي بينيد. يعني تقريباً همه از بين رفته اند؛ هرچند طول حوض را به اندازه ي عرض ارسي بگيرد و آن را نزديک ديوار بيندازد که رطوبت آب مثلاً عمر چوب را دوام بخشد. امروز مي بينيم که اين تدبيرهم کارآمد نبوده است. يا در معماري عصر پهلوي اول که هنوز استفاده آن تيرآهن رواج نيافته بود،براي نگه داري سقف جلوي ايوان ازالوار چوبي استفاده کردند.
و با ستون هاي چوبي آن را تقويت کردند و نماي آن را به ضرب توده هاي ضخيم گچ اندودند و آراستند،امروز مي بينيم بدون استثنا همه دل دادند و قايقي شدند که از شدت زشتي نمي شود نگاهشان کرد.همين مصيبت هاست که گالديري را مجبور کرد ستون هاي چوبي ايوان عالي قاپو را از طول سراسربشکافد؛درون آن ها را خالي کند و تيرآهن درآن ها بگنجاند.
البته نبايد عامل مهم کارفرما را در اين جا ناديده گرفت.وقتي شاه عباس اول مي خواهد ارتفاع کاخش به اندازه ي مناره هاي سردرمسجدش باشد،ازمعمارجزاطاعت چه کاري ساخت است.همين جاست که معمار ناگزيربراي فرار از سنگيني سازه به چوب پناه مي برد.ويلفردبلانت در مورد اين «ناممکن» خواستن هاي شاه عباس جمله اي شنيدني دارد.وي درباره ي کارشاه عباس در شکافتن کوه کوهرنگ مي گويد:«طرح کاملاً عقلاني بود، فقط از توان مهندسان سده ي هفدهم خارج بود.»(ص 73)اراده ي عباسي مي خواست «ناممکن» را «ممکن» سازد. باري، برويم سراصل مطلب.
اگر ادعا کنم غيرازمصالح معمولي بنا، آب و آيينه نه عناصري تزييني،بلکه جزو مواد سازه ي مفهومي چهل ستون اند،سخني به گزاف نگفته ام.با اين ادعا مي خواهم ادعاي ديگري را مطرح کنم که با فقدان اين عنصر،چيزجالبي ازچهل ستون باقي نمانده است.اکنون با اين سخن توجه خواننده را به تحليل زيرجلب مي کنم،مي خواهم او را به ميهماني آب ها و آيينه ها ببرم و پيشاپيش از او مي خواهم به قوه ي تخيلش بيش تر تکيه کند تا به کلمات من:
آن وقت که کار ساختن اين کاخ به پايان رسيد:
1-تمام ديوارها و ستون ها پوشيده ازآيينه هايي بود به اشکال هندسي تزييني.
2 -روي آيينه هاي ستون ها پيچک هاي گياهي نقاشي شده بود تا برسد به تاج ستون ها.
3 -استخر بزرگ بيروني پر از آب بود، همين حوض مرمري زيرايوان بزرگ از دهان شيرفواره هاي ستون پايه ها آب بيرون مي ريخت.
4-درشاه نشين ايوان، حوض سه طبقه ي زيگورات مانندي بود که آب روي ديواره هاي آن مي لغزيد و نزديک ورودي تالار بزرگ (طنبي) تخت مرمري قرار داشت. بر فرازورودي پنجره اي بزرگ گشوده، به تالار باز بود با شيشه هاي رنگي؛حال اگر تصورشما ازکاخ آن روزي شکل گرفته باشد،شما را سپيده دمان به اين مکان فرامي خوانم تا شاهد اتفاقات شگفتي باشيد:
اول:سپيده مي دمد و ديوارهاي ايوان به رنگ نقره اي مات درمي آيد. اين رنگ سياهي شب را ازهيکل کاخ مي زدايد.
دوم:نخستين شعاع کشيده ي خورشيد،1- بر سطح استخرمي لغزد؛و 2-به طور عمودي برآيينه ها مي تابد و در نتيجه ديوار روبه رويي،و زير ايوان روشن مي شود؛ 3-نقره اي مات محو مي گردد؛ 4-از پنجره ي بالاي تخت برنقاشي روبه روي ورودي تالار مي تابد،سقف طلا و لاجورد به صورت نيم کره ي مقعر مي درخشد.
سوم: با بالا آمدن آفتاب زاويه ي تابش بازتر مي شود، و 1-تصوير آب بر سقف نقاشي شده مي تابد. 2 -با برخورد اشعه به آيينه ها به سطح آب حوض مرمر ايوان بزرگ، تصوير آب با رنگ هاي تجزيه شده (رنگين کمان) بر نقاشي هاي رنگين سقف بازي نقاشي و رنگين کمان آغاز مي شود؛ 3 -اين بازي دراطراف حوض شاه نشين به دليل متقابل بودن آيينه ها تا بي نهايت تکرارمي گردد،4-اگر فواره ها باز باشند، تصاويرچه ثابت (نقاشي هاي سقف) و چه سيال (رنگين کمان آب)تا بي نهايت در دو ضلع شمالي و جنوبي شاه نشين به رقص مي آيند؛5 -نورها و رنگ ها دوباره در آب و کف حوض باز مي تابند؛و 6-کل فضاي ايوان با ستون ها و ديوارها و سقف از زمين کنده مي شوند و همچون کهکشاني از رنگ و نورحرکاتي موزون را در فضا تحققي مجازي مي بخشند.
چهارم:برويم و درعرض شرقي استخر بايستيم،اين کهکشان درآب آن دو برابر مي شود.ساختمان ديگرروي زمين قرار ندارد. هيچ چيزقرار و آرام ندارد.ديگر چيزي نمي بينيم جزبرليان غول آسايي با هزاران هزار تراش رقصان بر مخمل سبز باغ زير لاجورد آسمان.حالا اگر مي خواهيد، شاه را با لباس زربفت،نشسته بر تخت مرمر برابر حوض سه طبقه تصورکنيد که در ميان آيينه هاي متقابل قرار گرفته است.
چنين وضعيتي فقط با نور بامدادي،با اشعه ي کشيده ي افقي قابل تصوراست. آيا همين است دليل نگاه اين کاخ به شرق؟
نمي دانم.اما مطمئنم تصويري که رسم کردم،کامل نيست.بي شک اتفاقات نوري و رنگي ديگري رخ مي دهند که قوه ي تخيل من ياراي بازسازي آن ها را ندارند.با اين اوصاف،آيا مي توان گفت از اين کاخ جز اسکلتي بي روح چيزي برجاي نمانده است؟ آيا من حق داشته ام بگويم آفتاب و آب جزو مصالح اصلي اين بناست؟ آيا مي توانم بگويم که آيينه ها نقش تزييني ندارند و جزو سازه ي مفهومي اين کاخ اند؟
سرانجام به راستي متاسفم که جامعه ي معماري معاصرايران و حتي جهان هنوز که هنوزاست نتوانسته به طرزي شايسته معمارصفوي را بشناسد و اگرجسته گريخته تحليلي دراين زمينه به دست داده،به مثابه ي مشتي ست که نمونه اي ازخروارنيست و ما براي شناخت اين معماري راهي بس دشوار و دراز در پيش رو داريم.براي اينکه تمام انگشت هاي اتهام متوجه اين صنف نشود، بايد بيفزايم مورخان ما هم کمکي چندان شايان به تحليل هاي معماري نکرده اند و نمي کنند و اين گروه تاکنون تحليل جامعي از اين دوران تاريخي به دست نداده اند. تاريخ اين دوران،آنچه هست بيش تر گزارش وداستان است و از اين راه به دهي نتوان رسيد.
اين که چه بلاهايي سراين ساختمان آمد و کي آيينه هاي آن را کندند و بردند و در تهران در کاخ مسعوديه نصب کردند و آتش سوزي و ديگر دگرگوني ها،خود موضوع مقاله و بررسي گسترده ي ديگري ست و اين که آيا سازمان ميراث فرهنگي کي دلش به حال اين بنا خواهد سوخت، غم نامه ي ديگري.
پس نوشت
شرمنده ي مجله ي «دانش نما»! که از من خواست به مناسبت گزينش اصفهان به پايتختي فرهنگي جهان اسلام در سال 2006 م،درباره ي آب و آيينه مقاله اي بپردازيم.اين از آب درآمد؛نوشته اي مربوط به بازسازي فضاي آسماني-زميني (ملکوتي-ناسوتي) بنايي که معمارآن غزل سرا بود.غزلي که يازده قرن پس از ورود اسلام به اين سرزمين سروده شد. آري، ساختمان سروده شد،ساخته نشد؛به تو خواننده عزيزقول مي دهم معمارش حافظ مي خوانده و بسياري ازاشعاراورا از بر داشته،و کسي چه مي داند شايد آن هنگام که سرانجام تصميم گرفته آخرين طرحش را اجرا کند،اين شعرحافظ خارخارذهنش بوده است:
دل سرا پرده ي محبت اوست
ديده آيينه دارطلعت اوست.
منابع
-با سپاس از مرکز اسناد و کتابخانه ي سازمان ميراث فرهنگي اصفهان.
-بلانت، وبلفرد، «اصفهان مرواريد ايران»ترجمه ي نگارنده 1384.
-عليدوست،محمد«معماري ايراني از نگاه تصوير»-تهران1375.
نشريه دانش نما،شماره 169-167.
/ع