اعتماد شهید آیت الله قاضی طبا طبایی به جوانان (1)
گفتگو با دکتر سيد مهدي گلابي
يکي از ويژگي هائي که شهيد آيت الله قاضي به واسطه آن شناخته مي شوند ، ارتباط خوب ايشان با جوانان است . شما گويا در دوران جواني با ايشان آشنا شديد . از زمينه هاي اين آشنائي و چگونگي جذب شما به عنوان يک جوان توسط ايشان صحبت بفرمائيد .
بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين . من از اين اقدام خيري که شما انجام داديد سپاس گذاري مي کنم . واقعا يک عده انسان هائي هستند که اسوه هاي تقوا، اسوه هاي مقاومت ، اسوه هاي اسلام راستين هستند که در اين مملکت تا حدودي غريبند. تا حال کساني نبوده اند که اينها را معرفي کنند، بشناسانند، خصوصيات آنها را آن طوري که بوده اند ، بررسي و تحقيق کنند .تبريز از قديم بافت خاصي داشته ، علي الخصوص قبل از انقلاب و بعد از جنگ جهاني دوم . دوران تحصيل من به سال هاي 24 و 25 يعني پس از جنگ جهاني دوم برمي گردد . در آن زمان چون سيستم ماشيني حاکم نبود ، در همه ايران ، از جمله تبريز ، در هر کوي و برزني مسجدي وجود داشت و روحاني آن مسجد نقش مرشد جوانان را داشت . بنده ساکن محله راسته کوچه ، در اطراف مسجد جامع تبريز بودم و لذا رفت و آمد من عمدتا به مساجدي بود که در مسجد جامع تبريز يا راسته کوچه بودند.
خوب است که در اينجا يادي هم بکنيم از آيت الله نصرالله شبستري که از روحانيون نيک نفس بودند، منتهي بعد از انقلاب به دلايلي نخواستند خودشان را با مسائل انقلاب مخلوط کنند . يک بار هم که من دليلش را از ايشان پرسيدم ، گفتند افرادي مثل بنده که جداً به امور سياسي وارد نيستيم و عمر خودمان را در مطالعه کتب فقهي و حديثي گذرانده ايم ، براي ما درست نيست که بيائيم در کارهائي که وارد نيستيم دخالت کنيم . خداي نکرده ممکن است ضرر اين کار بيشتر از نفع آن باشد . ايشان هميشه آدم ساکتي بودند ، اما شهيد بزرگوار آيت الله قاضي طباطبائي از کساني بودند که معمولاً از بدو امر به دليل ارتباط نزديکي که با يک عده روحانيون خوش فکر و آگاه دارند ، در مسائل سياسي دخالت مي کردند .
اما جالب است خدمتتان عرض کنم تا آنجائي که من با شهيد آيت الله قاضي طباطبائي در ارتباط بودم ، ايشان دخالتشان در مسائل سياسي هرگز به صورت احساسي و تند نبود ، بلکه بسيار حساب شده و معقول و منطقي عمل مي کردند و شايد يکي از علل ترور اين شخصيت بزرگ ، حرکت عاقلانه ايشان بود . اغلب کساني را که در اوايل انقلاب ترور کردند، معمولا روحانيوني بودند که کارهايشان با حساب و کتاب بود . يعني اگر روزي قرار بود از آنها حساب پس بگيرند - که به دليل رفتار و شيوه خاصشان لازم نبود حساب پس بدهند- اينها براي تک تک اقداماتشان جواب داشتند. هميشه با مردم بودند ، در متن مردم بودند، معمولا مردم و جامعه را مراعات مي کردند ، به حساب مي آوردند و کاري نمي کردند که جامعه ناگهان از عملکرد اينها بهت زده شود و اين يکي از علل اصلي بود که مخالفان انقلاب اسلامي و کساني که مي خواستند انقلاب را بدون يار و ياور کنند ، دست به ترور اين افراد زدند ، و گرنه روحانيون ديگري بودند که در انقلاب کارهاي زيادي انجام مي دادند ، ولي دنبال آنها هرگز نرفتند . دنبال کساني رفتند که آنها مهره هاي اصلي و مغزهاي متفکر و پايه هاي استوار انقلاب بودند و عملکرد آنها به انقلاب وجهه مي بخشيد.
من در دوران جواني در تبريز شهيد آيت الله قاضي را مي شناختم و به مسجد ايشان هم گهگاه مي رفتم. ايشان عمدتا در مسجد مقبره و مسجد شعبان صحبت مي کردند، اما شايد خاطره انگيزترين ديدار من با شهيد آيت الله قاضي طباطبائي در شهر نجف بود . اگر اشتباه نکنم در سال 42 که بنده در فرانسه مشغول تحصيل بودم و مي خواستم ايام تابستان را براي ديدار خانواده و همسرم به ايران برگردم . يکمرتبه به سرم زد که در اين مسافرت از راه ترکيه به عراق بروم و عتبات عاليات را زيارت کنم و بعد به ايران بيايم .
من آن زمان مقلد حضرت آيت الله حکيم بودم ، بنابراين تصميم گرفتم خدمت ايشان بروم و با ايشان ملاقاتي داشته باشم . ايام تابستان و مرداد ماه بود. در آنجا زيرزمين هائي هست که در ايام گرما به آنجا مي روند. وقتي وارد زيرزمين شدم، با کمال تعجب آقاي قاضي را در آنجا ديدم . سلام و احوال پرسي کرديم ، پرسيدند کجا بوده ايد؟ چطور اينجا آمديد؟ ايشان در تبعيد بودند و فکر کردند شايد من هم تبعيد شده ام . گفتم :«من از فرانسه مي آيم .خواستم خدمت مرجع عالي قدر برسم و سؤالاتي را بپرسم.» و آقاي قاضي انصافاً خيلي کمک کردند و با همراهي ايشان خدمت آيت الله حکيم مشرف شديم و آن مرجع بزرگوار را ملاقات کردم و در خدمت حضرت آيت الله قاضي طباطبائي سئوالاتم را پرسيدم .
ما در آن زمان به اصطلاح روشن فکر بوديم و پاسخ هايي که من از آيت الله حکيم دريافت کردم ، بسيار قانع کننده بود . من تازه از فرانسه آمده بودم ، اولين بار با يک مرجع ملاقات مي کردم و وقتي در مورد مسائل خاصي که براي خودم مطرح بود، اين جواب ها را مي شنيدم ، ديدم جواب هائي که ايشان مي دهند، دقيقاً با عقل و منطق ، منطبق است . بعداً هم به جواب هائي که از ايشان گرفتم عمل کردم و اين اسباب خوشحالي بنده است . اين اولين ديدار من با حضرت آيت الله قاضي بود.
مطلبي که اشاره کرديد اين سؤال را به ذهن متبادر مي سازد که ايشان چرا به نجف تبعيد شده بودند؟ هيچ اطلاعي نداشتم. من موقعي که مي خواستم به نجف بروم ، خدمت مرحوم ابوي نامه نوشتم و ايشان پاسخ دادند که روابط ايران و عراق تيره است . هنوز صدام در حکومت نبود . حسن البکر بود و صدام هم معاونش بود ، اما جريان اروندرود مطرح بود و روابط ايران و عراق قطع شده بود و بنابراين ابوي توصيه کردند که من به عراق نروم ، چون وقتي بخواهم از مرز زميني به ايران برگردم ، مرا مي گيرند. من خيلي علاقمند بودم به عتبات بروم و لذا فکر کردم اگر در پاريس به سفارت عراق مراجعه کنم ، اگر اوضاع خيلي قمر در عقرب باشد ، اصلا مرا به سفارت عراق راه نمي دهند ، اما به سفارت مراجعه کردم و پاسپورتم را دادم . دو روز بعد رفتم و با کمال تعجب ديدم که به من ويزا داده اند . به خودم گفتم کار تمام است و از راه ترکيه وارد اردن شدم . قطار به قدري کثيف بود که در سامرا پياده شدم و تاب نياوردم که با آن تا بغداد بروم . سامرا را زيارت کردم و به کاظمين و سپس به نجف رفتم .
من نمي دانستم که آيت الله قاضي در تبعيد هستند . الان هم يادم نمي آيد که ايشان گفتند در تبعيد هستند يا نه. وقتي وارد دفتر ايشان شدم ، خيلي تعجب کردم و گفتند بله ، من هم اينجا هستم و بلافاصله بدون نوبت خدمت آيت الله العظمي حکيم رفتيم . من فرداي اربعين به نجف رسيدم . آخر ماه سفر بود و اول ربيع الاول برگشتم . مي خواستم از مرز خسروي وارد ايران بشوم که جلوي مرا گرفتند و گفتند:«در عراق چه مي کردي ؟» گفتم : «ويزا داشتم .» گفتند:«کار اشتباهي کردي. مگر نمي دانستي ما با عراق قطع رابطه کرده ايم». گفتم :«از کجا بدانم ؟ من از فرانسه مي آيم ». پاسپورت مرا گرفتند و من شدم بدون پاسپورت ، به طوري که بعداً که مي خواستم به فرانسه برگردم ، مجبور شدم به تهران بروم و مجدداً گذرنامه بگيرم . آن زمان پاسپورت ها از طرف وزارت امور خارجه صادر مي شد و پاسپورت دانشجوئي مي دادند. خدا خيرش بدهد يک سرهنگ نيروي هوائي در اداره گذرنامه بود ، وقتي ديد صادقانه حرف مي زنم ، گفت به تو توصيه مي کنم ، وقتي بزرگ ترها مي گويند جائي نرو ، گوش بده . در هر صورت مرا عفو کردند و پاسپورت مرا دادند و برگشتم به فرانسه .
در تبريز راه پيمائي هاي بزرگي اتفاق مي افتاد و آيت الله قاضي جزو روحانيوني بودند که در پيشاپيش افراد حرکت مي کردند و چندين بار اين راه پيمائي ها به دانشگاه تبريز ختم شد، چون دانشگاه تبريز و دانشجويان معمولا از استوانه هاي اساسي انقلاب بودند ، معمولا راه پيمايان مي خواستند که راه پيمائي را به آنجا خاتمه بدهند ، بنابراين شهيد آيت الله قاضي پيشاپيش آنها وارد دانشگاه مي شدند و در دانشگاه سخنراني هائي را انجام مي دادند و به اين ترتيب دانشجويان الهامات و خطوط لازم را از ايشان دريافت مي کردند .
خدا رحمت کند آقاي دکتر علي اصغر نيشابوري يکي از آنها بودند ، مرحوم آقاي دکتر ثامني همين طور . آقاي دکتر محمد مهدي کراني که بعدها سفير ايران در الجزاير شدند ، آقاي دکتر رجائي خراساني که از انقلابيون تند و تيز بودند و جزو افرادي بودند که پيشاپيش دانشجويان حرکت مي کردند .ما معمولا در آن زمان در ارتباط با مسائل دانشگاه جلساتي داشتيم و کارهائي مثل تکثير اعلاميه ها، تامين بعضي هزينه ها انجام مي گرفت. استادان ديگري هم بودند. مرحوم آقاي دکتر غلام حسين هروي گاهي در اين جلسات شرکت مي کردند. آقاي دکتر کاظم الهي که تحصيلکرده آمريکا بودند ، ولي در دانشگاه نبودند و بيرون از دانشگاه بودند ، اغلب در اين جلسه شرکت مي کردند .
من سال 45 تحصيلاتم تمام شد و از فرانسه به تبريز برگشتم و در دانشگاه مشغول به کار شدم . تقريباً از سال 46 تا نزديکي هاي انقلاب ، در شب هاي قدر در منزل بنده مراسمي برگزار مي شد که شرکت کنندگان در آن دانشجويان بودند.روحاني مجلس آقائي بودند به نام جليل اسنقي که الان در تهران در مسجدي در خيابان پاستور ، مقابل رياست جمهوري امام جماعت هستند . نام مسجد يادم نيست. يکي دو باري بعد از انقلاب که به تهران رفتم ، براي زيارت ايشان به آن مسجد رفتم و ديدم که وکلاي مجلس بعضاً در آنجا نماز مي خوانند . به هر حال ايشان جزو روحانيوني بودند که معمولا به مسائل روز مي پرداختند و ما جلساتي را به صورت هفتگي در خانه هاي مختلف برگزار مي کرديم .
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 51
ادامه دارد...
/ج
*درآمد
يکي از ويژگي هائي که شهيد آيت الله قاضي به واسطه آن شناخته مي شوند ، ارتباط خوب ايشان با جوانان است . شما گويا در دوران جواني با ايشان آشنا شديد . از زمينه هاي اين آشنائي و چگونگي جذب شما به عنوان يک جوان توسط ايشان صحبت بفرمائيد .
بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين . من از اين اقدام خيري که شما انجام داديد سپاس گذاري مي کنم . واقعا يک عده انسان هائي هستند که اسوه هاي تقوا، اسوه هاي مقاومت ، اسوه هاي اسلام راستين هستند که در اين مملکت تا حدودي غريبند. تا حال کساني نبوده اند که اينها را معرفي کنند، بشناسانند، خصوصيات آنها را آن طوري که بوده اند ، بررسي و تحقيق کنند .تبريز از قديم بافت خاصي داشته ، علي الخصوص قبل از انقلاب و بعد از جنگ جهاني دوم . دوران تحصيل من به سال هاي 24 و 25 يعني پس از جنگ جهاني دوم برمي گردد . در آن زمان چون سيستم ماشيني حاکم نبود ، در همه ايران ، از جمله تبريز ، در هر کوي و برزني مسجدي وجود داشت و روحاني آن مسجد نقش مرشد جوانان را داشت . بنده ساکن محله راسته کوچه ، در اطراف مسجد جامع تبريز بودم و لذا رفت و آمد من عمدتا به مساجدي بود که در مسجد جامع تبريز يا راسته کوچه بودند.
خوب است که در اينجا يادي هم بکنيم از آيت الله نصرالله شبستري که از روحانيون نيک نفس بودند، منتهي بعد از انقلاب به دلايلي نخواستند خودشان را با مسائل انقلاب مخلوط کنند . يک بار هم که من دليلش را از ايشان پرسيدم ، گفتند افرادي مثل بنده که جداً به امور سياسي وارد نيستيم و عمر خودمان را در مطالعه کتب فقهي و حديثي گذرانده ايم ، براي ما درست نيست که بيائيم در کارهائي که وارد نيستيم دخالت کنيم . خداي نکرده ممکن است ضرر اين کار بيشتر از نفع آن باشد . ايشان هميشه آدم ساکتي بودند ، اما شهيد بزرگوار آيت الله قاضي طباطبائي از کساني بودند که معمولاً از بدو امر به دليل ارتباط نزديکي که با يک عده روحانيون خوش فکر و آگاه دارند ، در مسائل سياسي دخالت مي کردند .
اما جالب است خدمتتان عرض کنم تا آنجائي که من با شهيد آيت الله قاضي طباطبائي در ارتباط بودم ، ايشان دخالتشان در مسائل سياسي هرگز به صورت احساسي و تند نبود ، بلکه بسيار حساب شده و معقول و منطقي عمل مي کردند و شايد يکي از علل ترور اين شخصيت بزرگ ، حرکت عاقلانه ايشان بود . اغلب کساني را که در اوايل انقلاب ترور کردند، معمولا روحانيوني بودند که کارهايشان با حساب و کتاب بود . يعني اگر روزي قرار بود از آنها حساب پس بگيرند - که به دليل رفتار و شيوه خاصشان لازم نبود حساب پس بدهند- اينها براي تک تک اقداماتشان جواب داشتند. هميشه با مردم بودند ، در متن مردم بودند، معمولا مردم و جامعه را مراعات مي کردند ، به حساب مي آوردند و کاري نمي کردند که جامعه ناگهان از عملکرد اينها بهت زده شود و اين يکي از علل اصلي بود که مخالفان انقلاب اسلامي و کساني که مي خواستند انقلاب را بدون يار و ياور کنند ، دست به ترور اين افراد زدند ، و گرنه روحانيون ديگري بودند که در انقلاب کارهاي زيادي انجام مي دادند ، ولي دنبال آنها هرگز نرفتند . دنبال کساني رفتند که آنها مهره هاي اصلي و مغزهاي متفکر و پايه هاي استوار انقلاب بودند و عملکرد آنها به انقلاب وجهه مي بخشيد.
من در دوران جواني در تبريز شهيد آيت الله قاضي را مي شناختم و به مسجد ايشان هم گهگاه مي رفتم. ايشان عمدتا در مسجد مقبره و مسجد شعبان صحبت مي کردند، اما شايد خاطره انگيزترين ديدار من با شهيد آيت الله قاضي طباطبائي در شهر نجف بود . اگر اشتباه نکنم در سال 42 که بنده در فرانسه مشغول تحصيل بودم و مي خواستم ايام تابستان را براي ديدار خانواده و همسرم به ايران برگردم . يکمرتبه به سرم زد که در اين مسافرت از راه ترکيه به عراق بروم و عتبات عاليات را زيارت کنم و بعد به ايران بيايم .
من آن زمان مقلد حضرت آيت الله حکيم بودم ، بنابراين تصميم گرفتم خدمت ايشان بروم و با ايشان ملاقاتي داشته باشم . ايام تابستان و مرداد ماه بود. در آنجا زيرزمين هائي هست که در ايام گرما به آنجا مي روند. وقتي وارد زيرزمين شدم، با کمال تعجب آقاي قاضي را در آنجا ديدم . سلام و احوال پرسي کرديم ، پرسيدند کجا بوده ايد؟ چطور اينجا آمديد؟ ايشان در تبعيد بودند و فکر کردند شايد من هم تبعيد شده ام . گفتم :«من از فرانسه مي آيم .خواستم خدمت مرجع عالي قدر برسم و سؤالاتي را بپرسم.» و آقاي قاضي انصافاً خيلي کمک کردند و با همراهي ايشان خدمت آيت الله حکيم مشرف شديم و آن مرجع بزرگوار را ملاقات کردم و در خدمت حضرت آيت الله قاضي طباطبائي سئوالاتم را پرسيدم .
ما در آن زمان به اصطلاح روشن فکر بوديم و پاسخ هايي که من از آيت الله حکيم دريافت کردم ، بسيار قانع کننده بود . من تازه از فرانسه آمده بودم ، اولين بار با يک مرجع ملاقات مي کردم و وقتي در مورد مسائل خاصي که براي خودم مطرح بود، اين جواب ها را مي شنيدم ، ديدم جواب هائي که ايشان مي دهند، دقيقاً با عقل و منطق ، منطبق است . بعداً هم به جواب هائي که از ايشان گرفتم عمل کردم و اين اسباب خوشحالي بنده است . اين اولين ديدار من با حضرت آيت الله قاضي بود.
مطلبي که اشاره کرديد اين سؤال را به ذهن متبادر مي سازد که ايشان چرا به نجف تبعيد شده بودند؟ هيچ اطلاعي نداشتم. من موقعي که مي خواستم به نجف بروم ، خدمت مرحوم ابوي نامه نوشتم و ايشان پاسخ دادند که روابط ايران و عراق تيره است . هنوز صدام در حکومت نبود . حسن البکر بود و صدام هم معاونش بود ، اما جريان اروندرود مطرح بود و روابط ايران و عراق قطع شده بود و بنابراين ابوي توصيه کردند که من به عراق نروم ، چون وقتي بخواهم از مرز زميني به ايران برگردم ، مرا مي گيرند. من خيلي علاقمند بودم به عتبات بروم و لذا فکر کردم اگر در پاريس به سفارت عراق مراجعه کنم ، اگر اوضاع خيلي قمر در عقرب باشد ، اصلا مرا به سفارت عراق راه نمي دهند ، اما به سفارت مراجعه کردم و پاسپورتم را دادم . دو روز بعد رفتم و با کمال تعجب ديدم که به من ويزا داده اند . به خودم گفتم کار تمام است و از راه ترکيه وارد اردن شدم . قطار به قدري کثيف بود که در سامرا پياده شدم و تاب نياوردم که با آن تا بغداد بروم . سامرا را زيارت کردم و به کاظمين و سپس به نجف رفتم .
من نمي دانستم که آيت الله قاضي در تبعيد هستند . الان هم يادم نمي آيد که ايشان گفتند در تبعيد هستند يا نه. وقتي وارد دفتر ايشان شدم ، خيلي تعجب کردم و گفتند بله ، من هم اينجا هستم و بلافاصله بدون نوبت خدمت آيت الله العظمي حکيم رفتيم . من فرداي اربعين به نجف رسيدم . آخر ماه سفر بود و اول ربيع الاول برگشتم . مي خواستم از مرز خسروي وارد ايران بشوم که جلوي مرا گرفتند و گفتند:«در عراق چه مي کردي ؟» گفتم : «ويزا داشتم .» گفتند:«کار اشتباهي کردي. مگر نمي دانستي ما با عراق قطع رابطه کرده ايم». گفتم :«از کجا بدانم ؟ من از فرانسه مي آيم ». پاسپورت مرا گرفتند و من شدم بدون پاسپورت ، به طوري که بعداً که مي خواستم به فرانسه برگردم ، مجبور شدم به تهران بروم و مجدداً گذرنامه بگيرم . آن زمان پاسپورت ها از طرف وزارت امور خارجه صادر مي شد و پاسپورت دانشجوئي مي دادند. خدا خيرش بدهد يک سرهنگ نيروي هوائي در اداره گذرنامه بود ، وقتي ديد صادقانه حرف مي زنم ، گفت به تو توصيه مي کنم ، وقتي بزرگ ترها مي گويند جائي نرو ، گوش بده . در هر صورت مرا عفو کردند و پاسپورت مرا دادند و برگشتم به فرانسه .
آيا آيت الله قاضي در دفتر آيت الله حکيم مستقر بودند؟
تحصيل در اروپا مستلزم داشتن تيپ خاصي است. واکنش آيت الله قاضي نسبت به تيپ جوان ها چه بود؟
در آستانه انقلاب اسلامي ، اتفاقات بزرگي در تبريز روي دادند . به برخي از آنها اشاره بفرمائيد.
در تبريز راه پيمائي هاي بزرگي اتفاق مي افتاد و آيت الله قاضي جزو روحانيوني بودند که در پيشاپيش افراد حرکت مي کردند و چندين بار اين راه پيمائي ها به دانشگاه تبريز ختم شد، چون دانشگاه تبريز و دانشجويان معمولا از استوانه هاي اساسي انقلاب بودند ، معمولا راه پيمايان مي خواستند که راه پيمائي را به آنجا خاتمه بدهند ، بنابراين شهيد آيت الله قاضي پيشاپيش آنها وارد دانشگاه مي شدند و در دانشگاه سخنراني هائي را انجام مي دادند و به اين ترتيب دانشجويان الهامات و خطوط لازم را از ايشان دريافت مي کردند .
از راه پيمائي هاي شاخصي که آيت الله قاضي پيشقراول بودند ، کدام يک در ذهن شما مانده است؟
خدا رحمت کند آقاي دکتر علي اصغر نيشابوري يکي از آنها بودند ، مرحوم آقاي دکتر ثامني همين طور . آقاي دکتر محمد مهدي کراني که بعدها سفير ايران در الجزاير شدند ، آقاي دکتر رجائي خراساني که از انقلابيون تند و تيز بودند و جزو افرادي بودند که پيشاپيش دانشجويان حرکت مي کردند .ما معمولا در آن زمان در ارتباط با مسائل دانشگاه جلساتي داشتيم و کارهائي مثل تکثير اعلاميه ها، تامين بعضي هزينه ها انجام مي گرفت. استادان ديگري هم بودند. مرحوم آقاي دکتر غلام حسين هروي گاهي در اين جلسات شرکت مي کردند. آقاي دکتر کاظم الهي که تحصيلکرده آمريکا بودند ، ولي در دانشگاه نبودند و بيرون از دانشگاه بودند ، اغلب در اين جلسه شرکت مي کردند .
آيا اين گروه با آيت الله قاضي در ارتباط بودند يا به شکل مستقل کار مي کردند ؟
من سال 45 تحصيلاتم تمام شد و از فرانسه به تبريز برگشتم و در دانشگاه مشغول به کار شدم . تقريباً از سال 46 تا نزديکي هاي انقلاب ، در شب هاي قدر در منزل بنده مراسمي برگزار مي شد که شرکت کنندگان در آن دانشجويان بودند.روحاني مجلس آقائي بودند به نام جليل اسنقي که الان در تهران در مسجدي در خيابان پاستور ، مقابل رياست جمهوري امام جماعت هستند . نام مسجد يادم نيست. يکي دو باري بعد از انقلاب که به تهران رفتم ، براي زيارت ايشان به آن مسجد رفتم و ديدم که وکلاي مجلس بعضاً در آنجا نماز مي خوانند . به هر حال ايشان جزو روحانيوني بودند که معمولا به مسائل روز مي پرداختند و ما جلساتي را به صورت هفتگي در خانه هاي مختلف برگزار مي کرديم .
اعلاميه هاي آيت الله قاضي در دانشگاه توزيع نمي شد؟
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 51
ادامه دارد...
/ج