در وصف شهید اندیشه و جهاد

زبان سرخ خون به خون مي غلتم و سرسبزي روح چمن دارم به پيکر همچو گل از مخمل خون پيرهن دارم ميان آتش نمروديا
جمعه، 6 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
در وصف شهید اندیشه و جهاد

در وصف شهید اندیشه و جهاد
در وصف شهید اندیشه و جهاد


 





 
اشعاری در توصیف شخصیت والای شهید آیت الله قاضی طباطبایی(ره)

زبان سرخ خون
 

به خون مي غلتم و سرسبزي روح چمن دارم
به پيکر همچو گل از مخمل خون پيرهن دارم
ميان آتش نمروديان گل کرده اجزايم
که در هر قطره خون جوش خليل بت شکن دارم
شهادت محفل عشق و کمال اينجا و در آنجا
چراغ محفلم در سينه داغ سوختن دارم
بخوان از اتحاد قطره هاي خون در اين صحرا
که سيلابي خروشانم سر دريا شدن دارم
نفس در انتهاي خط سرخ خون زند گامي
چه شيرين حالي از خود رفتن و باز آمدن دارم
زبان سرخ خون زد بر لبم گر مهر خاموشي
به صد جا از دهان زخم زخم تن سخن دارم
«جمالي» ره ندارد نيستي در عالم هستي
سرآغاز حيات است اين سرانجامي که من دارم
محمد خليل جمالي
*******

عشق هاي ارغواني
 

عطر گيراي تغزل هاي گلگونيم ما
گفتگوهاي بليغ دفتر خونيم ما
با تفاهم هاي سبز و با تداوم هاي سرخ
در مدار بي قراري هاي گردونيم ما
پر شويم از کوشش بال کبوترهاي دور
از شعاع لانه نزديک بيرونيم ما
در حريم عش هاي ارغواني سال هاست
آشنا با خلوت دل هاي محزونيم ما
بر سر گور شهيدان سبز سر خم مي کنيم
در تب اندوهشان چون بيد مجنونيم ما
سکر مضمون هايمان از درک شفاف دل است
حرف گيراي تغزل هاي گلگونيم ما
پرويز بيگي حبيب آبادي
*******

در وصف شهید اندیشه و جهاد

ساغر تحقيق
 

هر آنکه مشعل راهش فروغ تائيد است
دلش ز پرتو انوار رشک خورشيد است
شود يگانه آفاق همچو مهر منير
هر آنکه سينه او جلوه گاه توحيد است
بسان صبح رخ افروخت از ستيغ کمال
کسي که معتکف آستان تجريد است
الا شهيد مطهر که نور بينش تو
به راه سالک صادق چراغ اميد است
ز دستبرد فنا فارغي که کشته عشق
قسم به عصر که در روزگار جاويد است
تو را که اصل کمالي چه حاجت است به مدح
تو را که عين ثنائي چه جاي تمجيد است
شعاع فکر تو اي مست ساغر تحقيق
برون ز دايره تنگ اهل تقليد است
ز باغ خاطر تو جز گل يقين نشکفت
که گلشن تو مبرا ز خار ترديد است
تو مهر بودي و خصم حقير تو خفاش
که چشم شب پره را کي توان اين ديد است؟
گسسته از غم تو سلک عقد پروين است
شکسته ز انده تو پشت چنگ ناهيد است
ز حسرت قد چون سروت اي روان بهار
دل صنوبري من به لرزه چون بيد است
طراز لوح زمان است نقش خامه تو
به بام چرخ روان تا که گوي خورشيد است
به لوح سينه خود «جذبه» نقش ياد تو بست
که ياد روي تو در شام هجر مهشيد است
محمود شاهرخي
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 51



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما