مكاتبات

اشارههيچ كس نمى تواند نقش و تأثير تصوف را در گسترش اسلام و بسط معنويت ناديده بگيرد. با اين همه ، همواره اين رويكرد و اين نحوه سلوك بحث ها و چالش هاى بسيارى را برانگيخته است. آن نقش آفرينى و اين بحث انگيزى ما را بر آن مى دارد كه اين قلمرو را نه يكسره فروگذاريم و نه يكسره پذيرا شويم.
يکشنبه، 15 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مكاتبات

مكاتبات
مكاتبات


 

نويسنده:سلطان حسين تابنده و حجت الاسلام مردانى




 
اشارههيچ كس نمى تواند نقش و تأثير تصوف را در گسترش اسلام و بسط معنويت ناديده بگيرد. با اين همه ، همواره اين رويكرد و اين نحوه سلوك بحث ها و چالش هاى بسيارى را برانگيخته است. آن نقش آفرينى و اين بحث انگيزى ما را بر آن مى دارد كه اين قلمرو را نه يكسره فروگذاريم و نه يكسره پذيرا شويم.
به لطفِ حجت الاسلام والمسلمين على مردانى، مكاتباتى كه سال ها پيش ميان ايشان و جناب رضاعلى شاه قطب الاقطاب نعمت اللهيان گنابادى[1] صورت گرفته و جايگاه و نقش تصوف را به بحث گذاشته است در اختيار هفت آسمان قرار گرفت.
اين مكاتبات كه مى توان آنها را به مناظره اى مكتوب تشبيه كرد، اگرچه به فرجامى مشخص نمى رسد، امّا نكات جالب و قابل استفاده اى براى علاقه مندان به مباحث تصوف به دست مى دهد. در اين نامه ها دوطرف با رعايت جانب احترام و ادب مسائل را پى گيرى مى كنند، امّا پس از نامه هشتمِ مردانى، رضا على شاه اين نامه را آميخته به توهين تلقى كرده، ديگر به نامه نهم مردانى پاسخى نمى دهد. اولين نامه مردانى در تاريخ 22/2/69 و آخرين نامه وى كه بى پاسخ مانده در مورخه 22/5/69 نوشته شده است.
از آن جا كه نقل تمام نامه ها در حوصله اين مقاله نمى گنجد و نيز نقل برخى از مطالبِ آمده در اين نامه ها چندان موجّه به نظر نمى رسد، بر آن شديم تا خلاصه اى از مباحث مطرح شده را با رعايت امانت و با تأكيد بر نكات قابل توجه منتشر سازيم. با سپاس از گروه تصوف مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب كه فراهم آمدن اين اثر ناشى از همت و تلاش آنان است، توجه خوانندگان محترم را به خلاصه مكاتبات رضاعلى شاه و على مردانى جلب مى كنيم.

اذكار صوفيان
 

در اولين سؤال، مردانى به دنبال مبناى روايىِ افتراق شريعت و طريقت است، رواياتى كه از نظر سند و متن قابل اعتماد باشند. رضا على شاه در پاسخ مى گويد: شريعت و طريقت دوبال سالك اند. ظاهر بدون باطن فايده اى ندارد و ائمّه سرچشمه هردواند. مردانى اين پاسخ را دقيق ندانسته، جوياى مستندِ شرعىِ اصحاب طريقت مى شود. رضا على شاه در پاسخ، به آيه «واذكر ربّك فى نفسك تضرعاً وخفيه» و آيه «رجال لاتلهيهم تجارة ولابيع عن ذكر اللّه» استناد مى كند و مى گويد: مراد از اين ذكر، ذكر قلبى است. اخبار اصول كافى و ديگر صحاح شيعه هم مؤيد اين نوع ذكرند. در پاسخ، مردانى معانى متعددى را براى ذِكر بر مى شمرد و پس از نقل اقوالى مى گويد: آنچه سلسله هاى صوفى آن را ذكر خفى مى نامند، مبناى استوارى ندارد. منظور از تضرع و خفيه آن است كه دل با زبان همراه باشد، يعنى روح دعا در جانِ فرد منعكس شود. آدمى اگر به متون اسلامى توجه كند راه رشد را مى يابد و نيازى به اذكار غيرمأثور ندارد. ارشاد حقيقى از آنِ ثقلين است و ارشاد ديگران در محدوده امر به معروف و نهى از منكر است. تشريع هم مختص شارع است و اكمال دين در زمان پيامبر هم به همين معناست. پس چرا شما اذكارى مخصوص را به مريدان تعليم مى دهيد؟
رضا على شاه در جواب نامه سوم بر مسئله ذكر خفى تأكيد مى كند و مى گويد: اين كلمه در مورد ياد قلبى، حقيقت و در غير آن، مجاز است. وى با استناد به «و آنِسنا بالذكر الخفى» كه فرازى از مناجات خمسه عشر است، مى گويد: اين اذكارِ رايج، اذكارى هستند كه در حال مناجات و توسّل بر زبان بزرگان دين جارى شده اند و ما هم تيمنّاً از آنها استفاده مى كنيم و بدعتى در آنها نيست. مردانى در نامه چهارم مى پرسد: به چه دليل كاربرد كلمه ذكر در ذكرِ زبانى، مجازى است و شما چگونه مى گوييد كه ما اسماى حسناى الهى را تعليم مى دهيم؟ شما كه معصوم نيستيد; چرا همان اذكار ائمه را تعليم نمى دهيد؟ آيا صحيفه سجاديه براى كامل شدن انسان، كافى نيست؟ رضا على شاه در پاسخ مى گويد: نيازى به استدلال نيست. محاورات مردم مؤيد آن است كه لفظ ذكر در معناى ذكر زبانى مجاز است. از حضرت حق نيز مى توان با نام هاى مختلف ياد كرد. ما مدعى احاطه داشتن نيستيم، بلكه اين قطره اى از درياى ائمه است. ادعيه اى كه به ديگران مى دهيم از مشكات نور الهىِ بزرگان و از قلب آنان تراوش كرده است و اگر چنين نباشد هيچ اثرى بر آن مترتب نمى شود.

تصوف و تشيّع
 

دومين مسئله اى كه مى توان سير آن را در اين نامه ها دنبال كرد، رابطه صوفيه با تسنّن و تشيع و نيز ربط و نسبت تصوف و عرفان است.
مردانى در نامه اوّل مى گويد: عارف كسى است كه در حصن حصين الهى راه يافته باشد و تنها پيروان فرقه ناجيه به عرفان حقيقى راهى دارند. وى با استناد به منابع متعددى نتيجه مى گيرد كه بيشتر صوفيان از اهل سنّت بوده اند، و مى نويسد: اگر سلسله شما شيعه هستند چرا در ميان آنان و در سلسله اقطاب آن، افرادى از اهل سنت وجود دارند؟
رضا على شاه در پاسخ مى گويد: ما اثناعشرى هستيم و انتظارِ ظهورْ افتخار ماست. عارف در ابتدا بايد دامن ولايت را بگيرد. ما ولايت ائمه و حتى ولايت فقيه را قبول داريم. آقاى مردانى در نامه دوم مى گويد: شما به پرسش من پاسخى نداديد. رضا على شاه مى گويد: سلسله اوليا به معناى اثبات حقانيت و صحّت عقايد همه آنها نيست. اين سلسله فقط جنبه تاريخىِ مسئله را نشان مى دهد. در بسيارى از كتب ديگر هم قضيه بر همين منوال است.
در اين ميان، مردانى به كتبى اشاره مى كند كه در ذمّ صوفيه نوشته شده است. در پاسخ، رضا على شاه مى گويد: در مقابل، كتبى هم در مدح صوفيه نوشته شده است، مثل عوالى اللئالى، و بزرگانى مثل ابن فهد حلى، شهيد اوّل، شهيد ثانى، شيخ بهايى، مجلسى اوّل و بحرالعلوم اهل تصوّف بوده اند. در نامه بعد، مردانى به طور مشخص به كتاب هايى كه در مذمّت صوفيه نوشته شده، همانند اثناعشريه شيخ حر عاملى، حديقة الشيعه مقدس اردبيلى و... اشاره و سپس تصريح مى كند كه ابن ابى الجمهور احسايى صاحب غوالى اللئالى در عين آن كه بزرگوار و پاك دل است، تمامى سخنانش مورد تأييد نيست. در گفته هاى شيخ يوسف بحرانى و مرحوم مجلسى شواهدى وجود دارد كه همين نكته را مى رساند.
در ادامه، مردانى يادآور مى شود كه «ربّ شهرة لااصل لها»; بزرگانى مثل آقا محمدرضا قمشه اى، ميرزا جواد ملكى تبريزى، علامه طباطبايى و امام خمينى(رحمت الله علیهم) عارف و در عين حال، مجتهدانى عالى مقام بودند، امّا از كسى خرقه نگرفتند و به كسى خرقه نپوشاندند و هرگز دم از تصوف نزدند. اينان قطب حقيقى را خليفة اللّهِ منصوص از جانب خدا مى دانستند. در جواب نامه سوم، رضا على شاه تصوف و عرفان را تفكيك ناپذير و عرفان را مرتبه عاليه تصوف مى داند و مى گويد: بين تصوف و عرفان رابطه عموم و خصوص مطلق برقرار است.

صوفيان حقيقى
 

در نامه سوم، مردانى به نقل از سفينة البحار، روايت امام هادى(علیه السّلام) را نقل مى كند كه: «الصوفية كلهم اعدائنا»; و مى گويد اين روايت عام است و دليلى ندارد كه شما صوفيه مذموم را صوفيه اهل سنّت بدانيد. رضا على شاه مى گويد: منظور از اين روايت، صوفيه اهل سنت هستند; زيرا امام هرگز از دوستان خود اين گونه نام نمى برد. آنچه در مدح تصوف است به صوفيه شيعه مرتبط است و آنچه در ذم آن آمده است به متشبهان به صوفيه نظر دارد. مردانى مى گويد روايت به تمام صوفيه نظر دارد، چون راوى سؤال مى كند: «وان كان معترفاً بحقوقكم» و حضرت جواب مى فرمايد: «دع ذاك; من اعترف بحقوقنا لم يذهب فى عقوقنا» : اين را واگذار; هركس به حقوق ما آشنا و معترف باشد هرگز مورد نفرين ما قرار نمى گيرد. رضاعلى شاه جواب مى دهد كه اين عبارت تصريح دارد كه صوفيه شيعه دوستدار اهل بيت اند، و مورد عقوق ائمّه نيستند. چگونه بعضى به خود جرئت مى دهند كسانى را كه دم از محبّت اهل بيت مى زنند مورد لعن و طرد ائمّه بدانند؟ صوفيه شيعه كاملا در خط پيروى از ائمه و مورد لطف ايشان بوده اند. كسى كه آنان را مذموم بداند برخلاف فرمايش امامان رفتار كرده است. مردانى مى گويد: هركس كه از محبّت على دم بزند كه شيعه نيست! محبتِ تنها، دليل شيعه بودن نيست. فرقه اى كه گوينده شهادات سه گانه و عامل به احكام شريعت مطهّر و مقيّد به اجراى بعضى سنن و قائل به وجود امام زمان(علیه السّلام) است، چه مانعى دارد كه لفظ تصوف را كنار بزند و از كلمه مقدس تشيّع استفاده كند، كلمه اى كه در زبان مبارك رسول اكرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به پيروان امير مؤمنان اطلاق شده است. رضا على شاه در جواب نامه ششم مى گويد: تصوّف با تشيّع يكى است و لامشاحّة فى الاصطلاح : در نام و اصطلاح، نزاع روا نيست و ممكن است اصطلاحى مثل اجتهاد بعد از عصر ائمه رايج شده باشد امّا استفاده از آن اشكالى نداشته باشد.

اتصال به امام معصوم
 

آخرين مطلبِ درخورِ توجهى كه در اين مباحث دنبال شده است، مسئله اجازات سلسله نعمت اللهى گنابادى و انتساب آنان به امامِ معصوم است.
مردانى در نامه ششم از رضاعلى شاه درخواست مى كند كه نام افرادى را كه به واسطه آنان سلسله نعمت اللهى گنابادى به معصوم منتهى مى شود، ذكر كند. رضاعلى شاه جواب مى دهد كه سلسله ما تا زمان آغاز غيبت مضبوط است. مردانى مى گويد: شما پيش تر اين سلسله را كه بعضى از افراد آن سنّى هستند، اشاره اى به جنبه تاريخى مسئله دانستيد امّا در اين جا به آن ارجاع مى دهيد. مرحوم جدتان سعادت على شاه سلسله را از طريق جنيد به شيخ سرىّ سقطى و سپس معروف و از طريق او به امام رضا مى رساند. سؤال اين است كه معروف كرخى با آن كه دوسال قبل از امام رضا (علیه السّلام) از دنيا رفته، چگونه خليفه او بوده است؟ چگونه امام رضا (علیه السّلام) خرقه و ولايت را به معروف مى دهد، در حالى كه امام منصوص از جانب خدا، امام جواد(علیه السّلام) در حيات است؟
رضا على شاه پاسخ مى دهد: معروف كرخى از دربان هاى امام رضا بود و اجازه ايشان از حضرت رضا(علیه السّلام) بود. ما معروف را جانشين حضرت رضا نمى دانيم. سرى سقطى هم تربيت شده معروف، و جنيد هم تربيت شده سرى سقطى بود، و تمامى مطيع امام زمان خود بودند. جنيد از پيروان امام عسكرى(علیه السّلام) و بعد امام زمان(علیه السّلام) بود. از اين رو ما افتخار مى كنيم كه اثناعشرى هستيم. مردانى مى گويد: دربان بودنِ معروف كرخى مشكوك است. جامى در نفحات، پدر معروف را دربان امام دانسته است. اگر مى گوييد كه او تربيت شده امام بوده است پس چرا سرى سقطى تربيت كننده اى مثل امام را رها مى كند و به سراغ كرخىِ محتاج به كمال مى رود و همين طور است در مورد جنيد. آيا از ائمه درباره جنيد مدحى رسيده است؟ آيا آنان از امام جواد(علیه السّلام) به رموز تربيت آگاه تر بوده اند؟ آيا بى ادبى نيست كه امام منصوص رها و به غير او مراجعه شود؟
علاوه بر اين، مذهب افرادى مثل كرخى، سرىّ، جنيد، ابوسعيد، حلاّج و بايزيد تحقيقاً روشن نيست. برخى مثل آيت اللّه مرعشى و آقاى عميد زنجانى آنان را سنّى مى دانند. در خصوص شاه نعمت اللّه نيز عده اى ولىّ بودن او را منكرند و او را سنى مى دانند. اين اشكال به اقطاب بعد از شاه نعمت اللّه نيز وارد است. رضا على شاه در جواب نامه هشتم مى گويد: در مورد سرى و جنيد و... تربيت اوليه به دست ايشان بوده; مثل طلبه كه مقدمات را نزد بعضى از تلامذه مى خواند و بعد به محضر علما وارد مى شود. شاه نعمت اللّه نيز در تشيع متعصب بوده است. ايشان براى خود و پيروانش كلاه دوازده تَرَك قرار داده بود. اشعارى هم در تصريح به تشيع دارد. كسى كه گفته سنى است خواسته اظهار فضلى بكند، مثل مسيحيانى كه در مورد پيامبر اسلام كتاب مى نويسند. ما چندين برابر كتاب هايى كه در ذم شاه نعمت اللّه است در مدح او كتاب داريم. در پايان جواب نامه هشتم، رضا على شاه مى نويسد: مرقومات شما پيش تر ملاطفت را ابراز مى داشت. امّا اين مرقومه هم تقريباً مغرضانه بود و هم موهن. بعد از اين اگر منظورتان درك مطلب است، به كتب بزرگان ما مراجعه كنيد. متأسفانه اين بحث به فرجام مشخصى نمى رسد و رضا على شاه نامه نهم مردانى را ديگر پاسخ نمى گويد.

پي نوشت ها :
 

[1]. سلسله نعمت اللهى گنابادى، كه امروزه شعب و فرقه هاى مختلفى دارد، به نعمت اللّه ولى منسوب است. نعمت اللّه ولى بن عبداللّه محمد بن عبداللّه بن كمال الدين حلبى كوهبنانى كرمانى، ملقب به نورالدين و متخلص به سيد و معروف به شاه نعمت اللّه ولى (730 يا 731ـ843) از اعاظم عرفاى قرن هشتم هجرى است. جناب آقاى سلطان حسين تابنده (رضاعلى شاه) سال ها سرسلسله سالكان طريقت مرتضويه و فقراى نعمت اللهى گنابادى ــ يكى از ده ها فرقه منسوب به شاه نعمت اللّه ولى ــ بودند كه در تاريخ 18/6/1371 دارفانى را وداع گفتند و سرپرستى فقراى نعمت اللهى و وصايت طريقتىِ ايشان به فرزندشان جناب آقاى حاج على تابنده (محبوب على شاه) رسيد و جناب محبوب على شاه بعد از حدود چهار سال مسئوليت هدايت طالبان نعمت اللهى، در 27/10/75 خلع لباس جسمانى كرد و جانشين ايشان بنا به نص صريح، عمّشان جناب آقاى حاج نورعلى تابنده (مجذوب على شاه) شدند و اكنون مقام قطبيت و ارشاد سلسله نعمت اللهى گنابادى را به عهده دارند (رك: خورشيد تابنده در شرح احوال حاج سلطان حسين تابنده گنابادى، تأليف حاج على گنابادى; و لغت نامه دهخدا، ج14، ص22606).
 

منبع: پایگاه دانشگاه ادیان و مذاهب



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.