
چراغ دل هاي همه تنگ
ريزش آب روي جدار سنگ غبار نامي را که رويش حک شده تطهير مي کند.دانه هاي تسبيح يکي يکي روي هم مي افتند؛صلوات پشت صلوات،برگ هاي رنگ پريده و زرد کتاب دعا ورق مي خورد؛«اينجا اگر روي هر سنگ چراغي نيست،اميدي هست».روضه خوان پير سرش را بالا نمي آورد؛دعا،دعا،فکر کن هزاران سال تاريخ شده است؛گورستاني به وسعت 95هزار متر مربع.حالا انسان هايي که همه در امتداد تمدن 6هزار ساله مردند يا شهيد شدند يا جوان مرگ شدند يا خود کشي کردند يا به دار آويخته شدند!خاک درگاه شده اند و هنوز تاريخ در اين شهر جريان دارد؛«اينجا اگر روي هر سنگ قبر چراغي نيست،اميد هست!»روضه خوان تکرار ميکند در پاسخ نگاهي که مي پرسد چرا به رسم قديم بالاي هر قبر چراغي نيست؟اميد اما اينجا درست در مرکز ثقل گورستان قد علم کرده تا نام الله يکپارچه سبز،حالا وقتي روبه روي بارگاه مي ايستيم قلبمان اينها را مي فهمد که چرا وقتي خيابان فداييان اسلام ري را سرازير مي شديم ،غريبي از يادمان رفت.دلمان قرص شد تا اينکه طبق آدرس اهالي ري به يک کيلومتري بارگاه حضرت عبدالعظيم رسيديم و تابلو قهوه اي آويزان به ميله اي باريک را ديديم که ميگفت «کوچه امامزاده عبدالله»بالا تر از آن هم تابلوي بزرگتري با اين دو واژه کوتاه راهنمايي مان مي کرد؛«گلزار شهدا».«السلام عليک يا امامزاده عبدالله»رسم اين است؛تعظيم در برابر آستانه.قديمي ها مي گويند:«شهر ري به نام مقدس سه بزرگوار زنده است؛شاه عبدالعظيم،امامزاده عبدالله و شيخ صدوق».حالا کوچه اي باريک ما را به يکي از اين بزرگان وصل ميکند ؛امامزاده عبدالله شهيد.کوچه کوتاه است.تا رسيدن به سر در جديد آجري امامزاده که کتيبه اي کاشي دارد،15قدم هم نميشود؛«اينجا صدها سال جنازه دفن ميشده»همه متون قديمي هم حاضرند شهادت بدهند اصلا نيازي هم به شهادت آنها نيست.مقبره هاي خانوادگي 200ساله که در ابتداي کوچه جاي گرفته اند،قصه اين گورستان و نگينش را شرح مي دهند.صولت الدوله ها،قشقايي ها،تيمور تاش ها.فقط درختي نيست تا آن مسير مصفايي که پدران اهالي ري نقل کرده اند را نشانه باشد.«اين کوچه يه زماني پر از درخت بود؛درخت هاي چنار و سرو...همه دو چند سال پيش شبونه کندن...»علي آقا دليل غربت کوچه را شرح ميدهد .مردي که 40سال است در اينجا سنگ قبر ميتراشد.روي سنگ قبري که گل هاي اسليمي دارد،خم مي شود و بر قلمش مي کوبد.صداي برخورد قلم با سنگ در صداي گنجشک هايي که ميان قفس پرنده فروشي چسبيده به مغازه سنگ تراش ،پرپر مي زنند،گم مي شود.
مقبره هايي که بعدها به دست سرايدارهايي سپرده شد که درآنها زندگي مي کردند.زندگي در ميان مرده ها،با مرده ها.اما حالا دو سال است که بيشتر اين سرايدارها با مبلغ اندکي که سازمان اوقاف و امور خيريه به آنها داده،رفته اند.تنها چراغ يک مقبره اينجا روشن است.آخرين بازمانده هاي اين گورستان؛يک زن و شوهرند.علي وزنش بيش از 40سال است که اينجا زندگي ميکنند در مقبره آصف الدوله.«الان ديگه همه سرايدارها رفته اند.ما مونديم.مي دونين خونه اول و آخرمون اينجاست».علي اين گورستان را مثل کف دستش مي شناسد؛«اينجا مقبره اي هست فانوس هاي روشن داره،در کنارش اما مقبره اي ديگه هست که به خاک نشسته يا نيمسوز شده.تيره و سرد با سنگ قبري شکسته».مرد که بچه هايش را در اين گورستان بزرگ کرده و حتي برايشان جشن عروسي گرفته،درد دل هاي بسياري دارد؛«جاي افسوس داره،مي دونين اينجا محوطه اي بزرگه.رسيدگي به آن سخته.مسوولان مي يان و مي رن.طرح مي دن.اما اينجا اين قدر پستو داره که نميشه همش رو درز گرفت».پاي درد دل هاي او،دو روي يک سکه است.شمع هاي روشن و آتش هاي خانمان سوز.با او از کنار مقبره هاي تاريخي يک به يک رد مي شويم.ده حلقه متصل به هم.محوطه صحن جنوب غربي زماني داراي 92باب مقبره بوده اما 12سال پيش 21باب از مقابر براي اجراي طرح ساماندهي اين گورستان تخريب شده.او تعريف مي کند:«حياط اصلي که اطراف بقعه است ،حدود 15000متره.قديمي ترين مقبره ها که شايد تاريخ بناي بعضي هاشون برسه به 88سال قبل.من شمردم 35مقبره خانوادگي اينجاست.رسيدگي به همه اينها سخته».با علي به محوطه جنوبي مي رويم.تنها محوطه اي است به غير حياط اصلي که کف آن سنگ فرش دارد.گفته مي شود تاريخ شکل گيري اين محوطه دهه 20است تا سال هاي قبل از اجراي طرح ساماندهي داراي 44 باب مقبره بوده.حالا مي شماريم.اينجا 33باب مقبره دارد؛مقبره عمادالممالک مقبره بانو فرکاظمي،مقبره حريري...باقي همه تخريب شده اند.مقبره هايي که گاه معماري قاجار دارند با گچبري هاي ناب و منحصر به فرد و گاه داراي معماري دوره پهلوي اول با نيم نگاه طراح آن به معماري غربي.ديوارهايي داراي قوس هاي عجيب و غريب و ترکيب رنگ هاي رنگين کماني.علي تعريف مي کند:«زماني با يک معمار به سراغ مقبره ها مي رفتيم.معمارمي گفت که شما نمي دونين.اما من معمار هستم اين قوس ها به راحتي از کار در نمي يان.يا اين درهاي فلزي سنگين بدون هيچ گونه افتادگي ،شاهکاره».
مردي که همه سرايدار قديمي از او به نيکي ياد مي کنند.وقتي که باز ميگرديم به صحن اصلي خنکاي آب حوض و درخت هاي باقيمانده در حياط به صورتمان مي زند.بسياري حسرت آن را دارند که شب ها هم در اين آستانه باشند و نيايش کنند؛«ما که اطراف امامزاده خونه داريم دلمون ميخواد هميشه به اينجا بيايم و زيارت کنيم.اما افسوس که شب ها در اينجا بسته مي شه».اهالي اطراف بارگاه امامزاده عبد الله مي خواهند که در اين امامزاده شب ها هم باز باشد.اما بيش از ده سال است که شب ها درهاي امامزاده بسته مي شود.بعد از آنکه وعده هاي اداره اوقاف و امور خيريه براي تبديل اين گورستان به باغ مشاهير محقق نشد،باز هم اهالي مي خواهند و باز هم به متولي امامزاده نامه مي نويسند.راست هم مي گويند.دل کندن از اين بارگاه آن هم هنگام غروب که خورشيد نورش را روي مقابر مي اندازد،سخت مي شود.تازه الان است که حرف هاي زني را مي فهميم که در آستانه به ما مي گفت:«نمي شه از اين بارگاه دل کند.آقا جاذبه اي داره که آدم مي خواد شب ها هم اينجا بشينه.خلوت کنه.غمي داره عجيب.حالتي به آدم دست مي ده که نگو.مي دونين اصلا آرزوي من اينه که بعد از مرگم هم کنار آقا باشم؛آرزوي 40ساله منه مي فهمين؟»
/ج
بهشت بارگاه
آقا ؛همه زندگي
همه گرد تو جمع آيند
دريچه هاي روشن
مقبره هايي که بعدها به دست سرايدارهايي سپرده شد که درآنها زندگي مي کردند.زندگي در ميان مرده ها،با مرده ها.اما حالا دو سال است که بيشتر اين سرايدارها با مبلغ اندکي که سازمان اوقاف و امور خيريه به آنها داده،رفته اند.تنها چراغ يک مقبره اينجا روشن است.آخرين بازمانده هاي اين گورستان؛يک زن و شوهرند.علي وزنش بيش از 40سال است که اينجا زندگي ميکنند در مقبره آصف الدوله.«الان ديگه همه سرايدارها رفته اند.ما مونديم.مي دونين خونه اول و آخرمون اينجاست».علي اين گورستان را مثل کف دستش مي شناسد؛«اينجا مقبره اي هست فانوس هاي روشن داره،در کنارش اما مقبره اي ديگه هست که به خاک نشسته يا نيمسوز شده.تيره و سرد با سنگ قبري شکسته».مرد که بچه هايش را در اين گورستان بزرگ کرده و حتي برايشان جشن عروسي گرفته،درد دل هاي بسياري دارد؛«جاي افسوس داره،مي دونين اينجا محوطه اي بزرگه.رسيدگي به آن سخته.مسوولان مي يان و مي رن.طرح مي دن.اما اينجا اين قدر پستو داره که نميشه همش رو درز گرفت».پاي درد دل هاي او،دو روي يک سکه است.شمع هاي روشن و آتش هاي خانمان سوز.با او از کنار مقبره هاي تاريخي يک به يک رد مي شويم.ده حلقه متصل به هم.محوطه صحن جنوب غربي زماني داراي 92باب مقبره بوده اما 12سال پيش 21باب از مقابر براي اجراي طرح ساماندهي اين گورستان تخريب شده.او تعريف مي کند:«حياط اصلي که اطراف بقعه است ،حدود 15000متره.قديمي ترين مقبره ها که شايد تاريخ بناي بعضي هاشون برسه به 88سال قبل.من شمردم 35مقبره خانوادگي اينجاست.رسيدگي به همه اينها سخته».با علي به محوطه جنوبي مي رويم.تنها محوطه اي است به غير حياط اصلي که کف آن سنگ فرش دارد.گفته مي شود تاريخ شکل گيري اين محوطه دهه 20است تا سال هاي قبل از اجراي طرح ساماندهي داراي 44 باب مقبره بوده.حالا مي شماريم.اينجا 33باب مقبره دارد؛مقبره عمادالممالک مقبره بانو فرکاظمي،مقبره حريري...باقي همه تخريب شده اند.مقبره هايي که گاه معماري قاجار دارند با گچبري هاي ناب و منحصر به فرد و گاه داراي معماري دوره پهلوي اول با نيم نگاه طراح آن به معماري غربي.ديوارهايي داراي قوس هاي عجيب و غريب و ترکيب رنگ هاي رنگين کماني.علي تعريف مي کند:«زماني با يک معمار به سراغ مقبره ها مي رفتيم.معمارمي گفت که شما نمي دونين.اما من معمار هستم اين قوس ها به راحتي از کار در نمي يان.يا اين درهاي فلزي سنگين بدون هيچ گونه افتادگي ،شاهکاره».
حسرت نيايش شبانه
مردي که همه سرايدار قديمي از او به نيکي ياد مي کنند.وقتي که باز ميگرديم به صحن اصلي خنکاي آب حوض و درخت هاي باقيمانده در حياط به صورتمان مي زند.بسياري حسرت آن را دارند که شب ها هم در اين آستانه باشند و نيايش کنند؛«ما که اطراف امامزاده خونه داريم دلمون ميخواد هميشه به اينجا بيايم و زيارت کنيم.اما افسوس که شب ها در اينجا بسته مي شه».اهالي اطراف بارگاه امامزاده عبد الله مي خواهند که در اين امامزاده شب ها هم باز باشد.اما بيش از ده سال است که شب ها درهاي امامزاده بسته مي شود.بعد از آنکه وعده هاي اداره اوقاف و امور خيريه براي تبديل اين گورستان به باغ مشاهير محقق نشد،باز هم اهالي مي خواهند و باز هم به متولي امامزاده نامه مي نويسند.راست هم مي گويند.دل کندن از اين بارگاه آن هم هنگام غروب که خورشيد نورش را روي مقابر مي اندازد،سخت مي شود.تازه الان است که حرف هاي زني را مي فهميم که در آستانه به ما مي گفت:«نمي شه از اين بارگاه دل کند.آقا جاذبه اي داره که آدم مي خواد شب ها هم اينجا بشينه.خلوت کنه.غمي داره عجيب.حالتي به آدم دست مي ده که نگو.مي دونين اصلا آرزوي من اينه که بعد از مرگم هم کنار آقا باشم؛آرزوي 40ساله منه مي فهمين؟»
/ج