![معناشناسى ايمان در تفسير الميزان و مفاتيح الغيب(1) معناشناسى ايمان در تفسير الميزان و مفاتيح الغيب(1)](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images700/article/46105374-f13f-433f-83fa-847145021ab8.jpg)
معناشناسى ايمان در تفسير الميزان و مفاتيح الغيب(1)
نويسنده:محمد بهرامي
چکيده:
كليد واژهها: ايمان، فخر رازى، علامه طباطبايى، عمل، اقرار، تصديق علم.
خاستگاهشناسى تنشها و جبههگيرىهاى فكرى نشان از تأثير شگرف ابهام واژگان و اصطلاحات در بروز و ظهور چالشهاى جدى و سردرگمىها دارد.
زدايش اين تنشها و ناسازگارىها كه به باور برخى لفظى مىنمايند، معناشناسى واژگان و اصطلاحات را مىطلبد؛ به گونهاى كه مىتوان معناشناسى را از مهمترين و كار آمدترين راهكارها در راستاى شفاف سازى و زدودن صف بندىها خواند. بر اين اساس در اين نوشتار نگاهى مقايسهاى داريم به معناشناسى ايمان در نظر گاه فخررازى و علامه طباطبائى.
اين بحث، توهمات و تصورات نادرست درباره نظرگاههاى علامه و فخر رازى را از ميان مىبرد و يا دست كم برخى از اين توهمات را مىزدايد.
معناشناسى ايمان
هر يك از اين كليد واژهها در فرايند تعريف ايمان، نقشهاى گوناگونى ايفا مىكند، گاه يك كليد واژه، تمام ايمان و گاه جزء و يا شرط يا اثر و كاشف ايمان تلّقى مىشود.
مرزبندى نكردن ميان اين مفاهيم و واژگان سبب شده است تا تعريفهاى متعددى براى «ايمان» ارائه شود، از آن جمله:
1 - جهم بن صفوان سمرقندى و پيروان او ايمان را شناخت قلبى و عدهاى تصديق قلبى معرفى مىكنند و عمل و اقرار را از مفهوم ايمان بيرون مىدانند.
2 - محمد بن كرام سجستانى و عدهاى ايمان را اقرار زبانى مىشناسند و تصديق قلبى و عمل به جوارج را جزء ايمان نمىدانند.
3 - برخى ايمان را قلبى و زبانى مىدانند و انجام طاعات و ترك محرمات را شرايع ايمان مىخوانند نه خود ايمان. از اين گروه ابو حنيفه ايمان را شناخت قلبى و ابوالحسن اشعرى تصديق قلبى مىخواند.
4 - بسيارى ديگر ايمان را تصديق قلبى، زبانى و عمل به اركان مىشناسند.
معناى «ايمان» و رابطه آن با «قلب»
1 - «مَن كَفَرَ بِاللَّهِ مِن بَعْدِ إِيمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ» 1(نحل /106)
«كسانى كه بعد از ايمان كافر شوند - به جز آنها كه تحت فشار واقع شدهاند در حالى كه قلبشان آرام و با ايمان است - »
2 - «إِنَّمَا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِى رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ»2 (توبه /45)
«تنها كسانى از تو اجازه (اين كار را) مىگيرند كه به خدا و روز جزا ايمان ندارند، و دلهايشان با شك و ترديد آميخته است؛ آنها در ترديد خود سرگردانند.»
3 - «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللّهِ وَبِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِينَ»3 (بقره /8)
«گروهى از مردم كسانى هستند كه مىگويند: «به خدا و روز رستاخيز ايمان آوردهايم.» در حالى كه ايمان ندارند.»
4 - «قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَمْ تُؤْمِنُوا وَلكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا»4 (حجرات /14)
«عربهاى باديهنشين گفتند: «ايمان آوردهايم!» بگو: «شما ايمان نياوردهايد، ولى بگوييد اسلام آوردهايم.»
در آيه نخست قلب را محل ايمان معرفى مىكند.
در آيه دوم ايمان را ضد ريب - شك - مىخواند و قلب را محل ايمان مىشناسد.
در ذيل آيه سوم بحث ايمان و كفر را طرح مىكند و تمام بحث را روى قلب مىبرد و از حالتهاى مختلف و صورتهاى گوناگون آن مىگويد.
در تفسير آيه چهارم ايمان را به قلب مىداند نه اقرار.
علامه طباطبايى نيز مانند فخر رازى ايمان را امرى قلبى مىشناسد. وى در بحث تفاوت اسلام و ايمان، اسلام را «تسليم الدين بحسب العمل و ظاهر الجوارح» مىخواند و ايمان را امرى قلبى معرفى مىكند.5
همو در موردى ديگر، ايمان را قائم به قلب، و اسلام را قائم به لسان و جوارح معرفى مىكند.6
«ايمان قلبى» و رابطه آن با «تصديق» و «التزام عملى»
«إنّ محل الايمان هو القلب و الّذى محلّه القلب إمّا الإعتقاد و امّا كلام النفس»7
«جايگاه ايمان قلب است و آنچه جايگاهش قلب باشد يا اعتقاد است يا سخن نفس».
و از اين دو احتمال تصديق را انتخاب مىكند و آن را به معناى لغوى ايمان در ارتباط مىخواند:
«احتجّ اصحابنا بهذه الآية» و «ما انت بمؤمن لنا» على انّ الايمان فى اصل اللغه عبارة عن التصديق لان المراد من قوله «و ما انت بمؤمن لنا» اى بمصدّق، و اذا ثبت انّ الامر كذلك فى اصل اللغه وجب ان يبقى فى عرف الشرع كذلك»8
«اصحاب ما به آيه (و ما انت بمؤمن لنا) براى اثبات اين كه ايمان در لغت به معناى تصديق است استدلال كردهاند چون مقصود از آيه تصديق است و اگر ثابت شد كه در اصل لغت چنين است لازم است كه در عرف شريعت نيز همينگونه بماند.»
همو در تفسير «و الذين آمنوا و عملوا الصالحات لنكفّرنّ...» نيز ايمان را تصديق مىنامد.9
اين سخنان نشان مىدهد ايمان در نگاه فخر رازى تصديق است و دلايل ديگرى نشان مىدهد كه مراد از اين تصديق، تصديق قلبى است نه تصديق زبانى يا عملى.
فخر رازى معتقد است كه «تصديق قلبى» حكمى است كه انسان در ذهن خود نسبت به درستى يا نادرستى چيزى دارد، چه آن حكم عالمانه باشد و چه غير عالمانه، بنابراين «تصديق ذهنى» مساوى با «علم» نيست:
«نقول هذا الحكم الذهنى غير العلم، لان الجاهل بالشىء قد يحكم به، فعلمنا ان هذا الحكم الذهنى مغاير للعلم، فالمراد من التصديق بالقلب هو هذا الحكم الذهنى»10.
«اين حكم ذهنى غير از علم است زيرا جاهل نيز گاهى حكم ذهنى مىكند اين نشان مىدهد كه حكم ذهنى علم نيست پس مقصود از تصديق همين حكم ذهنى است.»
و امّا علامه طباطبايى از واژههاى متفاوتى براى تحليل ايمان سود مىبرد. او گاه ايمان را تصديق مىخواند11، گاه علم12 و در برخى موارد اعتقاد13...
علامه طباطبايى ميان تصديق، علم و اعتقاد تغايرى نمىبيند؛ زيرا تصديق مورد نظر وى تصديق منطقى است نه نفسانى و اين تصديق با علم مغاير نيست. اما آن چه فخر و ديگران به عنوان تصديق مىگويند، منظورشان باور قلبى است كه ممكن است عالمانه باشد يا عالمانه نباشد. در نتيجه وقتى علامه ايمان را تصديق مىنامد، با فخر رازى و ابوالحسن اشعرى هم باور نيست و وقتى علم يا اعتقاد مىنامد، همفكر ابوحنيفه نخواهد بود.
نشانگر درستى نظر علامه اين است كه در برخى آيات «ايمان» و «علم» پيوسته با هم معرّفى شدهاند:
«لاَ إِكْرَاهَ فِى الدِّينِ قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَن يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى لاَ انفِصَامَ لَهَا» (بقره /256)
«در قبول دين، اكراهى نيست. (زيرا) راه درست از راه انحرافى، روشن شده است. بنابراين، كسى كه به طاغوت [= بت و شيطان و هر موجود طغيانگر] كافر شود و به خدا ايمان آورد، به دستگيره محكمى چنگ زده است، كه گسستن براى آن نيست. و خداوند، شنوا و داناست.»
«وَالرَّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبَابِ» (آل عمران /7)
«راسخان در علم (آنها كه به دنبال فهم و درك اسرار همه آيات قرآن در پرتو علم و دانش الهى) مىگويند: «به همه آن ايمان آورديم؛ همه از طرف پروردگار ماست.» و جز صاحبان عقل، متذكّر نمىشوند.»
البته در صورتى كه ايمان، همان تصديق منطقى و همان علم باشد، ممكن است اين اشكال بشود كه اگر علم هميشه منتهى به ايمان مىشود پس ايمان امر غير اختيارى خواهد بود و هيچ فرد عالم و آگاهى فاقد ايمان شناخته نخواهد شد، در حالى كه هم عالمان بى ايمان وجود دارند و هم قرآن از كافرانى ياد كرده است كه پس از علم، حق را انكار كردهاند! و اين نشان مىدهد كه ايمان امرى اختيارى است و ارتباط جبرى با علم ندارد.
«وَمَنْ يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالْإِيمَانِ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِيلِ» (بقره /108)
«كسى كه كفر را به جاى ايمان بپذيرد، از راه مستقيم (عقل و فطرت) گمراه شده است.»
«وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ» (كهف /29)
«بگو: «اين حق است از سوى پروردگارتان! هر كس مىخواهد ايمان بياورد (و اين حقيقت را پذيرا شود)، و هر كس مىخواهد كافر گردد!»
امّا اين اشكال را نيز مىتوان با شرطى كه علامه بر معناى ايمان افزوده است از ميان برد؛ چه اين كه علامه علم يا اعتقاد صرف را ايمان نمىداند تا ايمان غير اختيارى به نظر رسد، بلكه ايشان التزام را به علم و اعتقاد پيوند مىدهد. او در جاى جاى الميزان از علم با التزام، اعتقاد با التزام و حتى تصديق با التزام سخن مىگويد، و با اين نگاه به نقد و بررسى نظريه فخر رازى، ابو حنيفه و امام الحرمين مىنشيند.
او در نقد نظريه فخر رازى كه نزاع در شدت و ضعف را لفظى مىداند مىنويسد:
«فخر رازى ميان تصديق و ايمان خلط كرده است؛ چه اين كه ايمان تصديق با التزام است نه تصديق فقط.14«
و در نقد نظريه ابوحنيفه كه ايمان را تصديق جازم معرفى مىكند و شدت و ضعف ايمان را منكر است مىگويد:
«ايمان اسم براى تصديق جازم است اما تصديق جازمى كه همراه آن التزام باشد.15«
همو در مواردى ديگر از ناكافى بودن علم فقط سخن مىگويد:
«فمجرد العلم بالشى و الجزم بكونه حقا لا يكفى فى حصول الايمان و اتصاف من حصل له به، بل لابدّ من الالتزام بمقتضاه و عقد القلب على موداه»16
«پس تنها علم به شىء و جزم به اين كه حق است، در حصول ايمان و اتصاف شخص به آن كافى نيست؛ بلكه بايد التزام به مقتضاى آن و عقد قلب بر مفاد آن نيز باشد.»
«و ليس مجرد الاعتقاد بشى ايمانا به حتى مع عدم الالترام بلوازمه و آثاره»17
«تنها اعتقاد به يك چيز بدون التزام به لوازم و آثارش ايمان گفته نمىشود.»
نتيجه: فخر رازى ايمان را تصديق قلبى مىداند و تصديق را صرفاً حكم ذهنى معرفى مىكند. حكمى كه چه بسا پشتوانه علمى نداشته باشد. اما علامه طباطبايى ايمان را تصديق با التزام مىشناسد و اين تصديق را منطقى و با علم در ارتباط مىبيند. تفاوت ديگر آن است كه فخر رازى ايمان را تصديق صرف مىداند و هيچ قيد و شرطى بر آن نمىافزايد. اما علامه ايمان را تصديق با التزام يا علم و اعتقاد با التزام مىشناسد.
پي نوشت ها :
1 - فخر رازى، التفسير الكبير، 123/20.
2 - همان، 77/16.
3 - همان، 59-58/2.
4 - همان، 140/28.
5 - طباطبايى، محمد حسين، الميزان، 313/16.
6 - همان، 328/16.
7 - الكبير، 123/20.
8 - همان، 101/18.
9 - همان، 33/25.
10 - همان، 25/2.
11 - الميزان، 314/9.
12 - همان، 6/15.
13 - همان، 313/16 و 328/18 و 301/1.
14 - همان، 262/18.
15 - همان، 260/187.
16 - همان، 259/18.
17 - همان، 6/15 و 279/8.