زندگاني ولي نعمت من باد دراز

زندگاني ولي نعمت من باد دراز شاعر : انوري در مزيد شرف و دولت و پيروزي و ناز زندگاني ولي نعمت من باد دراز نيستم جمله حقيقت چو نيم جمله مجاز باد معلوم خداوند که من بنده همي چيست کان را متغير نکند عمر دراز از مواليد جهانم من و در کل جهان اندرين منزل شادي و غم و ناز و نياز از خلاف حرکت مختلف آمد همه چيز کو ز خاک است و همه خاک نشيبست و فراز در بني‌آدم چونان که صوابست خطاست چون چنين است به مقصود حديث آيم باز اين معاني همه معلوم خداوند منست...
شنبه، 28 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
زندگاني ولي نعمت من باد دراز
زندگاني ولي نعمت من باد دراز
زندگاني ولي نعمت من باد دراز

شاعر : انوري

در مزيد شرف و دولت و پيروزي و ناززندگاني ولي نعمت من باد دراز
نيستم جمله حقيقت چو نيم جمله مجازباد معلوم خداوند که من بنده همي
چيست کان را متغير نکند عمر درازاز مواليد جهانم من و در کل جهان
اندرين منزل شادي و غم و ناز و نيازاز خلاف حرکت مختلف آمد همه چيز
کو ز خاک است و همه خاک نشيبست و فرازدر بني‌آدم چونان که صوابست خطاست
چون چنين است به مقصود حديث آيم بازاين معاني همه معلوم خداوند منست
پيش تو باز نمايم به طريق ايجاززيبد ار رمز دو از سر هواي دل خويش
که در کس به سلامي مثلا کردم بازاولا تا که ز خدام توام نتوان گفت
به خدايي که جز او را نتوان برد نمازخدمت تو چو نمازست مرا واجب و فرض
سرم ار پيش تو چون شمع ببرند به گازپايم از خطه‌ي فرمان تو بيرون نشود
تا نيابم ز رضاي تو به صد گونه جوازدر همه ملک تو انگشت به کاهي نبرم
از براي تو کنم نز پي تشريف و نوازنيست بر راي تو پوشيده که من خدمت تو
بهر آزار دلي از در عفوم بمتازچون چنين معتقدم خدمت درگاه ترا
صورت ساحت من قاعده‌ي کينه مسازدرخيال تو نه بر وفق مرادت چو دهم
آخر از وجه نصيحت بتوان گفت به رازگيرم از روي عيانش نتوان کرد عتاب
تا نجاتي بودم باشد ازين گرم و گدازقصه کوتاه کنم غصه بپردازم به
که فلان باز حديث حرکت کرد آغازدي در آن وقت که بر راي رفيعت بگذشت
از سياست شده با عقده‌ي گردون انبازگرهي گشت بر ابروي شريفت پيدا
نه گماني که کند گرد ضميرت پروازنه مرا زهره‌ي آن کز تو بپرسم کان چيست
در کف غم چو تذروي شده در چنگل بازساعتي بودم و واقف نشدم رفتم و دل
دهر بر جامه‌ي عمرم کشد از مرگ طرازگر به تشريف جوابم نکني آگه از آن
تا بود سال و مه و روز و شب اندر تک و تازتا بود نيک و بد و بيش و کم اندر پي هم
سال و مه جز ندب دولت و اقبال مبازروز و شب جز سبب رافت و انصاف مباش
شسته از آب خسخاي تو جهان تخته‌ي آزداده بر باد رضاي تو فلک خرمن دهر
زندگاني ولي نعمت من باد درازنامه‌ي عمر ترا از فلک اين باد خطاب


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط