سر نيست کز تو بر سر خنجر نميشود شاعر : خاقاني تا سر نميشود غمت از سر نميشود سر نيست کز تو بر سر خنجر نميشود کان با قضاي چرخ برابر نميشود از شست عشق نو نپرد هيچ ناوکي وين طرفهتر، که تير تو خود تر نميشود هر دم به تير غمزه بريزي هزار خون ميکن که دست شحنه به تو در نميشود سلطان نيکواني و بيداد ميکني داور نماند کز تو به داور نميشود انصاف من ز تو که ستاند که در جهان اين دود جز ز روزن من بر نميشود روزم فرو شد از غم و در کوي عشق تو...