چون مرا ديده بر آن آتش رخسار افتد شاعر : خواجوي کرماني آتشم بردل پرخون جگر خوار افتد چون مرا ديده بر آن آتش رخسار افتد زانکه معذور بود هر که در اين کار افتد مکن انکار من ايخواجه گرم کار افتاد که درين منزل ازين واقعه بسيار افتد برمن خسته مزن تير ملامت بسيار اي بسا لعل که در دامن کهسار افتد گر چو فرهاد ز مژگان گهرافشان گردم آتشم از جگر سوخته در دار افتد ور چو منصور ز من بانگ انا الحق خيزد دودم از سينه برين پردهي زنگار افتد چون بياد خط...