تا برآيد نفس از عشق دمي بايد زد شاعر : خواجوي کرماني بر سر کوي محبت قدمي بايد زد تا برآيد نفس از عشق دمي بايد زد بوسه برصحن سراي صنمي بايد زد چهره برخاک در سيمبري بايد سود خيمه برطرف حريم حرمي بايد زد هر دم از کعبهي قربت خبري بايد جست وز جفا بر دل پر خون رقمي بايد زد هر شب از دفتر سودا ورقي بايد خواند هر دم از سوز جگر ساز غمي بايد زد هر نفس ز آتش دل خاک رهي بايد شد دست در حلقه زلف تو کمي بايد زد گر نخواهد که برآشفته شود کار جهان راه...