اتفاقم به سر کوي کسي افتادست شاعر : سعدي که در آن کوي چو من کشته بسي افتادست اتفاقم به سر کوي کسي افتادست که هم آواز شما در قفسي افتادست خبر ما برسانيد به مرغان چمن کار ما همچو سحر با نفسي افتادست به دلارام بگو اي نفس باد سحر انگبينست که در وي مگسي افتادست بند بر پاي تحمل چه کند گر نکند مگر آن کس که به دام هوسي افتادست هيچ کس عيب هوس باختن ما نکند که همه عمر به چوگان کسي افتادست سعديا حال پراکنده گوي آن داند