بيا بيا که ز عشقت چنان پريشانم

بيا بيا که ز عشقت چنان پريشانم شاعر : سعدي که مي‌رود ز غمت بر زبان پريشانم بيا بيا که ز عشقت چنان پريشانم بيا ببين که ز غم بر چه سان پريشانم تو فارغ از من و من در غم تو نه روي با تو نشستن نه راي ( ... ) \N نمي‌توان که به دست آورم کلاله تو من شکسته دل اندر ميان پريشانم \N چو سنبل تو شب و روز از آن پريشانم ازان هميشه من از دستشان پريشانم نمي‌توان که به دست و ديده‌ام ز ( ... ) ازين بتر که من اندر جهان پريشانم ز دست ديده ودل هيچ کس...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بيا بيا که ز عشقت چنان پريشانم
بيا بيا که ز عشقت چنان پريشانم
بيا بيا که ز عشقت چنان پريشانم

شاعر : سعدي

که مي‌رود ز غمت بر زبان پريشانمبيا بيا که ز عشقت چنان پريشانم
بيا ببين که ز غم بر چه سان پريشانمتو فارغ از من و من در غم تو
نه روي با تو نشستن نه راي ( ... )\N
نمي‌توان که به دست آورم کلاله تومن شکسته دل اندر ميان پريشانم
\Nچو سنبل تو شب و روز از آن پريشانم
ازان هميشه من از دستشان پريشانمنمي‌توان که به دست و ديده‌ام ز ( ... )
ازين بتر که من اندر جهان پريشانمز دست ديده ودل هيچ کس پريش نگشت
چگونه جمع شود خاطرم که ( ... )\N
ز عطر مجمر وصفت نيافتم بوييز دست جور تو نامهربان پريشانم
دلم به وعده‌ي وصل ار چه خوش کند سعديازان ز آتش دل چون دخان پريشانم


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.