نديدهام رخ خوب تو، روزکي چند است نديدهام رخ خوب تو، روزکي چند استشاعر : فخرالدين عراقي بيا، که ديده به ديدارت آرزومند استنديدهام رخ خوب تو، روزکي چند استبه يک کرشمه دل از غمزهي تو خرسند استبه يک نظاره به روي تو ديده خشنود استبدين صفت که در ابرو گره درافکند استفتور غمزدهي تو خون من بخواهد ريختکه صدهزار چو من دلشده در آن بند استيکي گره بگشاي از دو زلف و رخ بنمايبيا، که با تو مر صدهزار پيوند استمبر ز من، که رگ جان من بريده شوداز آن چه سود که لعل تو سر به سرقند است؟مرا چو از لب شيرين تو نصيبي نيستشب فراق چه داند که تا سحر چند است؟کسي که همچو عراقي اسير عشق تو نيست