لعل تو به جان فزايي آمد شاعر : عطار چشم تو به دلربايي آمد لعل تو به جان فزايي آمد زلفت به گرهگشايي آمد چون صد گرهم فتاد در کار در جلوهي خودنمايي آمد با زنگي خال تو که بر ماه چون نقطهي روشنايي آمد در ديدهي آفتاب روشن چون چشم تو دردغايي آمد با چشم تو ميبباختم جان وآواره ز بي وفايي آمد بگريخت دلم ز چشم تو زود کز چشم تواش رهايي آمد در حلقهي زلفت آن دم افتاد گويند به جان فزايي آمد هرگاه که بگذري به بازار تا سرو تو در دوتايي...