دوش سرمست به وقت سحري

دوش سرمست به وقت سحري شاعر : عطار مي‌شدم تا به بر سيم‌بري دوش سرمست به وقت سحري بربايم ز لب او شکري تيز کرده سر دندان که مگر بنشستم به اميد دگري چون ربودم شکري از لب او شکري مي نرسد بي جگري جگرم سوخت که از لعل لبش بر سر پاي روان در گذري گاهگاهي شکري مي‌دهدم واي از غصه‌ي بيدادگري زين چنين بوسه چه در کيسه کنم از قضا قسم من آمد قدري زان همه تنگ شکر کو راهست نيست از هستي خويشم خبري تا خبر يافته‌ام از شکرش نيست چون دايره پايي...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دوش سرمست به وقت سحري
دوش سرمست به وقت سحري
دوش سرمست به وقت سحري

شاعر : عطار

مي‌شدم تا به بر سيم‌بريدوش سرمست به وقت سحري
بربايم ز لب او شکريتيز کرده سر دندان که مگر
بنشستم به اميد دگريچون ربودم شکري از لب او
شکري مي نرسد بي جگريجگرم سوخت که از لعل لبش
بر سر پاي روان در گذريگاهگاهي شکري مي‌دهدم
واي از غصه‌ي بيدادگريزين چنين بوسه چه در کيسه کنم
از قضا قسم من آمد قدريزان همه تنگ شکر کو راهست
نيست از هستي خويشم خبريتا خبر يافته‌ام از شکرش
نيست چون دايره پايي و سريکارم از دست شد و کار مرا
همچو ني با شکري در کمريوقت نامد که شوم جمله‌ي عمر
مکن و در دل او کن نظريماه‌رويا دل عطار بسوخت


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط