آخر آخر دنیا

از صحراهای سوزان، از كوه های بلند و از دریاهای توفانی گذر كردم و از جنگل های سیاه و انبوه سبزپوش بیرون آمدم و به آخر آخر دنیا رسیدم. آخر دنیا باغی بود سر سبز و زیبا، پر از گل هایی كه هر كدام مرا به رویایی شیرین می برد. باغی كهن و باستانی در میان باغستان به تالاری بزرگ رسیدم با پنجره های رنگی بلند. نیمی از تالار غرق
چهارشنبه، 4 خرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آخر آخر دنیا

آخر آخر دنیا
آخر آخر دنیا


 

نویسنده: منیژه پدرامی




 

نگاهی به خودشناسی در روان شناسی یونگ
 

از صحراهای سوزان، از كوه های بلند و از دریاهای توفانی گذر كردم و از جنگل های سیاه و انبوه سبزپوش بیرون آمدم و به آخر آخر دنیا رسیدم. آخر دنیا باغی بود سر سبز و زیبا، پر از گل هایی كه هر كدام مرا به رویایی شیرین می برد. باغی كهن و باستانی در میان باغستان به تالاری بزرگ رسیدم با پنجره های رنگی بلند. نیمی از تالار غرق روشنایی بود و آن سوی تالار در تاریكی مطلق فرو رفته بود. ناخودآگاه به سوی نیمه روشن تالار جذب شدم.
به پیر فرزانه ای با محاسن و موهای سفید بلند رسیدم. گویی به اندازه تمام هستی سن داشت. گاه مهربانی یك مادر را داشت و گاه قاطعیت یك پدر.
انگار سال ها می شناختمش. پیشانی ام را بوسید. جای بوسه اش برگی سبز جوانه زد و لابه لای موهایم شكوفه نشست. كه مرا روانه كرد و به پیرزنی رسیدم با گیسوانی سفید و چشمانی كه از عشق لبریز بود و نفسش بوی كلوچه و تنور می داد. پیرزن شانه ای بر موهایم كشید و كیكی از ستاره به من داد. گازی به كیك ستاره ای مرا درخشان كرد كه به پیرمردی با پیشانی بلند و چوب دستی در دست رسیدم. مرا به یاد كوهستان و دره ای سرسبز و بازی آهوان انداخت. پیرمرد دستی به ریشش كشید و از لای آن كلیدی طلایی به دستم داد. كلید را به گردن آویختم سینه ام چون پر سبك شد. در هوا معلق شدم و بلبلی در گوشم نغمه سر داد كه به مرد كوچكی، خوش سیما و قوی هیكل رسیدم كه مشغول كشیدن كمانی بزرگ بود و رعد و برق را به یادم آورد. مرد كوچك كمانش را كشید و به دستم داد. كمان حس كوهی محكم و استوار به من داد. زن كوچكی را دیدم كه در حال نجوا با پروانه ها بود، پروانه ای روی سرم نشاند. پروانه را آزاد كردم كه دو بال بر پشتم سبز شد و پروانه ای روی سینه ام نقش بست. كمانم به هفت رنگ رنگین كمان درآمد و بر موجی از رنگ و نور و آواهای بهشتی شناور به طرف نیمه تاریكی تالار كشیده شدم.
رنگ ها به زمین ریخت. نورها مردند و آواها ساكت شدند. سنگین شدم و روی زمین افتادم. درست روبه روی پیر فرزانه، سایه اش نشسته بود با شاخ و برگ های سیاه و خاردار كه از دورش پخش شده بود و مرا به طرف خود كشید. سمت راستش تنبلی لم داده بود و مورچه ها غذا به دهانش می ریختند و سمت چپش مرگ نشسته بود و هر لحظه با نفسش گلی را می پژمرد. خواستم بگریزم ولی انگار طلسم شده بودم. سایه با شاخ و برگ هایش مرا در بر گرفت. خواستم از مهر بگویم كه تنبلی وردی خواند و سست شدم و روی زمین افتادم. دیگر نمی درخشیدم، سایه تاریك و تاریك تر آمد و بر سرم افتاد. مرگ نزدیك و نزدیك تر شد و با نفسش بال هایم را پژمرد. پروانه روی سینه ام به پرواز درآمد و دل سایه را شكافت، كمان را رها كردم كه رنگین كمان بیرون زد و همه جا را پر از رنگ كرد. مرگ بلافاصله رنگ عوض كرد و خنده كنان به دنبال رنگین كمان دوید. با كلید طلایی صندوق دل سایه را گشودم كه نور آزاد شد. سایه كمرنگ تر شد، سبك شد و لبخند زد. دوست دارم را بر پیشانی و مهر را بر قلب سایه حك كردم.
از كیک ستاره ای تعارفش كردم. گازی به كیك زد. هر دو درخشیدیم و به نزدیك پیر فرزانه رسیدیم. دستی بر سرمان كشید و ما را بر تختی نشاند. فاصله بین نیمه تاریك و روشن تالار در روشنایی سحرگاه پر از پروانه های رنگی شد. مرگ به همه رنگین كمان تعارف می كرد و تنبلی مشغول نقاشی پروانه روی انگشتانش بود كه موجی از نور آمد، از بالای سر همه گذشت و همه را به رویایی زیبا فرو برد.
******
"نادیده گرفتن الگوهای باستانی به قیمت قربانی شدن انسان تمام می شود."
یونگ
من به خود، آگاهم؟ ناخودآگاه می گویم: بله!
در مقاله های گذشته درباره سایه و روان زنانه و مردانه صحبت كردیم. باید متذكر شوم كه در راه افت و خیز بسیار خواهد بود ولی برای رشد هم قیمتی باید پرداخت. گریه ها باید كرد، غصه ها باید خورد، سكوت ها باید كرد، اعتراف ها باید كرد.
بارها شنیدیم یا گفتیم: ناخودآگاه خندیدم... اگر حواسم بود نمی خندیدم... یك دفعه دلم شور افتاد... به دلم برات شد كه اتفاقی می افتد... موقعیت هایی پیش آمده كه خواستیم كاری انجام دهیم یا به سر قرار یا میهمانی برویم اما دلمان شور زده یا حس خوبی نداشتیم یا دلمان نمی خواسته برویم حتی درست همان موقع مشكلی پیش آمده. ماشین پنچر شده، یا لباس میهمانی مان خراب شده، وقتی می رویم با مشكل روبه رو می شویم و به خود می گوییم دیدی حس بدی داشتم... ای كاش نمی رفتم و خیلی از این تجربه ها كه اغلب هم به آن اعتماد نمی كنیم، اینها همه پیام هایی است از ناخودآگاه كه ما همیشه به آن بی اعتنا هستیم و اغلب هم به خود گفتیم كه ای كاش به حرفش، گوش می كردم. ما به اشتباه ناخودآگاه را بد و مسوول خرابكاری هایمان می دانیم و خودآگاه را عادل و دوست خود، ولی هیچ كدام بد نیستند. ناخودآگاه همان طبیعت است كه در همه نهاده شده، در حیوانات و انسان ها و گیاهان و در كاینات جریان دارد و درست كار می كند.
نوزاد تمام حیوانات و انسان وقتی گرسنه باشد طلب غذا از مادری می كنند كه آنها را به دنیا آورده. وقتی خسته می شوند، همه می خوابند و هنگام درد، همه ناله می كنند. وقتی زمانش برسد جفتگیری می كنند و بر سر جفت می جنگند حتی تا پای جان. طبیعت این را خواسته و در نهادشان گذاشته شده است. این الگوهای رفتاری در تمام موجودات روی زمین یكسان عمل می كند و همه كاركردی عین هم دارند. همه دختران زمانش كه برسد بر اساس نظم و طبیعتی درونی همسر و مادرانی مهربان و پسران، پدرانی دلسوز و مسوول می شوند.
چگونه است كه جوجه پرستو وقتی بالغ شد می داند باید جفتگیری كند، به جنوب مهاجرت كند و چگونه باید لانه سازی كند. از كجا این اطلاعات را كسب كرده؟ پرستوی مادر یادش داده با همان زبان پرستویی یا پرستوی پدر؟
وقتی ماده شیری توله شیری به دنیا می آورد، الگوی رفتاری "مادر" در او فعال می شود و حیوان چهارپا می داند چگونه دنیا می آورد، الگوی رفتاری "مادر" در او فعال می شود و حیوان چهارپا می داند چگونه زایمان كند! چگونه بند نافش را ببرد؟ چگونه باید از بچه اش نگهداری كند! در پدر، الگوی رفتاری "پدر" فعال شده و وظیفه محافظت از قلمرو و خانواده در او بیدار می شود. هنگام جفتگیری الگوی رفتاری عشق و تشكیل خانواده فعال شده و سبب می شود حیوان نر با رقیبش بر سر حیوان ماده مبارزه كند و برای تشكیل خانواده از جان هم می گذرد. نگران آن نیستند كه چه پیش خواهد آمد و چه باید بشود. نگران نوع غذا و جای خواب و آینده و گذشته شان نیستند. هرچه پیش آید از طبیعت آمده و گرامی است و پذیرا خواهند بود. جنگ و ستیزی در كار نیست مگر بر طبق فرامین طبیعت كه پذیرایش هستند.
اسم این رفتارها را غریزه گذاشتند كه هم نهاده شده چون هرچه باشد ما هم روزی مثل حیوانات زندگی می كردیم یعنی در ناخودآگاه (طبیعت یا غریزه) خود می زیستیم و شكار می كردیم و تولید مثل می كردیم درست مثل طبیعت.
ناخودآگاه به اندازه پیدایش هستی قدمت دارد. از اول بوده و تا آخر هم هست و عمری هزاران ساله دارد. ناخودآگاه خزانه ای مملو از تجربیات بشر است از بدو پیدایش تاكنون و الگوهای رفتاری باستانی محتویات آن هستند كه چون خود ناخودآگاه عمری هزاران ساله دارد و در ناخودآگاه همه موجودات زنده از جمله انسان وجود دارد و در حیوانات غریزه نام دارد. البته مشمول رشد و تغییراتی شده ولی در همه انسان ها مشترك عمل می كند و مثل ژن منتقل می شود. الگوهای رفتاری باستانی چون سایه، روان مردانه و روان زنانه كه در قسمت های پیشین با آن آشنا شدید و همین طور: مادر، پدر، قهرمان، حیوان، فرزانه یا خردمند، مرگ، عشق و...
این الگوهای رفتاری و باستانی، با ما به دنیا می آیند و طبق شرایط و به مقتضیات زمان در ما فعال شده و كمكمان می كند. وقتی فعال می شوند باید اطاعت كرد و نباید به مقابله با آن برخاست.
هنگام خطر مهم ترین الگوی رفتاری باستانی یعنی "سایه" فعال می شود كه كارش محافظت از ماست چه در برابر خطرات جانی و چه روانی. همه كه آهو ناگاه حس می كند حیوان درنده ای در كمینش نشسته است یا می گریزد یا گرفتار می شود. ترس از تاریكی یكی دیگر از مكانیزم های "سایه" است كه در همه حیوانات و انسان ها عمل می كند. وقتی حیوانی پیر و فرتوت می شود، الگوی رفتاری "مرگ" فعال می شود و آماده مرگ شده و می میرد. انسان نیز با همین غریزه یا ناخودآگاه یا طبیعت هزاران ساله زندگی می كند ولی درست از آنجا كه نوری در وجودش درخشید، به خود، آگاه شد و خواست همه چیز را آن طور كه می خواهد تغییر دهد و این آغاز دردسر بود. راه و نوع زندگی و تفكرش از حیوانات جدا شد. آداب و رسوم به وجود آمد. قدم به قدم كه خودآگاهیش رشد كرد از ناخودآگاه دور شد و كم كم ارتباطش را با آن از دست داد و دچار مشكلات روحی شد. ناخودآگاه منزوی و خودآگاه بزرگ شد.
پیدایش خودآگاه در انسان یك معجزه است ولی نه برای دور شدن از ناخودآگاه، بلكه باید بر ناخودآگاه تكیه داشته و هماهنگ با آن رشد كند تا سایه تبدیل به زباله دانی خودآگاه نشود. روان زنانه منزوی و رنجور در زندگی زناشویی نپژمرد و توسری نخورد یا روان مردانه دور از مهر و عاطفه خشك نشود.
خودآگاه همان است كه ما برآن آگاهیم و ناخودآگاهی آن چیزی است كه نمی بینیم، ولی در ما كار می كند. مثل عقل و وجدان و... كه نمی بینیم، ولی حضور و بر ما اشراف دارد.
مجموع خودآگاه و ناخودآگاه، روان ما را شكل می دهد و روان ما وقتی درست عمل می كند كه در توازن و تعادل باشد یعنی خودآگاهی و ناخودآگاهی در ارتباط و هماهنگی با هم باشند. این الگوهای رفتاری هم در ما درست كار می كند مثل مادری كه وقتی فرزندش را در خطر می بیند از هر جنگجو و قهرمانی جسورتر تا پای جان از فرزندش حفاظت می كند كه كهن الگوی "مادر" و "قهرمان" در او فعال شده است. هنگام مرگ در انسان ها كهن الگوی "مرگ " فعال می شود.
الگوی رفتاری "مادر" همان است كه از نوزادی تا پیری، دلسوز و نگران ماست. همان كوهی است كه دره ها و رودخانه ها و حیواناتش را در بر دارد. انسان به واسطه وجود همین الگوی باستانی همیشه میل به درمیان گرفته شدن و آغوش گرم و با محبت دارد. مثل شهری كه مردم را در بر دارد. خانه ای كه خانواده ای را پناه داده از سرما و گرما. اگر می خواهیم مادر یا پدری درست باشیم، باید این الگوهای رفتاری باستانی را شناخته و بر اساس آن رفتار كنیم تا گرفتار لغزش ها و موقعیت های سخت نشویم و اگر شدیم، الگوی باستانی "خرد" به یاریمان بیاید و با خردمندی بتوانیم با مشكل پیش آمده درست برخورد كنیم.
الهامات نیز از ناخودآگاه می آیند. هنرمندان به منبع بی پایان ناخودآگاه متصل شده و واسطه بین انسان و ناخودآگاه می شوند. هنرمندان نشانه هایی از ناخودآگاه را به خودآگاه و دنیای ما می آورند. به همین دلیل آثار هنرمندان اغلب بیننده یا شنونده را جادو می كند ولی وقتی علتش را بپرسید هیچ پاسخی وجود ندارد چون حسی درونی است و از ناخودآگاه (دل) برخاسته و بر ناخودآگاه (دل) هم می نشیند. زبان دیگر ناخودآگاه، خواب است. ناخودآگاه از طریق خواب هایمان با ما سخن می گوید و در ارتباط است. زبان خواب در تمام ملیت های مختلف یكی است چون ناخودآگاه به هیچ ملیت و قوم خاصی تعلق ندارد.
كودك با الگوهای رفتاری سالم و درستی به دنیا می آید ولی به مرور بر اثر آموزش تربیت غلط والدین، مربیان و اجتماع الگوهای رفتاری و باستانی او كج و كوله می شوند، زخمی می شوند و دیگر درست عمل نمی كنند و این زخم ها و كج و كولگی ها تبدیل به عقده ها شده و می بینیم كه نه همسر خوبی هستیم، نه فرزند خوبی و نه والد خوبی. اما هر لحظه كه بیدار شویم، می توانیم این كج و كولگی ها را درست كنیم با جادوی مهر، خودشناسی و آزادسازی كمك از این الگوهای باستانی.
الگوی باستانی "فرزانه" یا خردمند یكی از مهم ترین الگوهاست كه مركز تمام الگوهای رفتاری است و وظیفه آن هماهنگی خودآگاه و ناخودآگاه و الگوها با هم است. می توان به آن "وجدان" هم گفت. وقتی كار بد یا غلطی انجام می دهیم، وقتی در حق كسی اجحاف می كنیم، دل كسی را می شكنیم و بعد پشیمانی به سراغمان می آید این هم نشانه حضور سایه بوده و هم تلنگر خردمند درون كه ما را متوجه كار بدمان می كند.
وقتی خودآگاهی ما با این الگوهای رفتاری باستانی بخصوص "خردمند" رابطه درست برقراركند، مطمئن باشیم كه به عنوان مادر یا پدر، درست زندگی خواهیم كرد و با مشكلات برخورد درست كرده و دچار افسردگی ها، پارگی شخصیت و اختلال رفتاری و روانی نمی شویم و رابطه درستی با فرزندانمان برقرار می كنیم. ناخودآگاه از روزنه و زبان خودآگاه با ما حرف می زند.
الگوی رفتاری پدر در اصل قدرت و نیروی پنهان انسان است كه در نظم بخشیدن به تمام كارهای جهان نقش مهمی دارد و مادر مراقب و تلطیف كننده تلخی های زندگی است. ولی در زمان حال پدر دیگر پدر، و مادر دیگر مادر نیست چرا كه انسان علیه این الگوها، رفتار می كند و بعد گیج می ماند كه من چه كردم و چه شد كه فرزندم این طور شد و همسرم آن طور؟ رشد خودآگاهی در انسان باعث سركوب شدن این الگوها شده است.
به عنوان مثال فرزندی وارد جمع می شود و سلام نمی كند! مادر یا پدر او را توبیخ می كنند. بعد جایی همان پدر و مادر، در قهر با كسی سلام نمی كنند، یعنی كاری را كه برای كودك منع كردند، خود انجام می دهند و خیلی موارد دیگر. بعد از مدتی از خود می پرسیم چرا روش تربیتی ما جواب نداده؟ بدانیم به خاطر هماهنگ نبودن با این الگوی رفتاری دچار این خطا و اسیر "سایه" می شویم. حالا اگر هماهنگ با این الگوی رفتاری و باستانی باشیم، اولاً گول "سایه" را نمی خوریم و حتماً در هر موقعیتی كار درست را انجام می دهیم و نیز فرزندمان را بابت سلام نكردن كه از طبیعت كودكانه اش برآمده، تنبیه نمی كنیم، دركش می كنیم و فقط خود به سلام كردن ادامه می دهیم تا او هم یاد بگیرد. برای آموزش درست، نیاز به موعظه و گفت و گو نیست... اگر به این رازهای هستی پی ببریم، هیچ گاه سعی نمی كنیم خود یا دیگری یا آدم های اطراف و طبیعت پیرامون خود را تغییر دهیم، بلكه با آنچه زندگی پیش پای ما می گذارد، جلو می رویم با كمك از خردمان و هماهنگ با آن قدم برمی داریم تا در بیداری به انسانی كامل و متعادل برسیم.
با توجه به این مبحث، پیشنهاد می كنم داستان بالا (آخر آخر دنیا) را دوباره بخوانید. باغ، تالار، دریا، كوه، جنگل و صحرا، ناخودآگاه و پیر فرزانه، سایه، پیرزن، پیرمرد، زن كوچك، مرد كوچك، تنبلی و مرگ، الگوهای رفتاری و روانی یا محتویات ناخودآگاه هستند.

تمرینات:
 

- دقت كنید در طی روز چقدر جلوی انجام كارهایی را كه دوست دارید می گیرید.
- محیط خانه چقدر با طبیعت شما هماهنگ است. بیشتر طبق مد است یا تقلیدی از دیگری یا آنچه كه به شما آرامش می دهد.
- در طی روز چند بار چیزی را گم می كنید یا فراموش می كنید. بنشینید و از خود بپرسید، چرا؟ به عمق كاری كه می خواهید بكنید فكر كنید شاید اشكالی در كار باشد و شما نمی خواهید ببینید.
- اگر به میهمانی یا جایی رفتید، ببینید آیا واقعاً به شما خوش گذشته یا از رفتن پشیمان شدید! بعد به قبل از رفتن و حسی كه داشتید فكر كنید. دریافتتان را بنویسید.
به امید بیداری در زندگی
منبع: هفته نامه موفقیت شماره 178




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.