سلوك مبارزاتي شهيد محمد منتظري درگفتگو با جلال الدين فارسي
درآمد:
استادجلال الدين فارسي،يكي از معدود بازمانده هاي چهره هاي سرشناس مبارزات چريكي و فعاليت هاي مبارزين در خارج از كشور است كه با شهيد منتظري نيز سوابق بسياردارد.
شروع آشنايي شما با شهيد محمد منتظري چه زماني بود و شخصيت ايشان را چگونه ديديد؟
اولين بار كه به زيارت اين شهيد عزيز نائل شدم، در زندان قصر بود. ايشان در زندان قصر با آيتالله طالقاني و برخي ديگر از مبارزين هم بند بود و من آنجا پشت ميله هاي زندان براي اولين بار ايشان را ديدم. مرحوم آيتالله طالقاني ايشان را معرفي كردند و از مقاومتش در دادگاه و قهرمانياش و شجاعتش داستان ها گفتند و اينكه صريحاً در دادگاه موضعش را عليه سلطنت و شخص شاه اعلام كرده و محكوميت را دراين راه پذيرفته است، در حالي كه حداكثر نوجواني يا جواني بود از نظر سن و سال کوچك، ولي از نظر ايمان و درك و استقامت بسيار بزرگ بود. در هر حال اين سعادت را پيدا كردم كه با ايشان گفتگو و همكاري داشته باشم در سال 1348 قبل از اينكه از ايران خارج شوم با ايشان جلسات مكرري داشتم. به منزل ما كه پشت پارك سنگلج بود، تشريف ميآورد و در همان جا مطلع شد كه من به خارج ميروم قرار و مداررهائي با هم گذاشتيم كه اگر من به خارج رفتم، چگونه ارتباطمان را حفظ كنيم و ايشان افرادي را براي تعليم نظامي بفرستد تا كارهائي را دراين زمينه انجام بدهيم.
به چه منظور ازكشور خارج شديد؟
من بعد ازانتشاركتابي كه با عنوان «انقلاب تكاملي اسلامي» نوشته و منتشر كرده بودم، قصد خروج از كشور را داشتم. ما به آموزش و تداركات نظامي نياز داشتيم. اين كار در لبنان و به كمك «الفتح» امكان پذير بود.حتي در صورت داشتن امكانات مالي ميتوانستيم بدون كمك الفتح هم اين كار را انجام بدهيم، ولي براي مصون ماندن از تعرضات عوامل آمريكا و شاه- به خصوص فالانژها- بايد حمايت الفتح را جلب ميكرديم.ازكساني كه در جريان مهاجرتم قرار گرفتند،شهيد محمد منتظري بود. البته افرادي همچون شهيد باهنر و شهيد رجايي كه در يك ارتباط تشكيلاتي نزديك بوديم و شهيد صادق اسلامي و شهيد اسدالله لاجوردي،مهندس سيدعلي آيتاللهي،حسن نيري تهراني و... نيز مطلع بودند.
در بيروت بودم كه اطلاع پيدا كردم ايشان از ايران خارج شده است.حتي خانوادهاش هم اطلاعي از وي نداشتند و فكر ميكردند كه پيش من آمده است.بعدها معلوم شد كه از طريق پاكستان به خارج از كشور آمده است. او بيشتر در عراق بود. امام هم توجه زيادي به ايشان داشتند. ميتوانم بگويم او برجسته ترين فرد نجف بود و در بين برادران مجاهد ايراني از لحاظ اعتمادي كه امام و برادران به او داشتند و از لحاظ استفادهاي كه از فكرش ميشده و به لحاظ تلاشي كه مبذول ميداشت، سرآمد همه افرادي بود كه چه در خارج كشور و چه در داخل ميشناختيم.
ايشان مسائل اقتصادي را در حوزه قبل از اينكه به خارج كشور بيايد و تحت تعقيب قرار بگيرد،تدوين كرده بود و حلقه وصل تمام مبارزين مسلمان و سازمان ها و گروه ها بود. افراد را به خواندن كتاب و مطالعه مستمر تشويق ميكرد و چيزي نگذشت كه محيط نجف يك محيط پرتلاش و پر كار شده و از آن رخوت و سستي بيرون آمد. وجودش ونوع زندگياش باعث ميشد كه افراد از ركود بيرون بيايند و به تلاش بپردازند و ازگذشته خودشان احساس حقارت و سرافكندگي بكنند. او برادران ايراني و بلكه برادران افغاني و برادران پاكستاني و حتي برادران عراقي را به مطالعه وادارميكرد.بيشتر روي افغاني ها و پاكستاني ها كار ميكرد، چون تعدادشان خيلي زياد بود و او آنها را به مطالعه كتاب هاي بعضي از نويسندگان ايران من جمله كتاب هاي دكترشريعتي دعوت ميكرد، خودش به صورت يك معلم پابه پاي اينها كتاب ها را ميخواند و تدريس وبه حوزه ها و جلسات اينها سركشي ميكرد.شبانه روز در تلاش بود. شبانه روز كه ميگويم به تمام معني كلمه و با دقت ميگويم، يعني زهدانه زندگي ميكرد كه واقعاً يك ساعت هم استراحت نداشت.زهدانه زندگي ميكرد و با اينكه مبالغ هنگفت پول دراختيارش بود، اينها را صرف مبارزين فراري و مبارزات سياسي و كارهائي كه بايد گفت همهاش جهاد بود، ميكرد.
يادم ميآيد كه همه دوستان همدست شدند كه او را ازاين وضع معيشت كه روي سلامتياش اثر شديد گذاشته بود، در بياورند،چون ظهرها از دوغي كه در بازارهاي نجف ميفروختند با يك مبلغ ناچيز كاسهاي ميخريد و بايك تكه نان ميخورد و از شدت كار و كمي غذا بسيار ضعيف شده بود.خدمتي كه دوستان انجام دادند اين بود كه او را در يك جمعي كه با هم، هم غذا بودند،به زور وارد و مجبورش كردند غذا بخورد.زندگي او نمونه كامل زهد و قناعت بود. در طول هفت هشت سالي كه با آن شهيد در خارج كشور آشنا بودم، مرتباً اروپا، لبنان، سوريه، عراق، كويت،افغانستان، پاكستان و تمام دنيا سفر ميكرد. هرجا كه ايراني بود،با او ارتباط داشت. هميشه يك كيف بزرگ پر از نامه و كتاب، جزوه،نشريه،اعلاميه و مقالاتي كه بايد چاپ ميشدند، همراهش بود. يك لحظه آرام و قرار نداشت. بدون مبالغه بيش از چهار آدم پركارازآن نوع كه ما ميشناختيم، كار ميكرد. تعجب آور بود كه استراحت برايش معنا نداشت، ولي قادر بود آن همه كار بكند.همه برادران دوستش داشتند و مشكلاتشان را هميشه به او ارجاع ميدادند. بارها پيش من ميآمد و نصيحت ميكرد و دلداري و اميد ميداد، در حالي كه من تا جائي كه خودم را ميشناسم، به ياد ندارم كه مايوس شده باشم با اين همه گاهي كه احساس ميكرد من مايوس شدهام، وظيفه خودش ميدانست كه ما را به آينده و نزديك بودن پيروزي اميدواركند،زماني كه من در دمشق بودم، بعضي مواقع درخانه ما ميخوابيد.
ايشان در مبارزات نظامي هم فعال بود يا تنها به مبارزات سياسي ميپرداخت؟
بله،در تعليمات نظامي هم شركت داشت، منتها براي برادران مجاهد ايراني هم وسيله تعليم و سلاح و ساز وبرگ تهيه ميكرد. حتي راه هاي رسيدن آنها را به ايران تدارك ميديد. نهضت هاي آزادي بخش بحرين، كويت و نيز تمام مبارزين متدين ايراني كه در كويت بودند،با او در تماس بودند. او خود مستقيماً با برادر ابوجهاد و عرفات تماس ميگرفت و يك تشكيلات و تعليمات نظامي مستقل ترتيب داده بود كه سرانجام چند ماه به پيروزي انقلاب، تشكيلات آنها با تشکيلات ما هماهنگ شدند. همان طور كه گفتم من هم يكي از مسئولين ارتباط سازمان الفتح با نهضت اسلامي ايران بودم. دوستان زيادي از كويت و از ايران از طرف ايشان ميآمدند و تعليم ميديدند. از خصوصيات ويژه او تواضع و خدمات بي دريغش به همه جنبش هاي آزادي بخش دنيا بود. از فعاليت هاي چشمگيرش اعتصاب غذائي كه در پاريس انجام شد (اعتصاب كليساي سنت مري).شايد بشود گفت كه طراح و مجري عمده اين اعتصاب غذاي پر سروصدا و ثمربخش اين شهيد بود. وقتي كه پدرش به پاريس آمدند،هنگام بازگشت،شهيد را هم با خودشان به ايران آوردند.
ايشان پس از انقلاب چه فعاليت هايي داشت؟
در تأسيس سپاه پاسداران انقلاب نقش عمده داشت و در پيشبرد كار كميته ها سهيم بود.درتأسيس حزب جمهوري هم بسيار مؤثر بود. در يكي از جلسات شوراي مركزي حزب جمهوري به خاطر دارم وقتي خدمات خودش را شرح داد، همه اعضاي شورا اين خدمات و تلاش هاي خستگي ناپذير او را تاييد و تصديق كردند. او پيش از همه وبيش از همه احساس ميكرد كه دست هائي در درون دولت موقت هستند كه خط انحرافي به آن دولت ميدهند. او در برابر آنها مقاومت كرد، زيرا كه او دلسوخته انقلاب بود. او بسيار زحمت كشيده بود و بايد هم زودتر از ديگران احساس خطر ميكرد، خطر اينكه انقلاب از مسير اصلياش منحرف شود،حتي اين عكس العمل هاي سريع كه طبعاً عاطفي هم بود،باعث شد كه در روحيه او اثر بگذارد، بسيار خستهاش كند و جسمش را فرسوده سازد. وقتي سر انجام خطر انحراف از سر انقلاب دفع شد،او هم نشاط و احساس طبيعي خودش را باز به دست آورد و در يك سال آخر عمرش، دقيق و خوب عمل ميكرد. او مظهر اسلامي بود كه انترناسيوناليسم و همبستگي همه مستضعفين و مسلمين و مؤمنين را در خود دارد. او مظهر اسلام حقيقي نامحدود به اقليم و نژاد و محله و شهر بود و به همين جهت در دل همه انقلابيون و آزادي خواهان منطقه جا دارد. او طعم زندان هاي مختلف را در اين راه چشيده بود. زندان شاه خائن، زندان بعث و زندان افغانستان كه چندين ماه در آنجا بود تا وسايل آزادياش فراهم شد. يادم هست يك روز خانه ما آمد و گفت ديشب در سوريه بازداشت بودم. معلوم شد چند هفت تير خريده و زير عباي خودش از بيروت به سوريه ميآورده تا به ايران بفرستد كه سرمرز دستگيرش كرده بودند. او علاوه بر سلاح، انواع گذرنامه ها را هم همراه داشت. وقتي باز جوئياش كرده بودند واو آشنائي داده بود و آزادش كرده بودند. جالب اين بود كه ميگفت ميخواهم بروم گذرنامه ها را بگيرم! چند روز بعد كه با اصرار و پشتكاري كه داشت، آن گذرنامه ها را هم از سازمان امنيت سوريه گرفت. بعد گفت: «حالا ميخواهم بروم هفت تيرها را بگيرم»، گفتم: «نه، اينها را ميشود از لبنان خريد.» گفت: «نه، نبايد اين هفت تيرها را به اينها بدهيم.» سرانجام بعد از چند روز تلاش آنها را هم گرفت. اين كار اصلاً در سوريه باور كردني نيست، با اين همه آن قدر رازدار بود كه نگفته بود كه من جزو مبارزين ايران هستم. يك گذرنامه حقيقي پاكستاني هم داشت، خودش را يك مبارز پاكستاني جازده بود. تمام اين تلاش ها را كرد تا اينها را به دست آورد، بدون اينكه آن راز اصلي را به سازمان امنيت سوريه لوبدهد.
با اينكه سوري ها همه ميدانستند كه او ايراني است و در چه خطي فعاليت ميكند، معذالك راضي نشده بود اين مسئله را اعتراف كند تا اگر روابط سوريه و رژيم شاه خوب شد و خواستند كاري براي شاه بكنند،او را به استناد اين باز جوئي نتوانند تحويل شاه بدهند.يكي از دوستان ميگفت محمد منتظري اتم است،آن قدر كه شكافتن اتم وپي بردن به درونش و آزاد كردن آنچه در دل دارد،دشوار است، همان قدر هم بيرون كشيدن رازها از درون محمد منتظري سخت است. به راستي او گنجينهاي بود كه هر مجاهد رازداري اسرار مهم و حياتياش را به او ميسپرد و مطمئن بود كه اين راز به هيچ وجه فاش نخواهد شد.
شهيد بسيار ميكوشيد مسائل مبارزاتي و اجتماعي سياسي را در بين طلاب مطرح كند نقش ايشان را در اين مورد چگونه ارزيابي ميكنيد؟
او هر جا كه بود بر محيط خودش تأثير ميگذاشت. البته من شاهد فعاليت هاي آن شهيد درقم نبودم،اما در نجف شاهد بودم او در تهذيب افكار طلاب نجف و زدودن خرافات،بسيار مؤثر و در دادن روشن بيني در مسائل و نظريات و آراء اسلامي بسيار نقش داشت.اگرچه در اوائل،ديگران مجري فعاليت هايي از جمله صداي روحانيت بودند،ولي او از ايران مقالات اخباري را ميفرستاد كه در دستگاهاي تبليغاتي و روزنامه هاي ملي و اسلامي خارج از كشور به بهترين وجه از آنها استفاده ميشد. او يكي ازمنابع اخبار و مقالات و نظرات داخل ايران بود.
ايشان رابطه منسجم و مستحكمي را با جنبش هاي آزادي بخش بر قرار كرده بود و به همين علت،درچندين كشور به زندان افتاد. آيا ميدانيد چه نوع كمك هايي به آنها ميكرد و در مقابل چه كمك هائي براي انقلاب از آنها دريافت ميكرد و نوع رابطه چگونه بود؟
كمك هائي كه ميكرد،برحسب نياز آن جنبش ها متنوع بود و چون منابع تداركاتي كه در اختيارش بود، زياد و متعدد بود، همه گونه كمكي را انجام ميداد؛مثلاً در كويت و بحرين از امكاناتي مانند گذرنامه و براي حمل چيزها از شركت هاي تجاري استفاده ميكرد،ازالفتح كمك هاي تسليحاتي دريافت ميداشت و كمك هاي آموزشي ميگرفت. بعد از شهادتش، عرفات ميگفت يكي از دوستان بسيار عزيزم را در اين فاجعه از دست دادم.
ايشان تكيه خاصي روي جنبش فلسطين داشت. به نظر شما علتش چيست؟
او تكيه روي تمام قطعات مصلوب ميهن اسلامي و روي همه مستضعفين و من جمله فلسطيني ها داشت كه خواست هر مسلمان انقلابي و وفادار به مؤمنين است.همان احساس را نسبت به مردم بحرين و توده هاي فقير سعودي و مردم افغانستان و مردم پاكستان هم داشت.
در مورد مبارزه با صهيونيرم در سطح منطقه معتقد بود كه اگر با كشورهايي كه با ما همسو هستند،روابط مستحكم تري را برقرار كنيم و حتي در جبهه نبرد هم شركت كنيم،مي توانيم مؤثرتر به مبارزه عليه صهيونيسم بپردازيم.برخي معتقدند خيلي از ضرباتي كه ايشان تحمل ميكرد،بعلت همين نظرات تندش عليه صهيونيسم بود.نظرشما دراين مورد چيست؟
بله، چون دشمن ما يك داشمن انترناسيوناليست،يعني جهاني است و همه نيروهاي جهان، به نسبت هاي متفاوت با او متحد شدهاند، هر دولتي هم در دنيا پيروز ميشود، بر اثر درست جبهه بندي كردن عليه آنهاست و حداكثر استفاده از دوستان و حتي دشمنانش است. يك رژيم انقلابي غير از جلب همسوها، بايد بعضي ها را بي طرف و بي اثر كند و جوري وضع خود را سامان بدهد كه بتواند از هرچه در اختيار دارد، حداكثر استفاده را بكند.صهيونيزم به همين شكل پيروز شده است. اين روشي است كه هردولتي بايد درپيش بگيرد و به خصوص ما مسلمان ها بايد سابقاً در پيش ميگرفتيم تا شكست نميخورديم. بايد ما نيروهايمان را هماهنگ بكنيم و فقط دنبال دولت هاي كاملاً انقلابي نباشيم، بلكه بايد جوري جبهه بندي بكنيم كه بتوانيم در برابر همه ابرقدرت ها مقاومت كنيم. اين راه پيروزي است. به طريق اولي بايد با دولت هاي سوريه، ليبي،الجزاير و همه نيروهاي عرب و اسلامي تا جائي كه ممكن است متحد بشويم،چون تنها دراين صورت است كه ميشود صهيونيزم را شكست داد و شكست او ،شكست امپرياليسم در منطقه است. دشمن وقتي توانست صهيونيزم را پيروز كند و در منطقه بكارد و برقرار بدارد،قادرشد مسلمان ها و اعراب را متفرق بكند و تا وقتي ميتواند به حيات و موجوديت خود ادامه بدهد كه بتواند ما را جدا و متفرق نگه دارد؛ما هم بايد در جهت عكسش حركت بكنيم.
كساني كه ازاين اتحاد ناراحت هستند،يا نادانند و يا سرنخشان به جاهايي بسته است.
گويا شهيد منتظري در برداشت از صهيونيزم، آن را محدود به اسرائيل نميكرد و معتقد بود كه صهيونيزم در سطح جهان و حتي در بلوك سوسياليستي فعاليت دارد. نظرتان در اين مورد چيست؟
بله، صهيونيزم يك جريان جهاني است، همان طور كه استعمار يك جريان جهاني است.آن شهيد حتي ميگفت كه بعث عراق هم جزئي از صهيونيزم است و راست ميگفت. بايد محاسبه كرد و ديد چه كساني عملاً و از لحاظ نظامي،مالي و به كار گرفتن منابع و ذخايري مثل نفت و به كارگيري مردم و ارتش،ضد صهيونيزم هستند، آن وقت ميشود محاسبه كرد چه كساني ضد صهيونيزم،چه كساني با صهيونيزم و چه كساني بي طرف هستند. اين جبهه بندي واقعي،مطالعه و شناخت دوست و دشمن را ميسر ميسازد.
از ارتباط شهيد محمد منتظري با امام در دوران حضور در نجف و پس از انقلاب خاطرهاي در ذهن داريد؟
در زمستان 1351 يكي از ايرانياني كه با بعثي ها همكاري داشت، چند كتاب تازه چاپ به بنده داد.درطول راه بغداد-نجف آنها را مرور كردم- بيش از همه كتاب «شناخت» كه آرم سازمان مجاهدين خلق را داشت، نظرم را جلب كرد و مرا سخت تكان داد. نخست فكر كردم تاليف و ترتيب آن بايد كار ساواك باشد. بعد انديشيدم كه چطور چنين كتابي در بغداد و با پول بعثي ها چاپ ميشود؟ چطور با نظارت گروه هاي چپ و خودفروخته ايراني خارج از كشور،انتشارمييابد؟ به محض رسيدن به نجف اشرف، از اولين طلبه هايي كه در حجره مشغول مطالعه بودند،درباره اين كتاب پرسيدم.اولي كه جوان متشرعي بود، گفت: «ديده و خواندهام. كتاب خوبي است!» شب به سراغ طلبهاي رفتم كه از دوستان بود و به بغداد رفت و آمد داشت. ديدم كتاب را نه تنها ديده شيفته آن شده و به ديگران هم داده است. برايش توضيح دادم كه اين يك كتاب ماترياليستي است با ظاهر شبه مذهبي. پرخاش كرد كه «اين ثمره خون پاك شهداي مجاهد است.هركس حرفي عليه اين كتاب بزند،به عنوان پاك حنيف نژاد خيانت كرده است.» گفتم: « كمتر كسي به اندازه بنده به آن شهيد نزديك بوده است. او بري از اين حرف هاي كفرآميز است. وانگهي اين مطلب، روشن است و هر كس گفته،محكوم است. حداقل محكوم به خطا و جهالت است.» بحث و استدلال فايدهاي نداشت. كار بالا گرفت و به مشاجره كشيد.آن شب را در اندوهي عميق و جانكاه به صبح آوردم.فردايش به سراغ شهيد محمد منتظري رفتم. گفت:«به كساني كه ميخواستند آن را در بغداد چاپ كنند، هشدار دادم كه با اين كارآبروي مجاهدين را ميبريد و آب به آسياب رژيم شاه و ساواك ميريزيد، ولي فايده نداشت و گفتند اين دستور سازماني است.» كتاب «شناخت» را خدمت امام (ره) بردم و توضيح مختصري درباره آن دادم. فرمودند:«مطالعه ميكنم،شما چند روز ديگر بياييد.» چند روز بعد رفتم.فرمودند:«مطالعه كردم. همان طور بود كه شما گفتيد.من احتمالش را ميدادم كه اين طورباشد.ازاول هم اطمينان نداشتم كه نسبت به اسلام،معتهد باشند... حتي يكي از همين آقايان چند باراينجا و گريه ها كرد كه من آنها را تأييد كنم، ولي من آنهارا تأييد نكردم.»عرض كردم كه چقدر تلاش كردم تا آن طلبه عزيز را قانع كنم كه اينها مطالب ماترياليستي و ماركسيستي است كه درلفافه پيچيده شده است، ولي نپذيرفت وفرياد كشيد و چيزي نمانده بود كه با من گلاويز شود و عرض كردم كه شهيد محمد منتظري چه گفته است. فرمودند: «آقاي محمد منتظري فلسفه خوانده است.ملاك ها دستش است.آقاي... فلسفه نخوانده است.اين چيزها را نميفهمد.» ازايشان خداحافظي كردم. تنها يك تن را محرم راز و شايسته اين خبر يافتم و آن هم مرحوم شهيد محمد منتظري بود.
شهيد منتظري و شهيد اندرزگو نماد مبارزه چريكي هستند با توجه به اينكه شما با هر دو آشنايي داشتيد،آيا اين دو با هم نيز ارتباط داشتند؟
آن قدري كه من مطلعم آشنايي آنها به دوران حضورشان درخارج از كشور بر ميگردد. وقتي كه شهيد اندرزگو،دراسفند 1356، پنهاني به نجف و سوريه رفت، براي موضوعي به بيروت نيز آمد. آن زمان بين شهيد محمد منتظري وبرادران مجاهدي كه با او همكاري ميكردند،همچون علي جنتي،مهندس غرضي،خانم دباغ و... مسائلي پيش آمده بود كه بايد حل وفصل ميشد. پول هايي را كه براي مبارزين ميآمد،شهيد منتظري توزيع ميكرد و حتي اجازه صرف وجوهات در راه مبارزه را از امام هم داشت. خانم دباغ يك بار آمد و به من گله كرد كه ماه هاي زيادي است كه بي خرج ماندهام،با اينكه كارهاي اينها را ميكردم. شهيد اندرزگو رفت كه اختلافات آنها را حل كند و حضور او تا حدي به نفع منتقدين شهيد منتظري شد. شهيد اندرزگو براي اين كار حتي خدمت امام هم رفت و در حل اين مسائل مجاهدت ورزيد.خود شهيد اندرزگو براي من تعريف كرد كه من اينها را حل كردم و خدمت آقا در نجف رفتم و اين قضايا را گفتم. آن موقع هنوز به آيتالله خميني،امام نميگفتند. گفت خدمت آقا در نجف رفتم. من متوجه شدم كه شهيد اندرزگو يك مقدار به اين آقايان حق دادهاند. شهيد محمد منتظري هم البته به شدت پنهانكاري ميكرد كه كارهايش را براي كسي نميگفت. من هم گاهي بر حسب تصادف و از ميان صحبت هايش ميفهميدم.
از نظر تسلط به مباحث ديني چه تحليلي از شهيد داريد؟
من همان وقت هم شهيد محمد را تا حدودي مجتهد ميدانستم. در يك قضيه مالي اتفاقاً با هم اختلاف نظر داشتيم، ايشان اجتهادكرده و كمك هايي را به سازمان امل رسانده بود سازمان امل متشكل از برخي شيعيان مبارز در جنوب لبنان بود،ولي برخي موضع آنها عليه امام و حتي گاهي در ارتباط رژيم شاه .ولي شهيد منتظري با علم به اين موضوع به آنها كمك ميكرد و در اين زمينه با هم اختلاف داشتيم.البته در اختلافي كه با بنده و آنها برسر خرج كردن وجوهات امام پيش آمد،من حق را به جانب او دادم، چون ميدانستم به هر مصرفي كه رسانده،به نفع انقلاب بوده است.او فردي زاهد در سطح ابوذر غفاري بود. اگرچه حتي با او اختلافي داشتم و بعد هم نظر من را تصديق كرد،اما تمام پول هايي را كه اجازه داشت مصرف كند، به نفع مبارزين و انقلابيون خرج ميكرد و خودهم هيچ نميخواست. امام براي من هم وجوهات ميفرستادند و من هم خرج خودم نميكردم.
شهيد محمد زندگي بسيار زاهدانهاي داشت. عملكرد او در اين مسائل امنيتي برخي از كارهايش را براي امام هم نميگفت. او ميگفت «من آن قدر به امام نزديك بودم كه حق داشته باشم اگر در مواردي هم بيش از آن كه امام اجازه داده باشد خرج كنم و بعداً ايشان را در جريان قرار دهم، قطعاً اجازه ميدادند.برخي از مطالبي را كه ما از او ديديم، به شكلي نيست كه بشود توصيف كرد. بايد او را از نزديك ميديديد تا متوجه اين معنا ميشديد. متأسفم كه شرايطم به نحوي نيست كه بتوانم بيش از اين درباره او و بزرگاني همچون او انجام وظيفه كنم.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 48