شمه ای از ویژگیهای والای شهید منتظری
سلوك مبارزاتي شهيد محمد منتظري در گفتگو با حجتالاسلام جعفري شجوني
درآمد:
ازكجا و چه زماني با شهيد منتظري آشنا شديد؟
همان طوركه ميدانيد در 15 خرداد سال 42 تعدادي از روحانيون دستگير شدند كه شهيد منتظري هم جزو دستگير شدگان بود. ايشان چه فعاليت هايي داشت كه دستگير شد؟
بنابراين ما با هواپيماي دوم به ايران آمديم و چه كارها كه در هواپيما نكرديم. معمولاً در هواپيما برگهاي به نام مانيفست (ليست مسافران،بارها و محموله در پرواز) به همه مسافران ميدادند تا آنها مشخصات خود نظيرنام،نام خانوادگي، شغل شماره تلفن و... را بنويسند. در اين پرواز هم ميخواستند اين ليست را بين مسافران توزيع كنند تا آنها آن را پركنند و تحويل دهند قبل از پخش كردن آن بين مسافران ما چهار نفر جلو رفتيم و همه برگه ها را گرفتيم و بالاي برگه ها عبارت «كشور شاهنشاهي ايران» را خط زديم و به جاي آن حكومت اسلامي ايران» نوشتيم. همان طور كه گفتم ميان آنها مسافران عادي هم بودند، يعني همه مثل ما انقلابي نبودند. آنها براي ملاقات اقوام، فرزندان يا دانشجويانشان به پاريس رفته بودند و حالا قصد داشتند به ايران باز گردند.ازميان آنها عدهاي از روي ترسشان و تعدادي هم به دليل مخالفتشان بسيار ناراحت شدند و به ما پرخاش كردند كه چرا اين كاغذها را خط ميزنيد؟ برايشان ناراحت كننده بود كه بالاي كاغذهايشان خط خطي شده و كلمه شاهنشاهي خط خورده بود.آنها ميگفتند: «حالا خميني رفته،ببينيم بعد چه ميشود.» ميگقتيم:«نه،آقاي خميني رفته و حتماً جمهوري اسلامي ميشود.» درنهايت پس از بحث و گفتگو پذيرفتند مشخصاتشان را درآن برگه ها بنويسند. خلبان هواپيماي دوم خيلي آقايي كرد، چون دو بار ما را دور بهشت زهرا گرداند.آنجا مملو از جمعيت بود. اطلاع نداشتم آن موقع امام در بهشت زهرا حضور داشتند يا خير. ميان راه تا ميدان آزادي هم ازدحام جمعيت بود. وقتي از كنار برج شهياد (آزادي) عبوركرديم،روي آسفالت دسته هاي گل، لنگه كفش، شال گردن، كلاه، اوركت، لباس و... زيادي ريخته بود، چون وقتي مردم به دنبال ماشين امام حركت ميكردند، در اين ميان كفش، كلاه و وسايلشان ميافتاد، شلوغي و ازدحام به قدري بود كه نميتوانستند برگردند و آنها را بردارند و از خير آنها ميگذشتند.
پس از مشاهده اين صحنه ها به فرودگاه رسيديم و از هواپيما پياده شديم. من ميدانستم گذرنامه هاي بعضي از ما مشكل دارد. وقتي گذرنامه ها را يكي يكي به گيشه ميداديم،مأموران ابتدا به ليست افراد ممنوع الورود و ممنوع الخروج نگاه ميكردند و سپس گذرنامه ها را مهر ميزدند. ابتدا گذرنامه خودم را دادم. آن مأمور نگاهي به ليست و سپس به من كرد و آن را مهر زد.بعد كه گذرنامه محمد را دادم، مأمور به ليست نگاهي انداخت و آن را مهر نزد. ميگفت: «اين آقا! آخه....» ما گفتيم:«آخه ندارد. مهر بزن!» او هم مرتب آخه آخه ميكرد و مهر نميزد. در اين ميان من دستم را دراز كردم و به او گفتم: «ببين! يقهات را ميگيرم و ازهمين سوراخ شيشه تورا بيرون ميكشم.مرد ناحسابي!دراين مملكت انقلاب شده است.»او گفت:«اينها ممنوعالورودند.» گفتم: «فضولي موقوف! حرف نزن. يالله! گذرنامه همه را مهر بزن.» او هم كه ديد ما مصمم به دعوا هستيم، گذرنامه همه اين چريك هاي فراري را كه ساواك به خونشان تشنه بود،مهرزد. قبل ازآنكه ازايران خارج شوم با هيلمني كه داشتم تا فرودگاه آمده بودم و زماني كه با دوستان وارد پاركينگ شديم، ديدم هيلمن هنوز همان جاست. به خاطر ندارم دقيقاً چند روز خارج از ايران بودم. در اين مدت ابتدا به نوفل لوشاتو،سپس در لندن به منزل يكي از دوستان رفتم و بعد از آن دوباره به پاريس و نوفل لوشاتو و بعداً به ايران باز گشتم. خلاصه با هل دادن و هر زحمتي كه بود ماشين را روشن كرديم و راه افتاديم. ما از فرودگاه به بهشت زهرا نرفتيم،بلكه هر يك به منزلمان رفتيم.
درباره مخالفت هاي شهيد منتظري با ليبرال ها، چه زماني كه نماينده مجلس بود و چه بعد از آن توضيحاتي بدهيد.
روايت است هر كسي ديگري را ملامت كند خود به آن درد مبتلاميشود. همين طور هم شد. بعدها كابينه دولت موقت مهندس بازرگان هم يکپارچه نبود. استاندارش يكي كوملهاي و ديگري منافق بود. هر يك از آنها هم ميبايست امكانات را به هم گروهي هايشان ميدادند.درجريان گروگان گيري جاسوسان امريكايي،اين افراد بيش از همه لجبازي و كارشكني كردند.اصولاً با امام همخوان نبودند و ما چون آنها با شاه مبارزه ميكردند،بازرگان در حضور شخصيت هايي چون آقايان مطهري، بهشتي، موسوي اردبيلي و مهدوي كني گفت: «اگر كسي پشت اعلاميه را امضا كند چه فايدهاي دارد؟ يكي به آن آقايي كه به درخت سيب تكيه داده بگويد:«آقا كه آنجا نشستهايد وميگوييد شاه بايد برود... شاه بايد برود. مگر شاه ميرود؟ اگر شاه برود، امريكا هم بايد برود. مگر ميتوان امريكا را از اين مملكت بيرون كرد؟»مهندس بازرگان معتقد بود مابايد با استعمار مبارزه كنيم، بلكه بايد با استبداد مبارزه كنيم،يعني شاه بماند، اما سلطنت كند نه حكومت.با توجه به اينكه من صاحبخانه بودم و ميبايست آن روز 120 نفر را ناهار ميدادم،گفتم:«آقاي بازرگان! شما فرض كن اين ستون درخت سيب و امام هم به آن تكيه داده است اگر بروم به ايشان بگويم: «آقا! تا كجا ميخواهي پيش بروي؟» به من نميگويد :«فضولي موقوف! من رهبرم. من مرجعم. چه ربطي به تو دارد؟» در حقيقت قصدم ازبيان اين خاطره اين بود كه بگويم اينها چنين عقيده و نظري داشتند. مثلاً مصدق ميخواست صنعت نفت ايران را ملي كند، حال چه با حضور شاه و چه بدون حضور او. او حتي دست همسرشاه را هم ميبوسيد. از اين رو اين اشخاص كساني نبودند كه در دل شهيد منتظري جايي داشته باشد، چون او از ما داغ تر و تندتر بود.
از ديگر مصاديق مخالفت هاي ليبرال ها اين بود كه سال اول در مجلس قصد داشتيم نام «مجلس شوراي ملي» را به مجلس شوراي اسلامي» تغيير دهيم. آن را به رأي گذاشتيم. ملّيون مخالفت كردند و رأي ندادند و به عنوان اعتراض از مجلس بيرون رفتند. به آقاي بازرگان گفتم: «آقا!چرا شما در مجلس رأي نميدهيد تا نام آن مجلس شوراي اسلامي شود؟» او پاسخ داد:«هنوز كه اسلامي نشده است. چرا اسم آن را اسلامي بگذاريم؟»گفتم:«در دنيا رسم است كه اول نامگذاري ميكنند، سپس آن را به فال نيك ميگيرند و همان را ادامه ميدهند.» گفت: «نه آقا! اين طوري نيست.» گفتم:«چرا اين طوري هست پدرتان كه نام شما را مهدي گذاشتند، از اول مهدي بودي؟ پدرتان اين اسم را بر شما گذاشتند تا وقتي بزرگ شدي راه مهدي را بروي.» بازرگان به من گفت: «خب ديگر! آقاي شجوني است. كاري نميشود كرد.»اين سخن آن خدا بيامرز بود. او ميگفت:«اينجا اول بايد اسلامي شود و سپس نامش را مجلس شوراي اسلامي بگذاريم.»من گفتم:«نه آقا! ما اول اسم ميگذاريم. آن كس كه نام پسرش را حسن يا علي و يا دخترش را فاطمه ميگذارد، در واقع ميخواهد وقتي آنها بزرگ شدند، راه آن بزرگان را در پيش گيرند.» شما همين اول بسمالله مخالفت ميكنيد كه نبايد مجلس شوراي اسلامي شود، بايد شوراي ملي باشد.»
در ادامه مخالفت ها وقتي شهيد بهشتي لايحه قصاص را مطرح كرد،بازهم آنها اعتراض كردند و بد و بي راه گفتند. حتي در مجلس معين فرجلوي ميز من آمد و شكمش را جلو آورد و با گردن كلفتي گفت:«شجوني!» گفت:«بله.» پرسيد:«شما اين سيد محمد حسيني را ميشناسيد؟ اصلاًكي هست؟» گفت:«نه، نميشناسم. سيد محمد حسيني كيست آقا؟» گفت:«همين كه ميگويند بهشتي!» گفتم:«آيتالله بهشتي را ميگوييد؟» گفت:«بله.» گفتم:« حالا سيد محمد حسيني شده است و من ايشان را نميشناسم؟ شما چه غرضي با ايشان داريد؟مگرلايحه قصاص را از جيبش درآورده؟«و لكم في القصاص حياة يا اولوالالباب» درقرآن آمده است.» ليبرال ها،ملّيون و اعضاي نهضت آزادي با لايحه قصاص مخالف بود.
شما اشاره كرديد شهيد منتظري داغ بود.آيا پيش آمده بود كه در مواردي از امام جلو بزند يا خير؟
پس از انقلاب، مدتي بحث شكنجه زندان در زندان هاي جمهوري اسلامي مطرح شد،از اين رو هيئتي براي تحقيق و بررسي در اين باره تشكيل شد كه شهيد منتظري هم عضو آن هيئت بود. آيا راجع به اين جريان مطلب به ياد داريد؟
اين گروه تحقيق و گزارش هايشان را هم ارائه كردند. پس ازآن به طور خصوصي از شهيد منتظري پرسيدم:
«محمدجان! ميداني كه ما در رژيم قبل بسيار شكنجه شديم. آيا در نظام جمهوري اسلامي هم شكنجه هست؟» او پاسخ داد: «نه. من رفتم و نحقيق كردم، شكنجه نيست.» خودم شخصاً چنين عقيدهاي دارم كسي كه بمبي را گذاشته يا در بمب گذاري هاي جاهاي مختلف از جمله كردستان نقش داشته است،اگرقاضي تشخيص دهد به عنوان تعزيرهفت،هشت شلاق به او بزنند تا اقراركند و اگر اقرار نكرد 15 تا 20 ضربه شلاق به او بزنند، شكنجه محسوب نميشود.خدايي ما شكنجه هايي كه در رژيم پيشين در ساواك شديم، در نظام جمهوري اسلامي نديديم و باور هم نميكنيم. درضمن آقاي منتظري هم از طرف مجلس مأمور تحقيق وبررسي اين موضوع بود و من هم كه به طور خصوصي از او پرسيدم. تصريح كرد چنين چيزي نيست.
آيا راجع به قضيه ليبي و امام موسي صدر مطلبي به خاطر داريد؟
اگر راجع به فاجعه هفت تير خاطرهاي داريد بفرماييد.
اين بنده خدا و چند نفر ديگر فردا يا پس فرداي آن روز با لباس سفيد و بدن سوخته و پانسمان شده به مجلس آمدند تا اكثريت در مجلس حضور داشته باشند و مجلس رسميت داشته باشد و كارها با توجه به شرايط حساس و مهمي كه در پيش بود ادامه يابد.درهرصورت منافقان پيش از حادثه به همه ما زنگ ميزدند و ميگفتند:«آقاي بهشتي فرموده حتماً به دفتر حزب بياييد كه مسئله مهمي است.» وبه خيال خودشان ميخواستند همه را بكشند و نظام را بي صاحب و بي سر وسامان كنند. به كوري چشمشان مجلس دوباره پا گرفت و با اكثريت نمايندگان رسميت يافت و ما هم به كارمان در مجلس ادامه داديم.
در پايان لازم است بگويم شهيد منتظري هميشه براي ما شاخص و دلاور ويك مبارز نستوه بود و همه او را دوست داشتند. در حال حاضر هم كه ميبينيد خيابان ها، مدارس و مؤسسات زيادي به نام ايشان است و ما خيلي ضرر كرديم كه امثال او را از دست داديم و به سوگش نشستيم.قبل از آنكه آقاي منتظري پدرايشان خانه نشين شوند، براي مراسم پادبود هفت تير به قم، دفتر ايشان دعوت ميشدم و منبر ميرفتم. در اين ميان از شهيد بهشتي و ساير شهداي هفت تير هم يادي ميكردم پدر ايشان به دليل رفاقتي كه با پسرشان، محمد داشتم و ميدانست محمد به من علاقه داشت و با من دوست بود،براي يادبود شهداي هفت تير مراهم دعوت ميكرد.خداوند شهيد منتظري را رحمت كند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 48