جريان شناسي مبارزاتي شهيد محمد منتظري(3)

با توجه به اينكه پس از شهيد محمد منتظري نهضت‌هاي آزادي‌بخش عملاً دست سيد مهدي هاشمي بود،آيا شهيد منتظري در آن مقطع زماني متوجه انحرافات فكري مهدي هاشمي شده بود و يا او به همان صورتي كه ساير نيروهاي مبارزاتي را به سمت خود كشانده بود،مهدي هاشمي را هم جذب كرده بود. آيا به او اعتماد كامل داشت و در مجموع روابط شهيد منتظري با سيد مهدي هاشمي چگونه بود؟
يکشنبه، 29 خرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جريان شناسي مبارزاتي شهيد محمد منتظري(3)

جريان شناسي مبارزاتي شهيد محمد منتظري(3)
جريان شناسي مبارزاتي شهيد محمد منتظري(3)


 






 

گفت و گو با اصغر جمالي فر
 

با توجه به اينكه پس از شهيد محمد منتظري نهضت‌هاي آزادي‌بخش عملاً دست سيد مهدي هاشمي بود،آيا شهيد منتظري در آن مقطع زماني متوجه انحرافات فكري مهدي هاشمي شده بود و يا او به همان صورتي كه ساير نيروهاي مبارزاتي را به سمت خود كشانده بود،مهدي هاشمي را هم جذب كرده بود. آيا به او اعتماد كامل داشت و در مجموع روابط شهيد منتظري با سيد مهدي هاشمي چگونه بود؟
 

شهيد منتظري و سيد مهدي هاشمي همشهري بودند و از بچگي با هم بزرگ شده و هم سن و سال و هر دو تحصيلكرده حوزه و مبارز بودند،اما يكي از آنها خارج از كشور و ديگري داخل كشور فعاليتهاي مبارزاتي داشت.زماني كه سيد مهدي هاشمي به سربازي رفت، اطلاع ندارم شهيد منتظري در زندان يا خارج از كشور بود. وقتي وقايع نجف‌آباد و اصفهان رخ داد و افرادي از جمله شمس‌آبادي كشته شدند و بحث شهيد جاويد مطرح گرديد، در آن زمان سيد مهدي هاشمي دستگير و به سه بار اعدام محكوم شد.دراين مقطع شهيد منتظري، آقاي غرضي،خانم دباغ و بنده در لبنان بوديم.شهيد منتظري از جزئيات وقايعي كه درايران رخ مي‌داد،اطلاع دقيقي نداشت. سيد مهدي هاشمي يكي از مبارزاني بود كه گروه «الله‌اكبر»را تشكيل داد. در آن روزها جوي به وجود آمده بود كه اكثر روحانيون حضرت امام را قبول نداشتند و حتي عده‌اي از آنها مي‌گفتند: «حضرت امام و طرفدارنش وهابي هستند!» و علناً با امام مخالفت مي‌كردند. در نجف هم وضع به همين صورت بود. حتي در نجف اين گفته نقل قول بود و همه ما شنيده بوديم كه در فيضيه وقتي شهيد مصطفي خميني از ليواني آب مي‌نوشيد،روحانيون مرتجع مي‌گفتند: «ازآن ليوان نمي‌شود آب خورد، بايد آن را آب كشيد، چون نجس است.» شمس‌آبادي هم به حضرت امام اعتقادي نداشت و طرفدار آيت‌الله خويي بود. ضمن مبارزات ممكن است مبارزان در مسير خود اشتباه كنند،مانند حجتيه‌اي‌ها كه به جاي آنكه بر ضد رژيم پهلوي باشند،خود با انحرافاتي كه داشتند به نفع رژيم و عليه مخالفان آن عمل مي‌كردند. سيد مهدي هاشمي دچار مي‌شد. شمس‌آبادي و همفكرانش مخالف حضرت امام و آيت‌الله منتظري بودند.اشتباه بزرگ سيد مهدي هاشمي و همراهان او، قتل شمس‌آبادي بود. البته رژيم هم مي‌خواست چنين اتفاقاتي بيفتد.
پس از چهلم دكتر شريعتي مبارزان در دفاع از حضرت امام و زندانيان سياسي در پاريس اقدام به اعتصاب غذا كردند. شهيد منتظري وقتي مطلع شد كه قراراست سيد مهدي هاشمي را اعدام كنند،با توجه به شناختي كه ازاو داشت و اينكه در هر صورت او يك مبارز بود، تصميم گرفت از او دفاع كند. هنگامي كه قضيه اعدام سيد مهدي هاشمي مطرح شد،خانم دباغ و سايرين خدمت حضرت امام رفتند و به ايشان اطلاع دادند كه مي‌خواهيم چنين كاري را انجام بدهيم و اين كار دفاعيه‌اي براي سيد مهدي هاشمي است.حضرت امام به آنها فرمودند:«اين كار را نكنيد! او يك قاتل است، نه يك سياسي. نيازي به دفاع ندارد.» به رغم مخالفت حضرت امام، اين مجموعه كارخود را انجام دادند. شهيد منتظري از اين ماجرا براي حمايت از امام، روحانيون و مبارزه و نيز معرفي نظام و امام در سطح جهاني استفاده كرد. با توجه به اينكه شهيد منتظري ارتباطات خود را با مبارزان و دانشجويان انجمن اسلامي در كشورهاي اروپايي محكم كرده بود از اين فرصت به خوبي استفاده كرد تا در فرانسه چنين اعتصاب غذايي را به راه بيندازد. به دنبال آن هادي غفاري از پاكستان و افراد زيادي ازنقاط مختلف به فرانسه رفتند. اين مقطع زماني بود كه من از همه حتي شهيد منتظري دلخوري پيدا و از طرفي با توجه به اطلاعات و تجربياتي كه كسب كرده بودم، مستقل شده بودم. و هر كاري را كه به نظرم صحيح بود انجام مي‌دادم. به عبارتي براي خودم كار مي‌كردم. در حالي كه شهيد منتظري كارهايش را انجام داده و به پاريس رفته بود، خانم دباغ و آقاي آلادپوش در بيروت مانده بودند و خيلي به من اصرار كردند من هم به پاريس بروم. نمي‌دانم با وجود اصرارهاي فراوان و موقعيتي كه پيش آمده بود و مي‌توانستم دوستان قديمي را هم ملاقات كنم، اما از درون عاملي مانع رفتن من به پاريس مي‌شد.من نه راجع به اين قضيه خدمت حضرت امام رفته بودم و نه از سايرين در اين باره در خدمت امام اطلاعي داشتم، وقتي بعداً اين جريان را در ايران شنيدم، بسيارخدا را شكر كردم كه نرفتم.عده‌اي از دوستان كه از بيروت رفته بودند، در آنجا لباس روحانيت به تن كردند تا نشان دهند در اين جريان روحانيت هم حضور دارند. همين طور تعدادي از روحانيون و دوستاني كه در اروپا بودند، در كليساي سنت تورين تحصن كردند.
من چون كارم مطبوعاتي بود، نتيجه گزارش كليساي سنت تورين را از روزنامه‌هاي عربي درآوردم و با همكاري آقاي غرضي و خانم دباغ آن را چاپ كرديم. بعد از آن ماجرا اختلافات شديدي ميان خانم دباغ، آقاي غرضي و شهيد منتظري در لبنان به وجود آمد. به عبارتي همان اتفاقي كه در سازمان مجاهدين خلق افتاد،اين بار در بين دوستان ما در لبنان رخ داد. البته از ايران و نقاط ديگر آمدند تا اختلافاتشان را حل كنند، اما سودي نداشت. به نظر من اين اختلاف بيشتر بر سر مديريت تشكيلات بود. زيرا آقاي غرضي و خانم دباغ با هم همفكر شده بودند و قصد داشتند تشكيلات خاص خود را به وجود آورند و از طرفي امكانات مالي دراختيار شهيد منتظري بود و آنها مي‌خواستند آن امكانات را در اختيار خود بگيرند.كاربه جايي رسيد كه شهيد منتظري تنها كاري كه مي‌توانست انجام دهد اين بود كه همه امكانات را در لبنان رها كند و به خليج‌فارس برود و فعاليت‌هاي مبارزاتي‌اش را در آنجا پي بگيرد. با جدا شدن شهيد منتظري، آنها خيلي كوشش كردند مرا در جناح خود نگاه دارند، اما من زير بار نرفتم.من هم تسويه حساب كردم و به آلمان رفتم. خانم دباغ و آقاي غرضي هم در سوريه و لبنان به فعاليتهاي خود ادامه دادند. به اين ترتيب من در اين مقطع زماني از شهيد منتظري جدا شدم كه اين جدايي تا زمان هجرت امام به پاريس ادامه داشت.
يك روز در خانه نشسته بودم كه محمد از كويت با من تماس گرفت و گفت: «ابو حميد! حضرت امام دارند به
پاريس مي‌روند. بلند شو و سريعاً خود را به پاريس برسان.»آدرس منزل بني صدر را هم به من داد. من هم فوراً مقدمات سفر به پاريس را مهيا كردم و با گذرنامه پاكستاني عازم آنجا شدم. به اين ترتيب دو ساعت پس از ورود امام،به پاريس رسيدم و خدمت ايشان رفتم. سپس شهيد منتظري هم به پاريس آمد.علاوه بر من و شهيد منتظري، محتشمي، مرحوم فردوسي پور، مرحوم املايي، ابراهيم يزدي و... هم در پاريس خدمت حضرت امام حضور داشتند و ساير مبارزان و دوستاني كه در اروپا بودند به تدريج به ما پيوستند.بنده كارهاي اوليه امام را انجام مي‌دادم. به عنوان مثال تهيه نان و غذا براي آنها كه به تازگي آمده بودند و به محيط آشنايي نداشتند،مشكل بود و تنها كسي كه مي‌توانست از عهده آنها برآيد، حقير بودم كه افتخاري نصيبم شده بود كه در خدمت امام باشم. وقتي حضرت امام وارد پاريس شدند،خيلي‌ها كوشش مي‌كردند ايشان را سمت خودشان ببرند.اگرايشان منزل قطب‌زاده، يا بني صدر مي‌رفت فاجعه بود، چون هر كدام بعداً ادعاهايي داشتند، از اين رو ايشان فرمودند:«من خانه هيچ كدامتان نمي‌آيم و به منزلي غيرازمنزل شماها مي روم.»آن زمان بحث بر سر اين بود كه حضرت امام را به كجا ببرند. آقاي فرسود كه از همسرش جدا شده بود و به عبارتي متاركه انقلابي كرده بودند، قرار بود منزل را تحويل بدهد، اما هنوز كليدش دست دوستان بود. به حضرت امام اطلاع دادند آن خانه خالي است. امام هم موافقت كردند آنجا بروند. وقتي وارد خانه شديم هنوز كارتن كتاب‌هاي فرسود آنجا بود. يك اتاق را براي حضرت امام آماده كردند. در اتاقي ديگر هم آقاي فردوسي‌پور و سايرين و در يك اتاق هم من و چند تن از دوستان بوديم و كارها را رتق و فتق مي‌كرديم.
به خاطر دارم شب دوم ورودمان به پاريس بود كه هادي غفاري تماس گرفت كه من الآن آمده‌ام و در فرودگاه شارل دوگل هستم.من هم رفتم و او را از فرودگاه آوردم. وقتي تلفن زنگ مي‌زد و دوستان از جاهاي مختلف به پاريس مي‌آمدند،معمولاً من تا فرودگاه دنبالشان مي‌رفتم، چون تاحدودي به آنجا آشنايي داشتم.به تدريج كه تعداد افراد زياد شد، كارها بين دوستان تقسيم شد. به اين ترتيب كار من ارتباط ميان مبارزان در آلمان بود. وقتي وارد پاريس مي‌شدند، من دنبالشان مي‌رفتم و آنها را از فرودگاه تا منزل امام مي‌آوردم. نخستين كاري كه شهيدمنتظري پس از ورودش انجام داد اين بود كه با آقاسيد احمد خميني،هادي غفاري و آقاي فردوسي پور اولين بيانينه روحانيون مبارز خارج از كشور را صادر كردند. سپس آقاسيد احمد خميني آن بيانيه رابلند خواندند و آن را ضبط كردند. دراين مجموعه ابراهيم يزدي چون همراه امام آمده بود، سعي مي‌كرد همه كاره حضرت امام باشد. اخباري كه مي‌آمد ابتدا از كانال ابراهيم يزدي عبور مي‌كرد و سپس به حضرت امام مي‌رسيد و همين طور هم بالعكس. ازاين طريق ابراهيم يزدي در جريان همه اخبار و امور قرار داشت. شهيد منتظري هم از اخبار مطلع بود، اما با ابراهيم يزدي ميانه‌اي نداشت. هنگامي كه حضرت امام سخنراني مي‌كردند، شهيد منتظري ضبط صوت را مقابل ايشان قرار مي‌داد و صحبت هايشان را ضبط مي‌كرد. شب هنگام در پاريس هزينه مكالمات تلفني از ساعت معيني به بعد كمتر مي‌شد. من هم شماره تلفن همه دوستان در خاورميانه از جمله ايران را داشتم. از ده شب پشت تلفن مي‌نشستم. آن زمان هم مثل حالا نبود كه به راحتي يا ايميل حجم زيادي از اطلاعات را در زماني كوتاه منتقل كنيم. از ابتداي سخنراني گوشي تلفن را جلوي ضبط مي‌گذاشتم و طرف در كويت، تهران يا بحرين آن را ضبط مي‌كرد. ابراهيم يزدي فرياد مي‌زد:«اين كارها را نكنيد. اين صحبت ها در اين حد نيست وجهه ما و انقلاب پايين مي‌آيد.» شهيد منتظري به حرف آو توجهي نمي‌كرد و به من مي‌گفت:«توكارت را بكن.» ابراهيم يزدي عملاً مخالبت مي‌كرد.
مي‌خواهم جايگاه شهيد منتظري را برايتان بگويم كه اگر او حضور نداشت، آن بيانيه كه بعدها آن را به من داد و براي نخستين بار در نشريه والفجر چاپ كرد، هيچ گاه نوشته نمي‌شد. همچنين اولين سخنراني كه حضرت امام در پانزدهم مهرماه در بين دوستان كردند و هنوز هيچ كس نسخه‌اي از آن را در اختيار ندارد و چندين بار هم مركز تنظيم و نشر آثار امام آن را به عنوان يك سند تاريخي از من خواست كه هنوز به آنها نداده‌ام. اگر محمد نبود نوارهاي سخنراني امام در روزهاي هفدهم،هجدهم، و نوزدهم مهرهيچ گاه پخش نمي‌شد، زيرا جز شهيد منتظري كس ديگري به فكر اين كار نبود و آن را انجام نمي‌داد. او با قاطعيت نوار را ضبط مي‌كرد و به من مي‌داد و من هم از طريق تلفن آن را پخش مي‌كردم.ازپانزدهم مهر تا آبان ماه كار ما همين بود. شهيد منتظري بارها و بارها به من مي‌گفت:«ابتداي اين نوارها را كه پخش مي‌كني خودت صحبت كن.» من اين كار را نمي‌كردم. نوارها را به سايرين مي‌دادم و آنها تكثير مي‌كردند و من هم آن را پخش مي‌كردم. يك هفته از حضور امام در پاريس مي‌گذشت كه خانم دباغ و آقاي غرضي به آنجا آمدند.آنها هم يك تشكيلات بودند و امكانات لازم براي اين كار را داشتند، به همين دليل مسئوليت ضبط،تكثير و توزيع سخنراني ها را خانم دباغ، آقاي غرضي و آقاي آلادپوش بر عهده گرفتند و من و شهيد منتظري خودمان راكنار كشيديم.
شهيد منتظري تا زماني كه در پاريس بود همه تلاشش اين بود كه با ليبي ونقاط ديگر ارتباطات لازم را ايجاد كند تا اين انقلاب زودتر به پيروزي برسد.شهيدمنتظري شيفته و شاگرد بود و سعي مي‌كرد اهداف ايشان را پياده كند. هنگامي كه پدر شهيد منتظري به پاريس آمد مي‌ديدم مبارزان مختلف اطراف او جمع مي‌شدند. به شهيد منتظري مي‌گفتم:«محمد!نگذار اينها تا اين حد نزديك شوند. آنها چپي و فرصت طلبند و سوءاستفاده مي‌كنند.»او مي‌گفت:«ايرادي ندارد. بگذار اين انقلاب عمومي شود.» شهيد منتظري چنين ديدگاهي داشت و ديدش نسبت به مسائل باز و روشن بود، در صورتي كه سايرين سعي مي‌كردند همه چيز را بين خودشان تقسيم كنند. در حالي كه شهيد منتظري مي‌خواست انقلاب ما عمومي و علني باشد. لازم است بگويم در اين مدت بارزگان، سنجابي، شهيد بهشتي مرتباً در رفت و آمد بودند. او با آنها ارتباط داشت و بحث و گفتگو مي‌كرد و از آنها اطلاعات و اخبار را دريافت مي‌كرد. هنگامي كه پدرايشان تصميم گرفت بازگردد، شهيد منتظري هم همراه ايشان عازم ايران شد. شهيد منتظري با گذرنامه بحريني همراه پدر از طريق عراق وارد قصر شيرين شد. از اين طرف من هم از فرانسه به آلمان رفتم و دوباره ميان ما جدايي افتاد.

ميانه شهيد منتظري با بازرگان، سنجابي، شهيد مطهري و شهيد بهشتي چگونه بود. با توجه به اينكه شهيد مطهري نيروي عميق و متفكري بود روابط شهيد منتظري با شهيد مطهري چگونه بود؟
 

يكي از ويژگي هاي شهيد منتظري اين بود كه با همه تعامل و ارتباط داشت كه اين خصلت اقتباسي از خصوصيات اخلاقي حضرت امام بود.به عنوان مثال حضرت امام با سنجابي، بازرگان و حسن نزيه هم ارتباط داشت،اما چندتن را نمي‌پذيرفت. مثلاً منصور،خبرنگار روزنامه اطلاعات را به هيچ عنوان به حضور نپذيرفت. يا امام درباره جلال تهراني فرمودند:«تا استعفا ندهي تو را نمي‌پذيرم.» هنگامي كه جلال تهراني استعفا داد، امام او را به حضور پذيرفتند. همچنين راجع به بختيار فرمودند:«تا زماني كه استعفا ندهد، او را ملاقات نخواهم كرد.» اما با سايرين با وجود افكارالتقاطي،براي پيشبرد اهداف انقلاب تعامل مي‌كرد. شهيد منتظري پس از ورود به ايران با سنجابي، بازرگان و شهيد مطهري و... ارتباط داشت و با هيچ كدام اختلافي نداشت ،بجزشهيد بهشتي كه بعداً به اين موضوع خواهم پرداخت. شهيد محمد منتظري در خارج از كشور با عناصر و گروه هاي مختلف مانند نهضت آزادي، امام موسي صدر، نواب سفير ايران در فرانسه اختلافاتي داشت، اما با جامعه روحانيت اختلافي نداشت. شهيد منتظري با موتلفه اسلامي، عسگراولادي و شكوري روابط خوبي داشت.درواقع هنر شهيد منتظري اين بود كه از آنها امكانات مي‌گرفت و در راه انقلاب مصرف مي‌كرد.در ابتدا روابط شهيد منتظري با بازرگان،ابراهيم يزدي و اميرانتظام خوب بود،اما زماني كه متوجه ماهيت آنها شد و چهره واقعي آنها را قبل از امام شناخت،مقابلشان ايستاد و از آن به بعد روابطش با آنها به هيچ وجه اصلاح نشد. در حقيقت شهيد منتظري شيوه حضرت امام را اتخاذ و كوشش كرده بود از همه امكانات براي پيروزي انقلاب اسلامي هم همين روش را به كار مي‌برند.
رابطه شهيد منتظري با شهيد مطهري بسيار نزديك بود. اگر تاريخ تشكيل سپاه را بررسي كنيد،با وجود آنكه عده‌اي آن را به خود گرفته‌اند،اما در واقع سپاه را شهيد منتظري تشكيل داد. وقتي شهيد منتظري وارد ايران شد،به خوبي مي‌دانست كه نبايد ارتش را از بين برد.در عين حال ما نياز به يك نيروي ارتشي و نظامي داشتيم،ليكن بايد آن نيرو را پاك كرد. به عبارتي هم ارتش و هم آن نيرو مي‌بايست در كشور باشند شهيد منتظري به ارتش نفوذ كرد و با افرادي چون شهيدنامجو،كلاهدوز،كتيرايي و... ارتباط يافت و آنها به خصوص كلاهدوز و شهيد نامجو را به سمت انقلاب سوق داد و از تجربيات و اطلاعات اين دو براي نيرويي كه مي‌خواست تشكيل دهد،استفاده كرد. در واقع بدون ارتش، نيروهاي مسلح وسپاه نمي‌توان اهداف انقلاب را پيش برد،ازاين رو خدمت شهيد مطهري رفت و با توجه به اينكه روابط بسيارخوبي با هم داشتند،در اين باره به بحث و گفتگو نشستند. شهيدمنتظري به شهيدمطهري گفت:«حاج آقا!ما مي‌خواهيم چنين تشكيلاتي به نام سپاه پاسداران انقلاب اسلامي به وجود آوريم.» شهيد مطهري هم او را تأييد كرد و به اتفاق هم خدمت حضرت امام رفتند. به اين ترتيب شهيد منتظري به عنوان يك شاگرد دركنارشهيد مطهري نشست و شهيد مطهري موضوع را با امام در ميان گذاشت. حضرت امام هم آن را تأييد كردند. اين هم نوعي تبعيت از امام بود، زيرا شهيد منتظري مي‌توانست به تنهايي چنين كاري را انجام دهد،اما مي‌بايست مجوز مي‌گرفت كه در نهايت مجوز تشكيل سپاه را از حضرت امام گرفت.زماني كه بازرگان، يزدي و لاهوتي ازاين قضيه باخبر شدند، در صدد برآمدند سپاهي را تشكيل دهند كه تحت نفوذ خودشان باشد، از اين رو مرحوم لاهوتي را جلو انداختند تا مجوز را بگيرد. به اين ترتيب سپاهي هم تحت نظر نخست وزير تشكيل شد.در نتيجه دو سپاه به وجود آمد. شهيد منتظري براي اسم گذاري يد طولايي داشت. مي ‌ديد اگر سپاه پاسداران بگذارد، با آنها ادغام مي‌شود به همين دليل با کمي جا به جايي نام«پاسا»را اتخاب کرد.مقر آن اداره گذرنامه در شهرآرا بود و برو بچه هاي قديم را جمع فرمانده عملياتي سپاه در بخش جمشيديه سپاه را راه‌انداري كرد.لاهوتي هم بخش عباس آباد و پادگان حرّ را گرفت. خانم دباغ و غرضي هم پاسداران سپاه را تشكيل دادند و به صورت اطلاعاتي فعاليت مي‌كردند.با اين اوصاف چهار سپاه به وجود آمد.
از يك سو پس از بازگشت شهيد منتظري با پدرش به ايران من در آلمان بودم تا هنگامي كه انقلاب ايران به پيروزي رسيد. دولت آلمان به من پيشنهاد داد كه در خواست پناهندگي سياسي كنم. گفتم:« اين حكومت خودمان است و نيازي به پناهندگي سياسي ندارم.» آنها در واقع مي‌خواستند مرا تحويل رژيم شاه دهند كه با سقوط رژيم مجبور شدند مرا آزاد كنند. من در چهارم اسفند ماه 57 به ايران بازگشتم،ابتدا خدمت پدر و مادرم و سپس حضرت امام رفتم. بعد از پرس وجو سپاه پاسداران بود و مرا با آغوش باز پذيرفت و به عبارتي مرا به عنوان جانشين خود انتخاب كرد، طوري كه من همه فعاليت ها را انجام مي‌دادم و مسئول آموزشي، اطلاعاتي و... بودم كه چند نفر ديگر هم با ما همكاري مي‌كردند. به اين ترتيب كارهاي ما پيش مي‌رفت.
به تدريج رندان شروع به آزار كردند و كار به جايي رسيد كه نزد آيت‌الله منتظري رفتند و ازشهيد منتظري به پدرشكايت كردند. ايشان هم محمد را به قم احضار كرد و به عنوان پدر،او را در قم نگاه داشت.دراين ميان بحث ادغام سپاه مطرح گرديد.سيد مهدي هاشمي هم به سپاه پاسداران آمد. لازم است بگويم شهيد منتظري به دليل امكاناتي كه سيدمهدي هاشمي و همكارانش در اختيار داشتند،با آنها ارتباط داشت، ولي به هيچ وجه با آنها همكاري نكرد.
لازم است اشاره كنم كنگرلو باهم كه قبلاً در خارج از كشور با ما فعاليت داشت،به سپاه آمد.او هم به تداركات سپاه رفت. در ارديبهشت ماه جلود به ايران آمد.شهيد چمران مي‌خواست او را گروگان بگيرد كه سيد حسين خميني مشت محكمي به سينه او زد و گفت:«سرجايت بنشين! كاري نكن دوباره تو را همان جايي كه بودي،به لبنان برگردانم.به تو ربطي ندارد.»جلود پس از ورود به ايران خدمت حضرت امام رفت. در فاصله‌اي كه جلود در ايران بود، در روز دوم و سوم ارديبهشت، طبق پيش بيني خود شهيد مطهري، ايشان توسط يكي از افراد گروه خائن و جنايتكار فرقان به شهادت رسيد. در دوازدهم ارديبهشت ماه اين شخصيت بزرگوار براي هميشه ما را ترك و دعوت حق را لبيك گفت.درتشييع جنازه آن شهيد بزرگوار،جلود هم حضور داشت كه من هم از طرف سپاه براي محافظت از او در كنارش بودم. جلود ده روز در ايران اقامت داشت. هنگامي كه وارد فرودگاه شدم، گاردهاي جاويدان را با اسلحه هاي ژ3. اما با خشاب هاي خالي مشاهده كردم كه آنجا حضور داشتند.زمان خداحافظي در فرودگاه آر.پي.چي به دست هاي لاهوتي را ديدم. قصد داشت هواپيما را هدف بگيرد. به خاطردارم آن روز من فقط يك شلوار نظامي به پا داشتم و ساير لباس هايم عادي بود. آن شلوار متعلق به سرهنگ معدوم منوچهري از ساواك بود. پس از پيروزي انقلاب زماني كه اتاقش را كشف و ضبط كرديم، ديدم يك دست لباس نو نظامي آويزان كرده بود. از روپوشش خوشم نيامد،اما شلوارش را به دليل آنكه نظامي بود به تن كردم. ابتدا هواپيمايي كه قرار بود جلود سوار شود،خالي بلند شد. از او پرسيدم:« چرا سوار نشديد و اين هواپيما خالي بلند شد؟» او پاسخ داد:«به دليل آنكه مطمئن شويم در آن بمبي جاسازي نشده است.» گفتم:« اينجا كشور ماست.» وقتي اين حرف را شنيدم يك لحظه احساساتي شدم و گفتم:«حقيقتش اين است كه مي‌خواهم آنجا بيايم.خسته‌ام.» گفت:«هواپيما در آسمان فرودگاه تهران دوري زد و نشست.چون عمليات بود،ابوشريف هم در آنجا حضور داشت. من هم كه فرمانده«پاسا» بودم، آرپيچي به دست هاي لاهوتي هم براي هدف گرفتن هواپيما به همراه فرمانده شان آمده بودند. هنگام بالا رفتن،من در يك سمت جلود و ابوشريف در سمت ديگر او قرار گرفتيم و هرسه وارد هواپيما شديم. وقتي من و جلود نشستيم،ابوشريف پس از روبوسي و خداحافظي با كلاشينكف و ژ.3 پايين آمد و در هواپيما را بستند.تازه بچه ها يادشان آمد كه من جا مانده‌ام من هم برايشان از پشت شيشه دست تكان دادم.به اين ترتيب نخستين مهمان از سوي دولت جديد ايران به ليبي بودم.ده روز آنجا بودم و با مسئولان آن كشورگفتگو كردم و طبيعي بود دراين ميان امام موسي صدر و... هم صحبت هايي مي‌شد.
وقتي وارد يونان شدم چون گذرنامه نداشتم، دستگيرم كردند.من يك گذرنامه ليبيايي داشتم. از گذرنامه عكس گرفتند و غير از آن هيچ چيز ديگري به همراه نداشتم. سپس از طريق فرودگاه آتن به ايران آمدم. مأموران وزارت امور خارجه تماس گرفتند كه يك ليبيايي را دستگير كرده‌ايم. آنها گذرنامه‌ام را هم ضبط كردند.ازاين سو دوستان خوشحال و خندان به فرودگاه آمدند. پس از آن شهيد منتظري توانست از زندان پدر بگريزد و نخستين شماره نشريه«پيام شهيد» را منتشر كرد.شهيد منتظري خيلي كوشش كرد كه اختلافش را به شهيد بهشتي برطرف كند. درواقع در انقلاب شهيد بهشتي يك عقيده و شهيد منتظري عقيده ديگري داشتند. شهيد بهشتي و شهيد منتظري باتوجه به نگرش هايي كه داشتند و از طرفي چون هر دو براي انقلاب فعاليت مي‌كردند، هر يك خود را وزنه‌اي مي‌پنداشتند، اما كار به جايي رسيد كه هر دو متوجه شدند نمي‌توانند كار كنند و علت اصلي آن هم ناكساني بودند كه درون انقلاب نفوذ كرده بودند مانند نهضت آزادي و.... آنها همه تلاششان اين بود بين اين دو روحاني اختلاف ايجاد كنند،چون اگر چنين مي‌شد آنها پيروز مي‌شدند.
شهيد منتظري چهار شماره از پيام شماره را منتشركرد و در آنها كوچك ترين اهانتي به شهيد بهشتي نكرده بود،اما تماماً عليه نهضت آزادي، آمريكايي ها و جاسوس ها بود. بالاخره شهيد منتظري مجدداً سپاه را به دست گرفت و با برخي افراد برخورد كرد. در اين ميان از طرف ليبي براي سالگرد آن كشور دعوت شديم. حزب جمهوري اسلامي هم قصد داشت بيايد. از اين رو اختلافاتي ايجاد شد.شهيد بهشتي با كاري كه شهيد منتظري در آن انجام مي‌داد موافق نبود و مي‌گفت:«در شأن انقلاب و نطام نيست.»شهيد منتظري مي‌گفت:«نه اين حرف ها نسبت و بايد اين كار را انجام دهيم.»از نظر من اختلاف شهيد منتظري و شهيد بهشتي به اين صورت است كه شهيد منتظري شبيه ابوذر غفاري و شهيد بهشتي مانند سلمان فارسي يعني هردو نه با بينش متفاوت بلكه با سليقه متفاوت مسلمانند. شهيد منتظري معتقد بود مي‌بايست انقلابمان را انترناسيوناليستي و بازكنيم تا همگان بدانند.شهيد بهشتي عقيده داشت مي‌بايست تشكيلاتي و درست كاركنيم و افراد مناسب نظام را تربيت كنيم.به عبارتي اين دو در ظاهر امر اختلاف پيدا كرده بودند.رسول خدا فرمود:«اگر اين دو از سليقه هم مطلع شوند،به روي هم شمشيرمي‌كشند.» چنين اتفاقي در جمهوري اسلامي افتاد.بعد ازاينكه نتوانستيم به ليبي برويم،شهيد منتظري نشريه‌اي منتشر و در آن به شهيد بهشتي حمله كرد،اما شهيد بهشتي به او پاسخي نداد.هيچ كس مانند شهيد منتظري جرأت نداشت چنين حرف هايي را به شهيد بهشتي بزند. حتي به خاطر دارم يك بار به او گفتم:«محمد! تو كه به مجلس مي‌روي و دركنار بازرگان مي‌نشيني،چرا راجع به بهشتي حرفي نمي‌زني؟ مردم از من سئوال و مرا مؤاخذه مي‌كنند كه ابوحميد تو هم همراه منتظري به بهشتي اهانت كردي من چه جوابي به آنها بدهم؟»گفت:«ابو حميد! تو از طرف من مختاري هر چه براي دفاع از خود به ذهنت رسيد بگويي.» به همين دليل با توجه به شناختي كه داشتم و بررسي هايي كه كردم، آخرالامر به اين نتيجه رسيدم كه اينها دو برادر مسلمان و انقلابي بودند كه سليقه هاي متفاوتي داشتند،همين سبب اختلافشان مي‌شد. در واقع شهيد منتظري فرياد مي‌زد و اعتراض مي‌كرد،اما شهيد بهشتي از خود هيچ عكس‌العملي نشان نمي‌داد. ليكن شهيد بهشتي در مقابل حزب توده برخوردهاي شديدي مي‌كرد.البته همان طور كه گفتم سايرين از جمله نهضت آزادي تلاش مي‌كردند به اختلافات دامن بزنند. به هر حال شما ديديد كه درهفتم تير ماه خداوند متعال اين دو بزرگوار را دركنار هم قرار داد و هر دو به مقام رفيع شهادت نائل شدند و حضرت امام درباره اين دو شهيد گران قدر جملات زيبايي را به كار برد.« شهيد منتظري فرزند قرآن و انقلاب بود.» به همين دليل هيچ كس نتوانست پس از شهادت راجع به شهيد محمد منتظري حرفي بزند، هر چند در حياتش گروه هاي منافق و حزب توده و سايرين عليه او حرف هايي مي‌زدند و اقداماتي مي‌كردند.

جريان شناسي مبارزاتي شهيد محمد منتظري(3)

حتي شنيده‌ام پدرش هم راجع به او حرف هايي زده و نقل مي‌كنند ازلفظ ديوانه هم در مورد پسرش استفاده كرده بود.اگر ممكن است در اين باره توضيحاتي بدهيد.
 

پدرش گفته بود:«پسرمن مريض است.» هيچ گاه نگفت كه او ديوانه است. اين حرف ها مثل بزرگان،ابراهيم يزدي و صباغيان بود كه در مجلس از قول آيت‌الله منتظري چنين حرف هايي زدند. پدر شهيد منتظري گفت:« پسرمن در اثر شكنجه هاي زمان شاه دچار ضعف اعصاب شده است و لازم است مداوا شود.» آنها از اين سخن به ديوانگي تعبير و آن را همه جا مطرح كردند و گفتند:«آقاي منتظري گفته پسرم ديوانه است»، اما با همه اين حرف ها وقتي پدرش چنين حرفي زد، شهيد منتظري گفت:«ايرادي ندارد، ما همه عضو يك خانواده هستيم.» با اين حال كوشش مي‌كردند چه از طريق دامادش كه برادر سيد مهدي هاشمي ملعون بود وچه برادرش كه آدم عوضي بود و در حزب جمهوري اسلامي فعاليت داشت،شرايط را عليه شهيد منتظري برهم بريزند.ليكن شهيد منتظري همچنان به صورت شبانه روزي و عاشقانه براي اين انقلاب زحمت مي‌كشيد.

شهيد محمد منتظري در مقاطعي از زمان كارهايي كرد كه ديگران نتوانستند انجام دهند، مثلاً در برابر اميرانتظام ايستاد و ادله‌اي آورد و اسنادي را رو كرد كه بعدها درستي آنها اثبات شد.اين اسناد و اطلاعات از كجا به دست او مي‌رسيد. آيا آنها را ازليبي يا گروه هاي خارج از كشور يا داخل كشور مي‌گرفت.چگونه آنها را به دست مي‌آورد؟
 

سئوال بسيار جالبي پرسيديد. ما معتقد هستيم كه وقتي مي‌خواهيم مبارزه كنيم به تنهايي قادر به اين كار نيستيم. به عنوان مثال من مي‌خواهم در حوزه باريك خودم فعاليت كنم. در هفت دوره كانديدا شدم و رأي نياوردم، چون روشي را اتخاذ كردم كه نه هيچ كس را مي‌شناسم و نه از كسي چيزي مي‌خواهم.اما اين بار خلاف آن را انجام مي‌دهم.يعني از يكي از كانديداها حمايت مي‌كنم،به عبارتي بده و بستان انجام مي‌دهم.اما اگراين بار رأي بياورم به دليل اين ارتباطات است.يعني روش قبلي‌ام راكنارگذاشته‌ام.اين امكان ندارد كه انسان به تنهايي بنويسد،چاپ و توزيع كند. اثرگذاري آن كم است ما ناچاريم با سايرين تعامل داشته باشيم و كمك بگيريم البته در اين جريان ها ممكن است در مواردي هم ضرركنيم.علت اينكه تا به حال سالم مانده‌ام اين است كه تعامل و ارتباطم كم است،چون مي‌دانم خيلي ها مي‌آيند نفوذ مي‌كنند و ضربه مي‌زنند.يكي از تجارب خوب و شايد هم منفي من اين است كه با كسي اخت نمي‌شوم و تك و تنها هستم،به همين دليل هيچ وصله‌اي به من نمي‌چسبد.
ما وقتي وارد ايران شديم،دولت بازرگان تشكيل شد. همان ابتدا با شهيد منتظري خدمت بازرگان رفتيم و گفتيم:«مي‌خواهيم كار كنيم.» به هر حال ما هم مي‌بايست گوشه‌اي از كاررا مي‌گرفتيم. نمي‌شود شما كه براي رضاي خدا كار كرده‌ايد، سماق بمكيد.گفتيم ما هم به سهم خود مملکت را اداره مي‌كنيم.هنگامي كه به خيابان پاستور رفتم گفتم:«به آقاي ابراهيم يزدي بگوييد يك نفر از لبنان آمده است.»وقتي نزد ابراهيم يزدي رفتم و گفتم كه آمده‌ام گفت:«بي خود آمدي!» اگرآقاي ابراهيم يزدي همان ابتدا مي‌گفت:«آقاي ابوحميد! شما هم آن مسئوليت را بپذير و كارت را انجام بده.» ما كه به دنبال پست و مقام نبوديم، اما مي‌بايست گوشه‌اي از كار را مي‌گرفتيم. در واقع براي انجام كار اعلام آمادگي كرده بودم و او مرا طرد كرد. شهيد منتظري هم براي گرفتن پست و مقام اعلام آمادگي نكرده بود،بلكه مي‌خواست نقشي در اين انقلاب ايفا كند.متوجه شديم كه آنها به جاي آنكه انقلابيون را به كار بگيرند،آنها را طرد وآدم هاي ناباب وارد سيستم كرده‌اند. ما راجع به اشخاص و شخصيت ها از جاهاي مختلف اطلاعات مي‌گرفتيم. اين اطلاعات بيشتر مردمي بود نه كشوري، يعني در اين قضايا ما هيچ گونه ارتباطي با ليبي نداشتيم هر چند آنها مي‌توانستند ما را كمك كنند.
اگر به زندگي شهيد منتظري قبل از انقلاب در پاكستان و افغانستان نگاهي بيندازيد، متوجه مي‌شويد او هوش سرشاري در شناخت افراد داشت. شهيد منتظري هارون مجللي در افغانستان و صدام حسين را قبل ازآنكه با ليبي ارتباط داشته افشاكرد.خداوند به او بينش و نعمتي داده بود كه با سه چهار حركت،متوجه شخصيت طرف مي‌شد كه يكي از آنها عباس اميرانتظام سخنگوي دولت موقت و معاون دولت بازرگان بود. وقتي وارد ايران شديم آن زمان چه كسي مي‌دانست و مي‌توانست بفهمد كه عباس اميرانتظام يهودي و جاسوس است؟ فقط يك سازمان اطلاعاتي دقيق مانند ساواك و سياآمريكا مي‌توانست متوجه شود. شهيد منتظري بدون آنكه با اين سازمان ها ارتباط داشته باشد، باروشي كه فقط خاص خودش بود توانست دريابد.او مي‌گفت:«به راحتي مي‌توان با توجه به مواضع، حركات و رفتارهاي اشخاص آنها را شناخت.» عباس اميرانتظام زماني كه سخنگوي دولت موقت شد نخستين كاري كه كرد اين بود كه عليه فلسطيني ها موضع گرفت و پس از آن به كردستان رفت و در آنجا گفت:«ما عرب ها را به آب دريا مي‌ ريزيم ودندان هايشان را خرد مي‌كنيم!» هنگامي كه در كنار آمريكايي ها قرار گرفت بسيار خاضعانه رفتار مي‌كرد. شهيد منتظري با توجه به حركات و سكنات تحليل مي‌كرد و تحليل گر خوبي بود. دركنار آن مردمي كه زماني براي فعاليت هايش به او پول مي‌دادند،اين بار اطلاعات در اختيارش مي‌گذاشتند.يك روز آقاي حسيني يكي از كارمندان اداره ثبت احوال نزد شهيد منتظري آمد و گفت:«آقاي منتظري شما اين شخص را مي‌شناسيد؟ شهيد منتظري هم جواب داد:«بله! ايشان عباس روافيان فرزند ميرزا يعقوب اين هم شناسنامه و مشخصاتش است برو و پيگيري كن.»شهيد منتظري هم شروع به جستجو و پيگيري كرد.زماني كه به بازار رفتيم، متوجه شديم پدرش يهودي و عمويش از پدرش بدتر است. سپس فهميديم مادرش بهايي است و همين طور اطلاعات بيشتري به دست آورديم. در واقع شهيد منتظري اين اطلاعات را خودش كسب كرد و نيازي به ليبي يا كشورهاي ديگر نداشت. با توجه به اطلاعاتي كه به دست آورده و تحليل هايي كه كرده بود توانست به درستي نتيجه گيري كند. در اين ميان در رفت و آمدهايي كه به فرودگاه داشتيم آقاي صداقت و آقاي فاتح به ما اطلاعات مي‌دادند.با پيگيري هاي بعدي متوجه شديم اميرانتظام عضو نهضت آزادي و از ياران بازرگان است.درسخنراني هايش به عنوان سخنگوي دولت موقت مواضعش در جهت منافع آمريكا بود. حسني كه شهيد منتظري داشت اين بود كه در اين گونه مباحث سياسي حرف آخر را اول مي‌زد، از اين رو راجع به عباس اميرانتظام چنين گفت:«عباس اميرانتظام جاسوس آمريكا و بهايي است و....»وهمه اينها را بيان كرد. پليس ها هيچ يك از جنايتكاران را نمي‌توانند كشف كنند، مگر آنكه خودشان خود را لو بدهند. پليس ها به دليل تجربه كه دارند متوجه مي‌شوند، اما مردم عادي متوجه نمي‌شوند. عباس اميرانتظام هم به عنوان يك جاسوس با عملكرد و مواضعش خود را لو داد. همان طور كه حضرت امام فرمود:«شما مي‌توانيد انسان ها را كشف كنيد و اگر مي‌خواهيد بدانيد يك مسئول خوب يابد است به دنبال سوابقش برويد و دريابيد پدر و مادر او چه كساني بوده‌اند. مواضع قبل و بعد از انقلاب او چه بوده است و آنگاه اين موارد راكنار هم بگذاريد و نتيجه بگيريد.»
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 48



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط