دومين دوره ي تاريخي امامت(1)

اين دوره، پس از واقعه ي كربلا، با امامت امام سجاد (ع) آغاز مي گردد و دوران نوراني امام باقر وامام صادق (ع) شامل مي گردد. دوران امام سجاد (ع)، در تداوم حادثه ي كربلاست كه تكان سختي در اركان شيعه، بلكه همه جاي جهان اسلام به وجود آورد. كسي فكر نمي كرد كه فرزند پيامبر(ص)را به اين گونه، با جسارت كامل به شهادت برسانند
سه‌شنبه، 21 تير 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دومين دوره ي تاريخي امامت(1)

دومين دوره ي تاريخي امامت(1)
دومين دوره ي تاريخي امامت(1)


 






 

چكيده
 

اين دوره، پس از واقعه ي كربلا، با امامت امام سجاد (ع) آغاز مي گردد و دوران نوراني امام باقر وامام صادق (ع) شامل مي گردد. دوران امام سجاد (ع)، در تداوم حادثه ي كربلاست كه تكان سختي در اركان شيعه، بلكه همه جاي جهان اسلام به وجود آورد. كسي فكر نمي كرد كه فرزند پيامبر(ص)را به اين گونه، با جسارت كامل به شهادت برسانند
.پس از آن، ماجراي حره در مدينه بر اين وحشت افزود. دهشتناك تر از اين ها، انحطاط فكري مردم در سراسر دنياي اسلام بود. فروپاشي اخلاق و ارزش هاي ديني، فساد سياسي، بر عمق اين نابساماني ها مي افزود. امام سجاد (ع) در اين شرايط به چند كار مهم اقدام كردند؛ انتقال معارف ديني به مردم، تعميق باورهاي ديني، معرفي خود به عنوان كسي كه بايد در رأس هرم جامعه ي اسلامي قرار گيرد، ايراد خطابه، تبين معارف ديني در قالب دعا.
دردوران امام (ع)علاوه بر همه ي اين ها، تمركز روي انتقال معارف ديني به جامعه و گشودن مدرسه اي فعال و همه جانبه، كه در دوران امام صادق(ع)، معارف جعفري به اوج خود رسد و شبكه ي گسترده ي تبلغات ديني گشوده مي گردد. امام صادق(ع) تكيه ي فراواني بر سه عنصر داشتند، حقانيت خويش ،معرفي مكتب اهل بيت (ع)، معرفي ناكفايتي و فساد رژيم هاي حاكم اموي و عباسي و غير اهليت آنها براي حكومت.

واژگان كليدي: كربلا، امام سجاد، وحشت، حره، معارف، اهل بيت، تعميق باورها، حقانيت.
 

دوره ي دوم تاريخ امامت
«به نظر بنده، از دوران امام سجاد(ع)، يعني از سال شصت و يكم هجري تا سال 260، كه دويست سال است، سه مرحله داريم.
يعني يك مرحله و دوره شامل سه امام بزرگوار مي شد، علي (ع)، امام حسن مجتبي (ع) و امام حسين (ع)؛ و مرحله و دوره ي دوم، كه آغاز مرحل سه گانه بعدي است، دوران امام سجاد (ع) است.
اين مرحله از سال 61 هجري تا سال 135، يعني شروع خلافت منصور عباسي است. در اين مرحله، حركت از يك نقطه اي آغاز مي شود، به تدريج كيفيت پيدا مي كند، عمق پيدا مي كند، گسترش پيدا مي كند، اوج مي گيرد، تا سال 135؛ كه سال مرگ سفاح و خلافت منصور است، وضع عوض مي شود، مشکلاتي پديد مي آيد كه تا حدود زيادي پيشرفت ها را متوقف مي كند» (خامنه اي، 1361، 10).

مراحل سه گانه ي اين دوره
 

«عمده ترين بخش اين مرحله و آغازين آن را بايد درزندگي امام سجاد(ع)مورد ملاحظه و تأمل قرار داد. اين دوره، البته شامل دوره ي دشواري فراوان آغاز مي شود. حادثه ي كربلا تكان سختي در اركان شيعه، بلكه همه جاي دنياي اسلام وارد كرد. قتل، تعقيب و شكنجه و ظلم، سابقه نداشت. اما كشتن پسران پيغمبر(ص)واسارت خانواده پيغمبر (ص)بردن اين ها شهر به شهر و برنيزه كردن سر عزيز زهرا(ع)، كه هنوز بودند كساني كه بوسه ي پيغمبر(ص)برآن لب و دهان راديده بودند، چيزي بود كه دنياي اسلام را مبهوت كرد. كسي باور نمي كرد كه كاربه اين جا بكشد. اگر اين مقوله كه منسوب به حضرت زينب (س) است درست باشد«ماتوهيت يا شقيق فؤادي /كان هذا مقدراً مكتوماً»؛ بي شك اشاره به اين ناباوري است و اين، برداشت همه ي مردم بود. ناگهان احساس شد كه سياست، ساسيت دگري است. سخت گيري از آن چه كه تا حالا حدس زده مي شد، بالاتر است. چيزهايي تصور ناشدني تصور شد و انجام شد. لذا يك رعب شديدي تمام دنياي اسلام را فراگرفت، مگر كوفه را آن هم فقط به بركت توابين و بعد به بركت مختار، و الا آن رعبي كه در مدينه و جاهاي ديگر بر اثر واقعه ي كربلا به وجود آمد، حتي در مكه با اين كه عبدالله زبيرهم بعد از چندي در آن جا قيام كرده بود، يك رعب بي سابقه در دنياي اسلام بود. در كوفه و عراق هم، اگرچه حركت توابين در سال 64 و 65 يك هواي تازه ي را در فضاي كرفته ي عراق به وجود آورد، اما شهادت همه ي آنها تا نفر آخر، مجدداً جو رعب و اختناق را بيشتر كرد و بعد از اين كه دشمنان دستگاه اموي، يعني مختار ومصعب بن زبير به جان هم افتادند و عبدالله زبير از مكه، مختار طرفدار اهل بيت (ع) را دركوفه نتوانست تحمل كند و مختار به دست معصب كشته شد، باز اين رعب و وحشت بيشتر شد و اميدها كم تر، و بالاخره وقتي عبدالملك بر سركار آمد، بعد از مدت كوتاهي تمام دنياي اسلام زير نگين بني اميه قرار گرفت، با تمام قدرت و 21 سال هم عبدالملك قداتمندانه حكومت كرد (همان، 12).

اشاره اي به واقعه ي حرّه
 

«در اين جا لازم است، مخصوصاً به ماجراي «حره»اشاره كنيم. در سال 61، كه سال حمله ي مسلم بن عقبه به مدينه است، كه آن هم باز موجب شد بيشتر رعب و وحشت ايجاد بشود و اهل بيت (ع) كاملاً در غربت بيفتند، جريان اين حادثه، به طور خلاصه اين است.
يزيد در سال 62 جواني از سرداران شام را كه بي تجربه بود برمدينه گماشت و او براي اين كه شايد مدني ها را با يزيد مهربان كند، از يك عده از اهل مدينه دعوت كرد كه بروند با يزيد در شام ملاقات كنند.اين هابلند شدند رفتند و با يزيد در شام ملاقات كردند.يزيد جايزه ي زيادي، پنجاه هزار درهم و صد هزار درهم به آنها داد، ولي اين ها كه يا از صحابه و يا از اولاد صحابه بودند، وقتي دستگاه يزيد را ديدند، بيشتر نسبت به اومتغير وخشمگين شدند و به مدينه برگشتند و عبدالله بن حنظله غسيل الملائكهًْ ادعاي امارت كرد و قيام كرد و مدينه را جدا از حكومت اعلام كرد. يزيد هم مسلم بن عقبه را فرستاد و آن چنان فاجعه اي در مدينه به بار آوردند كه در كتب تواريخ، فصل گريه آور و ستم باري را تشكيل مي دهد، اين هم بيشتر موجب شد كه مردم احساس رعب و وحشت كنند» (همان، 12).

انحطاط فكري امت اسلامي
 

«عامل ديگر در كنار عامل رعب و وحشت، انحطاط فكري مردم در سرتاسر دنياي اسلام بود كه ناشي بود از بي اعتنايي به تعليمات ديني در دوراه ي بيست ساله ي گذشته. از بس كه تعليم دين و ايمان وتفسيرآيات و بيان حقايق اززبان پيامبر(ص)در دوران بيست سال، بعد از سال 40 هجري به اين طرف محدود شده بود، مردم از لحاظ اعتقادات و مايه هاي ايماني به شدت پوچ و توخالي شده بودند.زندگي مردم آن دوران را وقتي انسان زيرذره بين مي گذارد و آن را در لابلاي تواريخ و روايات گوناگون مورد ملاحظه قرار مي دهد، اين مطلب واضح مي شود.البته علما و قراء و محدثين و مقدسين در جامعه بودند، لكن عامه مردم دچار بي ايماني و ضعف و اختلال اعتقادي شديدي شده بودند. كاربه جايي رسيده بود كه حتي بعضي از ايادي دستگاه خلافت، نبوت را زير سؤال مي بردند.
در كتاب ها آمده است كه خالدبن عبدالله قسري،كه يكي از دست نشاندگان بسيار پست و دني بني اميه بود، «كان يفضل الخلافهًْ علي النبوهًْ»مي گفت:خلافت از نبوت بالاتر است. استدلالي هم كه مي كرد، اين بود:«ايهما افضل؟ خطيفهًْ الرجل في اهله او رسوله الي اصحابه؟ »، شما يك نفر را جانشين خودتان در ميان خانواده تان مي گذاريد، اين به شما نزديك تر است يا آن كسي كه به وسيله ي او پيامي براي كسي مي فرستيد؟خوب، پيداست آن كسي كه در ميان خانواده تان مي گذاريد، به شما نزديك تر است، پس خليفه ي خدا(خليفه ي رسول الله(ص) هم نمي گفتند» خليهفهًْ الله بالاتر از رسو الله (ص)است!اين را خالد بن عبدالله قسري مي گفت. لابد به ديگران هم مي گفتند.من در اشعار شعراي دوران بني اميه و بني عباس كه فحص كردم ديدم از زبان عبدالملك، تعبير خليفهًْ الله در اشعار تكرار شده كه آدم يادش مي رود كه خليفه، خليفه ي پيامبر هم هست. تازمان بني عباس هم ادامه داشت و در شعر بشار بن بردكه در هجويقوب بن داود و منصور گفته، نيز همين تعبير آمده «ضاعت خلافتكم يا قوم فالتمسوا/ خليفهًْ الله بين الزق و العود»؛ حتي وقتي هم مي خواست خليفه را هجو كند باز خليفه الله مي گفت.
همه جا در اشعار شعراي معروف آن زمان، مثل جرير و فرزدق و نصيب و صدها شاعر بزرگ و معروف ديگر وقتي مدح خليفه را مي سرودند، خليفهًْ الله مي گفتند. اين يك نمونه از اعتقادات مردم است، و ايمان اين جور نسبت به مباني ديني سست شده بود» (خامنه اي، 1365، 18).

فروپاشي ارزش هاي اخلاقي
 

«در اين دوره، اخلاق مردم نيز به شدت خراب شده بود. نكته اي را من در خلال مطالعه ي كتاب اغاني ابوالفرج باز يافتم و آن اين كه در سال هاي حدود 80 و90 هجري تا 50، 60 سال بعد از آن بزرگ ترين خواننده ها، نوازنده ها، عياش ها و عشرت طلب هاي دنيا، يا از مدينه و يا از مكه، هر وقت خليفه در شام دلش تنگ مي شد و هوس غنا مي كرد و خواننده و نوازنده ي برجسته اي مي خواست كسي را از مدينه يا مكه، كه مركز خواننده ها و نوازنده هاي معروف و مغني ها و خنيا گران برجسته بود، براي او مي بردند.
بدترين و هرزه سراترين شعرا در مكه و مدينه بودند. مهبط وحي الهي و زادگان اسلام، مركز فحشا و فساد شده بود. خوب است ما اين حقايق تلخ را درباره ي مكه و مدينه بدانيم .متأسفانه در آثار رايج ما از زندگي ائمه (ع) از چنين چيزي ها اثري نيست.
در مكه شاعري بود به نام عمر و بن ابي ربيعه، يكي از آن شاعرهاي عريان گوي بي پرده ي هرزه، و البته در اوج قدرت و هنر شعري، (داستان هاي او و اين كه اين قيبل شاعران چه مي كردند يك فصل مشبعي از تاريخ غم بار آن روزگار است و طواف و رمي جمرات و ديگر مشاهد مقدس، شاهد هرزگي و فساد آنهاست. و شعر:
بدالي منها معصم حين جمرت
كفّ خضيب زيّنت بنبان
فوالله ما ادري و ان كنت دارياً بسبع رمين الجمرام بثمان
كه در مغني خوانده ايم، مربوط به همين اوضاع است» (خامنه اي، 1365، 18).
«وقتي اين عمرو بن ابي ربيعه مرد، رواي مي گويد در مدينه عزاي عمومي شد و در كوچه هاي مدينه مردم مي گرستند.هر جا مي رفتي مجموعه هايي از جوان ها نشسته بودند و تأسف مي خوردند بر مرگ عمر وبن ابي ربيعه. كنيزكي را ديدم كه دنبال كاري مي رود و همين طور اشك مي ريزد و گريه و زاري مي كند، تا رسيد به جمعي از جوانان، گفتند: چرا اين قدر گريه مي كني؟ گفت: به خاطر اين كه اين مرد از دنيا رفت. يكي گفت:غصه مخور، شاعر ديگري در مكه هست به نام حارث بن خالد مخزومي، او هم مثل عمروبن ابي ربيه شعر مي گويد و يكي از شهرهاي او را خواند، وقتي كنيزك اين شعررا شنيد، اشك هاي خود را پاك كرد و گفت:«الحد الله الذي لم يخل حرمه» خدا را شكركه حرمش را خالي نگذاشت» (1) و (2 )(همان).
«اي وضع اخلاقي مردم مدينه است. داستان هاي زيادي را شما مي بينيد از شب نشيني هاي مردم مكه و مدينه، و نه فقط در بين افراد طبقه ي پست و پايين، بين همه جور مردم، آدم گداي گرسنه ي بدبختي مثل اشعث طماع كه شاعر و دلقك بود و مردم معمولي كوچه و بازار، تا آقازاده هاي معروف قريش و بني هاشم كه من مايل نيستم از آنها اسم بياورم، چهره هاي معروفي از آقازاده هاي قريش، چه زنان و چه مردان، جزء همين كساني بودند كه غرق در اين فحشا بودند.در زمان امارت همين شخص(حارث بن خالد) روزي عايشه بنت طلحه در حال طواف بود و اين امير به او تعلق خاطري داشت، وقت اذان شد،آن خانم پيغام دادكه بگو اذان نگويند تا من طوافم تمام شود،او دستور داد اذان نگويند. به او ايراد كردند،كه تو براي خاطر يك نفر كه دارد طواف ميكند، مي گويي نماز مردم را به تأخير اندازند؟ گفت: به خدا اگر تا فردا صبح هم طوافش طول مي کشيد، مي گفتم اذان نگويند!» (خامنه اي، 1365، 19).
فساد سياسي
«عامل ديگر، مسأله ي فساد سياسي بود. اغلب شخصيت هاي بزرگ، سر در آخور تمنيات مادي كه به وسيله ي رجال حكومت بر آورده مي شد، داشتند. شخصيت بزرگي مثل محمد بن شهاب زهري كه خودش، قبلاً شاگرد امام سجاد (ع) هم بود، به آن چنان وضعيتي مي افتد كه آن نامه ي معروف امام سجاد (ع) به وي صادر مي شود (3)، كه در حقيقت، نامه اي است براي تاريخ و نشان دهنده ي اين است كه او به چه وابستگي هايي دچار بوده است و امثال محمد بن شهاب زهري زياد بودند. يك مطلبي را مرحوم مجلسي(ع) نقل مي كند از اين ابي الحديد، كه تكان دهنده است: مجلسي در بحار از قول جابر نقل مي كند كه امام سجاد (ع) فرمودند: « ما ندري كيف نضع بالناس ان حدثناهم بما سمعنا من رسول الله ضحكوا» (نه فقط قبول نمي كنند، بلكه به تمسخر مي خندند)و ان سكتنالم يسعنا بعد ماجراي را ذكر مي كند كه حضرت، حديثي را نقل كردند براي جمعي، كسي در بين آن جمع بود، استهزا كرد و قبول نكرد. بعد دوباره سعيد بن مسيب و زهري مي گويد كه از منحرفين بودند.(كه البته در مورد سعيد بن مسيب، بنده قبول نمي كنم و دلايل ديگري هست كه وي جزء حواريون امام (ع) بوده، اما در مورد زهري و خيلي هاي ديگر همين جور است). ابن ابي الحديد، عده زيادي از شخصيت ها و رجال آن زمان را نام آورده است كه اين ها همه ازاهل بيت (ع)منحرف بودند آنگاه از امام سجاد (ع)روايت مي كند كه كه فرموند:«ما بمكهًْ و المدينهًْ عشرون رجلاً يحبونا»
بيست نفر در همه ي مكه و مدينه نيستند كه ما را دوست داشته باشند» (خامنه اي، 1365، 20).
«اين هم وضع دوران امام سجاد (ع) است. در آن وقتي كه ايشان مي خواهد كار عظيم خود را شروع كند، واين همان دوراني است كه امام صادق (ع)بعد ها فرمودند:«ارتد الناس بعد الحسين الا ثلاثهًْ» يعني بعد از ماجراي عاشورا فقط سه نفر ماندند،وسه نفر را اسم مي آورند.ابوخالد كابلي، يحيي بن ام طويل وجبير بن مطعم (البته علامه شوشتري احتمال مي دهند كه جبيربن مطعم درست نيست وحكيم بن جبير بن مطعم است ودر بعضي نقل ها محمد بن جبيربن مطعم است. در بحار رواياتي هم هست كه چهار نفر را ذكر مي كند ودر بعضي روايات پنج نفر را ، اين ها با هم قابل جمع اند).
اين وضع امام سجاد(ع) كه در يك چنين وضعيتي آن حضرت (ع) مشغول كار خودشان مي شوند.حالا امام سجاد(ع) بايد چه كار بكند؟
(همان).
مسؤوليت هاي سه گانه ي امام سجاد (ع)
امام اگر بخواهند آن هدف را تعقيب كنند، سه مسؤوليت بر دوش خود حس مي كنند.
«اولاً بايد معارف دين را به مردم زمان خودشان تعليم بدهند.ما اگر بخواهيم حكومت اسلامي به وجودبياوريم،امكان ندارد بدون اين كه مردم را با معارف ديني آشنا كرده باشيم ، بتوانيم آن چنان حكومتي را داشته باشيم. بنابراين كاراول اين است كه معارف ديني به مردم تعليم داده شود.
كاردوم اين است كه به خصوص مسأله ي امامت،يك مسأله ي مهجوري شده وكاملاً از ذهن ها دورشده وبايد معنا شده، براي مردم تشريح ودر ذهن ها ي مردم باز سازي بشود. امامت يعني چه؟ كي بايد امام باشد؟ امام چه شرايطي دارد؟ چون بالاخره جامعه امام داشت وآن، عبدالملك بود، مردم اورا امام مي دانستند، پيشواي جامعه بود. درباره ي امام عرض خواهم كرد كه آن برداشتي كه ما در طول اين چند قرن از معناي امام داشتيم به كلي متفاوت است با آن معنايي كه براي امام در صدر اسلام وجود داشته است.
درآن زمان، هم موافقين و هم مخالفين ائمه(ع)، امام را به همان معنايي كه ما امروز مي دانيم و مي گوييم.امام امت ورهبر ملت، يعني حاكم دين و دنيا. برداشت ما در طول اين دو سه قرن اخير از امام چيز ديگري بود. برداشت ما اين بود كه جامعه يك نفري دارد كه او از مردم ماليات مي گيرد، مردم را به جنگ مي برد، مردم را به صلح مي خواند، امور مردم را اداره مي كند،ادارات دولتي را درست مي كند ،دولت تشكيل مي دهد، قبض و بسط مي كند، او ا اسمش حاكم است. يك طرف ديگر هم آن طرف است كه دين مردم را درست مي كند، اعتقاد مردم را درست مي كند. قرائت نماز مردم را درست مي كند. وكارهايي از اين قبيل.آن هم اسمش عالم است .امام هم در دوران خودش، به مثابه عالم در قرون بعد است.خليفه، كار خودش را مي كرد. او هم دين مردم را درست مي كرد. يا اخلاق مردم را درست مي كرد. در طول قرن ها ي اخير برداشت ما از امام اين بوده است.
در حالي كه در صدر اسلام، برداشت همه از امام غير اين است.امام يعني پيشواي جامعه. پيشواي دين ودنيا.بني اميه چنين منصبي را ادعا داشتند، همان مخمور هاي غرق شده در لهو لعب دنيا. همه همين ادعا را داشتند، آنها هم خودشان را امام مي دانستند. پس به هر حال جامعه امام داشت .امامش عبدالملك بود. امام سجاد(ع)، بايد براي مردم، معناي امامت را ، جهت امامت را، شرايط امامت را، آن چيزهايي كه امام ناگزير از آ نهاست و آن چيزهايي كه اگر نباشد، كسي نمي تواند امام باشد،اين ها را براي مردم تشريح بكنند.
كار سوم، اين كه خودش را معرفي كند، كه من امامم، يعني آن كسي كه بايد در آن جا قرار بگيرد، من هستم.
اين ، سه كاري است كه امام سجاد (ع) بايد مي كرد. بيشترين تلاش را امام(ع) بر روي آن كار اول گذاشت. چون همان طور كه گفتيم زمينه، زمينه اي بود كه نوبت به مسأله ي « من امامم» نمي رسيد. بايد دين مردم درست مي شد، بايد اخلاق مردم درست مي شد، بايد مردم ازاين غرقاب فساد بيرون مي آمدند، بايدجهت گيري معنوي، كه لب اللباب دين وروح اصلي دين است، دوباره در جامعه احيا مي شد. لذا شما مي بينيد اكثر زندگي امام سجاد(ع) وكلمات آن حضرت(ع) زهر است، همه اش زهر، حتي در شروع يك سخن مربوط به هدف هاي سياسي نيز مي فرمايد:« ان علامهًْ الزاهدين في الدنيا الراغبين عنها في الاخرهًْ» تا آخر ويا در يكي از كلام هاي خود دنيا و رنگ و لعاب مادي آن را، كه براي همه جاذبه داشت، اين طور توصيف مي كند:
«الاخريدع هذه اللماظهًْ لاهلها، فليس لا نفسكم ثمن الا الجنهًْ فلا تبيعو ها بغيرها».
كلمات امام سجاد (ع)، بيشترينش زهد است، اما معارف را در لباس دعا بيان مي كند، چون همان طور كه گفتيم اختناق در آن دوران و نامساعد بودن وضع، اجازه نمي داد كه امام سجاد(ع) با مردم بي پرده و صريح حرف بزند. نه فقط دستگاه ها نمي گذاشتند، مردم هم نمي خواستند، اصلاً آن جامعه، يك جامعه ي نالايق و تباه شده و ضايع بود كه بايد باز سازي مي شد. 34، 35 سال از سال 61 تا 95 زندگي امام سجاد (ع)، اين طور گذشت. البته هرچه مي گذشت بهتر مي شد، لذا در همان حديث «ارتد الناس بعد الحسين» امام صادق (ع) سپس مي فرمايد: «ثم ان الناس القوا كثروا»، بعداً مردم ملحق شدند و ما مي بينيم كه همين طور است.منبع: دانشگاه علوم اسلامی رضوی ع ،دو ماهنامه اندیشه حوزه(81/82) ،1389



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط