فرهنگ و زیبایی شناسی شهری (1)
نویسنده: دکتر منوچهر مزینی
ریشه ی لغوی واژه ی فرهنگ در فارسی سرچشمه و منشا است و چنان که می دانیم این واژه در زبان ما معادل culture (کالچر) واژه ی cultivator ا نگلیسی و cultiateur فرانسه، هر دو به معنی کشتکار یا پرورش دهنده از همین ریشه است.
توجه به ریشه ی فرهنگ از این رو مفید است که ما را به درک معنی این واژه و مفهوم آن رهنمون می شود. پس فرهنگ ریشه دار است و از رفتارها و عادات ملت یا مردم سرچشمه می گیرد و به تدریج پرورده شده و تعمیم پیدا می کند، لذا نیاز به زمان دارد.
نکته ای دیگر که لازم است در این جا یادآور شویم این است که اغلب فرهنگ یا تمدن چون هر دو نشانی از تعالی – البته در دو شاخه ی مخلتف – یکی بیش تر معنوی و دیگری بیش تر مادی – دارند با هم اشتباه می شوند و یا به جای فرهنگ سخن از تمدن می رود و بالعکس. بی تردید گاه نیز این هر دو تامسافتی با هم همراهند اما نه همواره. هربرت رید(1)، صاحب نظر معاصر انگلیسی در کتاب ریشه های مردمی هنر (2) از اهالی جزیره ای دز جنوب شرق آسیا صحبت می دارد که تمدنی ندارند؛ ولی فرهنگ هنری والایی دارند، از جمله برای این که مردم این جزیره از کودکی خوشنویسی می آموزند و به تمامی رموز هنری آن آشنا می شوند. یا به عبارت دیگر ذوق هنری ایشان از آغاز پرورش می یابد و استعداد هنری ایشان می شکفد.
اکنون برای این که تفاوت این دو واژه بیش تر آشکار شود، به ذکر برخی از بارزترین وجوه تمایز این دو واژه می پردازیم. بی مناسب نیست یادآور شویم که ریشه ی ت مدن، واژه ای عربی که اکننن شناسنامه ی فارسی یافته است، از مدینه به معنی شهر است و واژه ی فرنگی آن civilization نیز از civil صفت شهرنشینان یا دقیق تر امور مربوط به شهروندان، اسمی است که از این صفت درست شده است.
در فرهنگ است که هم حافظ و سعدی و مولوی فرصت بروز می یابند و هم خوارزمی و خیام و ابوعلی سینا تجلی می نمایند. حتی ممکن است شخصیت دانشمند، شاعر و فیلسوف در یک فرد بروز کند. در یک جامعه ی با فرهنگ است که دانشمند هم نخستین دایره المعارف پزشکی جهان را تدوین می کند (رازی) و هم به کشف راه حل معادلات د رجه سوم موفق می شود و هم تنظیم تقویم صورت می گیرد (خیام) و هم نُت موسیقی برای نخستین بار اختراع می شود (فارابی).
البته هیچ جامعه ای نیست که صرفاً متمدن باشد یا صرفاً یا فرهنگ باشد؛ اما به ویژه در حال حاضر جوامعی هستند که تاکیدشان بر تمدن است و جوامع دیگری که اگر چه به اندازه ی جوامع نخست در قافله ی پیشرفت نقش رهبری ندارند، ولی از فرهنگی غنی و دیرین برخوردارند. ایران ما در شمار جوامع اخیر است. لذا باید این نکته را دانست و آن را بسیار غنیمت شمرد.
صحت این سخن را، به ویژه از قرن یازدهم (میلادی)، از ظهور دانشمندانی که به نام آنان در سطور گذشته اشاره کردیم و شعرا و نویسندگانی چون خیام و حافظ و سعدی و ده ها تن دیگر که آثار و نام آنان باقی مانده و شهرت جهانی دارد و نیز بسیاری از هنرمندان و صاحب نظران دیگری که گمنام باقی مانده ولی آثارشان موجود است می توان دریافت.
فرهنگی که در قرن یازدهم به اوج اعتلای خود رسید – تا جایی که این قرن عصر طلایی فرهنگ اسلامی ایران خوانده شده است – بستری قدیمی داشت، اما با ظهور اسلام و گسترش آن به سوریه و لبنان و مصر و ایران نیروی تازه و خارق العاده گرفت. علت آن بود که دین مبین اسلام نه تنها وحدتی بین دانشمندان سرزمین هایی که نام بردیم پدید آورد، بلکه دستورات موکد برای کسب دانش و ارتقای معلومات داشت. فرمایش رسول اکرم (ص): ان العلماء ورثه الانبیاء (به راستی که دانشمندان وارثان پیامبرانند) شاهدی آشکار بر این نکته است. اما نیروی وحدت دهنده ی اسلام تاثیرش تنها منحصر به تشویق مسلمانان به کسب علم نبود، بلکه به راستی فرهنگی پدید آورد که جامع و عمومی بود و مسلمانان از دانشمندان و ادبا و هنرمندان در پدید آوردن آن سهیم بودند.
یکی از تجلیات بارز این فرهنگ در معماری و شهرسازی این پدید آمد. ساختمان ها و کالبد شهرها اگر بی پشتوانه ی فرهنگی باشد جز تلی از آجر و سنگ و پولاد و سایر مصالح ساختمانی نیست و یا فقط نمایش صرف فن آوری (تکنولوژی) است. فن آوری نیز اگر لجام گسیخته باشد مضر است. امروزه ما بلایی را که اتومبیل بر سر شهرها – بسیاری از شهرهای جهان – آورده شاهد هستیم. فن آوری تنها هنگامی که پشتوانه ی قوی فرهنگی داشته باشد به عنوان وسیله ای نیکو می تواند مفید واقع شود. چون فرهنگ گذشته ی ایران به یمن و حدت اسلامی متعالی بود، به عنوان مثال گنبد مسجد جامع اصفهان بر اساس هندسه ای ساخته شد که اصول آن، به شهادت محققان مغرب زمین تا قرن شانزدهم در آن سرزمین شناخته نبود. اما مطلب به این جا پایان نمی پذیرد. زیبایی این مسجد – این گنبد و فضای پیوسته بدان – چندان است که تا کنون بی مثال و نظیر باقی مانده است و این قولی است که جمله ی صاحب نظران بر آن توافق دارند. این ترکیب فن آوری و زیبایی جز با پشتوانه ای فرهنگی نیرومند حاصل نمی آمد.
• دانشمند متمدن به نتایج اجتماعی و مردمی توجهی ندارد و هدف وی کشف ناشناخته های علمی است. ممکن است نتیجه ی کار وی بمب اتم باشد یا هواپیمای جنگی و یا موشک.
• در تمدن، حساب سود و زیان تنها محاسبه ی حساب دلار و سنت، یا ملاحظات اقتصادی است.
• تمدن سلطه جو است، به حد خود قانع نیست و در پی تامین منافع خویش منافع دیگران را نادیده می گیرد یا آن را زیر پا می گذارد.
• تمدن حتی در مساعدات به دیگران مطامع سیاسی و منافع اقتصادی را مد نظر دارد.
• تمدن دید جهان بین و جامع ندارد، و در آن تامین مقصود یا مقاصدی خاص هر زمان اولویت می یابد. • فرهنگ طالب پیشرفت است و مسبب آن است، اما بر آن نیست که پیشرفت را به هر قیمتی به دست آورد.
• دانشمند با فرهنگ در هر لحظه و درهر گام از خود می پرسد: پیشرفت برای چه؟ وی به نتیجه ی کار خود واقف بوده و می کوشد پیشرفت های علمی در خدمت بشر باشد.
• در فرهنگ سود و زیان با معیارهای انسانی و خدمات به انسان ها صورت می گیرد.
• فرهنگ امیدش بر این است که خود و فرهنگ های دیگر اعتلا یابد و اعتقادش بر این است که اعتلای فرهنگ بشری لاجرم نیکبختی و یا نیکبختی نسبی همه ی آدمیان را تامین می کند و بنابراین به گشاده دستی آن چه را یافت و دارا در اختیار دیگران قرار می دهد.
• در فرهنگ، تمام رشته های خردمندی و علوم با هم پیشرفت می کند. دید فرهنگ بسیط و جامع است و شامل تمام عرصه های فعالیت های بشری می شود. بنابراین هنرمند و دانشمند با هم در آشتی هستند و برای یک مقصود مشترک – معنویت – کار می کنند.
هنگامی که سخن از زیبایی و زیبایی شناسی شهری به میان می آید لازم است نکته ای بسیار مهم را یادآور شویم و آن این که زیبایی موضوعی ذهنی (subjective) است و نه عینی (objective)(objective)، یعنی هر کس ممکن است اثری را بنا به سلیقه ی خود زیبا بداند یا نداند. دوم آن که باید بین زیبایی طبیعی و زیبایی هنری تمایز قائل شد. مراد از زیبایی طبیعی آن نوع زیبایی است که در طبیعت موجود است یا طبیعتاً شناخته شده و مورد ستایش قرار گرفته است. این همان چیزی است که کانت آن را زیبایی آزاد (free beauty) خوانده است. گل از زیبایی آزاد یا زیبایی طبیعی برخوردار است. بر عکس زیبایی هنری یا به قول کانت زیبایی وابسته (dependent beauty) به معیارها و تعاریف قراردادی نیاز دارد و واضعین این معیارها البته صاحب نظران هستند. پس هرگاه صاحب نظران یا اکثر آن ها بر زیبایی اثری توافق کنند، باید زیبایی آن را پذیرفت. به دیگر سخن، اگرچه زیبایی موضوعی ذهنی است، اما در تشخیص زیبا از نازیبا، ذهنیت عمومی (خواص) یا universal subjectivity ملاک و شرط است. فی ا لمثل زیبایی سخن سعدی مبتنی بر کلماتی است که جمله ی ادبا و صاحب نظران در ادبیات فارسی آن را پذیرفته اند و اگر کسی در رد آن سخن بگوید در شمار بی خبران است.
این نکته عیناً در مورد معماری و شهرسازی ما نیز مصداق دارد. اگر موضوع را از معماری به کل شهر و از آن جا به شهرسازی تعمیم دهیم باید ببینیم چگونه می توان شهری را از نظر زیبایی شناسی مورد بررسی قرار داد. نخستین نکته در این باره این است که به واقعیت شهر، یعنی آن گونه که شهر یا کالبد آن در فضا می شکفد بنگریم. پس نقشه هایی که شهر را فقط در دو بعد مصور می کنند و در اکثر موارد نیز مورد استفاده قرار می گیرند اگر چه برای این منظور لازمند، اما کافی نیستند. برای دریافتند واقعیت شهر باید آن را در وادی دو بعدی نگریست. البته وسایل ما نیز برای ترسیم برداشت های فراد و بعدی کافی نبوده اند، اما می توان با استفاده از نمودار، ترکیب بندی، عکس – و اخیراً – رایانه و حتی کلمات بدین منظور رسید.
هنگامی که مفهوم فراد و بعدی شهر را پذیرفتمی، می توانیم به دیدن شهر بپردازیم و با این دیدن زیبایی و نیز زشتی آن را بشناسیم. در روزگار نزدتیک به ما کامیلو زیته و سپس کوین لینچ که کتاب معروف او سیمای شهر اکنون جنبه ی کلاسیک یافته و به فارسی نیز ترجمه شده است صاحب پژوهش ها و ملاحظات با ارزش در این مورد هستند. اخیراً پژوهش هایی از سوی این جانب صورت گرفته است که به نگرش شهر یا کالبد آن ابعادی وسیع تر داده است و بحث مطالعات فرادوبعدی کالبد شهر را در سه مقیاس خرد چهره، مقیاس متوسط سیما و مقیاس کلان پیکر مطرح ساخته است.
دیدن شهر در مقیاس خرد به راستی چهره ی شهر را به وجود می آورد و در آن چه در نگاه نخست و بلافاصله هنگام گردش یا حرکت در شهر در مقابل دیدگان ناظر قرار می گیرد در شمار چهره است؛ از این جمله اند ساختمان، نماها، فضاها و اثاثیه شهر. آن گاه معیارهایی چون مقیاس و تناسبات، توازن، وحدت و جز آن ها که از معیارهای دیرین و شناخته شده ی آثار هنری هستند و در شهرسازی مصداق دارند به عنوان معیارهایی در تشخیص زیبا از نازیبا مورد استفاده قرار می گیرند. معیارهایی چون تشبیه، استعاره، جمع ضدین که به نظر می رسد از ادبیات منشا گرفته و از معیارهای جدیدتر در شناخت زیبایی اثار هنری هستند نیز به کار گرفته می شوند.
در شناخت سیمای شهر کیفیاتی که در مقیاس متوسط به چشم می آیند مورد بررسی قرار می گیرند. در سیمای شهر، به تعبیر لینچ (که من تعابیر وی را پذیرفته ام) پنج عامل نشانه، لبه، راه، گره و محله وجود دارد که در صورتی که درست طراحی و ساخته شده باشند به شهر هویت می دهند و یا بنا به گفته ی لینچ بدان خوانایی داده و آن را مطلوب و مقبول می سازند. این عوامل نیز باید به معیارهای زیبایی شناسی که در سطور بالا از آن ها سخن گفتیم در آیند.
پیکر، نمایانگر دیدار شهر در مقیاس کلان و کلی است و آن شامل ورودی های شهر، تندیس و ترکیب حجم های موجود در کالبد شهر و نیم رخ و خط آسمان شهر می شود که هر یک از این عوامل و جمع آن ها در صورتی که معیارهای زیبایی شناسی در آن ها رعایت شده با شد به زیبایی شهر می افزاید و به تجربه ی بصری ناظر غنا می دهد.
علاوه بر این سه عامل – چهره، سیما، پیکر – عاملی دیگر نیز به دیدن شهر در ورای دو بعد افزوده ایم و آن را روحیه ی شهر نامیده ایم. روحیه به راستی حاصل این سه عامل کالبد شهر است به اضافه ی حیات و زندگی شهر و مردم، فعالیت های ایشان و رفت و آمدها و نکاتی دیگر مانند آن ها که بر روی هم تاثیری کلی و جامع که شهر یا بخشی از آن بر ناظر می گذارد پدید می آورند.
زیبایی در طرح و ساختن و یا پدید آوردن این چهار عامل تاثیر به سزا دارد و زیبایی و توجه بدان خود در زمره ی فرهنگ شهر است. یعنی زیبایی حاصل نمی آید مگر آن که شهر از فرهنگی غنی برخوردار باشد. هر جا سخن از فرهنگ در میان باشد معنویت و انسانیت نیز مطرح است و هر جا صحبت از معنویت رود بحث زیبایی به میان می آید: الله جمیل و یحب الجمال.
توجه به ریشه ی فرهنگ از این رو مفید است که ما را به درک معنی این واژه و مفهوم آن رهنمون می شود. پس فرهنگ ریشه دار است و از رفتارها و عادات ملت یا مردم سرچشمه می گیرد و به تدریج پرورده شده و تعمیم پیدا می کند، لذا نیاز به زمان دارد.
نکته ای دیگر که لازم است در این جا یادآور شویم این است که اغلب فرهنگ یا تمدن چون هر دو نشانی از تعالی – البته در دو شاخه ی مخلتف – یکی بیش تر معنوی و دیگری بیش تر مادی – دارند با هم اشتباه می شوند و یا به جای فرهنگ سخن از تمدن می رود و بالعکس. بی تردید گاه نیز این هر دو تامسافتی با هم همراهند اما نه همواره. هربرت رید(1)، صاحب نظر معاصر انگلیسی در کتاب ریشه های مردمی هنر (2) از اهالی جزیره ای دز جنوب شرق آسیا صحبت می دارد که تمدنی ندارند؛ ولی فرهنگ هنری والایی دارند، از جمله برای این که مردم این جزیره از کودکی خوشنویسی می آموزند و به تمامی رموز هنری آن آشنا می شوند. یا به عبارت دیگر ذوق هنری ایشان از آغاز پرورش می یابد و استعداد هنری ایشان می شکفد.
اکنون برای این که تفاوت این دو واژه بیش تر آشکار شود، به ذکر برخی از بارزترین وجوه تمایز این دو واژه می پردازیم. بی مناسب نیست یادآور شویم که ریشه ی ت مدن، واژه ای عربی که اکننن شناسنامه ی فارسی یافته است، از مدینه به معنی شهر است و واژه ی فرنگی آن civilization نیز از civil صفت شهرنشینان یا دقیق تر امور مربوط به شهروندان، اسمی است که از این صفت درست شده است.
در فرهنگ است که هم حافظ و سعدی و مولوی فرصت بروز می یابند و هم خوارزمی و خیام و ابوعلی سینا تجلی می نمایند. حتی ممکن است شخصیت دانشمند، شاعر و فیلسوف در یک فرد بروز کند. در یک جامعه ی با فرهنگ است که دانشمند هم نخستین دایره المعارف پزشکی جهان را تدوین می کند (رازی) و هم به کشف راه حل معادلات د رجه سوم موفق می شود و هم تنظیم تقویم صورت می گیرد (خیام) و هم نُت موسیقی برای نخستین بار اختراع می شود (فارابی).
البته هیچ جامعه ای نیست که صرفاً متمدن باشد یا صرفاً یا فرهنگ باشد؛ اما به ویژه در حال حاضر جوامعی هستند که تاکیدشان بر تمدن است و جوامع دیگری که اگر چه به اندازه ی جوامع نخست در قافله ی پیشرفت نقش رهبری ندارند، ولی از فرهنگی غنی و دیرین برخوردارند. ایران ما در شمار جوامع اخیر است. لذا باید این نکته را دانست و آن را بسیار غنیمت شمرد.
صحت این سخن را، به ویژه از قرن یازدهم (میلادی)، از ظهور دانشمندانی که به نام آنان در سطور گذشته اشاره کردیم و شعرا و نویسندگانی چون خیام و حافظ و سعدی و ده ها تن دیگر که آثار و نام آنان باقی مانده و شهرت جهانی دارد و نیز بسیاری از هنرمندان و صاحب نظران دیگری که گمنام باقی مانده ولی آثارشان موجود است می توان دریافت.
فرهنگی که در قرن یازدهم به اوج اعتلای خود رسید – تا جایی که این قرن عصر طلایی فرهنگ اسلامی ایران خوانده شده است – بستری قدیمی داشت، اما با ظهور اسلام و گسترش آن به سوریه و لبنان و مصر و ایران نیروی تازه و خارق العاده گرفت. علت آن بود که دین مبین اسلام نه تنها وحدتی بین دانشمندان سرزمین هایی که نام بردیم پدید آورد، بلکه دستورات موکد برای کسب دانش و ارتقای معلومات داشت. فرمایش رسول اکرم (ص): ان العلماء ورثه الانبیاء (به راستی که دانشمندان وارثان پیامبرانند) شاهدی آشکار بر این نکته است. اما نیروی وحدت دهنده ی اسلام تاثیرش تنها منحصر به تشویق مسلمانان به کسب علم نبود، بلکه به راستی فرهنگی پدید آورد که جامع و عمومی بود و مسلمانان از دانشمندان و ادبا و هنرمندان در پدید آوردن آن سهیم بودند.
یکی از تجلیات بارز این فرهنگ در معماری و شهرسازی این پدید آمد. ساختمان ها و کالبد شهرها اگر بی پشتوانه ی فرهنگی باشد جز تلی از آجر و سنگ و پولاد و سایر مصالح ساختمانی نیست و یا فقط نمایش صرف فن آوری (تکنولوژی) است. فن آوری نیز اگر لجام گسیخته باشد مضر است. امروزه ما بلایی را که اتومبیل بر سر شهرها – بسیاری از شهرهای جهان – آورده شاهد هستیم. فن آوری تنها هنگامی که پشتوانه ی قوی فرهنگی داشته باشد به عنوان وسیله ای نیکو می تواند مفید واقع شود. چون فرهنگ گذشته ی ایران به یمن و حدت اسلامی متعالی بود، به عنوان مثال گنبد مسجد جامع اصفهان بر اساس هندسه ای ساخته شد که اصول آن، به شهادت محققان مغرب زمین تا قرن شانزدهم در آن سرزمین شناخته نبود. اما مطلب به این جا پایان نمی پذیرد. زیبایی این مسجد – این گنبد و فضای پیوسته بدان – چندان است که تا کنون بی مثال و نظیر باقی مانده است و این قولی است که جمله ی صاحب نظران بر آن توافق دارند. این ترکیب فن آوری و زیبایی جز با پشتوانه ای فرهنگی نیرومند حاصل نمی آمد.
تمدن (civilization) فرهنگ (culture)
• دانشمند متمدن به نتایج اجتماعی و مردمی توجهی ندارد و هدف وی کشف ناشناخته های علمی است. ممکن است نتیجه ی کار وی بمب اتم باشد یا هواپیمای جنگی و یا موشک.
• در تمدن، حساب سود و زیان تنها محاسبه ی حساب دلار و سنت، یا ملاحظات اقتصادی است.
• تمدن سلطه جو است، به حد خود قانع نیست و در پی تامین منافع خویش منافع دیگران را نادیده می گیرد یا آن را زیر پا می گذارد.
• تمدن حتی در مساعدات به دیگران مطامع سیاسی و منافع اقتصادی را مد نظر دارد.
• تمدن دید جهان بین و جامع ندارد، و در آن تامین مقصود یا مقاصدی خاص هر زمان اولویت می یابد. • فرهنگ طالب پیشرفت است و مسبب آن است، اما بر آن نیست که پیشرفت را به هر قیمتی به دست آورد.
• دانشمند با فرهنگ در هر لحظه و درهر گام از خود می پرسد: پیشرفت برای چه؟ وی به نتیجه ی کار خود واقف بوده و می کوشد پیشرفت های علمی در خدمت بشر باشد.
• در فرهنگ سود و زیان با معیارهای انسانی و خدمات به انسان ها صورت می گیرد.
• فرهنگ امیدش بر این است که خود و فرهنگ های دیگر اعتلا یابد و اعتقادش بر این است که اعتلای فرهنگ بشری لاجرم نیکبختی و یا نیکبختی نسبی همه ی آدمیان را تامین می کند و بنابراین به گشاده دستی آن چه را یافت و دارا در اختیار دیگران قرار می دهد.
• در فرهنگ، تمام رشته های خردمندی و علوم با هم پیشرفت می کند. دید فرهنگ بسیط و جامع است و شامل تمام عرصه های فعالیت های بشری می شود. بنابراین هنرمند و دانشمند با هم در آشتی هستند و برای یک مقصود مشترک – معنویت – کار می کنند.
هنگامی که سخن از زیبایی و زیبایی شناسی شهری به میان می آید لازم است نکته ای بسیار مهم را یادآور شویم و آن این که زیبایی موضوعی ذهنی (subjective) است و نه عینی (objective)(objective)، یعنی هر کس ممکن است اثری را بنا به سلیقه ی خود زیبا بداند یا نداند. دوم آن که باید بین زیبایی طبیعی و زیبایی هنری تمایز قائل شد. مراد از زیبایی طبیعی آن نوع زیبایی است که در طبیعت موجود است یا طبیعتاً شناخته شده و مورد ستایش قرار گرفته است. این همان چیزی است که کانت آن را زیبایی آزاد (free beauty) خوانده است. گل از زیبایی آزاد یا زیبایی طبیعی برخوردار است. بر عکس زیبایی هنری یا به قول کانت زیبایی وابسته (dependent beauty) به معیارها و تعاریف قراردادی نیاز دارد و واضعین این معیارها البته صاحب نظران هستند. پس هرگاه صاحب نظران یا اکثر آن ها بر زیبایی اثری توافق کنند، باید زیبایی آن را پذیرفت. به دیگر سخن، اگرچه زیبایی موضوعی ذهنی است، اما در تشخیص زیبا از نازیبا، ذهنیت عمومی (خواص) یا universal subjectivity ملاک و شرط است. فی ا لمثل زیبایی سخن سعدی مبتنی بر کلماتی است که جمله ی ادبا و صاحب نظران در ادبیات فارسی آن را پذیرفته اند و اگر کسی در رد آن سخن بگوید در شمار بی خبران است.
این نکته عیناً در مورد معماری و شهرسازی ما نیز مصداق دارد. اگر موضوع را از معماری به کل شهر و از آن جا به شهرسازی تعمیم دهیم باید ببینیم چگونه می توان شهری را از نظر زیبایی شناسی مورد بررسی قرار داد. نخستین نکته در این باره این است که به واقعیت شهر، یعنی آن گونه که شهر یا کالبد آن در فضا می شکفد بنگریم. پس نقشه هایی که شهر را فقط در دو بعد مصور می کنند و در اکثر موارد نیز مورد استفاده قرار می گیرند اگر چه برای این منظور لازمند، اما کافی نیستند. برای دریافتند واقعیت شهر باید آن را در وادی دو بعدی نگریست. البته وسایل ما نیز برای ترسیم برداشت های فراد و بعدی کافی نبوده اند، اما می توان با استفاده از نمودار، ترکیب بندی، عکس – و اخیراً – رایانه و حتی کلمات بدین منظور رسید.
هنگامی که مفهوم فراد و بعدی شهر را پذیرفتمی، می توانیم به دیدن شهر بپردازیم و با این دیدن زیبایی و نیز زشتی آن را بشناسیم. در روزگار نزدتیک به ما کامیلو زیته و سپس کوین لینچ که کتاب معروف او سیمای شهر اکنون جنبه ی کلاسیک یافته و به فارسی نیز ترجمه شده است صاحب پژوهش ها و ملاحظات با ارزش در این مورد هستند. اخیراً پژوهش هایی از سوی این جانب صورت گرفته است که به نگرش شهر یا کالبد آن ابعادی وسیع تر داده است و بحث مطالعات فرادوبعدی کالبد شهر را در سه مقیاس خرد چهره، مقیاس متوسط سیما و مقیاس کلان پیکر مطرح ساخته است.
دیدن شهر در مقیاس خرد به راستی چهره ی شهر را به وجود می آورد و در آن چه در نگاه نخست و بلافاصله هنگام گردش یا حرکت در شهر در مقابل دیدگان ناظر قرار می گیرد در شمار چهره است؛ از این جمله اند ساختمان، نماها، فضاها و اثاثیه شهر. آن گاه معیارهایی چون مقیاس و تناسبات، توازن، وحدت و جز آن ها که از معیارهای دیرین و شناخته شده ی آثار هنری هستند و در شهرسازی مصداق دارند به عنوان معیارهایی در تشخیص زیبا از نازیبا مورد استفاده قرار می گیرند. معیارهایی چون تشبیه، استعاره، جمع ضدین که به نظر می رسد از ادبیات منشا گرفته و از معیارهای جدیدتر در شناخت زیبایی اثار هنری هستند نیز به کار گرفته می شوند.
در شناخت سیمای شهر کیفیاتی که در مقیاس متوسط به چشم می آیند مورد بررسی قرار می گیرند. در سیمای شهر، به تعبیر لینچ (که من تعابیر وی را پذیرفته ام) پنج عامل نشانه، لبه، راه، گره و محله وجود دارد که در صورتی که درست طراحی و ساخته شده باشند به شهر هویت می دهند و یا بنا به گفته ی لینچ بدان خوانایی داده و آن را مطلوب و مقبول می سازند. این عوامل نیز باید به معیارهای زیبایی شناسی که در سطور بالا از آن ها سخن گفتیم در آیند.
پیکر، نمایانگر دیدار شهر در مقیاس کلان و کلی است و آن شامل ورودی های شهر، تندیس و ترکیب حجم های موجود در کالبد شهر و نیم رخ و خط آسمان شهر می شود که هر یک از این عوامل و جمع آن ها در صورتی که معیارهای زیبایی شناسی در آن ها رعایت شده با شد به زیبایی شهر می افزاید و به تجربه ی بصری ناظر غنا می دهد.
علاوه بر این سه عامل – چهره، سیما، پیکر – عاملی دیگر نیز به دیدن شهر در ورای دو بعد افزوده ایم و آن را روحیه ی شهر نامیده ایم. روحیه به راستی حاصل این سه عامل کالبد شهر است به اضافه ی حیات و زندگی شهر و مردم، فعالیت های ایشان و رفت و آمدها و نکاتی دیگر مانند آن ها که بر روی هم تاثیری کلی و جامع که شهر یا بخشی از آن بر ناظر می گذارد پدید می آورند.
زیبایی در طرح و ساختن و یا پدید آوردن این چهار عامل تاثیر به سزا دارد و زیبایی و توجه بدان خود در زمره ی فرهنگ شهر است. یعنی زیبایی حاصل نمی آید مگر آن که شهر از فرهنگی غنی برخوردار باشد. هر جا سخن از فرهنگ در میان باشد معنویت و انسانیت نیز مطرح است و هر جا صحبت از معنویت رود بحث زیبایی به میان می آید: الله جمیل و یحب الجمال.
پي نوشت:
1- برگرفته از فصلنامه ی فرهنگ عمومی، پاییز و زمستان 1375، شماره ی 89.