عنايات امام زمان(ع) به علما و انديشمندان
حكايت نيكبختان
از جمله اين عنايات ويژه دستور حضرت ولىعصر(ع) به برخى از علما و انديشمندان شيعه جهت تأليف كتاب است، كه در اين نوشتار به مواردى از آنها اشاره مىكنيم:
1. شيخ صدوق(م 381 ق.)
محمد بن علىالاسود مىگويد: من پيغام را به نماينده حضرت(ع) رساندم پس از سه روز به من خبر داد كه آن حضرت براى على بن بابويه دعا كرده و فرموده است:
به زودى فرزندى مبارك براى او متولد خواهد شد كه خداوند به وسيله او جامعه را بهرهمند خواهد گردانيد و بعد هم فرزندان ديگرى نصيب وى خواهد شد.
و بدينسان بود كه در حدود سال 306ق. شيخ صدوق با دعاى امام زمان(ع) و با تعابيرى چون «فقيه خير و مبارك» به دنيا آمد. دامان علم و فضيلت و زهد و تقواى پدر، از يك سو، و تيزهوشى و ذكاوت، حافظه فوقالعاده و استعداد ذاتى خود او، از سوى ديگر، موجب گرديد كه شيخ صدوق در اندك مدتى به قلههاى بلندى از كمالات انسانى دست يابد و در سن كمتر از بيست سالگى هزاران حديث و روايت با سلسله سند آنها به حافظه بسپارد و خود نيز به مضامين آنها عمل نمايد.
مؤلف ريحانة الادب با اين تعابير از وى ياد مىكند:
او از وجوه اعيان و مشايخ عظام و فقهاى كرام شيعه اماميّة، بسيار جليلالقدر و عظيمالشأن، استاد شيخ مفيد، خازن احاديث حضرت سيدالمرسلين(ص) و حافظ اخبار و آثار حضرات ائمه طاهرين(ع)، بلكه شيخ المشايخ و رئيس المحدثين و ركن ركين مذهب جعفرى و حصن حصين فرقه محقّه اثنى عشرى، در تحقيق و انتقاد اخبار خبير، و در معرفت حال رجال و محدثين بصير مىباشد. موافق فرموده شيخ حر عاملى و بعضى ديگر از اكابر اهل فن، نظير او در كثرت علم و حفظ و ضبط اخبار اسلاميه ديده نشده، بلكه اگر وجود مسعودش نبودى آثار اهلبيت رسالت(ص) به كلى محو و نابود بودى.1
اين عالم بزرگ و محدث كبير ـ كه به دليل زحمات طاقت فرسايى كه در جهت حفظ و جمعآورى احاديث و انتقال آنها به آيندگان متحمل شده است، او را «رئيس المحدثين» لقب دادهاند ـ حدود سيصد تأليف داشته كه همگى در نهايت نيكويى و استحكام و حسن سليقه و شيوايى بيان است. از جمله آنها كتاب گرانسنگ من لايحضره الفقيه است كه يكى از چهار كتاب معتبر شيعه (كتب اربعه) شمرده مىشود. البته ايشان كتابى هم به نام مدينة العلم در ده جلد داشتهاند كه در حدود 400 سال قبل از بين رفته است. پدر شيخ بهايى مىگويد: «كتب معتبر شيعه پنج تاست: الكافى، مدينةالعلم، من لا يحضره الفقيه، التهذيب والاستبصار». اين بيان به خوبى ارزش و اهميت آن كتاب را مشخص مىكند.
سرانجام اين عالم جليل القدر پس از گذشت هفتاد و چند سال از عمر شريف و پر بركتش در سال 381ق دعوت حق را لبيك گفت و در شهررى ديده از جهان فرو بست.
علامه خوانسارى (م. 1313ق.) در روضات الجنات مىنويسد:
از كرامات صدوق كه در اين اواخر به وقوع پيوسته و عده كثيرى از اهالى شهر، آن را مشاهده كردهاند آن است كه در عهد فتحعلى شاه قاجار در حدود 1238 هجرى مرقد شريف صدوق كه در اراضى رى قرار دارد از كثرت باران خراب شد و رخنهاى در آن پديد آمد به جهت اصلاح آن، اطرافش را مىكندند پس به سردابهاى كه مدفنش بود برخوردند هنگامى كه وارد سرداب شدند ديدند كه جثه او همچنان تر و تازه با بدن عريان و مستورالعورة و در انگشتانش اثر خضاب و در كنارش تارهاى پوسيده كفن به شكل فتيلهها بر روى خاك قرار گرفته است...2 .
تأليف كتاب كمالالدين
شيخ صدوق(ره) در مقدمه كتاب يادشده راجع به انگيزه خود براى تأليف كتاب چنين مىنگارد:
چيزى كه مرا به تأليف اين كتاب واداشت اين بود كه چون به خواسته و مراد خودم كه زيارت حضرت على بن موسى الرضا(ع) بود، رسيدم به نيشابور آمدم و در آنجا اقامت كردم و مشاهده نمودم اكثر كسانى كه به نزد من رفت و آمد مىكردند راجع به جريان غيبت [امام زمان(ع)] دچار تحير و سرگردانى شده و در امر قائم [آل محمد(ص)] به شبهه افتادهاند و از مسير تسليم و پذيرش به اظهار نظر و قياس، روى آوردهاند. من براى ارشاد و هدايت آنان به راه راست با ذكر اخبارى كه از پيغمبر و امامان(ص) وارد شده، كوشش و تلاش بسيار كردم. بعد از مدتى مردى بزرگ از اهل فضل و خرد به نام شيخ نجمالدين ابو سعيد محمد بن الحسن از بخارا، در شهر قم بر من وارد شد من از دير زمان آرزوى ملاقات او را داشتم و براى جنبه ديانت و فكر استوار و انديشههاى بلند او مشتاق ديدارش بودم پس خدا را بر اين نعمت و رسيدن به آرزويم و بر دوستى و محبت و صفاى او شكر كردم تا يك روز كه با من مشغول صحبت بود نقل كرد كه در بخارا به مردى از بزرگان فلاسفه و اهل منطق برخورد كرده و از او درباره حضرت قائم(ع) سخنى شنيده كه موجب تحير و شك و شبههاش در موضوع غيبت امام زمان و انقطاع خبر آن حضرت شده، من در اثبات وجود امام زمان(ع) مطالبى براى آن شخص فاضل و دوست باوفا گفتم و اخبارى را از پيغمبر و ائمه(ع) راجع به غيبت امام زمان برايش ذكر كردم كه شك و شبههاش مرتفع گرديد و قلبش اطمينان يافت و در برابر اين اخبار صحيح كاملاً تسليم شد و از من درخواست كرد كه براى او كتابى در اين موضوع بنگارم من وعده دادم كه خواسته او را در آينده انجام دهم. در اين ميان شبى درباره خانواده و فرزندان و برادارن و نعمتى كه در رى رها كرده بودم، فكر مىكردم، ناگهان خواب بر من غلبه كرد. در عالم خواب ديدم گويا در مكهام و بر گرد بيتاللّه الحرام طواف مىكنم و در دور هفتم مىباشم و به نزد حجرالاسود آمدهام، دست بدان مىكشم و آن را مىبوسم و اين دعا را مىخوانم: «امانت خود را ادا كرده و عهد و پيمان خويش را مواظبت نمودم تا به وفادارى من شهادت و گواهى دهى».
در اين هنگام مولايم حضرت قائم(ع) را ديدم كه بر در خانه كعبه ايستاده من با قلب مشغول و فكر پريشان نزديك شدم، آن حضرت در چهره من نگريست و راز درونم را دانست پس سلام كردم و جواب سلامم را دادند سپس فرمودند: «لم لا تصنّف كتابا فى الغيبة حتّى تكفى ما قد همّك؟»؛ چرا درباره غيبت كتابى تأليف نمىكنى تا اندوه دلت را برطرف كنى؟ عرض كردم: «اى فرزند پيامبر(ص) درباره غيبت چيزهايى نوشتهام». فرمودند: «به آن روش و سبك تو را امر نمىكنم كه كتاب را بنويسى بلكه الان كتابى در غيبت بنويس و غيبتهايى را كه پيامبران(ع) داشتهاند ذكر كن». اين را فرمودند و سپس رفتند. من هراسان از خواب برخاستم و تا طلوع صبح به دعا و گريه و درد دل و شكايت مشغول بودم صبح كه فرا رسيد در پى امتثال امر ولىاللّه و حجت الهى شروع به تأليف اين كتاب كردم در حالى كه از خداوند، استعانت جسته و بر او توكل مىكنم و از تقصيرات خود طلب آمرزش مىكنم.
منبع:تبيان زنجان
ارسال توسط کاربر محترم سایت : mohamadaminsh
/ج