بررسي کارآمدي نظريه کارکردگرايي (3)
تعادل اجتماعي
اعتقاد به نظام سلسله مراتبي
اصول و روش تبيين کارکردگرايي
مطابق اصل سودمندي پديده هاي اجتماعي بايد داراي نوعي تأثيرگذاري باشند و نيازي از نيازهاي جامعه خود را تأمين نمايند. فلسفه وجودي آنها به کارکرد آنها در بقاي جامعه بستگي دارد. همين اصل، کارکردگرايي را با ضرورت کارکردي پيوند مي دهد. (6) چنانکه بيان شد، مکتب اصالت فايده و فرهنگ سودمندي مهم ترين بنيان اين اصل کارکردگرايي است. مفهوم سودمندي در جامعه شناسي، نخست با پوزيتويست هايي مانند سن سيمون و کنت و سپس با اندک تغيير در انديشه مکتب تضاد راه يافته و آنگاه از طريق آثار دورکيم توسعه يافت و سپس با کارکردگرايي مدرن ادغام گرديده و به يک الگويي فکري تبديل شد. به همين دليل واژه «کارکرد» اصطلاحي کلي بود که به صورت غيرمستقيم، به سودمندي همه چيزها از جمله روابط اجتماعي، رفتارها و اعتقادات دلالت داشت. (7)
مطابق دو اصل فوق، تبيين کارکردي به دنبال کشف آثار مؤثر در تداوم و بقا پديده هاي اجتماعي است؛ يعني تبيين کارکردي وجود و بقاء نهاد يا عمل (P) اجتماعي را به مثابه مبين از طريق قرار دادن آن، در متن نظامي متفاعل خود مختار و خود تنظيم کننده و براساس سودمندي آن (B) براي کل نظام اجتماعي و يا يکي از نظام هاي تابع آن (S)، تبيين مي کند. (8) بنابراين، تبيين کارکردي به سه مدعاي کوچک تر در باب بقاي خصيصه، نقش علّي P و تاريخ علّي B تجزيه مي شود:
1. P در S باقي است؛
2. P استعداد توليد B در S را دارد؛
3. P در S باقي است؛ چون مستعد توليد B است.
مطابق مدعاي نخست P شيء يا خصيصه پايدار در S است. البته همراه با اين فرض مبنايي، که خصيصه فاقد تبيين علي از طريق فرايندهاي پريشان تحول اجتماعي حذف مي شود. مطابق مدعاي دوم P واجد نقش علي است، به ويژه اينکه مستعد ايجاد نقش پاره اي از آثار است. بر اساس مدعاي سوم، علت پايداري P در گرو استعداد آن براي ايجاد B در آينده S است. مطابق مدعاي تاريخ علي اگر B خدمتي باشد که P در جامعه S مي گزارد، پس: استعداد P براي ايجاد B موجب بقاي P در S خواهد بود. در نتيجه، اگر استعداد P براي ايجاد B زايل شود، نوسانات پريشان حيات اجتماعي، عمل P را تحليل خواهد برد و لذا P در S ناپديد خواهد شد. (9)
2. ارزيابي نظريه کارکردگرايي
با توجه به مطالب فوق و با توجه به رابطه نظريه با پيش فرض هاي آن، به خوبي روشن مي شود که نظريه کارکردگرايي رايج، در جوامع ديني به ويژه جامعه اسلامي ما، به دليل تغاير زيربنايي آن با مباني هستي شناختي و انسان شناختي ديني با ناکارآمدي جدي مواجه است. طبيعي است که از منظر روش شناختي دچار ناهمسويي و ناکارآمدي باشد. چنانکه قدرت تبيين گري نظريه کارکردگرايي در آن دسته از جوامع غربي، که طبقه بورژوازي در آن شکل نگرفته با چالش مواجه بوده است، در جوامع ديني نيز با اين چالش مواجه است. نظريه مذکور نمي تواند به صورت درستي و تمام و کمال پديده هاي اجتماعي ما را متناسب با شرايط اجتماعي و ديني ما تبيين نمايد؛ زيرا اين نظريه در يک محيط فرهنگي کاملاً متفاوت با محيط فرهنگي جوامع ديني شکل گرفته است و از همان منظر نيز به توصيف و تبيين مسايل بهنجار و نابهنجار اجتماعي مبادرت مي ورزد. به همين دليل ممکن است برخي پديده هاي اجتماعي مطابق فرهنگ ديني جامعه ما، بهنجار محسوب شود، اما مطابق اين نظريه نابهنجار قلمداد شود و يا به عکس؛ يعني گاه نيز اتفاق مي افتد که اين نظريات در جوامع غيربومي، عکس خودش عمل نمايد.
بنابراين، نظريه کارکردگرايي مانند ديگر نظريات غيربومي تنها در دو صورت در جوامع ديني ما کارآمد خواهند بود: اول اينکه، بنيان هاي فرهنگي جامعه ديني ما را تغيير داده و با بنيان هاي فرهنگي خود همسو شوند. به همين دليل است که يک نظريه اي که در جامعه خودش محافظه کار است، ممکن است در جامعه ديگر به صورت راديکال عمل کند و به دنبال تغيير باشد. دوم اينکه، در پيش فرض هاي اصلي نظريه تغيير ايجاد شود و نظريه مطابق با فرهنگ جوامع ديني ما بازسازي شود. به بيان ديگر، نظريه بومي سازي شده، پس از بازشناسي، نظريه اي ديگر توليد شود. در غير اين صورت، اين نظريه و نظريات مشابه آن در جوامع ناکارآمد خواهند بود، بلکه به کارگيري آن به زيان جامعه ما و يا هر جامعه ديگر مقصد ختم مي شود.
با توجه به مطالب فوق و به منظور روشن شدن تفاوت فرهنگي جامعه ما با زادگاه نظريه کارکردگرايي، به اختصار به مهم ترين اشکالات نظريه کارکردگرايي مي پردازيم. توجه به اشکالات زير، به خصوص اشکالات زيرساختي اين نظريه نشان مي دهد که بين پيش فرض هاي اين نظريه و فرهنگ ديني ما تفاوت ماهوي وجود دارد. اگر اين نظريه بدون اصلاح و يا بومي سازي، مبناي تحليل پديده هاي اجتماعي در جامعه ما قرار گيرد، نه تنها عملاً قادر به تحليل پديده هاي اجتماعي ما نخواهد بود، بلکه آسيب بزرگي به فرهنگ و جامعه ديني ما وارد خواهد ساخت.
پينوشتها:
* دانش آموخته جامعه المصطفي العالميه و دانشجوي دكتري رشته جامعه شناسي دانشگاه تهران.
1. ويليام اسکيدمور، تفکر نظري در جامعه شناسي، ص 151-152.
2. آلوين گولدنر، بحران جامعه شناسي غرب، ص 359-360.
3. همان، ص 461-462.
4. ويليام اسکيدمور، تفکر نظري در جامعه شناسي، ص 139-140؛ کوزر و برنارد روزنبرگ، نظريه هاي بنيادي جامعه شناسي، ص 502.
5. براي آشنايي ر.ک: پوپر، جامعه باز و دشمنان آن.
6. اميل دورکيم، قواعد روش در جامعه شناسي، ص 124.
7. اصل سودمندي را نيز مي توان از ديدگاه افلاطون استنباط نمود. براي نمونه افلاطون در يک مورد مي نويسد هر نوع داراي وظيفه و خاصيت مخصوص است و بايد اشياء را براساس فوايد آن تعريف نمود. سپس وي اشياء خوب را به سه قسم تقسيم مي نمايد:1. چيزهايي که صرفاً به خاطر خودشان خواسته مي شود؛ 2. چيزهايي که به خاطر نتيجه خود مطلوب است؛ 3. چيزهايي که از هر دو جهت مطلوب است. با اين مبنا از نظر وي عدالت به مثابه غايت حکومت از چيزهايي است که صرفاً به خاطر نتايج خود مطلوب است؛ همين طور وي عدالت را براساس کارکردهاي آن تعريف مي نمايد. (افلاطون، جمهور، ترجمه فؤاد روحاني، ص 83، 357-358 و 102).
8. دانيل ليتل، تبيين در علوم اجتماعي، ترجمه عبدالکريم سروش، ص 152-153.
9. همان، ص 157-158.
10. آلوين گولدنر، بحران جامعه شناسي غرب، ص 436 و 437-438 و 444.
ادامه دارد...
/ج