تسخير متقابل انسانها از ديدگاه قرآن و روان شناسي بررسي بنيادين و تحليلي موضوع تسخير انسانها
نويسنده:دکتر سيد جلال يونسي
چکيده :
گل واژه: قرآن، اصل تسخير متقابل، در خود فرو رفتگي، جهاني سازي، روان شناسي
مقدمه
سوره زخرف)مگر اينان مقسم رحمت پروردگار تواند؟اين ماييم که معيشت انسانها در زندگي دنيا را تقسيم مي کنيم، و بعضي را به درجاتي بالاتر از بعض ديگر قرار مي دهيم تا بعضي بعض ديگر را تسخير خود کنند و رحمت پروردگار تو از آنچه که جمع مي کنند بهتر است. مرحوم علامه طباطبايي مفسر بزرگ قرآن در تفسير اين آيه شريفه به نقل از حضرت امام حسن عسگري(ع)بيان جالبي دارد: آري خداست که بعضي از ما را محتاج بعضي ديگر کرده، اين را محتاج مال او و او را نيازمند کالاي اين، و يا خدمت اين کرده است . در نتيجه مي بيني که بزرگترين پادشاهان و غني ترين توانگران محتاج بفقيرترين فقرا شده، تا کالايي از انواع کالاها که در نزد اوست از او بخرد و يا برايش خدمتي کند و گوشه اي از زندگيش را اصلاح نمايد، که اگر آن فقير نمي بود اصلاح نميشد....
و اين فقير هم محتاج مال آن پادشاه توانگر است حاجت اين فقير نزد اوست و حاجت آن پادشاه نزد اين فقير است ."تفسير الميزان ج(18اگر چنانچه به ماهيت رنج و لذت، غم و شادي توجه داشته باشيم، متوجه مي شويم که در هر موقعيت و شرايطي که باشيم در اساسي ترين موضوع زندگي خود، يعني در تفسير و ادراکمان از رنج و لذت(تجارب مثبت و منفي در زندگي)در تسخير محيط اجتماعي و شرايط اطراف خود و ديگران هستيم . ادراک ما از اطرافمان به عنوان مهمترين و اساسي ترين فعاليت رواني ما در تسخير شرايط پيرامون ما و ديگران است :زيرا زمينه هايي که ديگران مي سازند ، نقش هاي مربوط به رنج و لذت را براي ما معنا مي بخشند و اين شايد همان مفهوم تسخير انسانها در زندگي البته در بعد روان شناختي، توسط يکديگر است. آنچه ما از مفسرين بزرگي چون مرحوم علامه طباطبايي(ره)که به نقل از مفسرين ديگر هم بيان شده بيشتر پرداختن به بعد اجتماعي و اقتصادي تسخير انسانهاست. در حاليکه يافته هاي جديد موضوع را عميق تر و وسيع تر از اين مد نظر قرار مي دهند.با تدبر بيشتر در مورد ماهيت و نحوه پديد آيي رنج و لذت، شادي و غم و همچنين چگونگي درخود فرورفتن که اخيرا توسط مطالعات دقيقي به نتايج قابل ملاحظه اي رسيده اند. قادرخواهيم بود به عمق کلام وحي توجه کنيم . ماهيت شادي و غم رنج و لذت: براي اينکه وارد اين بحث بنيادين شويم بهتر است به سوالي اساسي بپردازيم که اخيرا روان شناسان بدان پرداخته اند. جواب اين سوال ما را به درک ماهيت رنج و لذت رهنمون مي سازد و آن اين است که آيا غم و شادي به يک نسبت ما را در خود فرو ميبرند؟ تا به حال تحقيقات مختلف متمرکز بر نقش عواطف منفي در ايجاد حالات خود اشتغالي بوده است (وودرف-بردن برادرز و ليستر2001،سيلوا وابل،2002)در حاليکه تحقيقات به نتيجه رسيده بسيار کمي، در مورد نقش عواطف مثبت در ايجاد حالات در خود فرورفتگي و خود اشتغالي وجود دارد . شايد به عقل سليم و حتي ذهنيت عامه مردم بيشتر سازگار است که عواطف منفي تنها نقش در ايجاد حالات در خود فرورفتن دارند زيرا که غالبا ما عواطف منفي، در خود فرورفتن و افسردگي را در يک محور قرار مي دهيم و چيزي بيشتر از اين محور را مد نظر قرار نمي دهيم . در حاليکه دسته اي از مطالعات دريافتند که عواطف مثبت نقش در افزايش در خود فرورفتن در مقايسه با عواطف خنثي دارند(سالووي1992)بعضي از روان شناسان موضوع را در حد همخواني مطرح مي کنند(وود سلتزبرک، نيل، استون و راچميل1990)در اين حال مشخص نيست که کدام طرف نقش اساسي دارد . در خود فرورفتگي و يا تجارب منفي يا مثبت چنين بحثي در مورد افسردگي و شناخت و حتي افسردگي و ميزان خود آگاهي مطرح شده است (يونسي1382)که جدال قديمي وجود اول مرغ يا تخم مرغ را تداعي مي کند. در هر حال بهتر است رابطه علت و معلولي را مطرح نکنيم و تنها به کاربرد کلمه نقش بسنده کنيم زيرا اين کلمه هرگز رابطه يکطرفه را القا نمي کند: نقش الف در پديد آيي ب به معناي نفي نقش ب در پديد آيي الف و يا نفي تابعيت هر دو الف و ب به عامل و عواملي ديگر نيست.
چرا که به قول دانشمندان :اثبات شي نفي ما عدا نمي کند. اين گونه اظهارنظرها بيشتر به اين امر بازگشت دارد که ما چه نظريه اي را در مورد خود(SELF)به عنوان اصل موضوعه مد نظر قرار دهيم در هر حال سوال اساسي اين است که: چگونه عاطفه مثبت مانند عاطفه منفي در ايجاد در خود فرورفتگي نقش دارد و چرا؟جواب: در اين موضوع داغ علمي نظريات متفاوتي ابراز شده است . در تبيين نحوه تاثيرگذاري عواطف مثبت و منفي در رابطه با در خود فرورفتن، گرين و سديکيدز(1999)اعتقاد دارند که بايد به مفهوم جهت گيري عواطف توجه شود: عواطف وابسته به فکر مثل غم و اندوه و يا رضايت مي تواند در خود فرو رفتن و تمرکز برخود را افزايش دهد در حاليکه عواطف اجتماعي مانند خشم يا شوروبي تابي مي تواند کاهش درخود فرورفتن و کاهش تمرکز برخود را در پي داشته باشد. در حقيقت در خود فرورفتن در زماني است که ما رو به سوي درون خود داريم(در قطب درون گرايي)در حاليکه ما رو به بسوي بيرون هستيم در کمترين درجه در خود فرورفتگي قرار داريم(در قطب برون گرايي)مهم اين است که عواطف تجربه شده تا چه حد ما را دردر يکي از دو قطب درون و برون گرايي قرار مي دهند . تبيين جالب تري براي اين موضوع از ديد روان شناسي اجتماعي وجود دارد و آن اينکه فردي که هيجان و عواطفي را تجربه مي کند در کدام جامعه زندگي مي کند :جامعه اي جمع گرا(بهم پيوسته)و يا فردگرا روان شناسان اجتماعي اعتقاد دارند که بسته به اينکه ما در کدام جامعه زندگي مي کنيم داراي دو شکل متفاوت خود پنداره بوده و بالتبع در تجارب هيجاني و عاطفي متفاوت خواهيم بود(منستد و فيشر2002):افرادي که در جوامع فردگرا هستند داراي خود و خود پنداره مستقل بوده، طبعا در عواطف وابسته به فکر(مانند غم و شادي و يا رضايت)بيشتر در خود فرورفتگي نشان مي دهند و بالعکس اشخاصي که درجوامع جمع گرا زندگي مي کنند به خاطر داشتن خود و خود پنداره متکي و وابسته به ديگران(مارکوس و کيتياما1991)کمتر در خود فرو رفتگي را احساس مي کنند. زيرا که نوعي مشارکت جمعي در رابطه با تجارب هيجاني و عواطف مثبت و منفي در اعضاي چنين جوامعي وجود دارد.در حقيقت در چنين جوامعي به نوعي رنج ها و لذت ها، غم ها و شادي ها به يک نسبت متعادل در ميان افراد جامعه تقسيم شده همه نوعي مشارکت را در اين زمينه احساس مي کنند با توجه به همگرايي بسيار شديد افسرده گي و پديده در خود فرورفتن و يا توجه متمرکز بر خود (و يا حتي برطبق بعضي از نظريات تاثير در خود فرو رفتن در ايجاد افسرده گي )که امري واضح و آشکار است (يونسي1382و دهها منبع ديگر)تبيين چرايي افزايش ميزان افسرده گي در جوامع پيشرفته عليرغم افزايش رفاه و آسايش در اين گونه جوامع مشخص مي گردد:گذار اينگونه جوامع به فردگرايي بيشتر و يا بالعکس کاهش نرخ شيوع افسرده گي در جوامع کمتر توسعه يافته و يا حتي ميزان شيوع بسيار پايين افسردگي در روستاها نسبت به شهرها روشن مي شود. از زاويه اي ديگر ، محققين جديد در اين زمينه با استفاده از يافته هاي روان شناسي در مکتب گشتالت(کوفکا1935)در پي تبيين چگونگي تاثيرگذاري عواطف مثبت و منفي در ايجاد حالات در خود فرورفتن مي باشند. اينان معتقدند که تغييرات در عواطف و خلق نقش خود را در مقابل زمينه و متن اطراف تغيير مي دهد که خود را موضوعي براي توجه و تمرکز براي خود قرار مي دهد(دووال و سيلوا2001)اين زمينه و متن شامل محيط اجتماعي اطراف يک فرد(ديگران)و وضعيت و موقيت ذهن خود فرد مي باشد . براي مثال اگر فردي در محيطي که همه افراد ديگر بي تفاوت هستند، شاد و يا غمگين باشد :امکان تجربه در خود فرورفتن و توجه تمرکز يافته برخود زياد است نسبت به زمانيکه فرد در محيطي قرار دارد (زمينه )که ديگران شاد و يا غمگين هستند (واگرايي نقش خود با زمينه فراهم آمده از طرف ديگران)همچنين اگر عواطف تجربه شده توسط فرد در مقابل تجارب قبلي فرد قرار گيرد مي تواند چه در فاز مثبت و چه منفي برانگيزاننده در خود فرو رفتگي و توجه متمرکز برخود باشد)واگرايي نقش خود با زمينه فراهم آمده در ذهن فرد بواسطه تجارب قبلي[1](برطبق اين ديدگاه بار و ارزش عواطف چه مثبت و چه منفي في نفسه در ايجاد حالت در خود فرورفتگي نقش ندارند بلکه نفوذ و تاثير رابطه نقش- زمينه مي تواند توجه تمرکز يافته برخود را ايجاد کند. براي مثال فردي که خلقي خنثي را تجربه مي کند چنانچه در زمينه اي قرار گيرد که ديگرافراد(و يا تجارب قبلي خودش)در حال تجربه شادي و يا غم هستند ممکن است حالات در خود فرو رفتگي را تجربه کند(سيلوا وابل)2002به عبارت ساده تر تا چه حد رابطه تعادل خود با ديگران و تعادل جنبه هاي مختلف خود بهم بريزد. آنچه به بيان ساده مي توان گفت اين است که اين تحقيقات نشان مي دهد اگر هر يک از ما تجربه مثبتي مانند لذت و خوشي داشته باشيم که افراد ديگر در اطراف ما در وضعيت رنج و ناخوشي بوده و يا در حالت خنثي باشند در نتيجه اين تجربه خوش امکان در خود فرو رفتن بسيار زياد است و يا برعکس اگر تجربه رنج و ناخوشي هر يک از ما داشته باشد در حاليکه انسانهاي اطراف ما در حالت تجربه لذت و خوشي بوده و يا در حالت تجربه وضعيت خنثي باشند باز احتمال در خود فرورفتن در ما بسيار زياد است . تنها زماني ما لذت و رنج را آنگونه که هست تجربه مي کنيم که تجربه لذت و رنج ما نوعي همگرايي با ديگران داشته باشد(در حالتي از تعادل با ديگران)در غير اين صورت اختلاف دو سطح (بين خود و ديگران )ممکن است ما را به سمت تجربه امواج ادراکي بکشاند: که هر چه اين امواج شديدتر باشد(در اثر عدم همگرايي با محيط و انسانهاي اطراف) احتمال ناخوشي رواني بيشتر است . مي توان حدس زد که هر آنچه که تجربه مي کنيم(مثبت، منفي و يا خنثي)و به شکلي از عواطف آنان را دريافت مي کنيم در اينکه تا چه حد همگون با تجارت ديگران بوده(يا همگون با تجارب قبلي ما)و يا ناهمگون و نامتجانس و يا حتي تقابل داشته باشد بايد انتظار عدم تعادل ها در سطوح مختلف روان را داشته و به اصطلاح ساده تر شاهد امواج هاي رواني در خود باشيم هر چه موج ها شديدتر باشند(به خاطر ناهمگوني بيشتر)به آسيب هاي روان نزديک تريم هر چه موجها کمتر به بهداشت رواني نزديکيم. پس انسان خالي از استرس نداريم، زيرا که زندگي برمبناي شدن قرار دارد در هر حال تجارب ما مقداري ناهمگوني را و نتيجتا عدم تعادل و بالتبع موجهايي را ايجاد خواهد کرد در رابطه با بهداشت رواني ، سوال اساسي اين است که چه کسي کمترين امواج تند را در خود تجربه مي کند؟ نويسنده اين مقاله به ياد دارد زمانيکه در پي تبيين ديدگاه رور شاخ(منصور،1368يونسي1370)در مورد حرکت و تبديل ادراکات ما از اشيائ ثابت به حرکت در ذهن در محضر علامه و فيلسوف بزرگ مرحوم محمد تقي جعفري(ره)بود. ايشان گفته جالبي از مولانا نقل کرد که :موجهاي صلح بر هم مي زند کينه ها از سينه ها بر مي کند موجهاي جنگ بر شکل دگر مهرها را مي کند زير و زبر موج خاکي و هم و فهم و فکر ماست موج آبي صحو و سکر است و فناست چون زدانش موج انديشه بتاخت از سخن و آواز او صورت بساخت موج لشگرهاي احوالت ببين هر يکي با ديگري در جنگ و کين موج هاي تيز درياهاي روح هست صد چندان که بد توفان نوح در بلندي کوه فکرت کم نگر که يکي موجش کند زير و زبر(جعفري-1367جلد10)آنچه که پيداست براي عرفاي بزرگي مانند مولانا تفکر و تعقل و وهم و خيال از يک طرف و عواطف و عشق و هيجان و خلق و مهر و عاطفه از طرف ديگر به شکل امواج خاکي و آبي مطرح است .
در ديد چنين عارفاني، روان ما چيزي نيست جز امواج متعدد و هر آنچه که از واقعيت خارجي درک مي کنيم بالاخره به شکلي از امواج(حرکات)در ذهن ما تبديل مي شود(به ياد داشته باشيم که موجها تنها براساس اختلاف سطوح پديد مي آيند)زيرا در تعامل با جهان و اجتماع همواره همگوني مطلق بين دروندادهاي ذهني ما با ساختارهاي خود و تجارب قبلي ما (آگاه يا ناآگاه)وجود ندارد . تا زنده ايم همواره اختلاف سطوح و بالتبع عدم تعادل ها را خواهيم داشت پويايي هاي روان(ديناميسم)از همين شکل مي يابد و صد البته آسيب هاي رواني نيز از اين اختلافات شديد سطوح نشئت مي گيرد . علاوه بر غم و شادي ، با توجه به تضادها در حالات و خصوصيات رواني مانند:تحسين شدن و مذمت شدن، وابسته شدن يا احساس مستقل شدن، پرخاشگري -انفعال ، فرد بله گو- فرد نه گو، ظالم بودن ستم کش بودن، وو ...غيره ، تمام حالات و خصوصيات فوق در سطوح افراط و تفريط ميتواند در خود فرورفتگي را تشديد کند چنانچه در ساختار نقش و زمينه عدم تعادلي در جنبه هاي مختلف خود مشاهده گري ايجاد کند. شايد به کرات ديده ايم و شنيده ايم که افراد پس از پرخاشگري به خود فرو مي روند در حاليکه همين افراد در حالت انفعال نيز چنين مي کنند. از نه گفتن خود در مقابل تقاضايي، تامل مي کنيم در ضمن اينکه از بله گفتن خود نيز رنجيده خاطر مي شويم. از تحسين شدن بي جا به فکر فرو مي بريم همچنانکه از مذمت و سرزنش ديگران نيز به تامل وادار مي شويم. اين کنش و واکنشي که ما تعبير به موجها و حرکات ذهني و رواني از آن مي کنيم به طور ظريفي توسط استاد نکته سنج و جامع نگر شناخت درماني پروفسور تيز دل(1995)
در مقوله علم شناخت و درمان شناختي با ظرافت خاصي برطبق کد ها و فرمول هاي جديد مورد توجه قرار گرفته است. وي با پيش کشيدن موضوع تعامل شناخت هاي ذهني با يکديگر به نحوي در پي تبيين اثر گذاري نقش و زمينه در شناخت انسانهاست. وي برخلاف پروفسور (بک)که معتقد است شناخت ها مستقل از هم عمل مي کنند اعتقاد دارد که شناخت ها در ذهن بهم وابسته اند و مانند اجزاي يک سيستم با هم تعامل داشته و برهم تأثير مي گذارند. وي نمونه اي از اين تضارب را دربيماران افسرده چنين ذکر مي کند: شناختي در رابطه با وابستگي به ديگران در تضارب با ديد منفي نسبت به ديگران مي تواند ديد مثبت را نسبت به ديگران نتيجه دهد(منفي در منفي، مثبت را نتيجه مي دهد)از ديد اين شناخت شناس شهير، با پيش کشيدن دو سطح از معاني در ذهن(دلالتي و موضوعي)و تعامل اين دو سطح با هم، مي توان نوعي تبيين براي موجها و حرکات در ذهن فراهم آورد (به ياد داشته باشيم که موجها تنها براساس اختلاف سطوح پديد مي آيند)اين موجها آنچنان تند و تيزاند که نه تنها باعث تحکيم علائم افسردگي مي شوند بلکه موجب بن بست هاي جدي در شناخت درماني ميشوند خوانندگان جهت آگاهي بيشتر از تئوري تيزدل در مورد سيستم هاي فرعي شناختي متعامل حاکم بر ذهن به مقاله(يونسي1379)رجوع کنند. در کل بايد متذکر شويم که روان شناساني که تعادل و يکپارچگي را معيار اصلي سلامت روان مي دانند برهماهنگي و تعادل درون فردي، بين فردي و فرا فردي به عنوان کليد هايي جهت سلامت کامل روان تاکيد دارند)جلالي تهراني2001در کرسيني (2001در اينجا لازم است اشاره به مطالعاتي داشته باشيم که نشان مي دهد در خود فرو رفتگي تا چه حد نقش در اختلالات رواني مانند افسردگي ، اضطراب داشته و به قول عامه مردم نقش در ناخوشي رواني دارد و قادر است مواردي دوري از لذت از زندگي و امور را به همراه داشته باشد . نقش در خود فرو رفتگي در آسيب ها و ناخوشي هاي رواني: از زمان بيان تئوري خود هشياري توسط دو آل و ويکلند(1972)موضوع تجارب هيجاني با ميزان آگاهي از خود بشدت مرتبط شده است. به گونه اي که نقش در خود فرو رفتن (يا توجه تمرکز يافته برخود)در ايجاد تجارب عاطفي مختل، مسجل شده است(ولز و ماتيو1994)از آنجا که اين عواطف در ارزيابي خود(Self)نقش مهمي را ايفا مي کنند(سالووي و رودين 1985)مي توان وسعت و اهميت موضوع را در آسيب شناسي رواني به طور کامل حدس زد. اخيرا در تئوري هاي جديد مربوط به فراشناخت، موضوع و نقش در خود فرو رفتگي در ايجاد آسيب هاي رواني و حتي فرآيند درمان با دقت تمام مد نظر قرار گرفته است(ولز2001)زيرا که فرا شناخت چه در حالت بهنجار و چه در وضعيت آشفتگي رواني تا حدي در مقوله در خود فرو رفتگي و فرآيند تمرکز برخود قرار مي گيرد. روان شناسان فراشناخت را به عنوان دانش و يا فرآيند شناختي تعريف مي کنند که در ارزيابي، مشاهده گري و کنتل شناخت درگير مي باشد(فلاول1979)يکي از محققان با مرور برادبيات پژوهشي در اين زمينه پيشنهاد کرده است که تمرکز بر خود مي تواند فرآيندي نامشخص فرض شود که در تمام آسيب هاي رواني وجود دارد(اينگرام1990)ارتباط معناداري بين توجه تمرکز يافته بر خود و علائم افسردگي يافته شده است (اسميت وگرينبرگ.1981)در پژوهشي با گروهي از افراد عادي همخواني بين عاطفه منفي و توجه تمرکز يافته برخود مشاهده گرديد(وود سلتز برک، نيل، استون و راچميل)1990اخيرا بعضي از روان شناسان با ترديد در مورد بسيط و واحد بودن اين پديده روان شناختي، آن را به عنوان مجموعه اي مرکب مي دانند که در رابطه با سيستم پردازش اطلاعات قرار مي گيرد(نيلي و وينکوست2002)لذا معتقدند که توجه متمرکز برخود به صورت متفاوت در موقعيت هاي گوناگون عمل مي کنند.
اين نويسندگان به عواملي مثل سن (دوره تحول )جنس(زن يا مرد)و نوع خود:(Self)خود خصوصي و يا خود اجتماعي توجه جدي دارند که اين عوامل در کنار پديده در خود فرورفتنگي مي تواند تبعات متفاوتي را ايجاد کند. بنابراين اينگونه نيست که ارتباط بسيط و غير مرکبي بين پديده در خود فرورفتگي و اختلالات رواني باشد بلکه در اين رابطه عوامل بسياري مداخله مي کنند. براي مثال در خود فرورفتگي مرتبط به خود خصوصي بيشتر منجر به افسردگي شده در حاليکه چنانچه با خود اجتماعي ارتباط يابد به اضطراب منتهي مي شود تجارب باليني نويسنده اين مقاله در ايران نشان مي دهد که در خود فرورفتگي و توجه و تمرکز يافته بر خود ادارک ما را از امور و واقعيت هاي اطراف بسيار جزئي نگر مي سازد که ديدن امور با جزئياتش ، زيبايي ها را در نظر ما کاهش داده و يا حتي محو نموده به طوري که بيشتر دروندادهايي منفي و نامطلوب وارد ذهن خود مي سازيم که نتيجه اش در اختلالاتي مانند وسواس فکري -عملي ،پارانويا، هيپوکندريا، اضطراب تعميم يافته (GAD)و حتي افسرده گي مي توان ديد بياد داشته باشيم که جهان خلقت با کليت اش بسيار زيبا و دوست داشتني و مطلوب است در حاليکه در روابط خود با ديگران و محيط اطراف و در روابط خود با خودمان، ديدن امور فقط در بعد اجزاء ، دنيايي زشت و غير قابل تحمل مي سازد که انزواي اجتماع و طبيعت را به همراه خواهد داشت که نتيجه اش در افسردگي و اضطراب آشکار مي شود. اين فرايند در جنبه فراشناخت نيز مداخله اي موثر دارد: زمانيکه کنش هاي فکري خود، تصورات و خاطرات خود(رابطه خود با خود)را با ديدي جزئي مي نگريم و مي کاويم، در باتلاقي از نشخوارهاي فکري و افکار اضطرابي گرفتار مي آييم که زمينه ساز بسياري از آسيب هاي رواني است. البته در اينجا فکر به معنايي که منطقيون مي گويند نمي کنيم بلکه نوعي در جا زدن و به دور خود چرخيدن است .
به عبارت بهتر حرکت ذهن به جاي طولي بودن عرضي است . با توجه به اهميت موضوع فراشناخت در نظريات جديد مرتبط با آسيب شناسي رواني، اهميت مطالعه فرآيند در خود فرو رفتن و خود اشتغالي و ساير مسائل رواني کاملا مسجل مي گردد. در نگاهي مثبت و خوش بينانه به موضوع، بسياري از روان درمانگران معتقدند که مسئوليت پذيري و ارجاع مستوليت ها به خود از فرآيند خود فرورفتگي آغاز مي شود که در مواقعي جنبه اي مثبت در روان درماني و اصلاحات رفتاري تلقي مي شود(گيبونز و ديگران1985)اين نويسندگان توجه تمرکز يافته برخود را عاملي براي تشديد در دريافت عواطف بسيار قوي و افزايش دقت در گزارش هاي مربوط به خود مي دانند که مورد دومي فرايندي مطلوب در درمان است به طوري که مراجع مسئوليت نتايج رفتارهاي خود را پذيرفته و تمايل به بيان رفتار خود به زبان محاوره و حتي مکاتبه اي دارد(دووال1976)بدين جهت بعضي از روان شناسان باليني معتقدند که خودهشياري عيني ،جزئي حياتي براي روان درماني است که به همراه همدلي وسيله اي قدرتمند جهت ايجاد تغيير در روان درماني است (استرونگ1978)همچنين کارور(1996)اعتقاد دارد که پديده در خود فرورفتگي براي فرآيند خود تنظيمي بسيار ضروري و لازم است . اما آنچه که مشاهدات متعدد باليني نويسنده اين مقاله با بيماران افسرده نشان مي دهد اين حقيقت است که افراد افسرده در فرآيند در خود فرورفتگي به طور انتخابي و سوگيرانه عمل مي کنند: مسئوليت رويدادهاي منفي و بدبياري ها را به خود ارجاع مي دهند(Internality)و يکي از زاويه هاي مثلث معيوب شناختي در مورد درماندگي را مستحکم مي سازند(نظريه آبرامسون و ديگران-ورتمن و دينتزر1978)در حاليکه مسئوليت رخدادهاي مثبت را به ديگران و جهان خارج نسبت مي دهند .لذا نحوه بکارگيري اين پديدار ذهني (در خود فرورفتگي )مهم است . بهر حال در کل در خود فرورفتگي بيشتر با آسيب هاي رواني ارتباط دارد. و اما نکاتي از منابع وحي با اين مقدمه نسبتا طولاني که داشته ايم بهتر است به بررسي تعدادي از آيات شريف قرآن بپردازيم که اشاراتي مستقيم و غير مستقيم به موضوعات فوق دارد .در سوره بقره آيه 213در مورد پيدايش جوامع انساني خداوند مي فرمايد: کان الناس امه واحده فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين و انزل معهم الکتاب بالحق ليحکم بين الناس فيما اختلفو فيه ...و الله يهدي من يشا الي صراط مستقيم . مردم يک گروه بودند، پس خداوند پيغمبران را نويد دهنده و بيم دهنده برانگيخت و با ايشان کتاب بحق فرستاد تا ميان مردم در آنچه اختلاف کرده اند حکم کند.....و خدا هر کس را که بخواهد براه راست هدايت فرمايد .در تفسير آيه مذکور مرحوم علامه طباطبايي(ره)چنين بياني دارد : افراد انسان برحسب فطرت مدني و اجتماعي بودند و در آغاز تشکيل اجتماع به صورت يکنواخت و واحد بودند بعدا در ميان ايشان به مقتضاي فطرت اختلافاتي در کسب مزاياي حياتي بروز نمود)...ترجمه تفسير الميزان جلد(2آنچه از اين بيان پيداست در انسان دو فطرت در تقابل هم ترسيم مي گردد : فطرتي به سمت وحدت يکنواختي ،تعادل در روابط و همدلي و رعايت حال يکديگر که اساس مدنيت است و فطرتي به سمت تکثر و اختلاف و استخدام همنوع و منفعت طلبي که اساس اختلافات، نزاعها و جنگ ها و خونريزي است . که ترجمان اين تقابل را در آيات 8و7سوره و الشمس ميبينيم :نفس و ما سويها فالهما فجورها و تقويها: سوگند به روان و آنکه آن را بپرداخت ، پس بزهکاري و پرهيزگاريش را به او الهام کرد . در آياتي ديگر به طبع دوم انسان در رابطه با گرايش به تکثر و اختلاف اشاره دارد آنجا که مي فرمايد : انه کان ظلوما جهولا(آيه 72سوره احزاب)و يا در آيه 19در سوره معارج مي فرمايد: ان الانسان خلق هلوعا و يا ان الانسان لظلوم کفار (آيه 34سوره ابراهيم)در رابطه با طبع اول انسان که گرايش به وحدت و همدلي است در آيه 19در سوره يونس بار ديگر مي فرمايد: و ما کان الناس الا امه واحده فاختلفوا: مردم جز گروه واحدي نبودند پس اختلاف کردند. در توضيح اين آيه مرحوم علامه طباطبايي سخني موجز ولي بسيار عميق دارد که منظور اصلي بحث ماست":وقوع اين اختلاف بين انسانها چنانکه دانستيم حتمي و ضروري و مستند به اختلاف خلقت ايشان از جهت اختلاف مواد آنهاست، هر چند همه از حيث صورت انساني متحدند و يکي بودن صورت اقتضا دارد که افعال و افکار افراد بوجهي متحد باشد ولي لازمه اختلاف مواد اين است که احساسات و ادراکات و حالات افراد در عين حالي که از يک جهت اتحاد دارد گوناگون باشد ("-ص164ترجمه الميزان جلد دوم)در حقيقت در ادراکات، افکار و رفتار ما نسبت به ديگر افراد جامعه نوعي کثرت در عين وحدت و نوعي وحدت در عين کثرت ديده مي شود. زيرا که در غير اينصورت با خصوصيات ظلوم، کفار، هلوع بودن انسان بايد شيرازه جوامع انساني از هم مي گسست و تمدن و مدنيتي وجود نداشت . ولي آنچه تحت عنوان درجه اي از وحدت و همدلي در طول تاريخ مشاهده شده و مي شود بازگشت به اين شيرازه دارد که حاکميت در ادراکات و افکار ما انسانها دارد که ما انسانها در اساسي ترين امور يعني ادراک رنج و لذت، غم و شادي در تسخير يکديگر به صورت تکويني و(حتي جبري)قرار داريم(و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضا سخريا و رحمه ربک خير مما يجمعون -آيه 32سوره زخرف.)لذتي درک نمي شود مگر انکه ديگران زمينه آن را فراهم مي آورند(با توجه به قاعده نفش و زمينه)همچنانکه در مورد ادراک رنج چنين است . آن لذتي که خود براي خويشتن به تنهايي تهيه کنيم و ديگران به عنوان زمينه در تضاد با آن باشند نتيجه اش در خود فرورفتگي و کاهش تجربه لذت است. اين وابستگي بدون قيد و شرط در ادراکات و نتيجتا در بسياري از افکار به ديگران و تسخير متقابل انسانها شيرازه وحدت را در جوامع انساني رقم مي زند و تضميني براي طبيعت مدتي و اجتماعي بودن انسان است و حتي تضميني براي قبول راهنمايي هاي پيامبران و اولياي الهي است . زيرا اگر براي آنچه که دستورات پيامبران در باطه با وحدت و همدلي است پايه اي فطري در انسانها جهت پذيرش نداشت. هرگز هيچيک از پيامبران و اولياي الهي موفق در انجام رسالات و راهنمايي هاي خود نبودند . چنانکه در ايه 30سوره روم مي فرمايد :فاقم وجهک للدين حنيفا فطره الله التي فطر الناس عليها . زيرا که اصل دين از فطرت است . در حقيقت به طور تکويني ما تمايل داريم که در وحدت و همدلي با ديگر افراد جامعه زندگي کنيم زيرا که ادراک ما از رنج و لذت به طور تکويني وابسته به ادراک ديگر از اين مقوله است . آنچه پيامبران به طور تشريعي انجام مي دهند يادآوري اين کنش تاثير و تاثر تکويني در ماست. زيرا که دين برپايه تذکر و يادآوري است .موضوع تاثير و تاثر انسانها از يکديگر در آيه اي ديگر در سوره بقره به شکلي ديگر مورد توجه قرار گرفته است ...و لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض ولکن الله ذو فضل علي العالمين)آيه:(251و اگر خدا برخي از مردم را بوسيله برخي دفع نمي کرد زمين تباه شده بود ولي خدا بر جهانيان تفضل دارد . در تفسير اين آيه شريفه مرحوم علامه طباطبايي سخني جالب دارد و آن اينکه اگر اجتماع انساني براساس تاثير و تاثر نبود اجزا اين نظام با هم مربوط نمي شد و اساسا نظامي برقرار نمي ماند و سعادت نوع بشر باطل مي شد .ايشان در توضيح اين مطلب، نظري فلسفي را مطرح مي کنند که: هر موجود مادي بوسيله صورتي که به نفع وجودش فعاليت مي کند اثر خود را متوجه موجود ديگري ساخته تا صورتي مناسب صورت خود را در آن بوجود آورد. اين حقيقتي است که بعد از تامل در حال موجودات با يکديگربايد بدان اعتراف کرد.
البته اين تاثر درعوارض و لواحق وجود تاثر مي کند ولي ذات آن را تغيير نمي دهد تا در نتيجه نوعي ديگر شود بنابراين اثر گذاري و اثر پذيري اساس جوامع انساني و روابط بين انسانها را شکل مي دهد ولي بايد دانست اين تاثر و تاثر تنها براساس امور اقتصادي، نظامي و اجتماعي نيست بلکه در ظريفترين امور و در عين حال اساسي ترين که مربوط به نحوه تجربه لذت و رنج است نيز جاري است. جالب است بدانيم که تفسير امام معصوم(ع)در زمينه تسخير انسانها(امام حسن عسکري-ع)به گونه اي است که تمام ابعاد اجتماعي ، اقتصادي، روان شناختي و ...تسخير را در بر مي گيرد. آنجا که در تفسير آيه مذکور مي فرمايد:حاجت اين فقير نزد اوست و حاجت آن پادشاه نزد اين فقير است . همه مي دانيم که منظور از حاجت تنها نيازهاي مادي نيست . ما انسانها داراي نيازهاي بيشماري هستيم که در همه ابعاد اجتماعي، اقتصادي، روان شناختي و فرهنگي قرار دارد که در تمام اين نيازها وابسته به ديگرانيم . آنچه که اين تحقيقات نشان مي دهد اين معناست که حتي اساسي ترين کانال ارتباطي هر يک از ما با جهان خارج يعني ادراک ما تحت تسخير جدي ديگران است و صد البته مي توان بحث هاي بسيار جدي و جالبي را در مورد عدالت جبري حاکم بر جهان خلقت را مطرح کرد که در اين مقاله فرصت و مناسبت آن نيست نتيجه گيري: آنچه که از اين بحث مي توان نتيجه گرفت اين معناست : وحدتي در تبيين چگونگي رفتارها و کنش هاي ذهني انسان در بين ديدگاههاي مختلف وجود دارد. اين وحدت حاکم را در نظرات عرفا، روان شناسان باليني، اجتماعي، شناخت درمانگران و حتي ديدگاههاي ديني مي توان به وضوح مشاهده کرد ولي احتياج به تامل و گذر از سطح حاکم زبانشناسي در اذهان به سطح روان شناسي است: همه يک چيزمي گويند اما در اصطلاحات و زبانهاي گوناگون. آنچه که انسان را در برخورد با يافته هاي مختلف روان شناسي و ساير علوم رنج مي دهد و محدود مي سازد . حاکميت زبان به جاي حاکميت فکر است که تکثر و پراکندگي را در نظرات مختلف تداعي مي کند. شايد اين دليلي بر حقانيت ديدگاه جامع جهاني باشد که در رابطه با علمي بودن نظريات به عنوان يکي از معيارهاي اساسي مورد توجه مي باشد(لهي1987)بر پايه اين ديدگاه در روان شناسي و ساير علوم آن چيزي علمي است که دانشمندان و علما به اجماع(اکثريت)بر آن صحه گذاشتنه و بر درستي آن تاکيد کرده باشد نه آنکه تجربه صحت آن را تاييد کرده باشد يک نکته مسلم است که اين يافته ها در مورد چگونگي تاثيرات مساوي تجارب منفي و مثبت برايجاد در خود فرورفتگي، اهل نظر و تامل را به سمت سخنان ميشل فوکو فيلسوف معاصر جلب مي کند که نه تنها يافته هاي روان کاوي و مردم شناسي محدوديت هايي را برمعرفت شناسي انسان وارد مي کنند(فوکو، اثر ضميران1381)بلکه کنش هاي مختلف ذهن و پردازش اطلاعات، ادراک ما را از رنج و لذت در جهاني که زندگي مي کنيم مقيد مي نمايد. عواملي نه تنها نشئت گرفته از فرهنگ و شرايط اجتماع بلکه کنش هاي مختلف سطوح نامتعادل ذهن، ادراک ما را از تجارب منفي و مثبت متاثر مي سازند حتي تاريخي که ديگران براي ما ساخته اند از عوامل اثر گذار در ادراک ما از جهان و تجارب مربوط به لذت و رنج ماست به عبارت ساده تر، ما در تجربه رنج و لذت در تسخير ديگران و ساختارها و شرايط ذهني خود هستيم . توجه داشته باشيم در معرفت ما از جهان، ادراک لذت و رنج از عواملي بسيار مهمي است که نمي توان آن را ناديده گرفت. روان کاوي با مطرح کردن سطوح نا آگاه ذهن و تحليل رواني يونگ و مردم شناسي با مطرح کردن تاثيرگذاري شرايط پيراموني انسان بر شناخت وي و متاثر شدن شناخت انسان از آرکي تايپ ها روان شناسي اجتماعي با مطرح کردن تاثير گذاري فرهنگ موجود برنحوه دريافت ما از جهان در پي به چالش کشيدن بنيادهاي معرفت شناسي انسان اند)همان منبع.(همچنين سطوح مختلف در پردازش اطلاعات در ذهن و تاثيرپذيري هاي شناخت ما از عواملي خارج از اراده ما، پايه هاي ادراک و دريافت ما را از جهان بويژه در بعد رنج و لذت به شدت به مجادله مي طلبند. نويسنده اين مقاله نتيجه گيري هاي ميشل فوکو را در مورد مرگ انسان و ناپديد شدن ذهن شناسنده را با ترديد مي نگرد. زيرا اين تقيدات در رابطه با ادراک و معرفت ما از جهان پيرامون نمي تواند معرفت شناسي ما را به ورطه نيستي بکشاند که اعلام مرگ انسان از طرف فوکو باشد. بلکه بايد پذيرفت که ماهيت ادراک بشر از ابتدا چنين بوده است که تحت تسخير مستقيم و غير مستقيم ملموس و غير ملموس ديگران بوده است و اين عين عدالت حاکم برجهان هستي است. ضمن اينکه کشف اين فرايند توسط افراد روان شناس و حتي خود فوکو نشان از ورود به مرحله اي جديد از معرفت شناسي را دارد که در تضاد با مرگ معرفت شناسي انسان است. زيرا که بشر در مرحله اي از معرفت شناخسي قرار دارد که در جهت ارزيابي شناخت خود از جهان پيرامون خود است(فراشناخت يا شناخت براي شناخت )که لازمه حرکت تکاملي اشتدادي انسان است. ذهن تکامل يابنده انسان، بيشتر در مرحله ارزيابي نحوه شناخت خود است تا شناخت جهان خارج . سير در انفس به جاي سير در آفاق تشديد شده است. و اين سير در نفس در فراشناخت تجلي مي يابد. همين که انسانهاي امروز مانند فوکو نقادانه به محدوديت هاي ادراک و شناخت خود پي برده اند و ذهن خود را معطوف به شناسايي فرايند شناخت نموده اند، نشانگر زنده بودن ذهن شناسانده انسان است و نه مرگ آن . زيرا که انسانها به مرحله اي رسيده اند که با سير در نفس، زمينه سازي براي نزديکي هر چه بيشتر خود به واقعيت ها را ميکنند. به نظر مي رسد که انسان امروزي به حقيقت و حقايق امور بيشتر از انسانهاي اعصار قبل نزديک تر است همچنانکه سمت و سوي نظريات روان درماني و آسيب شناسي رواني براي درمان و تبيين اختلالات رواني به سمت نظريات فراشناخت است . بنابراين برخلاف نظر فوکو، مرگي در کار نيست. بلکه ورود به مرحله جديدي از معرفت شناسي است که لازمه ذهن تکامل يابنده انسان است .
به نظر نويسنده اين مقاله ما بايد طي چند دهه آينده منتظر جهش هاي عظيمي در باب معرفت شناسي انسان و بالتبع تمدن انسان باشيم . زيرا که سير در انفس به طور فراگير آغاز شده است البته متاسفانه در ايران در ميان عامه مردم اين آهنگ بسيار کند و حتي ناچيز است (بنابه دلايلي که در مقاله يونسي 1382-ذکر شده است )در پايان سوالاتي مطرح مي شود که براي بسياري از افراد اهل چنين سوالاتي همواره مطرح بوده است -1: با توجه به آگاهي فزاينده انسان از ماهيت رنج و لذت شادي و غم، آيا مراعات حال يکديگر در جوامع انساني بيشتر ميسر مي شود؟2-آيا اين ميسوريت جوامع انساني را به سمت کان الناس امه واحده و حاکميت عدالت سوق مي دهد؟3-آيا اين فرآيند تبييني براي آنان که به روز موعود مي انديشند و براي معتقدان به مهدويت توضيحي جهت جامعه ايده آل در پيش رو نيست؟4-آيا اين فرايند به اهميت موضوعات شادي و غم و رنج و لذت در موضوع جهاني سازي نمي انجامد؟5-آيا نبايد جهاني سازي را به جاي اقتصاد از روان شناسي و آن هم از موضوع تسخير متقابل انسان ها بر اساس ديدگاه قرآن آغاز کرد؟
منابع
الزا جونز1378)ترجمه فرزين رضاعي. (درمان سيستم هاي خانواده . انتشارات ارجمند، تهران
جعفري . محمد تقي.(1367)تفسير و نقد و تحليل مثنوي .جلد.(10)انتشارات اسلامي
طباطبايي . محمد حسين.(1363)ترجمه تفسير الميزان)ج.(18،2،انتشارات اميرکبير.تهران
ضميران. محمد.(1381)ميشل فوکو: دانش و قدرت . انتشارات هرمس تهران
قرآن کريم منصور .محمد.(1368)شخصيت)اثر ماي لي.(انتشارات دانشگاه تهران
يونسي جلال .(1370)بررسي الگوهاي ادراکي جانبازان، معلولين عادي و افراد سالم از آزمون رورشاخ . پايان نامه کارشناسي ارشد روان شناسي باليني دانشگاه تربيت مدرس تهران
يونسي جلال.(1379)شناخت يا هيجان؟در کجا شناخت درماني به بن بست مي رسد؟فصلنامه تازه هاي روان درماني.(18&17)يونسي جلال .(1382)از يونگ تا شونمن(1)نگاهي نو در آسيب شناسي رواني و روان درماني .فصلنامه پژوهشي و آموزشي تازه هاي روان درماني)هينوتيزم.(شماره 27و28
يونسي جلال .(1382)از يونگ تا شونمن.(2)روان درماني گروهي راهي براي تعادل در منابع تکوين خود فصلنامه پژوهشي و آموزشي تازه هاي روان درماني )هينوتيزم.(شماره 27و28
يونسي جلال-شيري ، زهره .( 1382 b)درمان ناهنجاري هاي رواني در کودکان، نوجوانان و خانواده ها انتشارات دانشگاه علوم بهزيستي و توانبخشي
Refrences:
Carver. C. (1996) Cognitive Interfrence and Structure of Behaviour. In I. G. Sarason. And B.R. Sarason(Eds). Cognitive Interfrences.Mahwah. ;N.J.Erlbaum.
Cooper. L.(1969).Motility and fantazy in hospitalized patients. Perceptual Motor Skills.28.255-526
Dual, T.S.and Wicklund, R.A.(1972).A theory of objective Self Awareness. New York. Academic Press.
Dual, T. S. and Silivia. P. J.(2001). Self Awareness and Causal atrribution:A Dual system theory.Boston Kluwer Academic.
Flavell,J.H.(1979).Metacognition and metacognitive monitoring:a new area of cognitive developmental inquiry. American Psychologist, 34.906-911.
Gibbons.F.X.;Smith. T.W.;Lngram,R.E.and Brehm.S.S.(1985).
Self awareness and self confrontation . Journal of Personality and Social Psychology.48.662-678
Green, J. D.and Sedikides. C. (1999).Affect and self foucused attention. The role of affect orientation. Personality and Social Psychology Bulletin. 25.104-119.
Ingram, R. E.(1990).Attentional nonspecificity in depressive and generalized anxios affective states. Cognitive Therapy and Research.14.25-35.
Ingram, R.E.(1990). Self-focused attention in clinical disorders: Review and a conceptual Model. Psychological Bulletin.107-156.
Koffka, K.(1935).Principal of Geshtalt Psychology. New York . Harcourt-press
Leahy, T, H.(1987).A History of Psychology: Main Currents in Psychological Thought.Prentice-Hall Publishing. New Jersey
Maddi, S.R.(1996).Personality Theories. Acomparitive Analysis Brooks-Cole Publishing. USA
Manstead,S.R.and Fischer,A.H.(2002).Beyond the unuversality-Spefcifity dichotomy. Cofnition and Emotion.16.1-9
Nilly.M.and Winquist.J(2002).Self focused attention and negative affect:A meta analysis.Psychological Bulltin.Vol128.638-662
Rapaport.D.(1951).Orientation and pathology of thought: New York Columbia. University Press
منبع:تبریز، دانشگاه علوم پزشکی ، قرآن و روانشناسی علوم تربیتی ، موسسه انتشاراتی بنیاد پژوهشهای قرآنی حوزه و دانشگاه،1385