هنر در كودكان
نويسنده: عبدالرحمان تخمچيان
فرآيند آفرينش هنري در كودكان
با آغاز مرتبه ي نخست، نياز فزاينده كودك براي پذيرش و اجراي اصول - حتي در حوزه نقاشي - خصلت ناخودآگاهانه اين مرحله را تحت الشعاع قرار مي دهد. ظاهرا قابليت هاي بياني كودك به عقب رانده مي شود؛ چرا كه پاي چيره دستي در فنون خاص پديد مي آيد و همچنين طراحي و نقاشي واقع گرايانه اهميت مي يابد. به نظر مي رسد كودكان، مرحله كسب فنون و مهارت ها را به مرور و در سال هاي مدرسه پشت سر مي گذارند و در واقع بهتر در مي يابند، هنري كه در نظر عرفا موفق به شمار مي رود، چيست؛ زيرا ديگر از منظر هنري - تاريخي به قضيه مي نگرند. با همه اين احوال، از قرار معلوم هيچ رابطه ي تصادفي بين تجربه مزبور و تمايل كودك به تقليد و واقع گرايي يا گريز او از اين دو وجود ندارد. چنين تجربه اي براي كودكاني كه به آخرين مرحله پيشرفت مي رسند؛ حايز اهميت است. البته همان كودكان به اين مرحله بيان از طريق ابزار تصويري نمي رسند. اين مرحله نشان مي دهد كه ترسيم براي يك نوجوان، ابزار كاوش و كشف ادراك در مسايل مهم فردي است. چنين آثاري غالبا پيچيده و نمايانگر زبردست و مهارت، و روش متمايز صاحب اثر و مضامين ارايه شده او نيز شايسته توجه و تأمل است.
در اين مورد كه كودك با مداد شمعي و كاغذ چه مي كند، بسيار اختلاف نظر وجود دارد. با وجود، توجه اصلي نظريه پردازاني كه در اينجا مورد بحث قرار مي گيرند به اين معطوف است كه آيا كودكان اصولا مي توانند آفرينش هنري بكنند يا نه و منظور از آثار هنري كودكان چيست؟ بحث عمده مقالات علمي معمولا بر سر اين است كه كودكان به لحاظ شناختي و جسماني هنوز مبتدي و دچار نقصانند و ديگر اينكه توانايي كودك در حل مسايل تصويري با توانايي او در حل ديگر مسايل شناختي متفاوت است. قضيه مهم ديگر استفاده كودك از تصويرپردازي به عنوان ابزار بيان عواطف و احساسات مي باشد. در ديدگاه هاي مزبور توجه خاصي به اين مسئله زيباشناختي نمي شود كه آيا آثار كودكان در زمره ي آثار هنري است يا خير. در عين حال روشن است كه كودكان طرح و نقشه مي كشند و كنش هاي ديداري گوناگوني انجام مي دهند؛ ولي اين مسئله همچنان به جاي خود باقي مي ماند كه آيا منطقي است كه اين كنش ها را هنر بناميم. براي آنكه نقاشي كودك را اثر هنري بدانيم، چه شرايطي را بايد در نظر بگيريم؟ فقط در مواردي اندك، پژوهشگران به اين مسئله مي پردازند.
بسياري از مدرسان هنر، رودا كلاگ (1969) را در هنر كودكان صاحب نظر مي دانند. وي در دوران زندگي حرفه اي خود به عنوان معلم هنر مهدكودك، بيش از پانصد هزار نقاشي از كودكان جمع آوري كرد كه بچه ها در كشيدن آنها از همه اعضاي بدن خود - حتي انگشتان پا و دندان ها - استفاده كرده بودند و اين مجموعه، از نقاشي هاي كودكان بسياري از كشورهاي جهان گردآوري شده بود. روش «كلاگ» اين بود كه نقاشي ها را بر حسب الگوها يا تلفيق الگوهاي مزبور، كه خودش كشف كرده بود، دسته بندي كند. در مرحله بعد، او از ساده ترين خط خطي ها تا تصاوير پيچيده تر، اشيا معين را نيز بر جسب توالي الگوها دسته بندي كرد. كلاگ معتقد است كه كودكان آفرينش هنري مي كنند و او آفرينش هنري را عبارت از نمايش و تلفيق الگوها مي داند؛ خواه اين الگوها مطابق قالب هاي فرهنگي متداول و فنون پيشرفته باشند يا نباشند. هنرمندان بزرگسال و كودكان بزرگتر، قالب هاي فرهنگي خود و تكنيك هاي هنري را در آثارشان مي گنجانند؛ البته درجه موفقيت آنها در اين كار متفاوت است. مؤلفه مد نظر كلاگ كه بر مبناي آن همه آثار كودكان را هنر مي شمارد، نمايش الگوهاي اصلي به صورت انتزاعي يا عيني است. او سخت معتقد است كه نيت و قابليت فرد در مفهوم سازي، تعيين كننده هنري يا غير هنري بودن او نيست و ارزش گذاري كارهاي تصويري، مسئله اي جدا از تشخيص هنري بودن يا نبودن آنها است. به نظر او پيش داوري هاي خاص مانع مي شود كه بزرگسالان، آثار كودكان را هنري بدانند، زيرا اين پيش داوري ها باعث مي شود بزرگسالان آثار كودكان را به سبب غير متعارف و خودجوش بودنشان، دست كم بگيرند.
البته روانشناسان اين مسئله را از زواياي گوناگوني بررسي مي كنند. اكثر آنان به شناخت و عواطف، و تجلي اين دو در آثار تصويري كودكان مي پردازند. رودولف آرنهايم (1977) از نخستين كساني است كه دلايل تكاملي مهمي را ارايه كرد كه بر مبناي آن، آثار تصويري كودكان، خود به خود حايز اهميت است و نبايد آنها را بر اساس معيارهاي بزرگسالانه شايستگي و ادراك، ناقص بشماريم.
هوارد گاردنر (1980) در ديدگاه تكاملي خويش تأكيد مي كند كه آثار كودكان ممكن است هنرمندانه باشد، اما هنر نيست. از همين منظر مي توان نظر گادنر را چنين تعبير كرد كه «هنر»، بيان بينش هاي مهم عقلاني يا عاطفي است كه با ادراكات صوري يا تلفيقي و با خصوصيت تكاملي و انعكاسي، انتقال مي يابد و اجراي فني خاصي معيار آن است. چون آثار كودكان نامتعارف و بديع هستند، ممكن است توجه ناظران بزرگسال را جلب كنند يا تصورات انعكاسي در آنان برانگيزند زيرا خودجوش و برخاسته از ناخودآگاه هستند. اما اين آثار، تكامل نايافته اغلب پيش بيني ناپذيرند، بنابراين به نظر گاردنر، عمق و پيچيدگي لازم را براي آنكه به درستي «هنر» ناميده شوند، ندارند. البته اينگونه نيست كه گاردنر توليدات تصويري كودكان را دست كم بشمارد، بلكه قضيه بالعكس است. او در واقع معتقد است كه كار مستمر كودك با ابزار تصويري به هنر مي انجامد.
منبع: ماهنامه آموزشي کودک شماره 50