دشمن، پشت دروازه ها

ماه شوال سال سوم هجري، يک سال و چند روز از پيروزي مسلمانان در جنگ بدر مي گذشت و سپاه قريش، خودش را براي گرفتن انتقام کشته شدگان بدر آماده مي کرد. فرماندهي سپاه با ابوسفيان بود. قريشي ها تصميم گرفتند، زنانشان را هم با خودشان ببرند تا با رقص و آوازهايشان افراد سپاه را براي جنگيدن تحريک کنند. هند، زن ابوسفيان هم بود. سه هزار نفر با دويست اسب و سه هزار شتر، هلهله کنان به سمت مدينه راه افتادند.
چهارشنبه، 13 مهر 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دشمن، پشت دروازه ها

دشمن، پشت دروازه ها
دشمن، پشت دروازه ها


 

نويسنده: فرخنده ملکي فر




 
ماه شوال سال سوم هجري، يک سال و چند روز از پيروزي مسلمانان در جنگ بدر مي گذشت و سپاه قريش، خودش را براي گرفتن انتقام کشته شدگان بدر آماده مي کرد. فرماندهي سپاه با ابوسفيان بود. قريشي ها تصميم گرفتند، زنانشان را هم با خودشان ببرند تا با رقص و آوازهايشان افراد سپاه را براي جنگيدن تحريک کنند. هند، زن ابوسفيان هم بود. سه هزار نفر با دويست اسب و سه هزار شتر، هلهله کنان به سمت مدينه راه افتادند.
خبر رسيدن سپاه دشمن به مدينه رسيد. مسلمانان بايد تصميم مي گرفتند داخل شهر منتظر بمانند و همان جا با دشمن درگير شوند، يا سپاه را براي جنگ به بيرون از شهر بفرستند. پيامبر و بزرگان مهاجران و انصار، ماندن در شهر را بهتر مي ديدند، اما جوان ترها و بعضي از ياران پيامبر، اصرار مي کردند که از شهر خارج شوند. بعضي ها شوق جنگيدن داشتند و بعضي ها هم فکر مي کردند اگر بمانند، دشمن، آن ها را ترسو به حساب مي آورد و باز جرأت مي کند به شهر حمله کند. بالاخره تصميم به رفتن شد.
عصر روز جمعه، سپاه از مدينه حرکت کرد. در ميان راه، هزار نفري که همراه پيامبر بودند، سيصد نفر برگشتند. و سر دسته اين ها شخصي بود به نام عبدالله بن ابي. مي گفت ما تعهد کرده بوديم داخل شهر بمانيم و بجنگيم، اما، پيامبر حرف ما را قبول نکرد.
سپاه از راهي که به دشمن برخورد نکند، به دامنه کوه احد رفت. کوه عينين، سمت چپ سپاه بود، احد پشت سر، و مدينه رو به رويشان. پيامبر، صف هاي سپاه را منظم کرد و برايشان گفت اين جنگ، جنگ سختي است که تنها صبر مي تواند آسانش کند.
هنگامي که درگيري بين دو سپاه شروع شد، همه چيز به نفع مسلمانان پيش مي رفت. زنان قريشي پراکنده شدند و ديگر در آوازهايشان کساني را که فرار مي کردند، سرزنش نمي کردند. بالاخره سپاه مشرکان شکست خورد و غارت اموال لشگرگاهشان شروع شد. در اين ميان، کساني که پيامبر گذاشته بود تامراقب باشند دشمن از پشت سر حمله نکند، از ترس اينکه از غنيمت هاي جنگي به آن ها چيزي نرسد، از کوه عينين پايين آمدند. پيامبر، قبل از جنگ به آنها سپرده بود حتي اگر ديدند که دشمن شکست خورده، از جاي خود تکان نخورند. فقط فرمانده اين گروه، با 10 نفر ديگر، سر جايشان ماندند و آن قدر مقاومت کردند تا همه شهيد شدند. بعد از آن، سپاه دشمن بر سر مسلمانان ريخت که پراکنده شده بودند، و حسابي غافلگيرشان کرد. اوضاع آن قدر آشفته شد که مسلمان ها با اشتباهي به هم شمشير مي زدند. در اين ميان، شايعه کشته شدن پيامبر در لشگرگاه پيچيد. خيلي ها اين خبر را که شنيدند، از جنگيدن دست برداشتند و فرار کردند. در آخر فقط پيامبر مانده بود و چند نفر از يارانش، هفتاد نفر شهيد شدند و پيامبر هم زخمي شد. مشرکان، جنازه بيشتر شهدا از جمله حمزه عموي پيامبر را مثله کردند.
«اگر خواستيد حکايت احد را بخوانيد، ال عمران را بخوانيد. در ان صورت، انگار با ما بوده ايد.» اين را ابن عوف، يکي از کساني که در اين جنگ حاضر بوده، گفته است.
وحشي، غلام سياهي که تخصص اش انداختن نيزه بود و «هند» براي کشتن حمزه، اجيرش کرده بود، از معدود آدم هايي بود که پيامبر در فتح مکه، امر به کشتنش کرده بود. اما وحشي اسلام آورد و پيامبر از قتلش صرف نظر کرد. بعد، از او خواست بگويد عمويش را چطور کشته؟ وحشي با خونسردي، ماجرا را تعريف کرد. جمله آخر را که گفت، پيامبر صورتش را برگرداند و گفت: «از جلوي چشمم دور شو و کاري کن تا زنده ام، تو را نبينم.»
منبع: هفته نامه همشهري جوان شماره 45



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.