ابوالأسود دئلي
اسم و نسب
ظالم بن عمروبن سفيان-ظالم بن عمرو بن ظالم -ظالم بن عمرو بن عثمان، ظالم به ظالم-ظالم بن عمير-ظالم به سارق-ظالم بن عمرو بن جندل بن سفيان- عمرو -عثمان(1).
ابن عساکر در تاريخ خود، چندين صفحه را به اين موضوع اختصاص داده و در آنجا اقوال و نظرات علما را در مورد اسم ابوالأسود بيان نموده است. (2)
درمورد نسب او نيز اختلاف وجود دارد و آن را به چند کيفيت بيان کرده اند: دئلي- دولي-دئلي-دولي. (3)
با وجود تمام اين اختلافات، آنچه معروف و مشهور بين مورخان و شرح حال نگاران است، اين گونه مي باشد: ظالم بن عمرو بن سفيان بن جندل بن يعمر کناني، ابوالأسود دئلي. (4)
عمرو بن علي گويد: من از چندين تن از فرزندان ابوالأسود در مورد اسم او سؤال کردم و همگي متفقاً اسم او را «ظالم بن عمرو بن سفيان» گفتند. (5)
از زندگي پدرش اطلاعات چنداني در دست نيست. فقط مي دانيم وي از قبيله «بنوديل » و از تيره بني کنانه مفر بوده که در حوالي شهر مکه سکونت داشته است و بنابر قولي بعضي ازتاريخ نويسان، وي دريکي از جنگ هاي کفار با حضرت رسول (ص) به دست مسلمانان کشته شده است. (6)
نام مادرش را نيز «طويله» گفته اند که از تيره ي بني عبدالدار بني قصي بوده است. (7)
تولد ووفات
ابوالفرج اصفهاني مي نويسد: ابوعبيده نقل کرده که وي جزو مسلمانان متقدم مي باشد که در جنگ بدر در
کنار مسلمانان جنگيده است.
در ادامه مي افزايد: اين مطلب را من از کسي غير ازابوعبيده نشنيدم. (8)
اسدالغابه مي نويسد: علت اينکه بعضي او را جزو صحابه حضرت رسول اکرم (ص) شمرده اند، تصحيف در روايتي است که ازحضرت رسول اکرم (ص) نقل شده و اشتباهاً به ابوالأسود دئلي نسبت داده شده است(9)
در هرحال، اکثر مورخان او را جزو تابعان شمرده اند که در اواخر حيات حضرت محمد (ص) مسلمان شده ولي درک حضور حضرتش را نکرده است(10)
در تاريخ وفات وي نيز دو قول وجود دارد؛ عده اي مرگ او را به سال 99 ق. دانسته اند (11) و اکثراً وفات او را در 85 سالگي به سال 69ق. گفته اند (12)که اصح دو قول نيز همين به نظر مي رسد. دراين صورت بايد تولد وي را به سال 16 قبل از هجرت دانست. ازاين رو، بعضي وي را «مخضري» مي دانسته اند؛ يعني کسي که هم جاهليت و هم اسلام را درک کرده است.
در مورد علت مگر وي، حرفي در تاريخ نيست ولي ازآنجا که مرگ وي را مصادف با طاعون خانمان سوزي که در اوائل سال 69ق. در بصره اتفاق افتاد- که طي سه روزي که شيوع پيدا کرد، بصره را زير و رو نمود و روزانه حدود هفتاد هزار نفر را کشت، (13)، -دانسته اند، مي توان گفت: همين طاعون سبب فوت وي شده است.
مذهب ابوالأسود
حکايات زير، بر شيعه بودن ابوالأسود و وجود محبت اهل بيت در قلب او دلالت مي کند:
1-معاويه حلوايي را براي ابوالأسود فرستاد تا با آن علاقه او را نسبت به علي (ع) کم و به سوي خويش جلب نمايد. وقتي حلوا را به درخانه وي آوردند، دختر کودک دئلي مقداري از آن را خورد، پدر چون متوجه اين جريان شد، خطاب به کودک خويش نمود و گفت: اين حلوا را معاويه براي ما فرستاد تا عشق ما را به علي (ع) تحت الشعاع قرار دهد، چرا خوردي؟ کودک گفت: خداوند، معاويه را ذليل کند! مي خواهد محبت ما به اين سيد پاکدامن و مطهربا اين مقدار شيريني کم شود. واي برکسي که اين حلوا را فرستاده و واي بر کسي که آن را بخورد! سپس انگشت در دهان او و آنچه را خورده بود، قي کرد و خارج نمود. (16)
2-زياد بن ابيه، خطاب به ابوالأسود گفت: محبت و علاقه تو نسبت به علي ابن ابي طالب چگونه است؟ او در پاسخ فرمود: من، علي را همان طور دوست دارم که تو، معاويه را دوست داري، و من به او همان قدر عشق مي ورزم که تو با او دشمني مي ورزي، ولي خداوند متعال شاهد است که من از محبت خود جز آخرت هيچ نمي جويم و تو جز دنيا چيزي نمي خواهي. مثل من و تو، مثل قول شاعر(17)است که مي گويد:
خليلان مختلف همنا
اريد العلاء و يبغي السمن
اريد ماء بني مازون
وراق المعلي بياض اللبن(18)
3-ابوالأسود درنخيله، معاويه را ملاقات نمود و معاويه به او گفت: اگر من ولايت شهري و جايي را به تو بدهم، چه مي کني؟ آيا از من متابعت مي نمايي؟ ابوالأسود پاسخ داد که : اگر تو اين کار را بکني، من هزاران نفر از مهاجر و انصار و اولاد آنان را جمع مي کنم و بعد فرياد مي زنم: «يا معشر من حضر، أرجل من المهاجرين السابقين احق بالخلافه ام رجل من الطلقاء، اي حاضران! بگوييد تا بدانم آيا مردي که جزو مهاجران و از سابقين به اسلام است (امام علي (ع))، سزاوار به خلافت است يا کسي که از طلقا است و به دست رسول اکرم (ص) آزاد شده (معاويه)؟(19)
4-ابوالأسود، دوستي به نام حرث بن خليد داشت که بسيار بخشنده و کريم بود. او روزي خطاب به ابوالأسود گفت: چرا از بيت المال بهره نمي بري و سود نمي جويي که هم خير است و هم باعث بي نيازي؟ ابوالأسود پاسخ داد: خداوند، من را با قناعت غني و بي نياز نمود و احتياجي به بيت المال ندارم. و بعد در ادامه گفت: بدان اي حرث! من بيت المال را ترک کردم و ازآن استفاده نمي کنم به خاطر محبت به علي بن ابي طالب(ع) و به دليل کينه و بغض اينها که بر بيت المال سيطره دارند. (20)
5-ابوالأسود مي گويد: من شاهد بودم و ديدم وقتي زبير بر بيت المال بصره دست يافت و اموال آن را ديد، اين آيه را تلاوت کرد: (وعدکم مغانم کثيره تأخذونها فجعل لکم هذه) و مي گفت: آن چيزي که خداوند به ما وعده داده، اينهاست.
و ديدم وقتي علي (ع) طلا وجواهرات خزانه را ديد، چنان با آنان برخورد کرد که گويا خاک اند. با خود گفتم: آنها طلب دنيا مي کنند و حضرت علي (ع) طلب آخرت. و بصيرتم نسبت به مولا علي (ع) بيشتر شد(21)
6-ازجمله کارهايي که وي در حمايت خاندان رسول اکرم(ع) نمود، خطبه اي است که بعد از شهادت اميرمؤمنان (ع) در بصره ايراد کرد و درآن، مردم را به متانت و بيعت با حسن بن علي (ع) دعوت نمود. هرچند جماعتي بيعت کردند ولي گروهي نيز که از طرفداران عثمان بودند، سرباز زده و به معاويه پيوستند.
7-روزي معاويه جوايز و هدايايي به ابوالأسود داد. عمرو بن عاص براين امر حسادت ورزيده و به معاويه گفت: هيچ مي داني اين ابوالأسود از طرفداران علي و خاندان اوست و ممکن است اين جوايز را در مخالفت تو خرج کند؟ معاويه نيز برآشفت و ابوالأسود را احضار کرد و بدو گفت: من و عمروبن عاص در مورد صحابه حضرت رسول اکرم(ص) بحث مي کرديم، دوست دارم تو
نيز در مباحثه ما شرکت کني وپاسخ بگويي. ابوالأسود گفت: بپرس تا جواب بگويم.
معاويه گفت: محبوب ترين صحابي نزد پيامبر کيست؟ ابوالأسود گفت: اشدهم حباً لرسول الله و اوقاهم له بنفسه.
پرسيد: افضل صحابه کيست؟ جواب داد: اتقاهم لربه و اشدهم خوفاً لدينه.
گفت: اعلم آنان کدام است؟ پاسخ شنيد: اقولهم للصواب و افضلهم للخطاب.
سؤال کرد: شجاع ترين آنان کيان اند؟ گفت: اولهم تصديقاً.
معاويه رو به عمروبن عاص کرد و گفت: لعنت خدا بر تو باد که ما را دراين مخمصه انداختي! آيا مي تواني جوابش را بدهي؟(22)
8-وقايعي نيز در زندگي او اتفاق افتاده؛ مثل جريانات جنگ جمل که همگي بر تشيع وي دلالت مي کند. که بعضي ازآنها را ما در مباحث ديگر بيان کرده ايم.
9-همچنين اشعاري نيز در مدح اميرمؤمنان دارد مثل:
ان علياً لکم مفخر
يشبه بالاسد الاسود
اما انه ثاني العابدين
بمکه والله لم يبعد (23)
علم ودانش
مورخان او را فقيه، محدث، شاعر، اديب و خطيب شمرده اند. جاحظ -اديب و دانشمند نامي عرب- در مورد او مي نويسد: «خطيب عالم وکان قد جمع شده العقل و صواب الراي و جوده اللسان و قول الشعر و الظرف»(24)
و درجايي ديگر، او را جزو متقدمان در علم شمرده است. (25)
به دليل همين علم ودانش او بوده که عمر به والي بصره دستور مي دهد تا ابوالأسود را به کار آموزگاري زبان عربي بگمارد و يا در سال 45 ق. که معاويه، زياد بن ابيه را به ولايت بصره گماشت، ابوالأسود آموزگار فرزندان او شد. (26)
ديوان شعري از وي به يادگار مانده است که در قرن اخير به چاپ رسيده است.
در کتب معتبر ادبي و علمي، اشعار او مورد توجه بزرگان قرار داشته و در کتب خويش از اشعار او به عنوان استشهاد بهره جسته اند؛ مثلاً سيبويه درالکتاب در سه مورد و ابن دريد در جمهره اللغه در دو مورد، اشعار او را آورده و جاحظ در موارد مختلف از آنها بهره جسته است. (27)
وي علاوه بر اينها، محدث نيز بوده و احاديثي در کتب شيعه وسني از وي وجود دارد. (28)علامه اميني وي را جزو راويان شيعه بر شمرده و مي نويسد:
«تابعي متفق علي ثقته من رجال الصحاح الست؛ (29)وي تابعي است که اهل سنت بر ثقه بودن وي اتفاق نظر دارند و از رجال صحاح شش گانه است».
و در سلسله سند احاديث کتب اهل سنت وجود دارد. البته ذکراين نکته ضروري مي نمايد که وي هرچند در بين اهل سنت ثقه مي باشد(30)ولي در کتب رجالي شيعه، او مجهول ناميده شده است. (31)
اکثر احاديثي که وي روايت کرده از امام علي (ع) مي باشد ولي از عمر، عبدالله بن مسعود، ابي بن کعب، ابوموسي، ابن عباس، عمران بن حصين و زبير بن عوام نيز حديث نقل کرده است. (32)
ابوالأسود علاوه برهمه اينها، در خطابه و سخنوري و حاضر جوابي نيز از سرآمدان عصر خويش بوده است. حکاياتي را دراين باب از او نقل کرده اند که به چند نمونه ازآن اشاره مي کنيم:
1-ابوالأسود براي رفتن به مسجد و بازار از محله بني تيم الله بن ثعلبه مي گذشت. درآن قبيله، مردي هرزه بود که سر راه مردم مي نشست و آنان را استهزا مي نمود.
روزي خطاب به ابوالأسود گفت: صورت تو مثل پيرزني مي ماند که شوهرش او را طلاق داده است. اطرافيان همگي خنديدند ولي ابوالأسود چيزي نگفت و رفت. روز ديگر مرد، جلوي وي را گرفت و چيزي گفت؛ ...
ابوالأسود روبه او کرد و پاسخي کوبنده داد...
حاضران همگي خنديدند و آن مرد ديگر کسي را استهزا نکرد. (33)
2-شايعه شد که ابوالأسود خانه اش را به معرض فروش گذارده است؛ لذا کسي از او پرسيد: آيا خانه ات را مي فروشي؟ ابوالأسود پاسخ گفت: نه، ولي خانه همسايه ام را مي فروشم. (34)
او ازحيث «کلام و اعتقاد» نيز صاحب نظر بوده است. عده اي، او را قدري و معتزلي دانسته اند(35)ولي بعضي، کتابي را در ذم قدريان به او نسبت داده اند. (36)
او را از حيث سخنوري و فصاحت نيز فصيح ترين مردم دانسته اند. ابن عساکر مي نويسد:
«کان ابوالأسود الدولي من افصح الناس. قال قتاده: قال ابوالأسود الدولي : اني لاجد للحن غمزا کغمزاللحم؛ (37)ابوالأسود فصيح ترين مردم است. قتاده مي گويد: ابوالأسود دولي گفت: من درلحن، نرمي احساس مي کنم [و برايم بسيار راحت و هموار است و] مثل نرمي گوشت مي باشد».
ما به عنوان نمونه به يک خطبه ابوالأسود بسنده مي کنيم:
ابوالفرج اصفهاني مي نويسد: بعداز شهادت اميرمؤمنان علي بن ابي طالب(ع) ابوالأسود به منبر رفت و علي (ع) را توصيف نمود و در خطبه اش چنين گفت: «و ان رجلاً من اعداء الله المارقه عن دينه، اغتال اميرالمؤمنين علياً کرم الله وجهه و مثواه في مسجده و هو خارج لتهجده في ليله يرجي فيها مصادفه ليله القدر فقتله، فيالله هو من قتيل! و اکرم به و بمقتله و روحه من روح عرجت الي الله تعالي بالبر و التقي و الايمان و الاحسان! لقد اطفا منه نورالله في ارضه لايبين بعده ابدا و هدم رکناً من ارکان الله تعالي لايشاد مثله؛ فانالله و انااليه راجعون، و عندالله نحتسب مصيبتنا بأميرالمؤمنين
و عليه السلام و رحمه الله يوم ولد و يوم قتل و يوم يبعث حيا.
آنگاه گريست و گفت:
وقد اوصي بالامامه بعده الي ابن رسول الله (ص) و ابنه وسليله وشبيهه في خلقه و هديه، و اني لارجو ان يجبرالله عزوجل به ما وهي و سيد به ما انثلم، و يجمع به الشمل، و يطفيء به نيران الفتنه، فبايعوه ترشدوا. (39)
پي نوشت ها :
1-البيان، ج1، ص 324، رجال طوسي؛ تاريخ مدينه دمشق، ج25، ص 176.
2-تاريخ مدينه دمشق، ج25، ص 180به بعد.
3- سيراعلاء النبلاء، ج4، ص18.
4- اسدالغابة، ج2، ص113؛ تاريخ مدينه دمشق، ج25، ص187.
5-تهذيب الکمال، ج32، ص38.
6-الاصابه، ج3، ص 456.
7-تاريخ مدينه دمشق، ج25، ص181.
8-الاغاني، ج12، ص 366.
9-اسدالغابه، ج3، ص 113.
10-سيراعلام النبلاء، ج4، ص 81 به بعد.
11-همان، ص 86، مراه الجنان، ج1، ص 144.
12-الاغاني، ج2، ص 155، الاصابه، ج3، ص 456؛ سيراعلام النبلاء، ج4، ص 86.
13-اين طاعون، معروف به «طاعون جارف» مي باشد و جارف به معني «مرگ عمومي» است. ر. ک: تحفه الاحباب، ص 232؛ مرآه الجنان، ج1، ص 143؛ شذرات الذهب، ج 1، ص 297.
14-الغدير، ج3، ص 93.
15-معجم رجال الحديث، ج10، ص 186، المفيد، ص 293.
16-تحفه الاحباب، ص 232.
17-مراد، قول«معدي کرب» است (همان).
18-تاريخ من دفن في العراق، ص 287 به بعد.
190-همان؛ در تاريخ دمشق، (ج25، ص 180)به کيفيتي ديگر آمده است.
20-تاريخ من دفن في العراق، ص 287 به بعد.
21-الجمل ص 274، انساب الاشراف، ترجمه اميرالمؤمنين، ص 44.
22-تاريخ دمشق، ج25، ص 177-179.
23-بحارالانوار، ج38، ص 277؛ الغدير، ج3، ص 232.
24-البيان، ج1، ص 324.
25-همان، ص 110.
26-رياض العلماء، ج3، ص 27.
27-البيان، ج1، ص 110، 196، 379، ج2، ص 354 و ج3، ص 100، 229.
28-ر. ک: بحارالانوار، ج8، ص 20، ح12، ج28، ص 232، ح18 و ص 314، ح5؛ مستدرک حاکم، ج3، ص 261، 308، ج4، ص 550.
29-الغدير، ج3، ص 93 و ج8، ص 318.
30-تهذيب الکمال، ج21، ص 27، تاريخ مدينه دمشق، ج25، ص 181.
31-المفيد، ص 293.
32-شذرات الذهب، ج1، ص 297؛ المتنظم، ج6، ص 96، تاريخ مدينه دمشق، ج25، ص 176، الاغاني، ج12، ص 346-351.
33-الاغاني، ج12، ص 352.
34-تاريخ مدينه دمشق، ج25، ص 198.
35-الاغاني، ج12، ص 384.
36-اصول الدين، بغدادي، ص 316.
37-فرق و طبقات معتزله، ص 31.
38-الاغاني، ج12، ص 380 و 381.