خدايا!يک تابلوي کج بفرست

معمولا جنگ ، زاده زياده طلبي پادشاهان و حاکمان است.نه خواست سربازان بخت برگشته.همين بود که شب کريسمس، صحنه يکي از عظيم ترين جنگ هاي تاريخ به محل آوازخواني و انداختن عکس دسته جمعي سربازان دو جبهه تبديل شد؛ داستاني که بايد بخوانيد بعدش اينکه عجيب است ما کلمه هايي مانند چلغوز را به فحش تبديل مي کنيم.شما مي دانيد چلغوز يعني چه.اينکه داريوش کبير چه رفتار انساني اي با زير دستانش داشت.ماجراي به وجود آمدن سبک ابستره در نقاشي و اخترعي که کسي ديگر کرد ولي به نام اديسون ثبت شد.از ديگر ماجراهاي عجيب ولي واقعي اين مقاله هستند.
چهارشنبه، 19 بهمن 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خدايا!يک تابلوي کج بفرست

خدايا!يک تابلوي کج بفرست
خدايا!يک تابلوي کج بفرست


 

نويسنده:سياوش رحماني




 
معمولا جنگ ، زاده زياده طلبي پادشاهان و حاکمان است.نه خواست سربازان بخت برگشته.همين بود که شب کريسمس، صحنه يکي از عظيم ترين جنگ هاي تاريخ به محل آوازخواني و انداختن عکس دسته جمعي سربازان دو جبهه تبديل شد؛ داستاني که بايد بخوانيد بعدش اينکه عجيب است ما کلمه هايي مانند چلغوز را به فحش تبديل مي کنيم.شما مي دانيد چلغوز يعني چه.اينکه داريوش کبير چه رفتار انساني اي با زير دستانش داشت.ماجراي به وجود آمدن سبک ابستره در نقاشي و اخترعي که کسي ديگر کرد ولي به نام اديسون ثبت شد.از ديگر ماجراهاي عجيب ولي واقعي اين مقاله هستند.

اسکل، چلغوز و القابي از اين دست
 

ما ملت فوق العاده اي هستيم و از همه چيز سر جايش استفاده مي کنيم.حتي در فحش دادن هم همين طوريم.هر کلمه بي ربطي را مي توانيم به يک دشنام تبديل کنيم؛ مثلا اسکل.اين کلمه فحش نبود، اسکل اسم يک پرنده بدبخت است.اين حيوان غذاي زمستانش را تابستان، در جاهاي مختلف زير خاک دفن مي کند اما چون اسکل است، خيلي از غذاهايي را که تابستان زير خاک پنهان کرده است نمي تواند پيدا کند.اسم همين حيوان بيچاره را ما تبديل به فحش کرده ايم و راه به راه به هم مي گوييم «اي اسکل»يا مثلا چلغوز.اين يکي اسم يک جور ميوه است؛ ميوه اي شبيه به بلوط .مزه اش مانند بادام است و در بسياري از نواحي ايران خودمان، آن را در آجيل مي ريزند.پر کالري است و طبع گرمي هم دارد.پر از خاصيت هم هست.اشتها را کم مي کند و خوراک دوستان چاقمان است.سرشار از ويتامين E,K و پتاسيم است.کلسترول خون را هم کاهش مي دهد و منبع آنتي اکسيدان است.بر خلاف اسمش در کشورهايي که طرفدار زياد دارد، خيلي هم گران است.از اسم اين ميوه ديگر چرا براي فحش دادن استفاده مي کنند، خدا مي داند.يا مثلا وقتي مي خواهند بگويند کسي خيلي گيلگيلي است به او مي گويند:«تنبل درختي !»آخر تنبل درختي چطور از حيثيت اش دفاع کند؟

وقتي ميدان نبرد به زمين فوتبال تبديل شد
 

جنگ به همين راحتي به صلح تبديل مي شود؛ شب کريسمس سال 1914 ميلادي در بحبوحه جنگ جهاني اول، ارتش هاي سه کشور آلمان، فرانسه و بريتانيا در خاک بلژيک در حال جنگ بودند.در يکي از جبهه هاي فرماندهان با هم توافق کردند که براي آن شب دست از جنگ بکشند، کريسمس را جشن بگيرند و ادامه نبرد را تا صبح فردا به تأخير بيندازند.آن شب يکي از سربازان ارتش آلمان که سابقه آواز خواني و کار در اپرا را داشت.شروع به خواندن سرود محبوب «کريسمس مبارک»کرد.دوارتش ديگر که تحت تاثير آن آواز و صداي سرباز آلماني قرار گرفته بودند با پرچم هاي سفيد از خاکريز هايشان بالا آمدند و به ارتش آلمان پيوستند.آن شب سربازان سه ارتش در کنار هم شام خوردند و جشن گرفتند.البته فرماندهان براي از سر گرفتن نبرد از صبح روز بعد قرار گذاشته بودند ولي سربازان آن قدر با هم رفيق شده بودند که وقتي هوا روشن شد، کسي دست و دلش به جنگ نمي رفت.به جاي تير انداختن از پشت سنگرها براي هم دست تکان مي دادند و ديري نگذشت که پرچم هاي سفيد دوباره بالا رفت و سربازان باز به هم ملحق شدند، با هم چايي خوردند و حتي براي آن که سرگرم شوند با هم فوتبال بازي کردند.اين سربازان چنان با هم دوست شدند که عکس دسته جمعي انداختند و آدرس خانه هاي هم را براي ملاقات پس از جنگ گرفتند.اين ماجرا را ارتش ها گزارش نکردند ولي بعدها متن نامه هايي که سربازان براي خانواده هايشان فرستادند همه چيز را داشتيم همه جنگ ها به فوتبال بازي کردن ختم مي شد.

و اين گونه فرمتژه را فريب داد
 

در خانواده مسس مندلسون-فيلسوف شهير آلماني-به جز يکي همه مشهور بودند.يکي تاجر بود، يکي مهندس، يکي خواننده.آن يک نفر بدبخت هم که کارمند ساده بانک بودو شهرت زيادي نداشت، پسري هم به نام فليکس مندلسون داشتند(که يک موسيقي دان خيلي مشهور است و اگر شما او را نمي شناسيد، مشکل خودتان است).اين اساتيد ولي خانوادگي زشت بودند(نقاشي ها را باور نکنيد، همه اش الکي است.احتمالا نقاش ها در رودربايستي گير کرده بودند).مسس مندلسون روزي در هامبورگ با تاجري آشنا شد که دختري بسيار زيبا و دوست داشتني به نام فرمتژه داشت.مسس در کمال نااميدي، عاشق آن دختر شد ولي فرمتژه از ظاهر و هيکل او منزجر بود.روزي مسس دلش را به دريا زد و نزد دختر رفت ولي دختر او را نگاه هم نکرد.مسس پس از تلاش فراوان، با شرمساري پرسيد:«آيا مي دانيد که عقد انسان ها در آسمان بسته مي شود؟»دختر در حالي که به کف اتاق نگاه مي کرد، گفت:«بله، شما چه عقيده اي داريد؟»فيلسوف گفت:«من معتقدم که خداوند در لحظه تولد هر پسري مقرر مي کند که او با کدام دختر ازدواج کند.هنگامي که من به دنيا آمدم، عروس آينده ام را به من نشان دادند و خداوند به من گفت همسرم گوژپشت خواهد بود.»درست همان موقع من از ته دل فرياد برآوردم:«اوه خداوندا!گوژپشت بودن براي يک زن فاجعه است.لطفاً آن قوز را به من بده و هر چي زيبايي است به او عطا کن.»فرمتژه سرش را بلند کرد و خيره به او نگريست و از تصور چنين واقعه اي بر خود لرزيد.او انسانيت و تخيل آقاي فيلسوف را آفرين گفت و اين طور شد که آن دو ازدواج و سال ها با خوبي و خوشي زندگي کردند.

بي رحمي اديسون
 

در ماه 16 آوريل سال 1877، يعني چند ماه قبل از اينکه توماس اديسون گرامافون را اختراع کند، نامه اي به ساختمان آکادمي علوم فرانسه رسيد که در ان طرح ساخت وسيله اي کاملا شبيه به گرامافون توضيح داده شده بود اما اين نامه را پس از اينکه خبر اختراع اديسون همه جا زبانزد شد، باز کردند و شخصي که معلوم نيست که بوده و آن نامه را باز کرده بود، آن را مسکوت گذاشت و از آن با کسي صحبت نکرد.نامه و پاکتش سال ها در گوشه اي گم و گور شده بود ولي بعدها در ساختمان آکادمي علوم فرانسه آن نامه را پيدا کردند و قضيه کاملا روشن شد.طرحي که در نامه تشريح شده بود، کاملا کاربردي بود و مي توانست يک گرامافون دقيقا با همان قابليت هايي باشد که گرامافون اديسون داشت.آن نامه را مردي به نام «شارل کرو»فرستاده بود که وقتي نامه کشف شد، فهميدند ديگر زنده نيست.اين جوري شد که همه تا آخر دنيا بگويند گرامافون را اديسون اختراع کرد.نتيجه مي گيريم که اديسون آخر خوش شانسي بوده، چون با اينکه 2500 اختراع را به نام خود ثبت کرده بود ولي حتي اين يکي هم به نام مخترع واقعيتش ثبت نشد تا بيچاره مشهور بشود.

بله، به همين سادگي
 

«آبستره»سبکي از نقاشي است که خيلي بحث بر سر آن وجود دارد، صحنه هاي غير واقعي و نا آشنا را به تصوير مي کشد؛ يعني آنچه چشم ما به ديدن آن و مشابه آن عادت ندارد و گاهي آنچه اصلا تحققش در جهان مادي ممکن نيست.سبک آبستره ابتدا در نقاشي ظهور کرد ولي زمينه ساز به وجود آمدن هنرهاي انتزاعي در عرصه هاي ديگر شد؛ هنرهايي که با همين درونمايه بعدا شاخه هاي مختلفي پيدا کردند و پيچيده تر شدند.اما به وجود آمدن سبک آبستره، خود داستان جالبي دارد.آن را به «واسيلي کاندينسکي»نسبت مي دهند.او نقاشي روس بود که البته بعدها به فرانسه پناهنده شد (اگر چه اين صفحه «عجيب ولي واقعي»است ولي از ما نخواهيد داستان فرارش را تعريف کنيم).او در سال 1910 در منزلش که پر از تابلوهاي نقاشي بود.داشت دنبال چيزي مي گشت که البته ربطي به نقاشي نداشت، ناگهان چشمش به يکي از نقاشي ها افتاد و ديد چقدر زيباست.قضيه آن بود که نقاشي به طور اتفاقي برعکس آويزان شده بود و کاندينسکي با خودش فکر کرد؛ « اين طوري هم قشنگه ها.»همين صحنه جرقه آفرينش سبک جديدي از نقاشي در ذهن او بود.او تا سال 1944 که از دنيا رفت، عمرش را صرف کشيدن نقاشي به سبک آبستره کرد و البته پيروان زيادي هم پيدا کرد.خدايا يک تابلوي سروته هم سر راه ما قرار بده.

خوش به حال کارگردان تخت جمشيد
 

ساخت تخت جمشيد 120 سال طول کشيد؛ «البته ما فکر مي کنيم اگر امروز مي خواستند آن را بسازند، بيشتر طول مي کشيد.»وقتي داريوش کبير تخت جمشيد را مي ساخت،تعداد زيادي از معماران ،هنرمندان،مهندسان و کارگردان در ساخت اين بناي باشکوه شرکت داشتند.جالب آنکه زنان ايراني بخش بزرگي از اين گروه را تشکيل مي دادند.همه افرادي که در ساخت اين بنا شرکت داشتند، از بيمه کارگري برخوردار بودند و در صورت بروز اتفاقي ناگوار از آنها و خانواده شان حمايت مي شد.همه زناني که تحت استخدام حکومت ايران بودند، حق مرخصي بارداري داشتند؛ «قوانيني که دولت هاي اروپايي امروز، خيلي به اجراي آنها مي بالند.»حتي در آن زمان اتحاديه اي مانند اصناف کارگري جديد وجود داشت که پيگير حقوق و وضعيت کارگران بود.داريوش در هر سال براي ادامه عمليات ساخت تخت جمشيد بيش از نيم ميليون سکه طلا به کارگران مي داد که به گفته مورخان، تخت جمشيد از اين جهت گران ترين بناي دوران باستان است.بله، داريوش کبير جاده ابريشم را هم همين طور با پول و پرداخت دستمزد مناسب به کارگردان ساخت؛ جاده اي که اروپاي امروز را به چين متصل مي کرد و براي قرن ها بزرگ ترين جاده تجاري و مسافري بود.همه اينها هم در زماني اتفاق مي افتاد که فراعنه مصر انسان ها را به عنوان برده با زنجير در آفتاب سوزان مي بستند و از آنها بيگاري مي کشيدند و بر سر آنها شلاق مي زدند.
منبع:نشريه دانستنيها، شماره 24



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط