خطبة حضرت سلمان(علیه السلام )؛ علایم ظهور و فتنه مشرق
علامة مجلسي در «بحارالأنوار» و شيخ علي حائري يزدي در کتاب «الزام الناصب» از «احتجاج» طبرسي نقل کردهاند که سلمان فارسي پس از سه روز بعد از رحلت رسول خدا(ص) براي مردم خطبهاي خواند و در آن خطبة خطاب به مردم چنين گفت:
«ستايش خداي را که مرا بعد از آنکه حق را انکار مينمودم، به دين خود هدايت فرمود، چه آنکه من آتش کفر را شعله ور ميساختم و آن را بالا ميبردم و از آن بهرهاي داشتم تا اينکه خداي عزّوجلّ محبّت تُهامه (يعني سرزمين مکّه) را به دلم انداخت. پس در حالي که گرسنه و تشنه بودم، قومم مرا طرد کرده بودند، دستم خالي بود، مرکبي نداشتم که بر آن سوار شوم و مالي در دستم نبود که مرا توانايي بخشد، بيرون آمدم و حالم آن گونه بود که بود، تا به حضور رسول خدا(ص) شرفياب شدم و آنچه را که ميدانستم شناختم و علائمي را که دربارة رسول خدا اطّلاع داشتم، ديدم. پس خداوند به وسيلة او مرا از آتش نجات داد و در دنيا به آن معرفتي که به وسيلة آن به دين مبين اسلام داخل شدم، رسيدم.
آگاه باشيد اي مردم، حديث مرا بشنويد و سپس در آن تعقّل کنيد. به من علم و دانش فراواني داده شده و اگر همة آنچه را که ميدانم به شما اطّلاع دهم گروهي خواهند گفت او ديوانه است و گروه ديگري خواهند گفت: خدايا، کشندة سلمان را بيامرز. آگاه باشيد که براي شما مرگ و ميرها و مقدراتي است که به دنبال آن بلاهايي خواهد بود [تا اينکه گفت:]
آگاه باشيد که در سرزمين تهامه (حجاز و مکّه) دو گروه به هم ميرسند که هر دو گروه کافرند. آگاه باشيد که براي قبيلة کلب (لشکريان سفياني) فرو رفتني است در زمين و اگر چيزي نبود (و موانعي ايجاب نميکرد) من محلّ به خاک افتادن آنها را به شما نشان ميدادم ولي بدانيد که آن سرزمين «بيداء» است، و پس از آن، کسي را که بايد بشناسيد خواهد آمد. آگاه باشيد که من کار خود را ظاهر نمودم و گفتنيها را گفتم و به پروردگار ايمان آوردم و به پيامبرم تسليم شدم و از مولاي خود و مولاي هر مسلماني پيروي نمودم [تا اينکه گفت:] اي مردم ناخنهايتان را از روي دشمنانتان برنداريد (و پيوسته با آنان بستيزيد) و دوستانتان را کنار نگذاريد که شيطان بر شما چيره ميشود. به خداي بزرگ سوگند که به زودي به بلايي دچار خواهيد گشت که نتوانيد آن را با دستهايتان تغيير دهيد مگر اينکه به وسيلة ابروهايتان به آن اشاره کنيد. سه تاي آن را با آنچه در آن است بگيريد و چهارمش را نيز انتظار بكشيد و پس از آن اميد ديدن او را داشته باشيد. كه برافروزندة پرچم ستم، علم ستمگري را برافروزد و شكم زنهاي آبستن و بچّهدار را پاره كند و كودكان خردسال را بر روي نيزهها بردارد و مردان را در ديگها بجوشاند.1آگاه باشيد که من از شهادت نفس زکيه و ريخته شدن خون او که در ميان رکن و مقام و به سان گوسفند سرش را ميبرند خبر ميدهم. اي واي (بر اسيران زنان کوفه) که آنها را به «ثويه» (در حوالي نجف) به اسارت ميبرند و شب هنگام آزاد ميگردند.
و وعدة ميان شما (و خروج سفياني و کشته شدن نفس زکيّه) فتنهاي است که از شرق پيدا ميشود و هاتفي از طرف مغرب فرياد ميکشد و مردم را به ياري ميطلبد. شما او را ياري نکنيد و اجابتش ننماييد (که خدا او را ياري ننمايد) و جنگ و کشتار بزرگي است ميان مردم تا آنکه کشتهها همانند کشته شدهاي که در پشت کوفه ـ يعني در نجف اشرف ـ به قتل رسيده، باشند و آن کوفان است. و نزديک است که پل کوفه (پلِ روي شط) ساخته شود و دو طرف آن ساختمان گردد تا اينکه زماني فرا رسد که مؤمني در هيچ جاي عالم نباشد مگر اينکه در آنجا باشد و به سوي آن رهسپار شود. آري اين فتنه، فتنهاي است تقدير شده که هيچ کس نميتواند آن را خاموش کند يا از آن جلوگيري نمايد و خانهاي از خانههاي عرب پيدا نميشود مگر اينکه اين فتنه در آن داخل ميشود.2
«ستايش خداي را که مرا بعد از آنکه حق را انکار مينمودم، به دين خود هدايت فرمود، چه آنکه من آتش کفر را شعله ور ميساختم و آن را بالا ميبردم و از آن بهرهاي داشتم تا اينکه خداي عزّوجلّ محبّت تُهامه (يعني سرزمين مکّه) را به دلم انداخت. پس در حالي که گرسنه و تشنه بودم، قومم مرا طرد کرده بودند، دستم خالي بود، مرکبي نداشتم که بر آن سوار شوم و مالي در دستم نبود که مرا توانايي بخشد، بيرون آمدم و حالم آن گونه بود که بود، تا به حضور رسول خدا(ص) شرفياب شدم و آنچه را که ميدانستم شناختم و علائمي را که دربارة رسول خدا اطّلاع داشتم، ديدم. پس خداوند به وسيلة او مرا از آتش نجات داد و در دنيا به آن معرفتي که به وسيلة آن به دين مبين اسلام داخل شدم، رسيدم.
آگاه باشيد اي مردم، حديث مرا بشنويد و سپس در آن تعقّل کنيد. به من علم و دانش فراواني داده شده و اگر همة آنچه را که ميدانم به شما اطّلاع دهم گروهي خواهند گفت او ديوانه است و گروه ديگري خواهند گفت: خدايا، کشندة سلمان را بيامرز. آگاه باشيد که براي شما مرگ و ميرها و مقدراتي است که به دنبال آن بلاهايي خواهد بود [تا اينکه گفت:]
آگاه باشيد که در سرزمين تهامه (حجاز و مکّه) دو گروه به هم ميرسند که هر دو گروه کافرند. آگاه باشيد که براي قبيلة کلب (لشکريان سفياني) فرو رفتني است در زمين و اگر چيزي نبود (و موانعي ايجاب نميکرد) من محلّ به خاک افتادن آنها را به شما نشان ميدادم ولي بدانيد که آن سرزمين «بيداء» است، و پس از آن، کسي را که بايد بشناسيد خواهد آمد. آگاه باشيد که من کار خود را ظاهر نمودم و گفتنيها را گفتم و به پروردگار ايمان آوردم و به پيامبرم تسليم شدم و از مولاي خود و مولاي هر مسلماني پيروي نمودم [تا اينکه گفت:] اي مردم ناخنهايتان را از روي دشمنانتان برنداريد (و پيوسته با آنان بستيزيد) و دوستانتان را کنار نگذاريد که شيطان بر شما چيره ميشود. به خداي بزرگ سوگند که به زودي به بلايي دچار خواهيد گشت که نتوانيد آن را با دستهايتان تغيير دهيد مگر اينکه به وسيلة ابروهايتان به آن اشاره کنيد. سه تاي آن را با آنچه در آن است بگيريد و چهارمش را نيز انتظار بكشيد و پس از آن اميد ديدن او را داشته باشيد. كه برافروزندة پرچم ستم، علم ستمگري را برافروزد و شكم زنهاي آبستن و بچّهدار را پاره كند و كودكان خردسال را بر روي نيزهها بردارد و مردان را در ديگها بجوشاند.1آگاه باشيد که من از شهادت نفس زکيه و ريخته شدن خون او که در ميان رکن و مقام و به سان گوسفند سرش را ميبرند خبر ميدهم. اي واي (بر اسيران زنان کوفه) که آنها را به «ثويه» (در حوالي نجف) به اسارت ميبرند و شب هنگام آزاد ميگردند.
و وعدة ميان شما (و خروج سفياني و کشته شدن نفس زکيّه) فتنهاي است که از شرق پيدا ميشود و هاتفي از طرف مغرب فرياد ميکشد و مردم را به ياري ميطلبد. شما او را ياري نکنيد و اجابتش ننماييد (که خدا او را ياري ننمايد) و جنگ و کشتار بزرگي است ميان مردم تا آنکه کشتهها همانند کشته شدهاي که در پشت کوفه ـ يعني در نجف اشرف ـ به قتل رسيده، باشند و آن کوفان است. و نزديک است که پل کوفه (پلِ روي شط) ساخته شود و دو طرف آن ساختمان گردد تا اينکه زماني فرا رسد که مؤمني در هيچ جاي عالم نباشد مگر اينکه در آنجا باشد و به سوي آن رهسپار شود. آري اين فتنه، فتنهاي است تقدير شده که هيچ کس نميتواند آن را خاموش کند يا از آن جلوگيري نمايد و خانهاي از خانههاي عرب پيدا نميشود مگر اينکه اين فتنه در آن داخل ميشود.2
پي نوشت ها :
1. اين جملات اشاره به خروج سفياني است.
2. بحارالأنوار، ج 22، ص 387؛ الزام الناصب، ج 2، صص 154-152.