امام علي (ع)، بزرگترين خطيب تاريخ(2)
سجع در كلام امام علي(ع)
و نيز آگاهيم كه سجع در نثر، در حكم قافيه در شعر است، كلام را زينت مي بخشد و آهنگين مي كند و اگر در آن افراط نشود و بندرت استعمال گردد و بجا باشد، ترديدي نيست كه چنين سخني زيباتر به گوش ميرسد و حافظه زودتر آنرا مي پذيرد و در طبايع بهتر جا مي گيرد، همچون اين آيات شريفه:
«ما لَكُم لا تَرْجُون لِلَِّه وقاراً، وَ قَد خَلَقَكُم اَطْواراً». (1)
و يا:
«اَلَمْ نَجْعَل الاَرْضَ مَهاداً وَالْجِبالَ اوتاداً». (2)
«فيها سُرُرَ مَرفُوعهُ، و اَكْوابٌ مَوضُوعه». (3)
كه آهنگين و خوش ادا شده است.
سجع اقسامي دارد، كه علم بديع به آن معترض است. امام با آنكه سخنش مرسل است و بهترين اسلوب سخن نيز همان است، گاه كلامش را با يكي دو سجع نمكين مي كند، و چون زياد به كار نمي برد و بموقع استعمال مي كند و بدون اينكه تعمدي داشته باشد از زبانش جاري مي شود، نه تنها به سخنش تصنع نمي بخشد، بلكه آن را زيباتر مي كند، چنانچه خطاب به اهل بصره مي فرمايد:
«كُنتم جندالمرأه، و أتباع البهيمه، رغا فاَجبتم، و عقر فهربتم، أخلاقكم دقاق، و عهدكم شقاق، و دينكم نفاق، و ماؤكم زعاق. و المقيم بين أظهركم مرتهن بذنبه، و الشاخص عنكم متدارك برحمه من ربه. كاَنّي بمسجدكم كجؤجوء سفينهٍ، قد بعث الله عليها العذاب من فوقها و من تحتها، و غرق من في ضمنها». (4)
شمايان لشكريان آن زن بوديد، و از شتر او فرمانبري كرديد، و به نعره ي آن زبان بسته پاسخ داديد، و آنگاه كه از پاي افتاد گريختيد. اخلاقتان ناپسند، پيمانتان سست، آيينتان دورويي، و آبتان شوراب. آن كس كه بين شما ماند، كيفر گناهي است كه بيند و آنگاه كه كوچ كند، دوباره مشمول رحمت خدا گردد. گويي مي بينيم كه مسجدتان در سيلاب فرورفته و جز بلنداي آن چونان سينه ي كشتي چيزي نمانده است، و خداوند از فراز و نشيب بر آن عذاب فرستاده و آنجا هر چه هست در آب شده است.
در معني نيز مناسب مقتضاي حال و كوبنده است و نيز تشبيهي بجا آورده شده است.
و در وصف قرآن چنين آمده:
«و إن القرآن ظاهره أنيق، و باطنه عميق، لا تفني بعجائبه، و لا تنقضي غرائبه، و لا تكشف الظلمات إلاّبه». (5)
ظاهر قرآن زيبا و باطن آن ژرفا، شگفتيهاي آن تمام نشدني، و شگرفيهاي آن پايان ناپذير است و تاريكها جز بدان روش نگردد. (6)
سجعهاي امام معمولاً جز يكي دو مرتبه تكرار نمي شود و بفوراً يا عوض مي گردد، يا كلام مرسل مي شود. جز موارد نادري كه احساس ملال و سنگيني ملال و سنگيني در آن نشود و بيشتر دو سجعي است مانند:
«اشرف الغني ترك المني». (7)
يا:
«من اطال الامل، أساء العمل». (8)
كه دو جمله اخير داراي ترصيع است، و اين صنعت اگر بدون تكلف آورده شود كلام را زيباتر مي كند، مانند آيه:
«إن الأبرار لفي نعيم، و إن الفجار لفي جحيم». (9)
يا اين عبارت حريري در مقامه صنعانيه وي:
«و هو يطبع الأسجاع بجواهر لفظه، و يقرع الأسماع بزواجر وعظه».
به اين عبارات مسجع عهد جاهلي توجه شود كه چقدر ثقيل به طبع مي آيد و از گفته هاي صحار العبدي است:
«أرض سهلها جبل، و ماؤها و شل، و تمرها دقل، و عدوها بطل، و خيرها قليل و شرّها طويل، و الكثير بها قليل، و القليل بها ضايع، و ماورائها شرمنها».
سنجش اين سخن با سخنان علي، مقايسه مناره بلند، بد امن الوند است، يا شب ظلماني با روز نوراني.
ما نياز بيشتر در اين امر نداريم. چه تمام نهج البلاغه مشحون از شواهد برتري آن با ساير سخنان سخنوران، قصد ما فتح بابي است دراين باره براي خوانندگان با ذوق.
در ايجاز و اطناب
اينك نمونه هايي از صدها سخنان او:
و من خطبه، و هي جامعه للعظّه و الحكمه:
«فانّ الغايه امامكم، و انّ وراءَكم الساعه تحدوكم، تخففوا، تلحقوا، فانما ينتظر باولكم و آخركم». (10)
همانا آخرت جلو است، قيامت شما را از پس مي راند، و بخود ميخواند، وزر و وبال خويش را سبك كنيد، تا بتوانيد به كاروان برسيد. آنكه اول رفت، انتظاري آخري را دارد، تا همه باهم به سرمنزل نهايي برسند، و با ساير رفتگان پيوند نمايد.
لطف اين كلام را نمي توان به قلم آورد كه فصاحت و بلاغت چون زيبايي است. يدرك و لا يوصف. اين همه معني با اين ايجاز جز به اعجاز حمل نتوان كرد.
مثالي ديگر:
«خالطوا الناص مخالطه، إن متم معها بكوا عليكم، و إن عشتم حنّوا إليكم». (11)
چنان با مردم سير كنيد كه اگر مرديد، بر شما بگريند، و اگر مانديد بپذيرند.
كه يك دنيا مكارم الاخلاق در سطر كوتاهي گنجانده شده است، با الفاظي ساده و بي تكلف و فصيح، و اين جمله كوتاه هم نمونه ديگر: و همچون ظرفي را ماند كه دريايي در آن گنجانده شده باشد.
«أشرف الغني، ترك المني».
شريف ترين توانگري، ترك آرزوهاست.
و نيز:
«رُبَّ قول، انفذ من وصول». (12)
با سخني كه از حمله نافذتر است.
كه ذوق خوانندگان ما را بي نياز از توصيف و تفسير مي كند.
اين سطر حماسي نيز كه نهج البلاغه آمده شاهكار توصيف است و ظاهراً آنرا در جنگ جمل خطاب به طلحه و زبير و ياران آنها فرموده اند:
«و قد أرعدوا، و أبرقوا، و مع هذين الأمرين الفشل، و لسنا نرعد حتي نوقع، و لا نسيل حتي نمطر». (13)
با اينكه براي جنگ جوش و خروش انداختند و رعد و برق بپا كردند، با اينحال بزدلي و سستي آنها آشكار شد. ما چنين نيستيم كه بخروشيم و سانحه برپا نكنيم و خبر از سيل بدهيم و نباريم.
و در همين اعجاز و اطناب، در القاي منظور، طبيبي را ماند كه مطابق حال مريض نسخه دهد. اگر مستمع او ذهنش خالي بود و ترديد و انكاري بر مفاد كلامش نداشت، به چنين كسي بطور ساده القا مي كند، چنانكه مي گويد:
«إذا قدرت علي عدوّك، فاجعل العفو عنه شكراً للقدره عليه». (14)
چون بر دشمني پيروز شدي، به شكرانه ي توانايي بر انتقام، از گناه او بگذر.
و چون شنونده را در شك و ترديد بيند، در آن به آدات تأكيد متوسل مي شود مانند: «إنّ أخوف ما أخاف عليكم اثنان، اتباع الهوي، و طول الأمل... ألا و إن الدنيا قدولّت حذاءَ، فلم يبق منها إلا صُبابه...». (15)
كه در اينجا جمله را به «إنّ»و «ألا» مؤكد كرده است، و اگر مستمع در انكار باشد يا در جهل كامل است. سوگند نيز بكار ميبرد، مانند خطبه ي شقشقيه بمطلع:
«أما و الله لقد تقمّصها فلان».
تا منكر باور كند و شك را به يقين آورد و منظور از خطابه كه اقناع است انجام داده باشد.
اگر به سخنان امام نظر بيندازيم جملاتي كه خطاب به اهل كوفه است كه با وي غدر كرده اند و نيز خوارج، تمام رموز تأكيد را بكار برده است، كه خطاب به اين گونه مردم اين نوع سخن را اقتضا داشته است، باشد كه اثر بخشد و از ضلالت بيرون آيند.
حسن مطلع
اين نكته علاوه بر اينكه سخن را مي آرايد، مستمع را نيز در قبول كلام بعدي آماده و در حقيقت ذوق او را قبلاً تسخير مي كند، خاصه در مسائل خطابي كه غالباً با برهان سرو كار ندارد.
امام (ع) نيز در اين موارد در صدر قرار دارد، و عجيبتر آنكه همه را دفعتاً مي آفريند، از پيش تجربه نكرده، تمرين ننموده، و به صرف ديدن مستمع مي داند چه بايد بگويد و چگونه روحش را تسخير كند. درخبر است كه شعر قفل است، و مفتاح آن مطلعش مي باشد.
مثال از بيت محمد بن وهب:
«ثلاثه تشرق الدنيا ببهجتها
شمس الضحي و أبواسحق و القمر»
يا بيت محمد بن هاني از قصيده اش:
«ما شئت لا ما شائت الأقدار
فاحكم و أنت الواحد القهار»
امام (ع)وقتي مي شنود خوارج مي گويند: لا حكم إلّا لله و اين سخن دهن به دهن مي گردد.
چنين ايراد سخن مي كند:
«كلمه حق يراد بها الباطل، نعم إنه لا حكم إلا لله، و لكن هؤلاء يقولون: لا إمره الا الله: و اَنه لا بد للناس من أمير برّ، أو فاجر يعمل في إمرته المؤمن، و يستمتع فيها الكافر...». (16)
توجه به تناسب و لطف و ارتباط جمله ي اول سخن بكنيد با مطالب بعد و معني چنين است:
سخن حقي است كه باطل از آن خواسته اند آري فرمان، فرمان خداست، امّا اينان حكومت و قانون را منكرند. بي ترديد مردم از داشتن زمامدار ناگزيرند چه نيكوكار و چه تبهكار، تا در پرتو حكومتش مؤمن به كار و سازندگي پردازد و كافر زندگي كند...
يا مطلع كلام شش امام است و اهميت و ارزش آنرا وقتي درك مي كنيم، كه شأن ايرادش را بدانيم، و او جمله اول را كه تمثيل است، وقتي ادا مي كند كه طلحه و زبير نقض بيعت كرده مي گريزند، و مردم از او مي خواهند كه در پي آنها نرفته، و به جنگ نپردازد، كه شايد هم احتمال مي دادند علي شكست بخورد، او در اين مورد سخن را با اين جمله آغاز مي كند:
«والله لاأكون كالضبع، تنام علي طول اللدم...».(17)
بخدا سوگند كه من چون كفتار خفته نيستم. در اينجا مستمع مي فهمد كه علي چه مي خواهد بگويد. فوري درك مي كند كه غرض او نفي در خواست پندگويان، و اثبات شهامت و پايداري و مصلحت روز و مبارزه است، سپس مي گويد:
«... حتي يصل اِليها طالبها و يختلها راصدها و لكني اَضرب بالمقبل الي الحق المدبر عنه و بالسامع المطيع العاصي المريب أبداً، حتي ياتي علي يومي، فوالله ما زلت مدفوعاً عن حقي مستأثراً عليّ منذ قبض الله نبيه (ص) حتي يوم الناس هذا». (18)
بخدا سوگند، من كفتار نيستم كه در سوراخ خود بخسبم، و شكارچي با فريب حركت چوب مرا گول بزند و صيد كند، ولي من به كمك آنكه روي به حق آورده مي گويم، كسي را كه پشت به آن كرده، و به باطل گرائيده است، و بياري موافقان، مخالف را از بين مي برم، و تا هنگام مرگ بر اين پيمان استوارم. از روزيكه پيغمبر خدا رحلت كرده تا امروز، از حقم ممنوع بودم، و ديگران بر من برتري داشتند.
در هنگامي كه مردم را به جنگ شاميان مي خواند، و دستور داده بود كه در خارج شهر متمركز شده و بشهر نيايند، تا آماده ي حركت باشند، ولي برخي از آنان پنهاني به شهر مي آيند و مراجعت نمي كنند و جمعيت كافي فراهم نمي شود، امام به كوفه برگشته خطاب به مردم چنين مي گويد:
«أف لكم».
اف برشما، واي بر شما.
علي خداوند اخلاق و ادب است، با مردم دوست است، با اين حال مطلع را ادا مي كند. چرا؟
براي آنكه طرف خطابش مردم جبان، و از جنگ فراري و بي حميت هستند، او مقتضي ميداند كه چنين مطلعي خطاب به آنها بياورد، باشد كه غيرت آنان به جوش آيد، و سپس بقيه خطبه را مي خواند كه به نقل شماره 34 است و به رعايت اختصار نقل - نمي كنيم، و مطلع مي رساند كه امام چه مي خواهد بگويد.
مطلع خطبه 35 و نيز خطبه معروف قاصعه به شماره 192، در تناسب مطلع با مفاد خطب نيز دليل بارزي بر دعوي ماست و از اين قبيل در نهج البلاغه فراوان است.
مقام تشبيه در سخن
تشبيه مشاركت دو امر است در يك معني و در اصطلاح عبارت است از الحاق امري به ديگري در وصفي كه مخصوص بدان است. مثلاً اگر بخواهند كسي را به شجاع توصيف كنند، مي گويند به غايت شجاع است و اين سخن عاري است، اما گر بگويند: او مانند شير است، آنرا تشبيه نامند، و بديهي است كه نيروي اين سخن به مراتب بيش از عبارت عادي است. و آن نيز اقسامي دارد كه در علم بيان متعرّض است و جاي آن اينجا نيست.
در سخنان امام، اين صنعت و اقسام آن زياد ديده مي شود، چنانكه در فضيلت علم گويد:
«العلم نهر و الحكمه بحر و العلماء حول النهر يطوفون و الحكماء وسط البحر يفوضون و العارفون في سفن النجاه يسيرون».
امام براي دانش صحنه اي ساخته و آنرا تجسم داده است، علم را به نهر تشبيه نموده و حكمت را به دريا، جمعي را نشان مي دهد كه در اطراف نهرند (علما)، و عده اي را تصوير مي كند در وسط دريا شناورند (حكما) و اشحاصي را كه راكب سفينه اند براي نجات از اين عالم (ارباب معرفت).
قدرت تشبيه و زيبايي آن و رعايت نكات فني انسان را به اعجاب وامي دارد كه چگونه علم را از پرده خفا بيرون زده و تمام جهات و آثار و خصوصيات آن را مشخص نموده است، و اهميت و ظرافت طبع و لطافت تشبيه از آنجا بهتر مفهوم مي شود. كه او در عصري بكار مي برد كه بزرگترين فصحاي عرب، چون امرؤالقيس صاحب معلقه مشهور كه امام در يكي از كلمات قصارش از او نام مي برد، تشبيهاتش چقدر بدوي و در دائره فكر محدودي سير مي كند.
از جمله: صحراي خشك را به شكم گورخر، و زوزه ي گرگ را به ناله ي مرد عيالمند، و پشكل آهو را به دانه ي فلفل و انگشتان ظريف معشوق را به مسواك خشن يا كرمهاي ناحيه طبي، چه تشبيهات تهوع آوري، و نيز درندگان معروف به پيازهاي گل آلود.
اينك متن سخنان او در مواردي كه ذكر شد:
تري بعر الأرام في عرصاتها
و قيعانه كأنّه حب فلفل (19)
و تعطو برخص غير شئت كأنه
أساريع ظبي أو مساويل اسحل (20)
و واد كجوف العير قفر قطعته
به الذئب يعوي كالخليج المعيل (21)
كأن السباع فيه غرقي عشيهً
بأر جائه القصوي أنا بيش عنصل (22)
طرفه بن العبد كه او نيز از سرآمدان فصحاي عرب است و صاحب معلقه ديگر، كشتي مسافري را كه در دريا ميرود، تشبيه به كودكي كرده، كه هنگام بازي خاك نرم را مي شكافد.
«يشق حباب الماء حيزومها بها
كما قسم الترب المفايل باليد» (23)
عمر و بن كلثوم معروف، بازوان معشوق را بدست و پاي شتر جوان تشبيه مي كند.
«ذراعي عيطل أدماء بِكر
هِجان اللون تقرأ جنينا» (24)
استعاره نيز كه همان تشبيه اختصاري است در كلمات امام زياد است و از هنر كنايه نيز حداكثر استفاده را بكار برده كه فصحا را به حيرت مي اندازد و ميتواند در خطبه ي 7 و 9 نمونه آن را بجوييد و ما از تفصيل معذوريم.
تمثيل
بعنوان نمونه به سطور زير كه ساخته خود امام (ع) است ترجمه كنيد:
«فصيّرها في حوزه خشناء، يغلظ كلمها، و يخشن مسّها، و يكثر العثار فيها، و الاعتذار منها، فصاحبها كراكب العصبه، ان اشنق لها حرم، و إن أسلس لها تقحم...». (25)
آنگاه خلافت در حوزه خشن قرار گرفت با مردي شد كه سخنش درشت بود و حضورش محنت زا. بسيار اشتباه مي كرد و عذر آن را ميخواست، چنين طبعي مانند كسي است كه بر شتر سركش و چموش سوار باشد، كه اگر بخواهد مهارش را بطرف خود كشد، بينيش پاره شود و اگر از او بگذرد براه هلاكش كشاند.
با اين مثال وضع شخصي را نشان مي دهد كه در تله گير كرده، نه پاي قرار دارد و نه راه فرار.
و در همين خطبه بيتي از اعشي را آورده و به آن تمثل جسته تا مطلب خود را قوت بخشد و از اين قبيل امثله در طي خطب زياد است.
در نود مورد آيات قرآن را تضمين كرده و به سخن خود جلال بخشيده است، مانند آيه ي 30 سوره ي يونس در خطبه ي 222.
در اينجا قصد داشتيم مقاله را به پايان برسانيم، كه از حد متعارف خارج نشود، و چون در جستجوي نقل شاهدي براي استعمال آيات بوديم، و بدون اراده كتاب نهج البلاغه را گشوديم، خطبه مذكور به نظر رسيد و قرائت آن كه به قصد پيدا كردن آيه بود، چنان نويسنده را تحت تأثير قرار داد (با اينكه بارها آن را خوانده است) كه دريغم آمد مقاله را بدون (حسن مقطع) ختم كنم، ناگزير چند سطري از آغاز و انجام آن نقل و تمام ترجمه را تقديم مي دارد تا بدانند وقتي مي گوييم: علي بزرگترين خطيب تاريخ، بي جهت نيست، و راه اغراق نپيموده ايم.او در اين خطبه چنان دنيا و قبر و مسير انسان را توصيف كرده، كه آدمي خود را در تمامي مراحلي كه او مي گويد حاضر مي بيند، و گويي خود اين سفر را آغاز و انجام داده، يا در حال سير اين سفر است. قرائتش، استماعش، اعصاب را مي لرزاند، انسان را از دنيا بيزار مي كند. آدمي را به جايي مي برد كه خواهد رفت، قبل از اينكه رفته باشد، گويي فيلمي است كه از جلو شما رد مي شود، به قدري بيان علي در اينجا استوار است، كه شما الفاظ را نمي بيند، جملات را تشخيص نمي دهيد، جز معني و حقيقت و واقع در مغز شما راه نمي يابد، در حال معراجيد، چنان در تخيل فرو مي رويد كه نمي فهميد هنوز اينجا هستيد، اينك براي آنكه شما را از انتظار در آورم عين خطبه را آغاز مي نمايم:
«دار بالبلاء محفوفه و بالغدر معروفه، لا تدوم أحوالها و لا يسلم نزالها، أحوال مختلفه و تارات متصرفه، العيش فيها مذموم و الأمان منها معدوم و إنما أهلها فيها أغراض مستهدفه، ترميهم بسهامها و تفنيهم بحمامها و اعلموا عبادالله أنكم ما أنتم فيه من هذه الدنيا علي سبيل من قد مضي قبلكم، ممن كان أطول منكم أعماراً و أعمر دياراً... فكيف بكم لو تناهت بكم الامور و بعثرت القبور: «هنالِكَ تبلوا كل نفس ما اسلفت و ردوا إلي الله مولاهم الحق و ضل عنهم ما كانوا يفترون». (26)
دنيا سرايي است پراز درد و رنج، به مكر و دغل و ناراستي معروف، بهيچ حالتي پايدار نيست، اهلش جان بدر نبرند، احوالش دگرگون است، هر روز بنوبتي گردد، زندگيش ناخوش است، سلامتي در آن ناياب است، مردمش آماج بلاها، هر دم تيري مي افكند، آنها را به فنا مي كشاند.
بدانيد اي بندگان خدا، شما و آنچه در اين دنياست، بهمان طريقي سير مي كند، به پيشينيان شما، كه از شما عمرشان درازتر، و خانمانشان آبادتر، و آثارشان بهتر بود، كردند و گذاشتند و رفتند، آوازشان خاموش شد، يادهاشان فرو نشست، تنهاشان پوشيد، خانه هايشان خالي ماند و آثارشان محو گرديد. كاخهاي محكم بنيان برافراشته، و بالش و بسترها را با سنگهاي بهم پيوسته، و قبرهاي فرورفته، و سنگ لحد، معاوضه كردند، قبرهائيكه در فضاي ويراني بنا شدهف و با خاك انباشته شده است.
گورها بهم نزديك است، ولي ساكنان آن غريبند، بين مردم يك محله هستند كه همه در وحشت و اضطرابند، و در عين اينكه كاري ندارند، در باطن گرفتاريهاي فراواني دارند.
به وطن جديد خود مأنوس نمي شوند، چون همسايگان بهم نزديك نمي گردند، با اينكه مجاور يكديگرند، و خانه هايشان نزديك بهم است، چگونه ميتوانند ديد و بازديد كنند، كه پوسيدگي آنها را متلاشي ساخته، و از سنگ و خاك مرطوب اعضاي آنها را خورده است.
گمان كنيد هم اكنون شما جاي آنهائيد، و براهي كه رفته ايد هستيد، و اين گورها شما را گرو گرفته اند و جائيكه همه را فرا خواهند گرفت، شما را در برگرفته است، در اين وقت به شما چه دست خواهد داد، وقتي كه مردگان را زنده كنند، و از قبر خارج نمايند!)؟
«در اينجاست كه هر كس به آنچه از پيش فرستاده امتحان مي گردد، به سوي خدايي كه مالك آنهاست، بر مي گردد، و آنچه را كه افترا مي بستند، بكارشان نيايد».
پي نوشت ها :
1- قرآن كريم.
2- همان.
3- همان.
4- نهج البلاغه پارسي، خ13.
5- نهج البلاغه، صبحي صالح، كلام 18.
6- نهج البلاغه پارسي، دين پرور، سيدجمال الدين.
7- نهج البلاغه، صبحي صالح، قصار 34.
8- همان، قصار 36.
9- قران كريم.
10- نهج البلاغه، صبحي صالح، خطبه ي 21.
11- همان، قصار 10.
12- همان، قصار 394.
13- همان، خ 9 مومن كلام له في صفته و ...
14- همان، قصار11.
15- همان، 42 و من كلام له (ع) و فيه يحذر... .
16- نهج البلاغه پارسي، خطبه ي 40.
17- نهج البلاغه، صبحي صالح خ6.
18- همان، خ 6.
19- هنوز پشكلهاي آهوان سپيد را در جلو خانه ها و كنار غديرهاشان چون دانه هاي فلفل مي بيني.
20- از اين روي انگشتاني نرم و لطيف دارند چون كرمهاي سرزمين «وظبي» و يا چون مسواكهايي كه از شاخه ي نرم «اسحل» تراشيده باشند.
21- بياباني خشك و بي آب و گياه چون شكم گورخران، راهم را بگرفت، از هر سو زوزه ي گرگان گرسنه چون ناله ي عيالمند بگوش مي رسيد.
22- و درندگان سيل زده ي مغروق چون پيازهاي گل آلود اين سو و آن سو بر جاي ماندند.
23- آنگاه كه سينه ي كشتي اش امواج دريا را بر مي دَرد مانند كودكي است كه هنگام بازي خاك نرم را با دست مي شكافتد.
24- نخست بازواني سپيد بيني كه مانند دست و پاي ناقه اي كه هنوز رنج زاييدن نچشيده فربه و استوار است.*
25- نهج البلاغه، صبحي صالح، خ3.
26- همان، خ 226.
* ترجمه ي فارسي ابيات برگرفته از «معلقات سبع» ترجمه ي استاد عبدالمحمد آيتي است.