گفتمان انقلاب اسلامي عوامل فرود عناصر فراز
نويسنده:عبدالله عمیدی
انقلاب اسلامي ايران، در زماني رخ نمود که دو گفتمان غالب بر دنيا حاکم بود؛ يکي با رويبرتافتن از حقيقت عالم، جامعة بيطبقه را غايت و آمال نهايي خود ميديد، درحاليکه جامعة طبقاتي، در آن بيداد ميکرد. و ديگري با رويگرداني از آسمان و دين، در بستر نظام سرمايهداري، به بشر نويد بهشت زميني ميداد که ويژگيهاي آن، رفاه و ولنگاري، آزادي به جاي آزادگي و جنگ و خونريزي بهجاي دوستي و صلح، زير شعار بشردوستي با تجاوز براي صدور دموکراسي و اشغال سرزمين ملتهاي ديگر، تحت عنوان نجاتبخشي براي منافع ملي و... هر دو، خوي خونآشامي خويش را به نمايش گذاشته بودند: ليبرالدموکراسي در ويتنام و مارکسيسم در افغانستان.
بر هر دو طرف، يک توهم شيطاني حاکم بود: انسان، گرگِ انسان است. همچنان که گرگها، گِردِ هم حلقه ميزنند و هيچکدام به ديگري اطمينان ندارد و براي حفظ خود بايد بيدار باشند، اينان نيز با نشانهگيري موشکهاي اتمي به سمت يکديگر، در زمين، دريا و هوا؛ در هوا بهوسيلة هواپيماهايي که بهصورت دورهاي بايد نگهباني ميدادند، عملاً پريشان گفتمانيِ اهالي غرب را نشان ميدادند، (اگر چه نام شرق و غرب روي آنان بود!)
بشر در التهابي مستمر و آشوبي دائمي و نگرانياي روزافزون بهسر ميبرد. صاحبنظراني که ساخته و برآمدة همين گفتمانها بودند، آحاد بشر را بهگونهاي دعوت ميکردند که گويي، اين دو يکي، همان بهشتي است که بايد بدان اميد بست و چون در ظرف طراحيشدة غربي، امکان فريب و خدعه و نيرنگ و دغلبازي بيشتر بود، کفة ترازو را به سمت آن ميچرخاندند و کار به آن جا رسيده بود که «فوکوياما»، ليبرال دموکراسي را پايان تاريخ بشر ناميد، و اين به آن معني بود که هيچ ايده و اميدي براي بشر وجود ندارد. پس اي بشر، جز قبول ليبرالدموکراسي، هيچ راهي نخواهي يافت. به تعبيري ديگر، بايد پذيرفت که دل بشر را خالي کرده بودند، و او را، به مرزهاي نااميدي کشانده بودند، چون در زندگي مردم، جايي براي خدا که دست مردم به آن برسد، نگذاشته بودند و راه نجات را هم، درست همان چيزي معرفي ميکردند که مردم با چشمان خود، خشونت و خونريزي آن را ديده بودند، و حتي بخش عمدهاي از همين مردم، آن را تجربه کرده بودند!
جنگ اول و دوم جهاني، اشغال سرزمينهاي مردم مظلوم فلسطين، اشغال ويتنام، افغانستان، جنگ دو کره، و دهها اشغال و تجاوز ديگر، همه و همه برآمده از چنگ و دندان تيزکردنهاي اين دو گفتمان، بهويژه از نوع غربي آن، بود و مردم نيز آن را فراموش نکرده بودند!
گرچه اين دو گفتمان، در ادبيات ساختاري و سياسي و جامعهشناسي سياسي متفاوت بودند، ولي همانطور که اشاره شد، قانون گرگها بر آن حکومت ميکرد، که نبايد چشم به هم گذاشت؛ چون انسان، گرگِ انسان است. در چنين فضايي، آيا انسان ميتوانست آرامش را تجربه کند و روي آسايش را ببيند؟!
«انسان عصر ما، برخلاف گذشتگان، در اعماق قلب خود، حس ميکند که نوعي «صلح همگاني» در روزگار ما، ضرورتي اجتنابناپذير و فوري يافته است. قبل از برآوردن اين ضرورت، ما در هراسي روزانه، زندگاني را بهسر ميآوريم و هر لحظه، بيم آن را داريم که بلايي بر همه ما نازل گردد.» اشتباه نکنيد؛ اين واژهها از ما و از سرزمين ما برنخاستهاند، که اينگونه مينمايد. اين، سخن «آرنولد توينبي» مورخ و جامعهشناس شهير انگليسي است که در کتاب «جنگ و تمدن» خود آورده است.
تندمزاجي هر دو گفتمان، که علاوه بر شيپورهاي آنان، در ميدان و صحنههاي تجاوز آنها نيز، لمس شده بود، اجازة بالا آمدن هيچ فريادي را نميداد. در ميدان جغرافياي ارضي و امنيتي دو گفتمان، کم نبودند انسانهايي که بهدليل نواختن حتي اندکي سازِ مخالف، در سياهچالها بهسر ميبردند و از انواع شکنجهها در رنج بودند.
انقلاب اسلامي، با رنگ و بوي خدايي که رحمت او بر همة صفاتش بيش و پيش است، بهوسيلة رهبري الهي، آن هم در سر زميني که ژاندارم غرب در آن حکومت ميکرد، سر بر آورد و از همان آغاز، به هر دو گفتمان «نه» گفت و نظامي متفاوت از تمام نظامهاي موجود، سامان بخشيد.
در همان ابتدا، اقدام به شکلدهي ساختارهاي مورد نظر خود، بر مبناي گفتمان ارائهشده کرد؛ و در مقابل تمام اقدامات تخريبي، براندازي، تروريستي و تجاوزگرانة آنان (نظام سلطه)، در عين مظلوميت ايستاد، قامت برافراشت و خود را به انسانهاي حيرتزده عالم نشان داد.
اساس گفتمان اين انقلاب، بازگرداندن اميد از دسترفتة بشر به او است، و اين اميد، رجوع به وحي الهي دارد.
«هان اي ملتهاي جهان، که همه مستضعفيد، از جا برخيزيد و حق خود را بستانيد و از عربدههاي قدرتمندان نهراسيد، که خداوند با شماست و زمين «ارث شماست»، وعدة خداوند متعال، تخلفناپذير است.» (امامخميني رحمتالله عليه، 15/11/1358)
پس، اساس گفتمان انقلاب اسلامي را، اين موضوعات شکل ميداد:
- اي مستضعفان، که در تعبير حضرت امام، همان حزبالله هستند، چه مسلمانان و چه غيرمسلمان. خداوند هست و با شماست
- خداوند وعده کرده است که زمين ارث شماست(قصص،5)
- وعدة خداوند، صادق است و هيچ شک و شبههاي در آن نيست! (يا صادق الوعد، دعاي جوشن کبير)
- با اتکاي به اين خدا، عليه عربدهکشان سلطهجو، که حق شما را پايمال ميکنند، برخيزيد.
در اين گزارهها، جهانبیني، آخرتبيني، حقيقتپذيري، اعتقاد و اعتماد به خالق، آيندهداري، ستم بر ضعفا و دفاع از آنان نمايان است.
اين گفتمان، به مدت ده سال بر نظام جمهوري اسلامي ايران حاکم بود، در حاليکه جامعه، شديداً زير شلاقهاي مختلف ترور شخصيتهاي برجسته تا مردم عادي، دامنزدن به اختلافات قومي، قبيلهاي و منطقهاي، اغتشاش و ناامنيهاي متعدد، کودتا، جنگ رواني و سرانجام تجاوز به سرزمينهاي غربي و جنوبي کشور بود.
با اين همه، همچنان اين گفتمان، قابليتهاي خود را عرضه ميکرد و مردم و مسؤولا ني که از متن جامعه برخاسته بودند در کنار هم، مسير دفع و رفع فتنهها و آشوبها و اغتشاشات و تجاوزها را طي کردند.
با پايان يافتن دوران دولت «تثبيت و پايداري» انقلاب و نظام اسلامي، همراه با وداع امام با امت که به ديار جاويد رهسپار ميشد، دوران «دولت سازندگي» يا «توسعة اقتصادي» آغاز شد.
الف:
1) در ساخت و سازهاي برخي از زيربناهاي اقتصادي، با فشار نيروهاي رزمنده، به گوشهاي از توانمنديهاي رزمندگان، ميدان داده شد.
برخي از ميادين هم، در اصل متعلق به سازمانهاي رزمندگان و عرصة فعاليت آنان بود؛ و آنان بايد کارهاي خود را دنبال ميکردند، مانند: صنايع دفاعي و برخي از دانشهايي که مرتبط با موضوع دفاع بود.
اما در گسترة سياستگذاريهاي اقتصادي و اجتماعي (فرهنگي و هنري)، که شاکلة حرکت دولت و ملت را سامان ميبخشيد، به چند دليل عمده، عوامل تکنوکرات ميدانداري کردند، و جاي نيروهايي با گفتمان انقلاب اسلامي، که اکثر مطلق آنان، ميدانداران دفاع مقدس بودند، خالي ماند.
البته براي جذب مستعدان جبههاي که حاضر به پذيرش تفکر، بينش و روش آنان بودند با فراخوان عمومي، اسباب جذب فراهم شد. برخي هم رفتند، و پس از گذشت اندک زماني، همچنان که در بينش و روش، از گفتمان انقلاب، نقل مکان کردند، خانه و کاشانهشان هم به قسمت مرفهنشين شهر منتقل شد و نوع گويش، پوشش، وسيلة نقليه و حتي محلهاي خريدشان نيز تغيير کرد.
اين دلايل دو وجه دارد، از طرفي به رزمندگان حاضر در ميدان نبرد برميگردد و از سويي، به متفکران و سران دولت سازندگي.
2) رزمندگان، از يک طرف، بهنوعي همچنان درگير موضوعي به نام تجاوز دشمن بودند، چون آتشبس به معني پايان جنگ نبود؛ بلکه معني حقيقي آن چيزي همانند اين معني بود «نه جنگ و نه صلح». و اين يعني تهديد پابرجاست و نميشود از آن غفلت ورزيد، که نفس اين موضوع نيز جاي «تأمل» دارد.
3) ديگر مسألهاي که عناصر گفتمان انقلاب اسلامي را درگير کرده بود، فضاي حقيقي و بهشتي ميدان نبرد و رحلت حضرت امام - رحمتالله عليه - بود.
هنوز در خصوص روايت حقيقي فضاي جبهه، قلم و فکري کارآمد که بتواند واقعيت آن را به ديگران نشان دهد، ديده نشده است، تا موضوع مورد اشاره، بهخوبي درک و دريافت شود. ولي واقعيتي است که نميتوان آن را کتمان کرد.
نيروهاي رزمنده، با شوکي عجيب، مواجه شده بودند. از يک طرف، پذيرش قطعنامه، با شرايط پيچيدة خود، که برخي از مسائل آن هنوز نيز تبيين نشده است، و از طرف ديگر، بار عزيمت بستن حضرت امام و بار سنگين تداوم راه.
4) از ديگر سو، نيروهاي حاضر در ميدان نبرد، فرصت لازم براي انديشه و فکر و طراحي ورود به فضاي اجرايي کشور، که لازمهاش عبور از سدهاي سياسي حزب و گروههاي کهنهکار و نوظهور بود، را نيافته بودند و با روش ساده و بيآلايش و پر از اخلاص و گذشت و ايثار و نخواستنهايي که بر آنان حاکم بود، با ورود به اين حوزه، به ظاهر همخوانيهاي لازم را نداشت!
به همين دليل، ادبيات آنان، داراي ويژگيهاي خاصي بود که با شعبدهبازيهاي باند و حزب و گروهها نميتوانست در يک دالان جمع شود و به رقابت بپردازد، حتي در سطح نظريهپردازي. و براي شکل و ساماندادن به فضاي اجتماع، که برآيند آن، افکار عمومي به حرکتدر آمدهاي مبتني بر نگرش ايماني مردم که همان گفتمان انقلاب اسلامي است، بايد با تدبير و در ظرف زماني لازم برنامهريزي ميشد؛ که البته اين فرصت، آنچنانکه لازم بود، هيچگاه فراهم نشد. منتهي نيروهاي انقلاب، دست از اميد و تلاش نکشيدند.
ب: و اما دلايلي که مرتبط با عوامل دولت سازندگي است، خود نيز ويژگيهايي دارد، که بخش عمدة آن، از اين نوعاند:
1) پافشاري بر نوعي مديريت آمرانة غيرمنعطف، که بالطبع، تنگي و بستگي ميدان را شکل ميداد، اجازة ميدانداري در همان عرصة تنگ، به عناصري که اگر چه به ظاهر، ادبيات خود را با بخشهايي از ظواهر گفتمان انقلاب اسلامي در هم آميخته و ارائه ميکردند، لکن تفکر واقعي و عمل آنان، ترجمان گفتمان سرمايهداري نئوليبرليستي بود.
پس، طبيعي مينمود که نسخة توسعة اقتصادي، با ترجمة «بانک جهاني» و القاي کارشناسان آن و وابستگان فکري مرتبط، که در ترددهاي مختلف پيگير موضوع بودند، مورد توجه واقع شود.
«نئوليبراليسم، الگوي مشخص اقتصاد سياسي دوران ماست. اين الگو، به سياستها و روندهايي اشاره دارد که از طريق آنها، منافع خصوصي تعداد نسبتاً معدودي، تا جايي که امکان دارد، بر زندگي اجتماعي حاکم ميگردد تا سود شخصيشان به حداکثر رسد. نئوليبراليسم، که اساساً با سياستهاي ريگان و تاچر مرتبط است، در دو دهة گذشته، گرايش غالب اقتصاد سياسي جهاني بوده است و احزاب سياسي ميانهرو، و بخش اعظم چپ و نيز راست سنتي! آن را الگوي خويش قرار دادهاند. اين احزاب و سياستهايي که اجرا ميکنند، منافع آني سرمايهداران بينهايت ثروتمند و کمتر از يک هزار شرکت بزرگ را نمايندگي ميکنند.» (نوام چامسکي، بهرهکشي از مردم، نئوليبراليسم و نظم جهاني، ترجمة حسن مرتضوي، نشر ديگر، مقدمه)
2) اين جماعت با توسل قشري و لايهاي به گفتمان انقلاب اسلامي، حرکتها، و برنامههاي خود را در هالهاي از قداست معرفي ميکردند تا کسي جرأت نقد نداشته باشد و اگر اندک افرادي به خود اجازة بيان مطالبي را ميدادند، سريع آنان را بهعنوان کسي که به مقدسات دستاندازي کرده است، معرفي ميکردند و بر او ميتازيدند.
3) از ديگر برنامههاي اين گروه مبارزة معنيدار با ارزشهاي اسلامي و ملي مردم در قالب نوعي ادبيات ديني- اسلام سرمايهداري- بود که در روند خود، خسارات مهمي به جامعه تحميل کرد.
البته اين مسائل از نيازهاي اساسي براي پيادهشدن توسعة اقتصادي ارائهشده، توسط بانک جهاني بود. اين توسعة اقتصادي، با تجربياتي که در جوامع ديگر، بهويژه اروپا و آمريکا داشت، نيازمند کارگر ارزان و جامعة مصرفگرا بود.
ارزانترين کارگر، «زن» است و زن از نگاه اينان در جامعة ما، براي ورود به عرصة کار مورد نظر توسعة اقتصادي، دو مانع جدي بر سر راه خود داشت.
اول چادر «حجاب برتر»، که هم در ترددهاي مورد نظر اين توسعه و کار در ميادين آن، ايجاد مشکل ميکرد، و هم اينکه در فرهنگي که چادر اقتضا ميکند، مصرفگرايي نميتواند آنچنانکه لازمة توسعه است، قد برافرازد. پس «چادر زن مسلمان ايراني انقلابي» مورد هجوم قرار ميگيرد، و به اشکال مختلف، به باد انتقاد گرفته ميشود.
و اين، يعني جلوگيري از عرصهداري همان کساني که در اساس، زندگي و عملشان ترجمان گفتمان انقلاب اسلامي است، آن هم با بهرهگيري از افکار عمومي جامعه. از ديگر سو، همين ادبيات، براي تکميل چرخة فاصلهاندازي بين نيروهاي انقلاب و نظام مديريتي و اجرايي کشور، که پيش از اين اشاره شد، و بايد از مرزهايي عبور ميکرد که مستلزم روندي خاص است، به ظاهرِ نيروهاي رزمنده هم حمله کرد و حتي ريخت و لباس آنان را، زننده و زشت معرفي کرد.
اين حمله، دو کارکرد اساسي داشت، يکي اينکه جماعت اهل گفتمان انقلاب اسلامي را در افکار عمومي، از چشم ميانداخت و زير سؤال ميبرد، و ديگر اين که، راه را براي درهم ريختن «مرزها»ي ظاهر، که آنان در حفظ آن لازم بود رنجهايي به خود بدهند تا همواره به فريب افکار عمومي بپردازند، باز ميشد و هم مانع و سدي قوي از سر راه مصرفگرايي برداشته ميشد، چرا که اساس ظاهر اين افراد، ساده، بيآلايش و بهدور از تنوعپردازيهاي بيمنطقي شکل ميگرفت، که در اساس، مغاير با توسعة اقتصادي ارائهشدة غرب بود. اين سادگي، موجب قناعت و نپذيرفتن مصرفگرايي نيز بود، آن هم با ويژگيها و دستاوردهايي که آنان، از هشت سال دفاع مقدس داشتند که الگوهايي موجه، براي نوجوانان و جوانان و به تعبيري کل جامعه بودند. راهبرد مصرف کم و نتيجة بالا که جنبش مقاومت اسلامي لبنان و حماس در فلسطين، امروز آن را در دفاع از اسلام بهکار ميگيرند، محصول دفاع مقدس ملت ماست که متأسفانه به موقع، اجازة ورود به فضاي زندگي مردم نيافت.
4) اما در کادرسازي: کنار خدمات حداقلي که براي رزمندگان قائل شدند؛ خود با شکلدهي و سامانبخشي تحت عناوين مختلف بورسهاي تحصيلي متنوع، عناوين گوناگون شغلي را به همفکران و همراهان خود دادند و بيدغدغه به دريافت مدارک و امتيازها پرداختند و در کنار آن، به شکلدهي حزب نيز پرداختند تا در روند پيشِ روي جامعه، خود همواره نامزدهاي اصلي حاکميت در دولت و مجلس و مراکز ديگر باشند.
کپي رنگ و رو رفتة توسعه اقتصادي سفارششدة بانک جهاني، اگر چه خود را در پناه شمايل زيباي برخي از فعاليتهاي سازندگي نيروهاي انقلاب پنهان ميکرد، اما رفتهرفته، چهرة واقعياش نمايان شد. فاصله طبقاتي شدت گرفت و محروميتهاي دهکهاي پايين مضاعف شد.
لکن آحاد مردم، به روشني تضاد بين ادبياتِ به ظاهر منطبق با گفتمان انقلاب اسلامي و در عمل مغاير با آن را نمیدیدند، که البته این نیز دلایلی داشت که یکی رسانهها بودند، بهویژه رسانه ملی. رسانهها بهويژه رسانة ملي، اگر نگوييم بهنوعي عوامزدگي ميکرد، به جرأت ميتوانيم بگوييم، که از درک و دريافت درست از حقايق موجود دور بود، و يا جرأت و فکر لازم براي پرداختن به آن را نداشت. و اين در حالي بود که عناصر خاصي- اگر چه اندک - در رسانهها، به نفع گفتمان حاکم، در تلاش بودند و از اين فرصت بهره ميگرفتند.
پيامدهاي طبيعي به فرود کشاندن گفتمان انقلاب اسلامي در لواي ظواهر آن، با توسعة اقتصادي سفارششدة بانک جهاني، پرداختن به تحول اجتماعي، حرکت بهسمت مصرفگرايي و طمعورزي و آزمندي براي يک شَبِه به نام و نوا رسيدن و تجملگرايي بيحد و حصري بود که خود، موجبات بالا رفتن سن ازدواج را فراهم میکرد، که في نفسه عواملي چون بيبند و باري اخلاقي را نيز در پي داشت. و صد البته، فقر هم به این تهدید دامن میزد. فقرِ آن بخش مهمی از دهکهایی که فاصلهاشان در بهدست آوردن ثروتهاي آنچناني، توسط عدهاي قليل مضاعف شده بود!
اينها، کليت ناصواب توسعة اقتصادي غربي را نشان ميدهد، درحاليکه ناعدالتيهاي اين گفتمان، در ساية ظواهر موجه، در بخشهاي جزئيتر نيز کم نبود. بهعنوان مثال، در دهة اول انقلاب اسلامي، جنگ تحميلي بيشترين وقت و فرصتهاي انقلاب را مصروف خود ميکرد و تمام تدارکات آن، از طريق جادههاي مواصلاتي بخش جنوبي و بخش مهمي از جنوب شرقي کشور مانند هرمزگان، فارس، خوزستان، انجام ميشد و در اصل جنوب غرب کشور و جنوب آن، نقطة ثقل تهديد و حتي تأمين بخش مهمي از محصولات کشاورزي و نفت کشور محسوب شد؛ حال آنکه در دوران سازندگي، خطوط ريلي، سراغ هيچکدام از شهرهاي اين منطقه را نگرفت و حتي ريلهاي مسير خوزستان، همچنان (و هماکنون) از عقبماندهترين ريلهاي کشور به شمار ميروند. و بودند استانهايي که در دوران توسعة اقتصادي، از يک طرح ملي هم محروم ماندند و در عمل رشد و حرکت سازندگي در آنها، بطئي و کمرنگ انجام ميشد.
از اين منظر، تفکر توسعة اقتصادي توصيهاي، موجب برهمزدن تعادل جمعيت در کشور نيز شد. کلانشهرها با هجوم کشاورزان ساکن روستاها و شهرهاي کوچک، شکل ناهمگون فعلي را به خود گرفتند. اقتصاد خانوادهمحوري که ميتوانست ضمن تجهيز براي رشد، هويت تاريخي خود را همچنان حفظ کند، مورد بيمهري قرار گرفت و صنايع کلان ماشيني مورد توجه واقع شد.
دانشگاههاي مختلف دولتي، پيام نور و آزاد در گوشهگوشههاي کشور اقدام به جذب دانشجو کردند، و بدون هيچ توجيه منطقي و علمي، جوانان قوميتهاي مختلف کشور را به اين سو و آن سوي کشاندند که خود موجبات فراهمشدن شرايطي نابهنجار شد.
مُدِ مدرکگرايي که از نيازهاي توسعة توصيهشده بود، بالا گرفت و پيامدهاي منفي آن نيز دامن بخشهاي مختلف ساختاري نظامهاي اجتماعي را فراگرفت و...
توسعة اقتصادي مورد نظر بانک جهاني که يکي از سازمانهاي چندلايهاي نظام سلطه است و در نهايت، منافع آنان را بايد تأمين کند، بسترساز مقطعي شد که بايد در جامعه، پذيرش شعارهايي خاص را انتظار میداشت. شعارهايي که نشان ميدهد حتي تحمل پذيرش ظاهري گفتمان انقلاب اسلامي، را هم ندارند، چرا که خاستگاه آن نئوليبراليسمِ برآمده از تمدن خشونتبار غرب است.
برخي از صاحبنظران زبانشناس و انديشمندان حوزة مسائل گفتمان اجتماعي، براي واژههايي مانند، دموکراسي، آزادي، جامعه مدني، حقوق بشر و... در مقابل عدالت، مهرورزي، صلح، وحدت، انسانيت، حقپرستي و... قائل به زمختي و خشونت هستند، و صد البته که بررسي تاريخي دو قرن اخير، بهويژه يک صد سال گذشته، به روشني آن را تأييد ميکند(همة جنگهاي معاصر داراي خاستگاه غربي است).
اما اين واقعيتي بود که در جامعة ما اتفاق افتاد و از اين ادبيات، که با واژههاي غليظ گفتمان کهنه، فرتوت و فرسودة غرب به ميدان آمده بود، استقبال شد و منطق فلسفة تاريخ نيز، آن را تأييد ميکند که بعد از آن شرايط، بايد چنين ادبياتي مورد استقبال قرار گيرد.
چرا که بخش اندکي از جامعه، از مواهب دنيايي حاصل از منابع ملي، بهرهمند شدهاند و براي خيز برداشتن آحاد جامعه، بهسمت سراب چنين شرايطي نيز، تبليغ شده است و ادبياتِ برآمده از گفتمان انقلاب اسلامي نيز، مورد تحقيرقرار گرفته و به حاشيه رانده شده است و برخي از مظاهر آن نيز مورد طعنه و تمسخر واقع شده است، و از سويي، آن را مانع توسعه و رشد هم قلمداد کردهاند.
از اينروست که گفتمان انقلاب اسلامي، به وسعت اندکي که ويژه برخي از بخشهاي حاکميت است، تنزل کرده است و اساساً دولت و مجلس از آن، رويگرداني نشان دادهاند، و حتي آن را در رسانههاي مورد حمايت خود، شديداً مورد تهاجم قرار دادهاند و ريشههاي اعتقادي، تاريخي و سرچشمههاي اصلي آن (مانند عاشورا) را نيز به باد فحاشي گرفتهاند و مورد حمله قرار دادند.
اين جماعت که مولود توسعة اقتصادي توصيهاي غرب هستند، بهرغم شعار طرفداري از مردم و جلب آنان توسط حاکمان، عملاً ميگفتند«رضايت بيرضايت، بايد افکار عمومي را به دلخواه کنترل کرد»، که البته کنترل افکار عمومي، معني خاص خود را داراست و يعني اين که، بايد افکار عمومي مورد نظر خود را در اذهان جامعه بهوجود آورد، يا همان ساختن افکار عمومي؛ پس، کار براي مردم و رفع نيازهاي آنان بيمعني است. بايد به مقاصد خود رسيد و با شگردهاي جنگ رواني، افکار عمومي را به کنترل خود درآورد. مراجعه به بخشي از مطبوعات مقطع سالهاي 1376 تا 1383 مؤيد اين ادعاست.
سرخطهايي (تيتر) که جهتدار، تحقير هويت ديني، ملي و قومي را در مقابل بيگانگان، دنبال ميکردند؛ سلطهپذيري را ترويج و نزاع و درگيريهاي دروغين ميساختند و يا از کاه، کوهسازي عجيب و غريب انجام ميگرفت و کار به جايي رسيده بود، که برخي از فرط خوشحالي براي خوشخدمتي به بيگانگان، به مقدسترين شعائر ديني و ملي نيز، خنجر ميکشيدند و حتي به پيامبر اعظم صلیالله و عليه و آله و عترت آن عزيز و قرآن مجيد نيز، اهانت ميکردند الخ...
رهبر معظم انقلاب در مواردی به این مهم توجه دادند و استقامتِ توام با امیدواری را گوشزد فرمودند. يکي از هنرمندان عکاس دفاع مقدس، که از چهرههاي شناختهشدة فراملي است، شبي زمستاني در سالهاي 77 يا 78 هنگامي که از سَرِ برنامهاي تلويزيوني بازميگشتيم، در جمع چهار، پنج نفري داخل ماشين، با اطمينان خاصي گفت: چند سال باید «صبر» کرد و روي واژة صبر هم براي آنکه تلخي و سختي آن مورد توجه واقع شود، تأکيد کرد، فقط چند سال، پس اميدواري توأم با صبوري آگاهانه، بستر اساسيِ به فراز آمدنِ گفتمان انقلاب اسلامي شناخته شد و مورد توجه واقع گرديد.
2) اصلي به نام خدمتگزاري به مردم، در دستور کار قرار گرفت و تلاش شد تا بهوسيلة نيروهاي داراي تفکر انقلابي، اين موضوع به ادبيات گفتاري و رفتاري تمام ساختارهاي حاکميت رسوخ پيدا کند. و اين مهم، از آنجا مد نظر قرار گرفت که رهبر معظم انقلاب اسلامي فرمودند:
«مبارزه با آمريکا، خدمت به مردم است» (نقل به مضمون)، پس خاستگاه خدمت و خدماترساني به مردم، گفتمان انقلاب اسلامي است؛ همان گفتمان که از اول، روي اين موضوع تأکيد داشت، منتهي موانعي در اين مسير ايجاد شد و عواملي مانند توسعة اقتصادي موجب شد که از دستور کار خارج شود که نشانة عيني آن، ادغام وزارت جهادسازندگي با وزارت کشاورزي بود.
اما روح انقلاب و ماهيت و ذات آن، نميتوانست اين خلأ را تحمل کند. لذا شاهد شکلگيري پديدهاي به نام بسيج سازندگي، همزمان با همين سالها هستيم (1378-1379) که سازندگي و خدماترساني به محرومان و آن بخشِ مورد غفلتواقعشدة جامعه را در دستورکار خود داشته و دارد.
به عبارت ديگر، انقلاب اسلامي، براي تحقق شعار و اهداف خود، بسترسازي کرد و نيروهاي دلسوز آن نيز در اين بسترها، از جان و مال مايه گذاشتند و در ميدان عمل حاضر شدند.
3) از ديگر عناصر، مکالمة صادقانه، ساده و صميمي با آحاد جامعه بود. برقراري ارتباط چهره به چهره و رودررو با مردم و تبيين حقايق و واقعيتهايي که در عرصة اجتماعي رخ ميداد. البته همراه با معيارهاي فرهنگي، علمي و رسانهاي، براي انتقال صحيح و لطيف اين معنا و مفهوم.
اين مهم، در قالب ارتباطگيريهاي فردي، گروهي، جمعي و سازماني دنبال ميشد و به سطح تودهها و آحاد قشرهاي مختلف مردم رسيد.
اين ارتباط، تنها براي ارائة يکطرفة نظرها و ديدگاهها نبود، بلکه عاملي براي دريافت معنا و مفهوم آنچه در فکر، ذهن و سينة مردم ميگذشت نيز بود. برقراري ارتباط با آحاد افراد جامعه، در نگاه روانشناسي اجتماعي، کارکردهايي دارد و از نگاه جامعهشناسي نيز برآيندهايي ديگر؛ اما از منظر گفتمان انقلاب اسلامي، اين ارتباط داراي معنا و مفهومي وراي اين مسائل است. حرکتي پرعمق، به منظور همراهي و همدلي براي تحقق همان هدفي است، که انسان به آن «عهد» کرده است.
4) از ديگر موارد مؤثر، تبيين واقعيتها در زمينة توفيقات مهم دانش و دستاوردهاي علمي و فني عناصر انقلابي در حوزههاي مختلف بهويژه هستهاي، نانو، سلولهاي بنيادين، سدسازي، ساختن پالايشگاه، بنادر و ديگر مواردي است که جز با روحية انقلابي، ايمان، ميهندوستي، سلطهستيزي، عزت و افتخارخواهي، براي ملت و کشور ميسر نخواهد بود.
اين حقايق، ضمن ايجاد غرور ملي و عزت و افتخار براي تکتک ايرانيان سربلند، نفيکنندة آن چيزي بود که عليه گفتمان انقلاب اسلامي شعار داده ميشد؛ دال بر اينکه رشد و بالندگي و بهدست آوردن دانشهاي روز، با گفتمان و ادبيات انقلاب اسلامي ميسر نيست؛ ولي مردم ميديدند که فکر و دستهاي فرزندان انقلابيشان است که اين افتخارات را فراهم آورده است.
واقعيتهاي تبيين عموميشده در اين باره، هم چون پتکي بود بر سَرِ کساني که نمیتوانستند توفيق نظام جمهوري اسلامي در ذيل گفتمان انقلاب اسلامي را ببينند.
5) به صحن علني اجتماع آوردنِ موضوع عدالتخواهي و مطالبة آن از دولتمردان و سران نظام، از ديگر مواردي است که در به فراز آوردن گفتمان انقلاب اسلامي، نقش ايفا کرد.
کمکردن فاصلة طبقاتي و رسيدگي به دهکهاي پايين جامعه، که توسعة اقتصادي، آن را زياد کرده است و متعاقب آن و فشار مضاعفي بر آنان وارد شده است، از موارد مهم و بنيادين مسير تعالي انقلاب است که بايد در دستور کار قرار ميگرفت.
تحقق عدالت، امري يکطرفه، مثلاً از بالا به پايين يا از پايين به بالا نيست، بلکه حرکت همهجانبهاي را ميطلبد که عنصر اساسي آن، مطالبة اجتماعي، در تمام سطوح و ابعاد است. مردم و آحاد جامعه بايد آن را بخواهند و پيگيري کنند، مسؤولان و سران نظام هم، بايد ضمن باورداشتن، به آن عمل کنند. البته اين اعتقاد، بايد در ميدان عمل، رفتار برنامهاي و اجتماعي و عملياتي آنان نمايان باشد، نه صرفاً در گفتار و شعارهاي آنان.
6) يکي ديگر از عناصر به فراز آمدن گفتمان انقلاب اسلامي، توانايي ايجاد امنيت و آرامش اجتماعي در شرايطي بود که دشمنان بيروني و عقبههاي داخلي آنان، با اشکال مختلف، در صددِ ناکارآمدکردن ساز و کارهاي ساختار امنيتي کشور بودند.
امنيت در کنار سلامت و صحت، از نيازهاي بنيادي در حفظ و تداوم يک ساختار سياسي-اجتماعي است، به همين دليل ساختارهاي متولي امنيت در کشور بهشدت مورد تعرض قرار گرفت و در بخشهايي نيز آسيب جدي ديد، اما ایجاد امنیت و آرامش اجتماعی آسيب نديد. بلکه مردم احساس کردند که اين نظام، توانايي بالايي در ايجاد امنيت و آرامش اجتماعي دارد.
ايجاد و تداوم امنيت و آرامش اجتماعي در کشور اسلامي ايران، تقريباً با اکثر کشورهاي دنيا قابل مقايسه نبوده است و نيست. زندگي در ساية امنيت، آرامش دارد و خانواده ميتواند با اطمينان، به فعاليتهاي خود ادامه دهد و بخشهاي مختلف ديگر، ميتوانند به موجوديت خويش تداوم بخشند.
7) از موارد مهم ديگر ، پاسخگويي فکري و علمي به سؤالهاي مطرحشده بود. عناصر داراي استعداد در دانشگاه و حوزه و مراکز ديگر، با توليد محصولات علمي، فکري، اعتقادي، سياسي، اجتماعي، فلسفي، اخلاقي، تربيتي، کلامي، رسانهاي و... به بهترين شکل، شروع به پاسخگويي کردند. پاسخگويي به شبهاتي که بهعنوان سؤال مطرح شده بود، توانست گام بلندبالايي در جهت تصحيح افکار عمومي بردارد و آن را بهسمت گفتمان انقلاب اسلامي سوق دهد.
کشاندن شبهات علمي مربوط به فضاهاي حوزوي و دانشگاهي، به صحن علني جامعه، با هدف تضعيف و ناکارآمد نشاندادن مباني ديني و انقلابي انجام ميشد، اما دين و انقلاب، فراتر از آنچه تصور ميشد، به آنان پاسخ دادند.
8) بالاتر و والاترين عنصر، نشاندادن پيوند عميق بين امت و امام بود!
گفتمان ليبرالیستي ميدانيافته در حوزة مطبوعات، که به بخشهايي از ساختارهاي نظام نيز دست يافته بود، نوک حملات خود را متوجة ولايت کرد، و آحاد مردم، به محض متوجهشدن از ذات و ماهيت آنان، براي چندمين بار، به تجلي حقيقت باطني خود اقدام کردند.
پيوند فطري بين ولايت و امت، عنصري است که «به تشخيص مردم»، لازم ديده شد که به ظهوري چندينباره برسد و نمايش آسماني خود را به تبلور رساند. نه تنها مناسبتها و شرايطي که امکان بروز جمعي آن فراهم بود، بلکه در گفتوگوهاي دو نفره تا چند نفره نيز، به نمايش درآمد، و بهدنبال فرصت بود، تا در عمل و انتخاب نيز، به آن توسل جسته شود. و چنين هم شد!
منبع:ماهنامه سوره شماره 42
بر هر دو طرف، يک توهم شيطاني حاکم بود: انسان، گرگِ انسان است. همچنان که گرگها، گِردِ هم حلقه ميزنند و هيچکدام به ديگري اطمينان ندارد و براي حفظ خود بايد بيدار باشند، اينان نيز با نشانهگيري موشکهاي اتمي به سمت يکديگر، در زمين، دريا و هوا؛ در هوا بهوسيلة هواپيماهايي که بهصورت دورهاي بايد نگهباني ميدادند، عملاً پريشان گفتمانيِ اهالي غرب را نشان ميدادند، (اگر چه نام شرق و غرب روي آنان بود!)
بشر در التهابي مستمر و آشوبي دائمي و نگرانياي روزافزون بهسر ميبرد. صاحبنظراني که ساخته و برآمدة همين گفتمانها بودند، آحاد بشر را بهگونهاي دعوت ميکردند که گويي، اين دو يکي، همان بهشتي است که بايد بدان اميد بست و چون در ظرف طراحيشدة غربي، امکان فريب و خدعه و نيرنگ و دغلبازي بيشتر بود، کفة ترازو را به سمت آن ميچرخاندند و کار به آن جا رسيده بود که «فوکوياما»، ليبرال دموکراسي را پايان تاريخ بشر ناميد، و اين به آن معني بود که هيچ ايده و اميدي براي بشر وجود ندارد. پس اي بشر، جز قبول ليبرالدموکراسي، هيچ راهي نخواهي يافت. به تعبيري ديگر، بايد پذيرفت که دل بشر را خالي کرده بودند، و او را، به مرزهاي نااميدي کشانده بودند، چون در زندگي مردم، جايي براي خدا که دست مردم به آن برسد، نگذاشته بودند و راه نجات را هم، درست همان چيزي معرفي ميکردند که مردم با چشمان خود، خشونت و خونريزي آن را ديده بودند، و حتي بخش عمدهاي از همين مردم، آن را تجربه کرده بودند!
جنگ اول و دوم جهاني، اشغال سرزمينهاي مردم مظلوم فلسطين، اشغال ويتنام، افغانستان، جنگ دو کره، و دهها اشغال و تجاوز ديگر، همه و همه برآمده از چنگ و دندان تيزکردنهاي اين دو گفتمان، بهويژه از نوع غربي آن، بود و مردم نيز آن را فراموش نکرده بودند!
گرچه اين دو گفتمان، در ادبيات ساختاري و سياسي و جامعهشناسي سياسي متفاوت بودند، ولي همانطور که اشاره شد، قانون گرگها بر آن حکومت ميکرد، که نبايد چشم به هم گذاشت؛ چون انسان، گرگِ انسان است. در چنين فضايي، آيا انسان ميتوانست آرامش را تجربه کند و روي آسايش را ببيند؟!
«انسان عصر ما، برخلاف گذشتگان، در اعماق قلب خود، حس ميکند که نوعي «صلح همگاني» در روزگار ما، ضرورتي اجتنابناپذير و فوري يافته است. قبل از برآوردن اين ضرورت، ما در هراسي روزانه، زندگاني را بهسر ميآوريم و هر لحظه، بيم آن را داريم که بلايي بر همه ما نازل گردد.» اشتباه نکنيد؛ اين واژهها از ما و از سرزمين ما برنخاستهاند، که اينگونه مينمايد. اين، سخن «آرنولد توينبي» مورخ و جامعهشناس شهير انگليسي است که در کتاب «جنگ و تمدن» خود آورده است.
تندمزاجي هر دو گفتمان، که علاوه بر شيپورهاي آنان، در ميدان و صحنههاي تجاوز آنها نيز، لمس شده بود، اجازة بالا آمدن هيچ فريادي را نميداد. در ميدان جغرافياي ارضي و امنيتي دو گفتمان، کم نبودند انسانهايي که بهدليل نواختن حتي اندکي سازِ مخالف، در سياهچالها بهسر ميبردند و از انواع شکنجهها در رنج بودند.
انقلاب اسلامي، با رنگ و بوي خدايي که رحمت او بر همة صفاتش بيش و پيش است، بهوسيلة رهبري الهي، آن هم در سر زميني که ژاندارم غرب در آن حکومت ميکرد، سر بر آورد و از همان آغاز، به هر دو گفتمان «نه» گفت و نظامي متفاوت از تمام نظامهاي موجود، سامان بخشيد.
در همان ابتدا، اقدام به شکلدهي ساختارهاي مورد نظر خود، بر مبناي گفتمان ارائهشده کرد؛ و در مقابل تمام اقدامات تخريبي، براندازي، تروريستي و تجاوزگرانة آنان (نظام سلطه)، در عين مظلوميت ايستاد، قامت برافراشت و خود را به انسانهاي حيرتزده عالم نشان داد.
اساس گفتمان اين انقلاب، بازگرداندن اميد از دسترفتة بشر به او است، و اين اميد، رجوع به وحي الهي دارد.
«هان اي ملتهاي جهان، که همه مستضعفيد، از جا برخيزيد و حق خود را بستانيد و از عربدههاي قدرتمندان نهراسيد، که خداوند با شماست و زمين «ارث شماست»، وعدة خداوند متعال، تخلفناپذير است.» (امامخميني رحمتالله عليه، 15/11/1358)
پس، اساس گفتمان انقلاب اسلامي را، اين موضوعات شکل ميداد:
- اي مستضعفان، که در تعبير حضرت امام، همان حزبالله هستند، چه مسلمانان و چه غيرمسلمان. خداوند هست و با شماست
- خداوند وعده کرده است که زمين ارث شماست(قصص،5)
- وعدة خداوند، صادق است و هيچ شک و شبههاي در آن نيست! (يا صادق الوعد، دعاي جوشن کبير)
- با اتکاي به اين خدا، عليه عربدهکشان سلطهجو، که حق شما را پايمال ميکنند، برخيزيد.
در اين گزارهها، جهانبیني، آخرتبيني، حقيقتپذيري، اعتقاد و اعتماد به خالق، آيندهداري، ستم بر ضعفا و دفاع از آنان نمايان است.
اين گفتمان، به مدت ده سال بر نظام جمهوري اسلامي ايران حاکم بود، در حاليکه جامعه، شديداً زير شلاقهاي مختلف ترور شخصيتهاي برجسته تا مردم عادي، دامنزدن به اختلافات قومي، قبيلهاي و منطقهاي، اغتشاش و ناامنيهاي متعدد، کودتا، جنگ رواني و سرانجام تجاوز به سرزمينهاي غربي و جنوبي کشور بود.
با اين همه، همچنان اين گفتمان، قابليتهاي خود را عرضه ميکرد و مردم و مسؤولا ني که از متن جامعه برخاسته بودند در کنار هم، مسير دفع و رفع فتنهها و آشوبها و اغتشاشات و تجاوزها را طي کردند.
با پايان يافتن دوران دولت «تثبيت و پايداري» انقلاب و نظام اسلامي، همراه با وداع امام با امت که به ديار جاويد رهسپار ميشد، دوران «دولت سازندگي» يا «توسعة اقتصادي» آغاز شد.
عوامل فرود
الف:
1) در ساخت و سازهاي برخي از زيربناهاي اقتصادي، با فشار نيروهاي رزمنده، به گوشهاي از توانمنديهاي رزمندگان، ميدان داده شد.
برخي از ميادين هم، در اصل متعلق به سازمانهاي رزمندگان و عرصة فعاليت آنان بود؛ و آنان بايد کارهاي خود را دنبال ميکردند، مانند: صنايع دفاعي و برخي از دانشهايي که مرتبط با موضوع دفاع بود.
اما در گسترة سياستگذاريهاي اقتصادي و اجتماعي (فرهنگي و هنري)، که شاکلة حرکت دولت و ملت را سامان ميبخشيد، به چند دليل عمده، عوامل تکنوکرات ميدانداري کردند، و جاي نيروهايي با گفتمان انقلاب اسلامي، که اکثر مطلق آنان، ميدانداران دفاع مقدس بودند، خالي ماند.
البته براي جذب مستعدان جبههاي که حاضر به پذيرش تفکر، بينش و روش آنان بودند با فراخوان عمومي، اسباب جذب فراهم شد. برخي هم رفتند، و پس از گذشت اندک زماني، همچنان که در بينش و روش، از گفتمان انقلاب، نقل مکان کردند، خانه و کاشانهشان هم به قسمت مرفهنشين شهر منتقل شد و نوع گويش، پوشش، وسيلة نقليه و حتي محلهاي خريدشان نيز تغيير کرد.
اين دلايل دو وجه دارد، از طرفي به رزمندگان حاضر در ميدان نبرد برميگردد و از سويي، به متفکران و سران دولت سازندگي.
2) رزمندگان، از يک طرف، بهنوعي همچنان درگير موضوعي به نام تجاوز دشمن بودند، چون آتشبس به معني پايان جنگ نبود؛ بلکه معني حقيقي آن چيزي همانند اين معني بود «نه جنگ و نه صلح». و اين يعني تهديد پابرجاست و نميشود از آن غفلت ورزيد، که نفس اين موضوع نيز جاي «تأمل» دارد.
3) ديگر مسألهاي که عناصر گفتمان انقلاب اسلامي را درگير کرده بود، فضاي حقيقي و بهشتي ميدان نبرد و رحلت حضرت امام - رحمتالله عليه - بود.
هنوز در خصوص روايت حقيقي فضاي جبهه، قلم و فکري کارآمد که بتواند واقعيت آن را به ديگران نشان دهد، ديده نشده است، تا موضوع مورد اشاره، بهخوبي درک و دريافت شود. ولي واقعيتي است که نميتوان آن را کتمان کرد.
نيروهاي رزمنده، با شوکي عجيب، مواجه شده بودند. از يک طرف، پذيرش قطعنامه، با شرايط پيچيدة خود، که برخي از مسائل آن هنوز نيز تبيين نشده است، و از طرف ديگر، بار عزيمت بستن حضرت امام و بار سنگين تداوم راه.
4) از ديگر سو، نيروهاي حاضر در ميدان نبرد، فرصت لازم براي انديشه و فکر و طراحي ورود به فضاي اجرايي کشور، که لازمهاش عبور از سدهاي سياسي حزب و گروههاي کهنهکار و نوظهور بود، را نيافته بودند و با روش ساده و بيآلايش و پر از اخلاص و گذشت و ايثار و نخواستنهايي که بر آنان حاکم بود، با ورود به اين حوزه، به ظاهر همخوانيهاي لازم را نداشت!
به همين دليل، ادبيات آنان، داراي ويژگيهاي خاصي بود که با شعبدهبازيهاي باند و حزب و گروهها نميتوانست در يک دالان جمع شود و به رقابت بپردازد، حتي در سطح نظريهپردازي. و براي شکل و ساماندادن به فضاي اجتماع، که برآيند آن، افکار عمومي به حرکتدر آمدهاي مبتني بر نگرش ايماني مردم که همان گفتمان انقلاب اسلامي است، بايد با تدبير و در ظرف زماني لازم برنامهريزي ميشد؛ که البته اين فرصت، آنچنانکه لازم بود، هيچگاه فراهم نشد. منتهي نيروهاي انقلاب، دست از اميد و تلاش نکشيدند.
ب: و اما دلايلي که مرتبط با عوامل دولت سازندگي است، خود نيز ويژگيهايي دارد، که بخش عمدة آن، از اين نوعاند:
1) پافشاري بر نوعي مديريت آمرانة غيرمنعطف، که بالطبع، تنگي و بستگي ميدان را شکل ميداد، اجازة ميدانداري در همان عرصة تنگ، به عناصري که اگر چه به ظاهر، ادبيات خود را با بخشهايي از ظواهر گفتمان انقلاب اسلامي در هم آميخته و ارائه ميکردند، لکن تفکر واقعي و عمل آنان، ترجمان گفتمان سرمايهداري نئوليبرليستي بود.
پس، طبيعي مينمود که نسخة توسعة اقتصادي، با ترجمة «بانک جهاني» و القاي کارشناسان آن و وابستگان فکري مرتبط، که در ترددهاي مختلف پيگير موضوع بودند، مورد توجه واقع شود.
«نئوليبراليسم، الگوي مشخص اقتصاد سياسي دوران ماست. اين الگو، به سياستها و روندهايي اشاره دارد که از طريق آنها، منافع خصوصي تعداد نسبتاً معدودي، تا جايي که امکان دارد، بر زندگي اجتماعي حاکم ميگردد تا سود شخصيشان به حداکثر رسد. نئوليبراليسم، که اساساً با سياستهاي ريگان و تاچر مرتبط است، در دو دهة گذشته، گرايش غالب اقتصاد سياسي جهاني بوده است و احزاب سياسي ميانهرو، و بخش اعظم چپ و نيز راست سنتي! آن را الگوي خويش قرار دادهاند. اين احزاب و سياستهايي که اجرا ميکنند، منافع آني سرمايهداران بينهايت ثروتمند و کمتر از يک هزار شرکت بزرگ را نمايندگي ميکنند.» (نوام چامسکي، بهرهکشي از مردم، نئوليبراليسم و نظم جهاني، ترجمة حسن مرتضوي، نشر ديگر، مقدمه)
2) اين جماعت با توسل قشري و لايهاي به گفتمان انقلاب اسلامي، حرکتها، و برنامههاي خود را در هالهاي از قداست معرفي ميکردند تا کسي جرأت نقد نداشته باشد و اگر اندک افرادي به خود اجازة بيان مطالبي را ميدادند، سريع آنان را بهعنوان کسي که به مقدسات دستاندازي کرده است، معرفي ميکردند و بر او ميتازيدند.
3) از ديگر برنامههاي اين گروه مبارزة معنيدار با ارزشهاي اسلامي و ملي مردم در قالب نوعي ادبيات ديني- اسلام سرمايهداري- بود که در روند خود، خسارات مهمي به جامعه تحميل کرد.
البته اين مسائل از نيازهاي اساسي براي پيادهشدن توسعة اقتصادي ارائهشده، توسط بانک جهاني بود. اين توسعة اقتصادي، با تجربياتي که در جوامع ديگر، بهويژه اروپا و آمريکا داشت، نيازمند کارگر ارزان و جامعة مصرفگرا بود.
ارزانترين کارگر، «زن» است و زن از نگاه اينان در جامعة ما، براي ورود به عرصة کار مورد نظر توسعة اقتصادي، دو مانع جدي بر سر راه خود داشت.
اول چادر «حجاب برتر»، که هم در ترددهاي مورد نظر اين توسعه و کار در ميادين آن، ايجاد مشکل ميکرد، و هم اينکه در فرهنگي که چادر اقتضا ميکند، مصرفگرايي نميتواند آنچنانکه لازمة توسعه است، قد برافرازد. پس «چادر زن مسلمان ايراني انقلابي» مورد هجوم قرار ميگيرد، و به اشکال مختلف، به باد انتقاد گرفته ميشود.
و اين، يعني جلوگيري از عرصهداري همان کساني که در اساس، زندگي و عملشان ترجمان گفتمان انقلاب اسلامي است، آن هم با بهرهگيري از افکار عمومي جامعه. از ديگر سو، همين ادبيات، براي تکميل چرخة فاصلهاندازي بين نيروهاي انقلاب و نظام مديريتي و اجرايي کشور، که پيش از اين اشاره شد، و بايد از مرزهايي عبور ميکرد که مستلزم روندي خاص است، به ظاهرِ نيروهاي رزمنده هم حمله کرد و حتي ريخت و لباس آنان را، زننده و زشت معرفي کرد.
اين حمله، دو کارکرد اساسي داشت، يکي اينکه جماعت اهل گفتمان انقلاب اسلامي را در افکار عمومي، از چشم ميانداخت و زير سؤال ميبرد، و ديگر اين که، راه را براي درهم ريختن «مرزها»ي ظاهر، که آنان در حفظ آن لازم بود رنجهايي به خود بدهند تا همواره به فريب افکار عمومي بپردازند، باز ميشد و هم مانع و سدي قوي از سر راه مصرفگرايي برداشته ميشد، چرا که اساس ظاهر اين افراد، ساده، بيآلايش و بهدور از تنوعپردازيهاي بيمنطقي شکل ميگرفت، که در اساس، مغاير با توسعة اقتصادي ارائهشدة غرب بود. اين سادگي، موجب قناعت و نپذيرفتن مصرفگرايي نيز بود، آن هم با ويژگيها و دستاوردهايي که آنان، از هشت سال دفاع مقدس داشتند که الگوهايي موجه، براي نوجوانان و جوانان و به تعبيري کل جامعه بودند. راهبرد مصرف کم و نتيجة بالا که جنبش مقاومت اسلامي لبنان و حماس در فلسطين، امروز آن را در دفاع از اسلام بهکار ميگيرند، محصول دفاع مقدس ملت ماست که متأسفانه به موقع، اجازة ورود به فضاي زندگي مردم نيافت.
4) اما در کادرسازي: کنار خدمات حداقلي که براي رزمندگان قائل شدند؛ خود با شکلدهي و سامانبخشي تحت عناوين مختلف بورسهاي تحصيلي متنوع، عناوين گوناگون شغلي را به همفکران و همراهان خود دادند و بيدغدغه به دريافت مدارک و امتيازها پرداختند و در کنار آن، به شکلدهي حزب نيز پرداختند تا در روند پيشِ روي جامعه، خود همواره نامزدهاي اصلي حاکميت در دولت و مجلس و مراکز ديگر باشند.
کپي رنگ و رو رفتة توسعه اقتصادي سفارششدة بانک جهاني، اگر چه خود را در پناه شمايل زيباي برخي از فعاليتهاي سازندگي نيروهاي انقلاب پنهان ميکرد، اما رفتهرفته، چهرة واقعياش نمايان شد. فاصله طبقاتي شدت گرفت و محروميتهاي دهکهاي پايين مضاعف شد.
لکن آحاد مردم، به روشني تضاد بين ادبياتِ به ظاهر منطبق با گفتمان انقلاب اسلامي و در عمل مغاير با آن را نمیدیدند، که البته این نیز دلایلی داشت که یکی رسانهها بودند، بهویژه رسانه ملی. رسانهها بهويژه رسانة ملي، اگر نگوييم بهنوعي عوامزدگي ميکرد، به جرأت ميتوانيم بگوييم، که از درک و دريافت درست از حقايق موجود دور بود، و يا جرأت و فکر لازم براي پرداختن به آن را نداشت. و اين در حالي بود که عناصر خاصي- اگر چه اندک - در رسانهها، به نفع گفتمان حاکم، در تلاش بودند و از اين فرصت بهره ميگرفتند.
پيامدهاي طبيعي به فرود کشاندن گفتمان انقلاب اسلامي در لواي ظواهر آن، با توسعة اقتصادي سفارششدة بانک جهاني، پرداختن به تحول اجتماعي، حرکت بهسمت مصرفگرايي و طمعورزي و آزمندي براي يک شَبِه به نام و نوا رسيدن و تجملگرايي بيحد و حصري بود که خود، موجبات بالا رفتن سن ازدواج را فراهم میکرد، که في نفسه عواملي چون بيبند و باري اخلاقي را نيز در پي داشت. و صد البته، فقر هم به این تهدید دامن میزد. فقرِ آن بخش مهمی از دهکهایی که فاصلهاشان در بهدست آوردن ثروتهاي آنچناني، توسط عدهاي قليل مضاعف شده بود!
اينها، کليت ناصواب توسعة اقتصادي غربي را نشان ميدهد، درحاليکه ناعدالتيهاي اين گفتمان، در ساية ظواهر موجه، در بخشهاي جزئيتر نيز کم نبود. بهعنوان مثال، در دهة اول انقلاب اسلامي، جنگ تحميلي بيشترين وقت و فرصتهاي انقلاب را مصروف خود ميکرد و تمام تدارکات آن، از طريق جادههاي مواصلاتي بخش جنوبي و بخش مهمي از جنوب شرقي کشور مانند هرمزگان، فارس، خوزستان، انجام ميشد و در اصل جنوب غرب کشور و جنوب آن، نقطة ثقل تهديد و حتي تأمين بخش مهمي از محصولات کشاورزي و نفت کشور محسوب شد؛ حال آنکه در دوران سازندگي، خطوط ريلي، سراغ هيچکدام از شهرهاي اين منطقه را نگرفت و حتي ريلهاي مسير خوزستان، همچنان (و هماکنون) از عقبماندهترين ريلهاي کشور به شمار ميروند. و بودند استانهايي که در دوران توسعة اقتصادي، از يک طرح ملي هم محروم ماندند و در عمل رشد و حرکت سازندگي در آنها، بطئي و کمرنگ انجام ميشد.
از اين منظر، تفکر توسعة اقتصادي توصيهاي، موجب برهمزدن تعادل جمعيت در کشور نيز شد. کلانشهرها با هجوم کشاورزان ساکن روستاها و شهرهاي کوچک، شکل ناهمگون فعلي را به خود گرفتند. اقتصاد خانوادهمحوري که ميتوانست ضمن تجهيز براي رشد، هويت تاريخي خود را همچنان حفظ کند، مورد بيمهري قرار گرفت و صنايع کلان ماشيني مورد توجه واقع شد.
دانشگاههاي مختلف دولتي، پيام نور و آزاد در گوشهگوشههاي کشور اقدام به جذب دانشجو کردند، و بدون هيچ توجيه منطقي و علمي، جوانان قوميتهاي مختلف کشور را به اين سو و آن سوي کشاندند که خود موجبات فراهمشدن شرايطي نابهنجار شد.
مُدِ مدرکگرايي که از نيازهاي توسعة توصيهشده بود، بالا گرفت و پيامدهاي منفي آن نيز دامن بخشهاي مختلف ساختاري نظامهاي اجتماعي را فراگرفت و...
توسعة اقتصادي مورد نظر بانک جهاني که يکي از سازمانهاي چندلايهاي نظام سلطه است و در نهايت، منافع آنان را بايد تأمين کند، بسترساز مقطعي شد که بايد در جامعه، پذيرش شعارهايي خاص را انتظار میداشت. شعارهايي که نشان ميدهد حتي تحمل پذيرش ظاهري گفتمان انقلاب اسلامي، را هم ندارند، چرا که خاستگاه آن نئوليبراليسمِ برآمده از تمدن خشونتبار غرب است.
برخي از صاحبنظران زبانشناس و انديشمندان حوزة مسائل گفتمان اجتماعي، براي واژههايي مانند، دموکراسي، آزادي، جامعه مدني، حقوق بشر و... در مقابل عدالت، مهرورزي، صلح، وحدت، انسانيت، حقپرستي و... قائل به زمختي و خشونت هستند، و صد البته که بررسي تاريخي دو قرن اخير، بهويژه يک صد سال گذشته، به روشني آن را تأييد ميکند(همة جنگهاي معاصر داراي خاستگاه غربي است).
اما اين واقعيتي بود که در جامعة ما اتفاق افتاد و از اين ادبيات، که با واژههاي غليظ گفتمان کهنه، فرتوت و فرسودة غرب به ميدان آمده بود، استقبال شد و منطق فلسفة تاريخ نيز، آن را تأييد ميکند که بعد از آن شرايط، بايد چنين ادبياتي مورد استقبال قرار گيرد.
چرا که بخش اندکي از جامعه، از مواهب دنيايي حاصل از منابع ملي، بهرهمند شدهاند و براي خيز برداشتن آحاد جامعه، بهسمت سراب چنين شرايطي نيز، تبليغ شده است و ادبياتِ برآمده از گفتمان انقلاب اسلامي نيز، مورد تحقيرقرار گرفته و به حاشيه رانده شده است و برخي از مظاهر آن نيز مورد طعنه و تمسخر واقع شده است، و از سويي، آن را مانع توسعه و رشد هم قلمداد کردهاند.
از اينروست که گفتمان انقلاب اسلامي، به وسعت اندکي که ويژه برخي از بخشهاي حاکميت است، تنزل کرده است و اساساً دولت و مجلس از آن، رويگرداني نشان دادهاند، و حتي آن را در رسانههاي مورد حمايت خود، شديداً مورد تهاجم قرار دادهاند و ريشههاي اعتقادي، تاريخي و سرچشمههاي اصلي آن (مانند عاشورا) را نيز به باد فحاشي گرفتهاند و مورد حمله قرار دادند.
اين جماعت که مولود توسعة اقتصادي توصيهاي غرب هستند، بهرغم شعار طرفداري از مردم و جلب آنان توسط حاکمان، عملاً ميگفتند«رضايت بيرضايت، بايد افکار عمومي را به دلخواه کنترل کرد»، که البته کنترل افکار عمومي، معني خاص خود را داراست و يعني اين که، بايد افکار عمومي مورد نظر خود را در اذهان جامعه بهوجود آورد، يا همان ساختن افکار عمومي؛ پس، کار براي مردم و رفع نيازهاي آنان بيمعني است. بايد به مقاصد خود رسيد و با شگردهاي جنگ رواني، افکار عمومي را به کنترل خود درآورد. مراجعه به بخشي از مطبوعات مقطع سالهاي 1376 تا 1383 مؤيد اين ادعاست.
سرخطهايي (تيتر) که جهتدار، تحقير هويت ديني، ملي و قومي را در مقابل بيگانگان، دنبال ميکردند؛ سلطهپذيري را ترويج و نزاع و درگيريهاي دروغين ميساختند و يا از کاه، کوهسازي عجيب و غريب انجام ميگرفت و کار به جايي رسيده بود، که برخي از فرط خوشحالي براي خوشخدمتي به بيگانگان، به مقدسترين شعائر ديني و ملي نيز، خنجر ميکشيدند و حتي به پيامبر اعظم صلیالله و عليه و آله و عترت آن عزيز و قرآن مجيد نيز، اهانت ميکردند الخ...
عناصر فراز
رهبر معظم انقلاب در مواردی به این مهم توجه دادند و استقامتِ توام با امیدواری را گوشزد فرمودند. يکي از هنرمندان عکاس دفاع مقدس، که از چهرههاي شناختهشدة فراملي است، شبي زمستاني در سالهاي 77 يا 78 هنگامي که از سَرِ برنامهاي تلويزيوني بازميگشتيم، در جمع چهار، پنج نفري داخل ماشين، با اطمينان خاصي گفت: چند سال باید «صبر» کرد و روي واژة صبر هم براي آنکه تلخي و سختي آن مورد توجه واقع شود، تأکيد کرد، فقط چند سال، پس اميدواري توأم با صبوري آگاهانه، بستر اساسيِ به فراز آمدنِ گفتمان انقلاب اسلامي شناخته شد و مورد توجه واقع گرديد.
2) اصلي به نام خدمتگزاري به مردم، در دستور کار قرار گرفت و تلاش شد تا بهوسيلة نيروهاي داراي تفکر انقلابي، اين موضوع به ادبيات گفتاري و رفتاري تمام ساختارهاي حاکميت رسوخ پيدا کند. و اين مهم، از آنجا مد نظر قرار گرفت که رهبر معظم انقلاب اسلامي فرمودند:
«مبارزه با آمريکا، خدمت به مردم است» (نقل به مضمون)، پس خاستگاه خدمت و خدماترساني به مردم، گفتمان انقلاب اسلامي است؛ همان گفتمان که از اول، روي اين موضوع تأکيد داشت، منتهي موانعي در اين مسير ايجاد شد و عواملي مانند توسعة اقتصادي موجب شد که از دستور کار خارج شود که نشانة عيني آن، ادغام وزارت جهادسازندگي با وزارت کشاورزي بود.
اما روح انقلاب و ماهيت و ذات آن، نميتوانست اين خلأ را تحمل کند. لذا شاهد شکلگيري پديدهاي به نام بسيج سازندگي، همزمان با همين سالها هستيم (1378-1379) که سازندگي و خدماترساني به محرومان و آن بخشِ مورد غفلتواقعشدة جامعه را در دستورکار خود داشته و دارد.
به عبارت ديگر، انقلاب اسلامي، براي تحقق شعار و اهداف خود، بسترسازي کرد و نيروهاي دلسوز آن نيز در اين بسترها، از جان و مال مايه گذاشتند و در ميدان عمل حاضر شدند.
3) از ديگر عناصر، مکالمة صادقانه، ساده و صميمي با آحاد جامعه بود. برقراري ارتباط چهره به چهره و رودررو با مردم و تبيين حقايق و واقعيتهايي که در عرصة اجتماعي رخ ميداد. البته همراه با معيارهاي فرهنگي، علمي و رسانهاي، براي انتقال صحيح و لطيف اين معنا و مفهوم.
اين مهم، در قالب ارتباطگيريهاي فردي، گروهي، جمعي و سازماني دنبال ميشد و به سطح تودهها و آحاد قشرهاي مختلف مردم رسيد.
اين ارتباط، تنها براي ارائة يکطرفة نظرها و ديدگاهها نبود، بلکه عاملي براي دريافت معنا و مفهوم آنچه در فکر، ذهن و سينة مردم ميگذشت نيز بود. برقراري ارتباط با آحاد افراد جامعه، در نگاه روانشناسي اجتماعي، کارکردهايي دارد و از نگاه جامعهشناسي نيز برآيندهايي ديگر؛ اما از منظر گفتمان انقلاب اسلامي، اين ارتباط داراي معنا و مفهومي وراي اين مسائل است. حرکتي پرعمق، به منظور همراهي و همدلي براي تحقق همان هدفي است، که انسان به آن «عهد» کرده است.
4) از ديگر موارد مؤثر، تبيين واقعيتها در زمينة توفيقات مهم دانش و دستاوردهاي علمي و فني عناصر انقلابي در حوزههاي مختلف بهويژه هستهاي، نانو، سلولهاي بنيادين، سدسازي، ساختن پالايشگاه، بنادر و ديگر مواردي است که جز با روحية انقلابي، ايمان، ميهندوستي، سلطهستيزي، عزت و افتخارخواهي، براي ملت و کشور ميسر نخواهد بود.
اين حقايق، ضمن ايجاد غرور ملي و عزت و افتخار براي تکتک ايرانيان سربلند، نفيکنندة آن چيزي بود که عليه گفتمان انقلاب اسلامي شعار داده ميشد؛ دال بر اينکه رشد و بالندگي و بهدست آوردن دانشهاي روز، با گفتمان و ادبيات انقلاب اسلامي ميسر نيست؛ ولي مردم ميديدند که فکر و دستهاي فرزندان انقلابيشان است که اين افتخارات را فراهم آورده است.
واقعيتهاي تبيين عموميشده در اين باره، هم چون پتکي بود بر سَرِ کساني که نمیتوانستند توفيق نظام جمهوري اسلامي در ذيل گفتمان انقلاب اسلامي را ببينند.
5) به صحن علني اجتماع آوردنِ موضوع عدالتخواهي و مطالبة آن از دولتمردان و سران نظام، از ديگر مواردي است که در به فراز آوردن گفتمان انقلاب اسلامي، نقش ايفا کرد.
کمکردن فاصلة طبقاتي و رسيدگي به دهکهاي پايين جامعه، که توسعة اقتصادي، آن را زياد کرده است و متعاقب آن و فشار مضاعفي بر آنان وارد شده است، از موارد مهم و بنيادين مسير تعالي انقلاب است که بايد در دستور کار قرار ميگرفت.
تحقق عدالت، امري يکطرفه، مثلاً از بالا به پايين يا از پايين به بالا نيست، بلکه حرکت همهجانبهاي را ميطلبد که عنصر اساسي آن، مطالبة اجتماعي، در تمام سطوح و ابعاد است. مردم و آحاد جامعه بايد آن را بخواهند و پيگيري کنند، مسؤولان و سران نظام هم، بايد ضمن باورداشتن، به آن عمل کنند. البته اين اعتقاد، بايد در ميدان عمل، رفتار برنامهاي و اجتماعي و عملياتي آنان نمايان باشد، نه صرفاً در گفتار و شعارهاي آنان.
6) يکي ديگر از عناصر به فراز آمدن گفتمان انقلاب اسلامي، توانايي ايجاد امنيت و آرامش اجتماعي در شرايطي بود که دشمنان بيروني و عقبههاي داخلي آنان، با اشکال مختلف، در صددِ ناکارآمدکردن ساز و کارهاي ساختار امنيتي کشور بودند.
امنيت در کنار سلامت و صحت، از نيازهاي بنيادي در حفظ و تداوم يک ساختار سياسي-اجتماعي است، به همين دليل ساختارهاي متولي امنيت در کشور بهشدت مورد تعرض قرار گرفت و در بخشهايي نيز آسيب جدي ديد، اما ایجاد امنیت و آرامش اجتماعی آسيب نديد. بلکه مردم احساس کردند که اين نظام، توانايي بالايي در ايجاد امنيت و آرامش اجتماعي دارد.
ايجاد و تداوم امنيت و آرامش اجتماعي در کشور اسلامي ايران، تقريباً با اکثر کشورهاي دنيا قابل مقايسه نبوده است و نيست. زندگي در ساية امنيت، آرامش دارد و خانواده ميتواند با اطمينان، به فعاليتهاي خود ادامه دهد و بخشهاي مختلف ديگر، ميتوانند به موجوديت خويش تداوم بخشند.
7) از موارد مهم ديگر ، پاسخگويي فکري و علمي به سؤالهاي مطرحشده بود. عناصر داراي استعداد در دانشگاه و حوزه و مراکز ديگر، با توليد محصولات علمي، فکري، اعتقادي، سياسي، اجتماعي، فلسفي، اخلاقي، تربيتي، کلامي، رسانهاي و... به بهترين شکل، شروع به پاسخگويي کردند. پاسخگويي به شبهاتي که بهعنوان سؤال مطرح شده بود، توانست گام بلندبالايي در جهت تصحيح افکار عمومي بردارد و آن را بهسمت گفتمان انقلاب اسلامي سوق دهد.
کشاندن شبهات علمي مربوط به فضاهاي حوزوي و دانشگاهي، به صحن علني جامعه، با هدف تضعيف و ناکارآمد نشاندادن مباني ديني و انقلابي انجام ميشد، اما دين و انقلاب، فراتر از آنچه تصور ميشد، به آنان پاسخ دادند.
8) بالاتر و والاترين عنصر، نشاندادن پيوند عميق بين امت و امام بود!
گفتمان ليبرالیستي ميدانيافته در حوزة مطبوعات، که به بخشهايي از ساختارهاي نظام نيز دست يافته بود، نوک حملات خود را متوجة ولايت کرد، و آحاد مردم، به محض متوجهشدن از ذات و ماهيت آنان، براي چندمين بار، به تجلي حقيقت باطني خود اقدام کردند.
پيوند فطري بين ولايت و امت، عنصري است که «به تشخيص مردم»، لازم ديده شد که به ظهوري چندينباره برسد و نمايش آسماني خود را به تبلور رساند. نه تنها مناسبتها و شرايطي که امکان بروز جمعي آن فراهم بود، بلکه در گفتوگوهاي دو نفره تا چند نفره نيز، به نمايش درآمد، و بهدنبال فرصت بود، تا در عمل و انتخاب نيز، به آن توسل جسته شود. و چنين هم شد!
منبع:ماهنامه سوره شماره 42