نقش مذهب تشيع در روابط سياسي قطب شاهيان و صفويان (1)
دانشيار گروه تاريخ دانشگاه تهران/ دانشجوي دكتراي تاريخ اسلام
چكيده
كليدواژه ها: قطب شاهيان، صفويان، روابط سياسي، گوركانيان، هند، تشيع.
مقدمه
در طول اين تحقيق با اشاره به نمونه هاي مختلف تاريخي در جريان روابط دو سلسله، به موارد متعددي اشاره شده است كه اين مذهب مشترك، چه نقشي در روابط سياسي دو حكومت داشته است.
نگاهي گذرا به تأسيس حكومت قطب شاهيان
قلي پس از ورود به هند به دربار محمدشاه سوم بهمني (868-887 ق) وارد شد. وي به دليل آنكه فن حساب و خوشنويسي را خوب مي دانست و در انجام امور محوله جانب امانتداري را رعايت مي كرد، نزد درباريان اعتبار و عزت فراواني يافت تا آنكه در سال 901 ق به پاس سركوب توطئه اي كه عليه سلطان محمود بهمني (887-924 ق) طرح ريزي شده بود، به حكومت منطقه تلنگانه (1) منصوب شد(تاريخ سلطان محمدشاه، همان/ طباطبا، 1355ق، ص 145).
سير نزولي بي وقفه قدرت بهمنيان، زمينه استقلال حكام تابع در ايالات را فراهم مي كرد. سلطان قلي نيز همچون ديگر حكومت هاي تابع بهمنيان (نظام شاهيان، عادل شاهيان و...) و چند سال پس از آنها، يعني در سال 918 ق در گلكنده (2) اعلام استقلال كرد. وي بلافاصله بعد از اعلام استقلال مذهب شيعه را مذهب رسمي قلمرو خويش قرار داد. (تاريخ سلطان محمدشاه، همان) و در ادامه نام شاه اسماعيل صفوي را نيز در خطبه بر نام خود مقدم كرد (ميرعالم، 1309 ق، مقاله اول، ص 32 / محمد هاشم خان، 1925م، ج3، ص 370).
سلطان قلي و جانشينانش سال ها در جهت گسترش قلمرو و تثبيت نظام حكومتي خود كوشيدند و توانستند در بين ديگر حكومت هاي محلي دكن خود را به عنوان حكامي مقتدر مطرح سازند. حكومتي كه سلطان قلي بنيانگذار آن بود، توانست نزديك به دو قرن در گلكنده و حيدرآباد حكومت كند. نهايتاً اورنگ زيب در ادامه سياست هاي توسعه طلبانه خود در سال 1098 ق با حمله به دكن و تصرف گلكنده و حيدرآباد و اسارت ابوالحسن تاناشاه آخرين حاكم اين خاندان، به عمر اين سلسله پايان داد. (نمرد، 1990م، ص 279 / خانزمان خان، 1377، ص 45/ ميرعالم، 1309ق، مقاله اول، ص 376).
عوامل زمينه ساز روابط سياسي قطب شاهيان و صفويان
الف) عامل مذهبي
وقتي شاه اسماعيل صفوي (907-930ق) مذهب شيعه را در ايران رسمي اعلام كرد، به تبعيت از او سلطان قلي حاكم قطب شاهي نيز تشيع را به عنوان مذهب رسمي حكومت خود اعلام كرد. اگرچه در تاريخ سلطان محمد قطب شاه آمده است سلطان قلي قبل از آنكه شاه اسماعيل مذهب شيعه را در ايران مذهب رسمي اعلام كند، او تشيع را در قلمرو خود مذهب رسمي قرار داده بود (تاريخ سلطان محمد قطب شاه، همان)، اما به تصريح منابع، شاه اسماعيل در سال 907ق پس از آنكه به حكومت رسيد، مذهب شيعه را در ايران رسمي كرد. قطب شاه حدوداً يازده سال بعد از او، يعني در سال 918ق بلافاصله بعد از آنكه استقلال خود را اعلام كرد، مذهب شيعه را مذهب رسمي قلمروش قرار داد و دستور داد در منابر و بر روي سكه ها نام و القاب ائمه شيعه ذكر شود و مؤذنان نيز عبارت «حي علي خيرالعمل» را در اذان وارد كنند (همان). گفتني است حكومت نظام شاهيان و عادل شاهيان قبل از قطب شاهيان اعتقاد خود را به مذهب شيعه ابراز كرده بودند (محمد هاشم خان، 1925م، ج3، ص 370/ نيز ر.ك به: ميرعالم، 1309ق، مقاله اول، ص 32/ هندوشاه، 1301ق، ج2، ص 168/ خانزمان خان، 1377، ص 9). اين وجه اشتراك مذهبي، خود در نزديكي بيشتر و تحكيم ارتباط دو طرف سهمي بسزا داشت؛ به طوري كه همچون جبهه متحدي در مقابل گوركانيان سني مذهب به شمار مي آمدند.
ب) عامل سياسي
ج) عامل نژادي و فرهنگي
سير تاريخي روابط سياسي قطب شاهيان و صفويان
درباره آغاز روابط قطب شاهيان و صفويان، مؤلف حديقة السلاطين مي نويسد:
...[از] طلوع نيّر... شاه اسماعيل... و ملك سلطان قلي قطب الملك... از آن تاريخ الي يومنا هذا [دوران حكومت سلطان عبدالله قطب شاه] مابين اولاد امجاد و احفاد اين دو سلطنت نژاد كه هريك از ايشان سلطان با دين و داد و خاقان عالم انقياد بوده اند، رسوم محبت و وداد و قواعد يگانگي و اتحاد مرعي بوده و حجاب عاليشان و ايلچيان رفيع مكان از ايران به هندوستان و از هند به ايران در عهد و زمان طريق مودت ايشان مي پيموده اند و در تشيع و ولاي ذريه حضرت سيد المرسلين... هميشه يگانگي و اتحاد داشته اند و يكرنگي اين دو سلسله عليّه رفيعه، ميان سلاطين عالم مشهور و در السنه و افواه كافه بني آدم مذكور است. (ساعدي شيرازي، 1961م، ص 81).
نظام الدين شيرازي كه مؤلف دربار عبدالله قطب شاه است، در اثر خود اشاره مي كند: آغاز روابط اين دو حكومت از همان زمان حكومت مؤسس دولت صفوي، يعني شاه اسماعيل بوده و اشتراك دو حكومت در حمايت از مذهب شيعه، نقش مؤثري در ايجاد و تداوم اين روابط داشته است.
اسكندربيك منشي ذيل حوادث سال 948ق بيان مي كند: مكرراً نمايندگاني از جانب حكام دكن از جمله قطب شاهيان به نزد سلاطين صفوي مي آمدند (اسكندربيك منشي، 1377، ج1، ص 191).
با توجه به اينكه سلطان قلي قطب شاه تا سال 950ق در گلكنده حكومت مي كرده است، مشخص شود از همان دوران حكومت سلطان قلي، تبادل سفرا بين دو حكومت برقرار بوده است؛ به علاوه از عبارت «مكرراً» در تاريخ عالم آرا، برمي آيد سفيري كه در اين سال از جانب قطب شاه به دربار شاه طهماسب آمده بود، اولين سفير از جانب قطب شاهيان به ايران نبوده، بلكه پيش از آن نيز سفرايي از جانب قطب شاهيان به ايران آمده بودند؛ اما علي رغم اين تبادل سفرا در سال هاي اوليه حكومت قطب شاهيان، منابع، هرگز اشاره اي به نام اين سفرا نمي كنند. شايد علت اين امر، كم اهميت بودن حكومت قطب شاهي به لحاظ قدرت سياسي در سال هاي اوليه حكومتش بوده باشد.
تثبيت حكومت قطب شاهيان و گسترش روابط با صفويان
با به حكومت رسيدن ابراهيم قطب شاه (957-988ق) نظام حكومتي قطب شاهيان تثبيت شد. او مديري توانا بود كه در دوره حكومت پدرش، فنون كشورداري را آموخته بود و در اقامت هفت ساله اش در ويجانگر (او در دوره حكومت برادرش جمشيد، هفت سال در ويجانگر پناهنده بود)، تجربيات فراواني اندوخته بود. وي به جاي ديوانيان و دبيران قديمي، نيروهاي جديدي در دستگاه حكومتي خود به خدمت گرفت. براي آگاهي از وضع اتباع خود در پايتخت و ولايات دور و نزديك، شبكه خبرچيني و جاسوسي مؤثري سازمان داد كه كوچك ترين خبر، در هر نقطه از مملكت سريعاً به او مي رسيد؛ به علاوه يك سيستم قضايي با جريمه هاي بسيار سنگين به وجود آورده بود كه كمترين سياست آن در مورد مجرمان، كشيدن ناخن يا قطع اعضاي بدن بود. (مقيم هروي، [بي تا]، ج3، ص 81/ طباطبا، 1355ق، ص 528/ هندوشاه، 1301ق، ج2، ص 170) در نتيجه همين سياست قاطعانه و بي اغماض بود كه در مملكت تلنگانه كه به «دزدي و سرزمين دزدان» معروف بود، كسي حتي جرئت نداشت نام دزدي را به زبان آورد تا چه رسد به اينكه كسي بخواهد دزدي كند. (راي بند رابن، [بي تا]، ص 136/ تاريخ سلطان محمد قطب شاه، همان، مقاله سوم).
ابراهيم قطب شاه سپاه را نيز دوباره سازماندهي كرد و سربازان تازه اي به خدمت گرفت. وي همچنين قلعه گلكنده را به كمك مصطفي خان اردستاني بازسازي كرد و حصاري تازه و بزرگ تر براي آن ساخت (همان). اوج قدرت او در سال 972ق بود كه با اتحاد با ديگر حكام مسلمان دكن، توانست سپاه رامراج، حاكم هندومذهب و قدرتمند ويجانگر را در نبرد تاليكوته (Talikota) شكست دهد (فزوني استرآبادي، [بي تا]، ص 55-60/ تاريخ سلطان محمد قطب شاه، همان).
با ورود ميرمحمد مؤمن استرآبادي در سال 989ق به گلكنده، اوج قدرت قطب شاهيان در دكن آغاز شد. ميرمحمد مؤمن استرآبادي از سادات و بزرگان استرآباد و خواهرزاده ميرفخرالدين سماكي، شاعر بود و از علماي زمان خود به شمار مي آمد. او معلم شاهزاده صفوي حيدرميرزا بود و پس از مرگ حيدرميرزا و استيلاي شاه اسماعيل دوم (984-985ق) تاب توقف در ايران نياورد و در سال 986ق عازم حج شد. پس از آن به طرف دكن رفت و از آنجا كه محمدقلي قطب شاه به تشيع مشهور بود، در سال 989ق به نزد وي شتافت. محمدقلي پس از اخراج شاه ميرطباطبايي، ميرمؤمن را مشاور خود قرار داد و شديداً تحت تأثير تقوا و هوش سياسي او قرار گرفت. (ر.ك به: هندوشاه، 1301ق، ج2، ص 174/ انصاري، 2535 شاهنشاهي، ص 299-300/ اسكندربيك، 1377، ج1، ص 232-333).
ميرمحمد مؤمن در سال 993ق از طرف محمدقلي قطب شاه به پيشوايي منصوب شد و تا پايان عمرش در سال 1034ق اين منصب را در اختيار داشت. او همچنين ايرانيان توانا و شايسته را براي نصب در مقامات بالا و مناصب عالي معرفي مي كرد. اين امر سازمان اداري قطب شاهيان را قوت بخشيد. از جمله برجسته ترين اين افراد مي توان به ميرزا محمدامين شهرستاني اشاره كرد كه همزمان با ورودش به هند، امين الملك ميرجمله، تازه فوت كرده بود و قطب شاه به توصيه ميرمؤمن در سال 1011ق منصب ميرجملگي را به او داد (تاريخ سلطان محمد قطب شاه، همان، مقاله چهارم / انصاري، همان).
محمد بن خاتون نيز از افرادي بود كه در سال 1025ق به پيشنهاد ميرمؤمن به عنوان نماينده قطب شاه به دربار شاه عباس رفت. او بعدها در دوره سلطان عبدالله قطب شاه به پيشوايي انتخاب شد. ورود شخصي چون ميرمحمد مؤمن كه از بزرگان ديني مذهب تشيع بود و از طرفي با حضور در ايران با فضا و رجال سياسي ايران آشنايي داشت و در دوره خود حجم بالايي از ايرانيان را در دستگاه اداري قطب شاهيان به خدمت گرفت، باعث گسترش روابط صفويان و قطب شاهيان شد.
پي نوشت ها :
1.Tilangana منطقه اي در دكن كه از شرق به درياي شور و خليج بنگال، از شمال به منطقه اوريسا و از غرب به محمدآباد و از جنوب به كرناتك محدود است.
2.Golkonda اولين پايتخت حكومت قطب شاهيان.
3. از همان سال هاي اوليه تشكيل پادشاهي بهمنيان، ارتش آنها از دسته هاي مختلفي تشكيل مي شد كه پيوسته با يكديگر رقابت داشتند. يكي از اين دسته ها عمدتاً شيعه و از ايراني ها و نيز ترك ها و مغولان آسياي مركزي بودند؛ دسته ديگر سني بودند و مسلمانان جنوب هند و مزدوران حبشي را شامل مي شدند. در آن دوران گروه اول را غريبه ها، آفاقي ها يا خارجي ها و گروه دوم را دكني ها مي ناميدند. اين تقسيم بندي در دوره قطب شاهيان نيز ادامه داشت (براي تفصيل بيشتر ر.ك به: هاليستر، 1373، ص 116-117/ معصومي، 1383، ص 74-68).