سرزمين خاک و خورشيد

از شمال سرزميني پر از شوره زار به وسعت درياچه نمک، از غرب کوير مسيله و از شرق کوير بندريگ و پارک ملي کوير. در اين حصار، براي مرنجاب راهي جز کوير بودن نخواهد ماند. آران و بيدگل و باغ هايش در جنوب غرب مرنجاب، تنها همسايه سبز اين کوير هستند. دشتي وسيع در مرکز ايران 850 متر بالاتر از آب هاي آزاد؛ سراسر ريگزار و رمل. گوشه و کنار، توده هايي از گز و تاق و بوته هاي قيچ توانسته اند دوام بياورند. سايه کوچکشان هم مي شود استراحت گاه
پنجشنبه، 25 خرداد 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سرزمين خاک و خورشيد

سرزمين خاک و خورشيد
سرزمين خاک و خورشيد


 

نويسندگان: حامد اعتضادي و علي اکبر رضوي




 
کوير مرنجاب، جايي که تا چشم کار مي کند تويي و طبيعت
سرزمين خاک و خورشيد
از شمال سرزميني پر از شوره زار به وسعت درياچه نمک، از غرب کوير مسيله و از شرق کوير بندريگ و پارک ملي کوير. در اين حصار، براي مرنجاب راهي جز کوير بودن نخواهد ماند. آران و بيدگل و باغ هايش در جنوب غرب مرنجاب، تنها همسايه سبز اين کوير هستند. دشتي وسيع در مرکز ايران 850 متر بالاتر از آب هاي آزاد؛ سراسر ريگزار و رمل. گوشه و کنار، توده هايي از گز و تاق و بوته هاي قيچ توانسته اند دوام بياورند. سايه کوچکشان هم مي شود استراحت گاه روباه، شغال، بزمجه و آفتاب پرست. مارو مارمولک و عقرب هم که ساکنان هميشگي کويرند. روي آسمان مرنجاب، سراغ عقاب، شاهين و تيهو را هم مي شود گرفت. فقط کوير است و يک کاروانسرا براي استراحت آنها که چادر ندارند. اما اينها براي توصيف طبيعت خاص کوير ابتر است. يا بايد رفت و ديد يا دست کم، دل داد به خاطرات لحظه به لحظه مسافران کوير.
ساعت 10 شب است و بعد از سفري يک شبانه روزي، دوش گرفتن از همه چيز واجب تر. اين طور که معلوم است کوير مي خواهد تا مدت ها خاطراتش را با خود داشته باشيم چرا که هر دوي ما چند بار سرو کله خود را شسته ايم اما هنوز از لابه لاي موهاي سرمان شن بيرون مي آيد. حدوداً ساعت 9 شب روز گذشته بود که سفر را از ضلع شمالي ميدان ونک و با اتوبوس آغاز کرديم، آن هم پس از اينکه تمام روز با هيجان سفر به کوير سپري شده بود؛ سفري که از زيبايي ها و شگفتي هايش زياد شنيده بوديم. براي همين قرار گذاشتيم نوشتن را به بعد از سفر موکول نکنيم و بين راه يادداشت برداريم. کوله را از وسايل مورد نيازمان پر کرديم، کاغذ و خودکار را دم دست گذاشتيم و سفرمان به کوير مرنجاب شروع شد؛ جايي در شمال غربي استان اصفهان.
سرزمين خاک و خورشيد

به سوي کوير
 

ساعت حدوداً يک و نيم شب است و ما تازه به کوير مرنجاب رسيده ايم. چهار ساعت راه را در شب آمده ايم؛ از «آران و بيدگل» در دل کوير تا اينجا. در تمام طول مسير چشم، چشم را نمي ديد، همه جا تاريک بود و ماه روشني و زيبايي خاصي به کوير داده بود. بعد از کمي طي مسير چند اتوبوس ديديم که همه کناري ايستاده بودند و مرد و زن و بچه در اطراف آنها به چشم مي خورد. بعضي دور آتش جمع شده بودند، بعضي مشغول چادر زدن بودند و بعضي در حال رصد آسمان. هر چه نزديک تر مي شديم به دليل وجود آتش ها، اطراف روشن تر به نظر مي رسيد. اما چرا براي سفر و رسيدن، شب را انتخاب کرديم؟جوابش در يک چيز است؛ سکوت و تاريکي محض. سکوتي که بيش از موسيقي، گوش و تاريکي محض. سکوتي که بيش از موسيقي، گوش را نوازش مي دهد و تاريکي شبانگاهي که بيش از هر رنگين کماني آرامش مي آورد. اينها بهترين دليل ها براي تجربه شب کوير است. اين سکوت و تاريک اصلاً خودشان از جاذبه هاي گردشگري کويرند که کمتر جايي سراغ آنها را مي توان گرفت.
در تاريکي شب در کوير رانديم و در دل شب به کوير رسيديم. به محض رسيدن، بچه ها شروع کردن به برپا کردن چادرها، بقيه هم خار جمع کردند براي آتش. چادرها برپا شدند تا اگر کسي خواست بتواند در آنها استراحت کند. حالا آغاز ماجرا جويي است؛ هدلامپ را در آورده ايم، کوله را انداخته ايم پشتمان و چراغ قوه را دم دست گذاشته ايم. مي خواهيم دسته جمعي در تاريکي شب کوير راهپيمايي کنيم. حدود 30 نفر هستيم و تا همه آماده شوند طول مي کشد.
سرزمين خاک و خورشيد

فرش آسمان
 

نزديکي هاي پنج صبح است و دور تا دور ما همه بيدارند. تصور نمي کرديم که براي ديدن کوير، اين همه گردشگر بيايند. گروه هاي زيادي آمده اند و هر کدام قسمتي چادر زده اند. ما از آنها فاصله گرفته ايم و جايي خلوت را انتخاب کرده ايم؛ جايي تقريباً مرتفع تر از دور و اطراف. راهپيمايي در شب کوير اوج هيجان و لذت است. تا به اينجا برسيم حدود 20 دقيقه اي راهپيمايي کرديم. در بين راه فقط صداي قدم برداشتن مان مي آمد و اگر چراغ ها خاموش بود، سيلي از نورهاي سفيد بالاي سرمان ديده مي شود. هوا خنکي دلپذيري داشت و آسمان پر از ستاره بود. براي ما اهالي پايتخت که تا به حال اين همه ستاره را يک جا در آسمان نديده ايم، چنين صحنه اي غير قابل باور است. انگار فرشي سياه، پر از نقطه هاي نوراني سفيد بالاي سرمان پهن است.
سرزمين خاک و خورشيد
راهنما همه را دور خودش جمع کرد و با ليزري که دستش بود آسمان را برايمان تشريح کرد؛ از دب اکبر و اصغر گرفته تا ستاره قطبي. حالا آسمان را بيشتر مي شناسيم و ديگر همه چيز نقطه اي روشن در ميان سياهي ها نيست.
نقطه ها اسم و رسم دار شده اند و شب کوير برايمان زيباتر. تا حدود ساعت سه و نيم صبح همچنين سراپا گوش بوديم و به ستاره شناسي گوش کرديم. آسماني که هر روز مثل هزار چيز ديگر بي تفاوت از زيرش مي گذريم، روزگاري راهنماي آدم ها بوده؛ مثل ساعت و تقويم. راهنما نمونه هايي از رديابي با ستاره ها را يادمان داد؛ «ساعت 10 شب اواسط دي ماه، دب اکبر در سمت راست ستاره قطبي قرار دارد و در همين ساعت، اواسط فروردين ماه بالاي ستاره قطبي و همين ساعت در تيرماه سمت چپ ستاره قطبي قرار مي گيرد.»
راهنما، از مسيريابي توسط ستاره قطبي مي گفت و هزار و يک رمز و راز ديگر که لطف ديدن و دانستنش در همان کوير سوت و کور است. حالا هوا گرگ و ميش شده و خنکاي نسيم به پوست صورتمان مي خورد. ستاره ها کمرنگ و کمرنگ تر شده اند و آسمان روشن تر. از ستاره ها اگر چه کمتر خبري هست اما از زيبايي آسمان چيزي کم نشده. ساعت ها خيره شدن به آبي لاجوردي بي کرانه کوير هم براي سيراب شدن کم است. دريغ از احساس کم خوابي!

روي رمل هاي بي نهايت
 

هوا کاملاً روشن شده و هنوز نخوابيده ايم. سرپا که بايستيم، تا چشم کار مي کند، تپه هاي رمل است و بس؛ رمل هايي پشت سر هم و طلايي. اين را هر دويمان اعتراف مي کنيم که براي يک لحظه ته دلمان خالي مي شود، وقتي به اين شن هاي بي نهايت خيره مي شويم. راهنما برايمان از جغرافياي اين کوير مي گويد: «مرنجاب در شمال شهرستان آران و بيدگل، جنوب درياچه نمک و شرق کوير مسيله و درياچه هاي نمک و حوض سلطان و حوض مره قرار گرفته.»
اين طور که او مي گفت، عمده پوشش گياهي اين منطقه شور پسند است و درخت هاي گز، تاق و بوته هاي قيچ در آن زندگي مي کنند. البته اينجا خالي از زندگي جانوري نيست؛ حيواناتي مثل گرگ، شغال، کفتار، روباه شني، بزمچه، آفتاب پرست، انوا مارمولک، مار، عقرب، تيهو، عقاب، شاهين و نوعي خاص از سوسک هم اينجا زيست مي کنند. قسمت عمده کوير پوشيده از تپه هاي شني و ريگزار است و چه لذتي دارد با پاي برهنه روي رمل ها دويدن. اول صبح که هنوز رمل ها سرد بودند، همه مان کفش ها را در آورديم و روي رمل ها دويديم. شن ها کم کم گرم و گرم تر شدند و سوسوي ضعيف خورشيد هم قوي تر. يکي از بهترين لذت ها روي اين رمل ها غلت زدن است. کاري که پيشنهاد راهنما بود. يکي يکي خودمان را بالاي بلندترين رمل ها مي رسانيم و غلت مي زنيم تا پايين؛ هيجان اين کار خيلي زياد است. بچه هاي گروه هر کدام يک جور خودشان را در آغوش جاذبه شن ها رها مي کنند؛ بعضي ها هم از بالاي رمل تا پايين مسابقه پرش مي دهند و بعضي هم خودشان را در شن ها دفن مي کنند. راهنما حالا از گروه مي خواهد که همه دور هم جمع شوند تا راه بيفتيم...
سرزمين خاک و خورشيد

خيس روي شن
 

روي شن هاي داغ دراز کشيده ايم تا خشک شويم. همه با هم به سمت چاهي آمده ايم که به گفته راهنما منتسب به امام رضا(ع) است. چاهي که با دست کنده شده و پر است از آب زلال. با پچ پچ بچه هاي گروه، سرم را به سمت ديگر چرخاندم، جايي که چند شتر در حال آب خوردن بودند. با اينکه هنوز ساعت هاي اوليه صبح است اما هوا آن قدر گرم شده که هيچ چيز مثل يک آب تني نمي چسبيد. صبحانه را کنار همين چاه و مفصل خورديم. همه مان تمام شب را روي رمل ها غلت زده و محو تماشاي زيبايي هاي آن بوديم. هنوز هم هستيم. اينجا زيبايي اش روز و شب ندارد و هر وقت به رنگي است. با اينکه درون لباس ها، کفش ها و لاي موهاي سرمان پر از شن است اما احساس ناراحتي نمي کنيم. کوير براي لذت دادن همين را مي خواهد؛ اينکه با او عجين شويم. گهگداري مارمولکي را روي خاک يا پرنده اي را روي هوا مي بينيم. کوير تا دوردست يک رنگ است و يک دست. تا چشم کار مي کند خاک است خاک. قرار است براي ناهار به کاروانسرايي در دل کوير برويم و راهنما قول ديدن صحنه شگرفي را به ما داده است.
سرزمين خاک و خورشيد

کاروانسراي صحرايي
 

ناهار را خورده ايم و در انتظار صحنه شگرفي هستيم که راهنما قولش را داده. صبح که به سمت مقر اصلي گروه راه افتاديم انگار نه انگار که ديشب اين راه را آمده ايم. هر چه به مقر نزديک تر مي شديم، بيشتر تعجب مي کرديم! اينجا انگار اصلاً آنجايي نبود که ديشب آمديم. در فاصله کمي از مقر، کاروانسرايي را ديديم که اصلاً ديشب نديده بوديم. حالا فهميديم که چرا بيشتر گروه هاي گردشگري دور تا دور ما چادر زده بودند، به خاطر نزديکي به اين کاروانسرا. بيشتر اعضاي گروه خسته بودند و خواب را به تاريخ گردي در کوير ترجيح دادند. کاري که البته ما، راهنما و يکي، دو نفر ديگر نکرديم و از خير کاروانسرا هم نگذشتيم. «اين کاروانسرا که به کاروانسراي مرنجاب معروف است، نمايش آجري است و سر درِ زيباي آن به قناتي پر آب و زيبا مشرف شده.» اينها را راهنما درباره کاروانسرا گفت؛ «اين کاروانسرا در مسير يکي از شاخه هاي معروف جاده ابرايشم قرار داده شده است. کاروانسرا مربوط به دوره صفوي است و مثل قلعه اي مربع شکل و داراي شش برج است.» در قديم هم مثل حالا همه با سپري کردن شب، به خاطر وجود امکانات رفاهي و بهداشتي نزديک اين کاروانسرا کمپ مي زنند. با راهنما به پشت کاروانسرا رفتيم. ساربان آنجا شترهايش را براي سواري کرايه مي داد. شتر سواري روي رمل هاي داغ، يکي ديگر از تجربه هاي تکرار نشدني کوير است. ظهر در کاروانسرا ناهار را خورديم و حالا منتظر عملي شدن قول راهنما هستيم.
سرزمين خاک و خورشيد

درياي سپيد
 

ناگهان چشم باز کرديم و با اين صحنه روبه رو شديم. هر دو چند لحظه اي تصور کرديم خواب مي بينيم و اين همه زيبايي نمي تواند در دنياي واقعي اتفاق بيفتد. همه سوار اتوبوس، خسته و خواب آلود در کوير پيش مي رفتيم. هُرم گرماي هوا روي صورت، جايش را دقيقاً جاي پاي خنکي چند ساعت پيش گذاشته بود.
سرزمين خاک و خورشيد

راهنماي سفر
 

دو مسير دسترسي عمومي براي رسيدن به اين کوير زيبا وجود دارد؛ يکي راه آران و بيدگل به سمت پادگان ارتش است و بعد جاده خاکي مرنجاب که حدود 45 کيلومتر بعد به مرنجاب ختم مي شود. ديگري مسير پارک ملي کوير است که از ورامين آغاز مي شود و بعد از مبارکه و کاروانسراي سفيد آب به مرنجاب مي رسد. براي اين مسير نياز به مجوز داريد. يادتان باشد که روزهاي پنجشنبه و جمعه از اين مسيرهاي دسترسي عبور کنيد که پر تردد مي شوند، چرا که در صورت ماندن در جاده کسي باشد که شما را ياري کند.
حرکت اتوبوس مثل گهواره، خواب را براي همه به ارمغان آورد. حدوداً بايد 20 دقيقه اي گذشته باشد که احساس ايستادن اتوبوس، چشمانم را باز کرد به اين سپيدي بي انتها. تا چشم کار مي کند همه جا سپيد است و سپيد.
چشم هايمان را با دست ماليديم تا بيداري مان باورمان شود؛ شگفتي روي شگفتي. شش ضلعي هاي بزرگ نمک معروف به «پوليگون»، گاهي منظم و گاهي نامنظم پشت هم را گرفته اند و تا آخر دنيا رفته اند. قدم زدن روي اين بهشت سپيد نمک، لذت ديگر سرزمين عجايب، يعني کوير است. کفش ها يک دست سفيد شدند و کمي که مي گذرد سپيدي به ساق پا هم مي رسد. تنها پديده طبيعي غير از نمک، «جزيره سرگردان» است. هوا به شدت گرم و آفتاب سوزاننده است. انعکاس نور آفتاب از نمک زار چشم ها را قلقلک مي دهد. قدم زدن روي برف هاي داغ و شور، آخرين صحنه کوير است. بايد به سمت تهران برويم و مطمئناً شدت خستگي چاره اي جز خواب تا تهران نمي گذارد. بايد به محض رسيدن به خانه حمام کنيم؛ حمامي که هر چقدر هم طولاني باشد، مطمئناً نمي تواند همه سوغات هاي ريز کوير را از سرمان جدا کند.
سرزمين خاک و خورشيد
منبع: نشريه سرزمين من، شماره 7



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط