همیشه به آسمان نگاه کن

تأملی در اهمیت و زیبایی های مرگ
چهارشنبه، 11 مرداد 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
همیشه به آسمان نگاه کن
همیشه به آسمان نگاه کن
 

نویسنده: عابد مسعودی



 

تأملی در اهمیت و زیبایی های مرگ

«شتری که در خانه همه می خوابد»؛ مرگ را این گونه می شناسیم. شتری که شاید شکل و شیوه خوابیدنش بر در هر خانه ای یک جور باید باشد و با خانه قبلی فرق کند. بر درخانه ای آرام بخوابد و بر در خانه دیگر با سر و صدا و شیشه شکستن. یک جا با درد و جایی با سلامتی، در خانه یکی در جوانی بخوابد و دیگری در پیری و در خانه آن یکی وقتی بخوابد که هنوز حتی از شکم مادرش بیرون نیامده! اما مهم آن است که بر در خانه همه و بر در همه خانه ها می خوابد بی آنکه برایش فرقی داشته باشد آن خانه ای که دنگش گرفته لبش بساط خواب پهن کند خانه ثروتمند است یا خانه فقیر، خانه سیاه است یا سفید، خانه ترک است یا تاجیک، خانه انسان اولیه است یا خانه آدم قرن بیست و یک، خانه ای در اعماق زمین است یا در میان فضا، خانه آدم های بد است یا آدم های خوب، خانه ابراهیم است یا نمرود، خانه فرعون است یا موسی، خانه آدم های خانه دار است یا بی خانه. این شتر دم خانه همه می خوابد. اینکه گفته اند مرگ حق است یا مرگ عادل ترین عدالت پیشگان است به همین خوابیدن همه جایی و همه کسی و همیشگی این شتر اشاره کرده اند.
ترس اولیه تجربه مواجهه ما با مرگ است. هر که نمی ترسد خوش به حالش اما واقعیت آن است که بسیاری از ما از مرگ می ترسیم؛ ترسی کاملاً طبیعی، عادی، بشری و معمولی. منتها در ترس از مرگ یک جای کار گره دارد؛ گرهی که هی کور و کورتر می شود و آن گره این است که ترس طبیعی از مرگ همخانه و همسایه و هم معنا می شود با زشتی، سیاهی، با چندش آوری، وحشت زایی و با شومی و تیرگی مرگ! ترس طبیعی از مرگ ناگهان جای خودش را می دهد به فرار از مرگ، به هزار جور فکر و خیال خام و غلط درباره مرگ و به نفرت زایی مرگ. گره کور شده داستان مرگ همین جاست.
می شود از مرگ ترسید اما مرگ را زیبا دید و زیبا فهمید چرا نشود؛ «چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید» این شعر را برای همین جور جاها گفته اند دیگر! میهمانی با شکوهی را تصور کنید که به آن دعوت شده ایم. میهمانی ای با حضور آدم های خیلی بزرگ، آدم های خیلی مهم، آدم های خیلی دوست داشتنی و خیلی مشهور. میهمانی ای پر از تجمل و جلال، میهمانی ای پر از زرق و برق و میهمانی ای سرشار از تشریفات و تجملات. حالا اگر ما را هم به آن میهمانی دعوت کرده باشند، از چند شب قبل قلبمان به تاپ تاپ می افتد. قلبمان گاهی اوقات به دهانمان می آید. مدام لباس هایمان را زیر و رو می کنیم، مدام می رویم جلوی آینه و به خودمان خیره می شویم و ژست های مختلف می گیریم. در خلوت بادی به گلو می اندازیم و صدایمان را صاف می کنیم و تمرین که چگونه با آن آدم های بزرگ دوست داشتنی که یک عمر حسرت دیدارشان را داشته ایم صحبت داشته باشیم. بعضی شب ها خودمان را در این میهمانی با شکوه می بینیم که چقدر خوب و مطلوب در آن جا افتاده ایم و بعضی شب ها وای که چه گندی زده ایم به خودمان و میهمانی! برای رفتن به چنین میهمانی ای، لحظه به لحظه و ثانیه به ثانیه هزار بار با این ترس دست و پنجه نرم می کنیم. چهره مان از این ترس غرق عرق می شود و دست و پایمان از آن به لرزه می افتند، ترسی که می شود آن را ترس دوست داشتنی نامید.
تصور میهمانی را کنار بگذاریم. همه ما لابد ترس بچه های کوچولو از رفتن به حمام را تجربه کرده ایم. دنیا را می گذارند روی سرشان، جیغ می کشند، گریه می کنند، دست و پا می زنند، هوار می کشند، قهر می کنند، التماس می کنند و به دری می زنند تا مگر از رفتن به حمام خلاصی یابند؛ همان کارهایی که ما برای رهایی از مرگ می کنیم! می ترسیم، از ترس مرگ فرار می کنیم، به هر دری می زنیم، به التماس می افتیم، شیون و گریه و زاری راه می اندازیم و خیلی هایمان حاضریم برای فرار از مرگ هر کاری! بله هر کاری بکنیم.
تشبیه مرگ به حمام از آنِ آقا امام جواد (ع) است و این یعنی نگاه زیبا به مرگ. رفته بودند عیادت یکی از دوستان و دوستدارانشان؛ دوستی که در بستر بیماری و از هول و ولای مرگ به گریه افتاده بود. امام با مهربانی تمام از دوست بیمارشان پرسیدند: «اگر انسانی از فرق سر تا نوک پا بر پوست بدنش تاول های ریز و درشت بزند؛ تاول هایی پر از چرک و خون، تاول هایی که دهان باز کنند و زخم شوند و باز روی آنها تاول بزند، تاول هایی که همه از علاج آن ناامید شوند و از درمانش قطع امید کنند، در چنین وضعیتی حال آن آدم بیمار چگونه خواهد بود؟»
پاسخ آن دوست مشخص بود: «همه غم های دنیا بر سر آن مریض آوار خواهد شد.»
امام ادامه دادند: حالا اگر به این بیمار خبر بدهند که حمامی مخصوص علاج بیمارانی از این دست افتتاح شده که اگر در آب آن فرو بروند و همین که آب روی سرشان بیاید و بدنشان را فرا بگیرد، تمام این تاول ها خوب می شوند و پوست بدن آن بیمار را مانند پوست کودک تازه از مادر متولد شده سالم و با طراوت و نو می کند، آن وقت این بیمار با شنیدن این خبر چه حالی خواهد داشت؟»
پاسخ باز هم مشخص بود: «شادمانی عظیم، اندازه تمام شادی ها و خوشحالی های دنیا.»
امام باز هم ادامه دادند: «مرگ برای انسان های خوب همان حمامی است که رنج ها، غم ها، تنگناها، ناراحتی ها، سختی ها و طاقت فرسایی ها را می شوید و تازگی و طراوت و نویی ارزانی می کند.»
مرگ اگرچه گفته اند برادر خواب است اما حقیقتش بیداری است. مگر نه اینکه گفته اند آدم ها در خواب سنگین فرو رفته اند تا آنگاه که بمیرند و از این خواب بیدار شوند.
بیداری از خواب با دست های نوازشگر خدا که ترس ندارد؛ لذت دارد. ترس مال کابوس هایی است که در خواب آشفته این دنیا مدام بر روح و روانمان خش می اندازند. درست است بیدار شدن از خواب در اول کار سخت است؛ حتی اگر با دست های مهربان مادر باشد.کلنجار می رویم، این پهلو آن پهلو می شویم، لحاف را تا آخر بر سرمان می کشیم و به مادر التماس می کنیم که بگذارد به همان خواب آشفته و تلخ ادامه دهیم. بیدار که می شویم اما دست های مادر را بوسه باران می کنیم.
برای درک زیبایی مرگ، پرنده ای از اهالی آسمان را تصور کنید که در گوشه قفسی افتاده باشد. شما دلتان برای آن پرنده می سوزد. جای آن پرنده گوشه قفس نیست؛ جای او بیکران آبی آسمان است. می روید و درب قفس را باز می کنید تا پرنده را بگیرید و در آسمان خدا پروازش دهید. پرنده اما از شما می ترسد فرار می کند به سمت میله های آن طرف قفس، خودش را مدام به میله ها می زند. از بس بال و پر می زند، کف قفس پر می شود از پرهای زیبایش. قلب پرنده به تپش می افتد و نگاهش به عجز و التماس. شما اما دست داخل قفس می کنید و پرنده را می آورید بیرون. بوسه ای بر کاکل هایش می زنید، نوازشش می کنید و با آغوش گشوده تا اوج آسمان پروازش می دهید. مرگ همین بوسه است، مرگ همین نوازش است، مرگ همین آزادی از قفس است، مرگ همین پرواز است.
وقتی این گونه باشد، مرگ در راه خدا و برای خدا می شود مثل یک دسته گل خوشبو، همان دست گلی که رسول خدا (ص) فرمود: «الموت ریحانه المؤمن» مرگ دسته گل خوشبوی مؤمن است.
وقتی پای لبخند رضایت خدا در میان باشد، عشق به مرگ و انس با آن می شود چیزی شبیه عشق مادر به فرزند به مادر بلکه هزار هزار مرتبه شدید تر و سخت تر از آن. همان عشق و انسی که شعله هایش از وجود امیرالمؤمنین (ع) این گونه زبانه می کشید که (والله لا بن ابی طالب انس بالموت من الطفل بثدی امّه) به خدای یگانه و بی همتا سوگند که انس علی با مرگ هزاران مرتبه بیشتر از انس کودکان شیرخوار به سینه مادر است!
وقتی این گونه باشد سختی مرگ رنگ می بازد و آنقدر آسان می شود که سیدالشهدا(ع) در آسانی اش بگوید: ما اهون الموت علی سبیل نیل اعز و احیاء الحق (وه که چه آسان است مرگ در راه رسیدن به عزت و احیای حق). پس مرگ را به یاد داشته باش!

پل خوشبختی

روز عاشورا هر چه از کاروزار می گذشت، صورت امام حسین (ع) بشاش تر و درخشنده تر می شد؛ با آن همه مصیبتی که دیده بود و می دید. بعضی از یاران می گفتند: نگاه کنید، او از مردن ترس ندارد. امام به آنها گفت: آرام باشید...مرگ پلی است که شما را از سختی و فشار به سمت باغ ها و نعمت های همیشگی می برد. کدام شما هست که نخواهد از زندانی به قصر برود. اما همین مرگ برای دشمنان شما جز این نیست که از قصری به زندانی بروند. پدرم به نقل از پیامبر گفت دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است و مرگ پل اینهاست به بهشت شان و پل آنهاست به جهنم شان.
منبع: نشریه همشهری آیه شماره 9




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.