حکومت فراماسونری
استعمار انگلیس آن گاه که توانست به دست دولت تزار و شاه وابسته به آن دولت، از خطر ریشه ای پیشوایان سرسخت و سازش ناپذیر نهضت مشروطه برهد و آنان را از مردم دور سازد، برای کنار زدن رقیب و واژگونی رژیم محمدعلی شاه و به قدرت رسانیدن فراماسون ها و منورالفکرها در ایران، به توطئه ی نوینی نشست.به دنبال بند و بست ها و بده بستان های انگلیس و روس بر سر ایران، جنب و جوش ها و جست و خیزهای مرموزانه ای از سوی فراماسون ها در راه پیاده کردن نقشه های از پیش آماده شده از هر سو آغاز شد. فراماسون ها در سراسر ایران برای به دست گرفتن زمام کشور، به تکاپو افتادند و هماهنگ با کارگزاران استعمار به انجام مأموریت هایی برخاستند. محمدولی خان تنکابنی (سپهدار)، علی قلی خان بختیاری (سردار اسعد)، نجف قلی قان بختیاری (صمصام السلطنه)، تقی زاده، یپرم خان ارمنی، جعفرقلی خان سردار بهادر، میرزا محمدعلی خان تربیت، حکیم الملک و... از عناصری بودند که در پی همدستی دولت های انگلیس و روس به کودتا دست زدند و در راه ریشه کن کردن نهضت عدالت خواهی ملت ایران و برقراری نظام استبدادی در کار پیچ دموکراسی و مشروطه، نیز چیره کردن فراماسون ها بر همه ی شئون کشور و رواج دادن لاابالی گری، بی بند و باری و فرهنگ غربی، زیر پوشش آزادی خواهی و قانون گرایی، نقش کلیدی و ریشه ای بر دوش داشتند.
در روز 29 خرداد ماه 1288 (اول جمادی الثانی 1327)، علی قلی خان فراماسونر (سردار اسعد) با هزار سوار و یک دستگاه توپ از اصفهان آهنگ تهران کرد. به دنبال او تفنگ داران محمدولی خان فراماسونر (سپهدار) بنا به فرمان او از گیلان و قزوین به سوی تهران به حرکت درآمدند. این نیرو را که از گیلان حرکت کرده بود چهره هایی مانند معزالسلطان، عبدالحسین خان (سردار محبی)، علی محمد خان تربیت، یپرم خان، حاجی موسی خان میرپنج، و الیکو با عنوان فرماندهان ارشد و نیز اسدالله خان میرپنج (عمید السلطان)، ابراهیم خان منشی زاده، مشهدی صادق، لاهوتی، وقارالسلطنه، اسکندرخان، میرزا کوچک خان و چند تن دیگر با عنوان فرماندهان جزء، او را همراهی می کردند.
نکته ی درخور نگرش اینکه تفنگ چی های (سپهدار)، آنگاه که به قزوین رسیدند از برخی فرماندهان آنان، رفتاری سرزد که تا پایه ای ناخالصی ها و بداندیشی های آنان را برای کسانی که به عشق آزادی و عدالت، آنان را همراهی می کردند، آشکار شد و آنان را به کناره گیری و دوری گزینی از آن سپاه مرموز واداشت. میرزا کوچک خان از کسانی بود که در قزوین از سپهدار و تفنگ داران او جدا شد و به رشت بازگشت. در این باره نوشته اند:
... مسیو یپرم در قزوین با «ویس» قونسول روس ملاقات کرد و هدف این ملاقات به کسی معلوم نشد اما این نتیجه را داد که چند تن از سران مجاهدین را عصبانی کرد و همین ملاقات به ضمیمه ی چند فقره کارهای ناهنجار که از مجاهدین سر زد باعث شد که والیکو، پانف بلغاری و میرزا کوچک خان و چند نفر دیگر قزوین را ترک کنند و به حالت قهر به رشت بازگردند... والیکو... هنگام بازگشت گفت هر چند مراجعتم به روسیه ملازمه با تیرباران شدنم دارد، معهذا این تیرباران شدن را به مشاهده بعضی اعمال ناشایست که از طرف پاره ای از مجاهدین سر می زند ترجیح می دهم... (1)
سردار اسعد با نیروهایش در پنج تیرماه 1288 به قم رسید، نمایندگان انگلیس و روس با او دیدار کردند و هماهنگی هایی به عمل آوردند. در خور نگرش است که مقامات سفارتخانه های انگلیس و روس در بیرون چنین وانمود می کردند که در راه پدید آوردن همدلی، سازش و آرامش میان شاه و آزادی خواهان می کوشند، لیکن چنانکه گفته شد، انگیزه ی آنان چیره کردن فراماسون ها بر ایران و از میان برداشتن محمدعلی شاه بود و نیروهایی را از اصفهان و گیلان با این انگیزه انگیخته و به سوی تهران روان ساختند.
حاجی علی قلی خان سردار اسعد بختیاری پیش از لشکرکشی به تهران رهسپار اروپا شد و با چند تن از سیاستمداران انگلیس، از جمله با «سر ادوارد گری» گفتگوهایی کرد و بنابر پیشنهاد آنان به پاریس رفت و با تقی زاده، مخبرالسلطنه و چند تن دیگر از عناصر فراماسونری و مهره های انگلیسی در کافه «دولاریه» نشست هایی برپا کرد و به راز و رمزهایی دست یافت، نیز با سپهدار تنکابنی نیز به وسیله ی پیک و پیام ارتباط برقرار کرد.
در 22 تیرماه 1288 سردار اسعد، سپهدار و یپرم خان در نزدیکی های تهران به هم پیوستند و پس از رایزنی ها و هماهنگی ها در 25 تیرماه 1288 (24 جمادی الثانی 1327) از سه نقطه به تهران یورش بردند و بهارستان را پایگاه فرماندهی خود قرار دادند.
محمدعلی شاه از آنجا که دریافت سیاست انگلیس و روس برانداختن او از سلطنت است و نیروی سه هزار نفری روس، در نزدیکی قزوین نه تنها در برابر یورش تفنگ داران سپهدار که از قزوین گذشتند، واکنشی از خود نشان ندادند، بلکه لیاخف را نیز به تسلیم در برابر کودتاچیان سفارش کردند، تاج و تخت را رها کرد و به سفارت روس در زرگنده پناه برد.
در پی کناره گیری او از سلطنت، سران شورشی بی درنگ، شماری را به نام «هیئت مدیره ی انقلاب» برای به دست گرفتن زمام کشور، برگزیدند که همه ی آنان از اعضای فراماسونری بودند، نام های آنان در پی می آید:
1.حسن تقی زاده استاد اعظم مادام العمر لژهای ماسونیک
2. ابراهیم حکیمی (حکیم الملک) استاد اعظم لژهای ماسونیک
3. عبدالحسین خان سردار محبی (معزالسلطان) فراماسونر
4. حسین قلی خان نواب، فراماسونر
5. مرتضی قلی خان صنیع الدوله، فراماسونر
6. میرزا محمدعلی خان تربیت، فراماسونر
7. صادق صادق (مستشارالدوله)، فراماسونر
8. میرزا حسن خان وثوق (وثوق الدوله)، فراماسونر
9. سلیمان خان میکده، فراماسونر
10. نصرالله تقوی، فراماسونر
11. علی قلی خان بختیاری (سردار اسعد)، فراماسونر
12. محمدولی خان تنکابنی (سپهدار)، فراماسونر
در پی کناره گیری شاه، شاهزادگان قاجار، نظامیان، اعیان، تجار و دیگر شخصیت های کشور نشستی تشکیل دادند و احمد میرزا کودک 13 ساله ی محمدعلی میرزا را به سلطنت برگزیدند و عضدالملک، بزرگ دودمان قاجار را به نیابت سلطنت گماردند.
هیئت مدیره که نام هایشان در بالا آمد، از نخستین کارهایی که انجام دادند، برگزیدن شماری به عنوان «هیئت قضات عالی دادگاه انقلاب» بود تا به اصطلاح دشمنان مشروطه را محاکمه کنند و به کیفر برسانند! کسانی که در این هیئت برگزیده شدند نیز همگی از اعضای سازمان فراماسونری بودند. مانند شیخ ابراهیم زنجانی (قزلباش) دادستان انقلاب، نصرالله خلعت بری (اعتلاءالملک)، میرزا محمد مدیر روزنامه ی نجات، جعفرقلی خان سردار بهادر، میرزا علی خان تربیت (برادر میرزا محمدعلی تربیت)، عبدالحسین خان شیبانی (وحید الملک)، عبدالحمید خان یمین نظام، جعفرقلی خان، احمدعلی خان مجاهد، محمد امام زاده. کمیسیون آنگاه به بنیاد دولت برخاست و کسانی را به عنوان وزیر، به کار گماشت. سپهدار وزیر جنگ، سردار اسعد وزیر داخله، ناصر الملک وزیر خارجه، فرمانفرما وزیر عدلیه، مستوفی الممالک وزیر مالیه، سردار منصور وزیر پست و تلگراف خوانده شدند. از آنجا که رشته ی کار در دست کمیسیون قرار داشت، نخست وزیر برنگزیدند و ریاست نظمیه تهران را نیز به یپرم خان سپردند.
نکته ی درخور بررسی اینکه سران حکومت و «فاتحان قدرت» و اعضای کابینه ی دولت، نه تنها بسیارشان از فراماسون ها و از وابستگان به بیگانه بودند بلکه شماری از آنان از کارگزاران رژیم استبدادی و از جنایت کاران آن دوران به شمار می آمدند که یک باره ماسک آزادی خواهی بر چهره زدند و در راه به اصطلاح نظام مشروطه لشکرکشی کردند و «فاتح تهران» نام گرفتند!
از آنجا که بررسی پیشینه ی همه ی آنان از مجال این فراگرد بیرون است، تنها به گذشته ی یک تن از آنان نگاهی گذرا می کنیم تا گوشه ای از نقش دولت های استعماری در خیانت به نهضت عدالت خواهی مردم ایران، روشن شود و ستم ها و ناروایی هایی که بر ملت ایران رفته است تا پایه ای به دست آید.
چنانکه در بالا آمد یکی از سران کودتا که زیر پوشش برقراری نظام مشروطه به تهران لشکر کشید محمدولی خان تنکابنی (سپهدار) بود. او در سن 12 سالگی به خدمات دولتی پرداخت. دیری نپایید که به درجه ی سرهنگی رسید و در دوران صدارت میرزا حسین خان سپهسالار، از او درجه ی سرتیپی گرفت و « سردار اکرم» شد. در پی مأموریت نظامی به استرآباد «نصرت السلطنه» نام گرفت. به دنبال به دست گرفتن حکومت گیلان، «سردار» خوانده شد. در سال 1322 ه . ق به حکومت مشکین، اردبیل و خلخال دست یافت و در پس آن به فرماندهی نیروهای نظامی گیلان و مازندران رسید و «سپهدار» نام گرفت.
آن روز که رهبران مشروطه در مسجد جامع تهران بست نشسته بودند، به فرمان او مردم بی پناهی را که پیراهن خونین عبدالحمید را در دست گرفته عزاداری می کردند به گلوله بستند و چند تن را شهید و مجروح کردند و گرد مسجد جامع را گرفتند و از رسیدن نان و غذا به بست نشینان پیش گیری کردند. او علما و بزرگانی را که در مسجد بست نشسته بودند، تهدید کرد که «اگر با پای خود از مسجد بیرون نروید دستور دارم شما را پراکنده کنم»!
محمدعلی شاه برای سرکوب حرکت ستارخان در تبریز به او و عین الدوله مأموریت داد به سمت تبریز بروند و با اختیارات کامل در راه در هم شکستن مقاومت ستارخان بکوشند. نوشته اند:
... سپهدار که دید عین الدوله در جریان ادای وظایف او کارشکنی و با او به شکل یک مأمور زیردست رفتار می کند، قهر کرده تبریز را ترک گفت و به تنکابن (زادگاهش) رفت و پیش از عزیمت از تبریز، تلگرامی به محمدعلی شاه مخابره و به او توصیه کرد که در مقابل خواسته های ملت سماجت نورزد و سرسختی نشان ندهد... (2)
بدین گونه نامبرده از همه ی جنایات و خونریزی ها پاک و آراسته شد! و آنگاه که زمینه برای پیاده شدن مشروطه ی انگلیسی فراهم آمد، به تهران نیرو کشید و همراه با دیگر فراماسون ها و دست افزارهای انگلیسی، در راه سرکوب مشروطه خواهان و اسلام گرایان، مأموریت خود را دنبال کرد.
در پی چیرگی او به تهران و گریز محمدعلی میرزا برخی از ساده اندیشان یا عناصر مرموز وابسته به سازمان فراماسونری اشعاری در ستایش او و سردار اسعد سروده اند که می خوانید:
مشروطه به پا شد ز ستار
وز غیرت و همت سپهدار
وز یاری بخت بختیاری
وز جنبش مردمی غفار
امید بقای مملکت راست
امید فنای هر ستمکار
تقدیم و تشکری نمودیم
این پاس حقوق را نگهدار
مدیر روزنامه ی «نسیم شمال» به نام «اشرف الدین» نیز در اشعار خود، سپهدار را پیش از حرکت او به تهران، در آن هنگامی که در رشت می زیست، این گونه ستوده است:
شده گیلان دگرباره پر انوار
ز یمن مقدم سعد سپهدار
سزد گیلانیان یک سر نمایند
غبار مقدمش را کحل ابصار
همیشه باد مداح تو اشرف
نگهدارت خداوند جهان دار
از کمیسیون نیز پیام تشکر آمیزی از «خدمات و زحمات» سپهدار و سردار اسعد، صادر شد و آن دو را به ترتیب به وزارت خارجه و داخله برگزید! (3)
کسروی با شگفتی از بازگشت عناصر خودکامه ی رژیم استبدادی به قدرت، با شعار مشروطه خواهی می نویسد:
... بدین سان محمدعلی میرزا از پادشاهی برکنار شد و رشته ی کارها به دست کمیسیون فوق العاده و وزیران نوین افتاد و در سراسر ایران از این پیش آمد شادی ها نمودند... ولی اگر کسی به فهرست وزیران می نگریست و اندام های کمیسیون را می شناخت بایستی چندان شادی ننماید زیرا چنانکه پیداست بسیاری از اینان از نزدیکان محمدعلی میرزا و در باغ شاه از همدستان او بودند و این در خور شگفت است که پس از آن همه خون ریزی در نخستین گام، حکمرانی مشروطه دست اینان در میان باشد. آیا هوادار اینان که بود... (4)
چنان که اشاره شد یکی از بندهای قرارداد انگلیس و روس بر سر ایران، از میان بردن مردان برجسته و انقلابی بود که با آز و نیاز استعماری بیگانگان در ایران سر ناسازگاری داشتند و خطر جدی برای استعمارگران به شمار می آمدند. این نقشه و توطئه چه پیش از کودتای فراماسون ها و چه پس از آن، به شکل گسترده و آشکار دنبال می شد. نکته ی در خور نگرش اینکه همه ی نیروهای زورمداری که در آن صحنه ی سیاسی ایران نقشی داشتند، در راه اجرای این بند از قراردادهای انگلیس و روس کوشا بودند. دولتیان و دار و دسته ی محمدعلی شاه، اشغال گران روسی، انقلابی نماهای فراماسونری، مدعیان آزادی و دموکراسی و... دستشان را به خون عالمان دینی، پیشوایان روحانی و مردان انقلابی آغشته کردند و در برابر، از عناصری که آشکارا با مشروطه مخالف بودند و حتی دستشان به خون مردم بی گناه آلوده بود، به آسانی گذشتند و نه تنها به آنان کیفر ندادند، بلکه در نظام کودتا به آنان پست و مقام نیز بخشیدند.
نمونه ی آشکار و زنده ی آن محمدولی خان تنکابنی (سپهدار) قاتل شماری از مردم و دو روحانی به نام های سید عبدالحمید و سید حسین پیرامون مسجد جامع و قاتل شماری از دلیرمردان آذربایجانی، نه تنها کیفر ندید بلکه به عنوان چهره ای انقلابی و بنیان گذار مشروطه مورد ستایش فراوان قرار گرفت و یا عین الدوله ی خون آشام که در پی آن جنایات که روی تاریخ را سیاه کرده است در آن روزهای سیاهی که مشروطه خواهان راستین مانند شیخ فضل الله نوری به دار کشیده می شدند، او با یک دنیا غرور و نخوت و آسودگی در کنار به اصطلاح آزادی خواهان و فاتحان تهران قدم می زد و با آنان عکس می گرفت و خود را برای رسیدن به پست و مقام در نظام نوپای فراماسونری آماده می کرد.
این بحث را با نوشته ی یکی از تاریخ نگاران به پایان می برم:
... در مجلدات پیش در دو مورد از منافقین صحبت داشتم از رلی که این مردمان پست فطرت بی ایمان، چاپلوس، مزور در صحنه ی آن انقلاب عظیم بازی کردند بحث نمودم و نوشتم که جمعی که نامردانه در گوشه ی خانه های خود مخفی شده بودند و منتظر فرصت بودند، همین که جنگ تمام شد اسلحه بر تن کردند و تفنگ بر دوش گرفتند و خود را مشروطه خواه و فدائیان راه آزادی جلوه دادند... و هنوز بیست و چهار ساعت از فتح تهران نگذشته بود که کسانی که باید به دار مجازات آویخته بشوند، دوش به دوش نایب السلطنه و سرداران ملی به رتق و فتق امور پرداختند... (5)
پی نوشت ها :
1. پیشین، ص 151.
2. گیلان در جنبش مشروطیت، ص 122.
3. تاریخ بیداری ایرانیان، ص 495.
4. تاریخ هجده ساله آذربایجان یا سرنوشت گردان و دلیران، جلد اول، امیرکبیر، چاپ نهم، تهران: 1359، ص 62.
5. ملک زاده، مهدی، تاریخ انقلاب مشروطیت، جلد پنج، ص 1248.